بیان سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن | شرح و تفسیر

بیان سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3625 تا 3640

نام حکایت : کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

بخش : 14 از 14 ( بیان سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

ابراهیم اَدهم ضمن سیر و سیاحت به لبِ دریایی رسید و آنجا نشست و به دوختن پاره هایِ خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سال های پیشین غلامِ او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت . ولی با کمالِ تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت . بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت . پیشِ خود گفت : پس کو آن حکومت و …

متن کامل « حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار بیان سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن

ابیات 3625 الی 3640

3625) ماجرای شمع با پروانه هم / بشنو و معنی گُزین کُن ای صنم

3626) گر چه گفتی نیست ، سرِّ گفت هست / هین به بالا پَر ، مَپَر چون جغد ، پست

3627) گفت : در شطرنج کین خانۀ رُخ است / گفت : خانه اش از کجا آمد به دست ؟

3628) خانه را بخرید یا میراث یافت ؟ / فرّخ آن کس که سویِ معنی شتافت

3629) گفت نحوی : زَید عَمراََ قد ضَرَب / گفت : چونش کرد بی جُرمی ادب ؟

3630) عمرو را جُرمش چه بُد کآن زَیدِ خام / بی گُنه او را بزد همچون غلام ؟

3631) گفت : این پیمانۀ معنی بُوَد / گندمی بَستان که پیمانه است رَد

3632) زید و عمرو ، از بهرِ اِعرابست ساز / گر دروغست آن ، تو با اِعراب ساز

3633) گفت : نه من آن ندانم عمرو را / زید چون زد بی گناه و ، بی خطا

3634) گفت از ناچار و لاغی برگشود / عَمرو یک واوی فزون دزدیده بود

3635) زید واقف گشت ، دزدش را بزد / چون ز حدّش بُرد او را ، حَد سزد

3636) گفت : اینک راست پذرفتم بجان / کژ نماید راست ، در پیشِ کژان

3637) گر بگویی اَحولی را مَه یکی است  / گویدت : این دُوَست و ، در وحدت شکی است

3638) ور بَرُو خندد کسی گوید : دُوَست / راست دارد ، این سزایِ بَدخُوَست

3639) بر دروغان جمع می آید دروغ / اَلخَبیثات لِلخَبیثین زد فروغ

3640) دل فَراخان را بُوَد دستِ فراخ / چشم کوران را عِثارِ سنگلاخ

شرح و تفسیر بیان سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن

ماجرای شمع با پروانه هم / بشنو و معنی گُزین کُن ای صنم


ای محبوب ، داستان شمع و پروانه را گوش کن و از خلالِ آن معنی و مقصود را به دست آور .

این بخش جلیل نیز در بیان این است که به صورت آنقدر توجه نکن که از معنی غافل شوی .

گر چه گفتی نیست ، سرِّ گفت هست / هین به بالا پَر ، مَپَر چون جغد ، پست


هر چند که بر حسبِ ظاهر گفتگویی در میان نیست ولی رازِ گفتگو در میان است . بهوش باش که به اوج پرواز کنی و نه همچون جُغد به پستی ها فرود آید . [ مانند اهلِ دنیا که اسیر آن هستند ]

گفت : در شطرنج کین خانۀ رُخ است / گفت : خانه اش از کجا آمد به دست ؟


برای مثال ، شخصی برای تعلیمِ شطرنج به کسی می گوید : این خانه ، خانۀ رُخ است . ولی او به جای اینکه به نحوۀ بازی شطرنج توجه کند به مو شکافی های جاهلانه می پردازد و در جواب می گوید : این خانه را رُخ از کجا آورده است ؟

خانه را بخرید یا میراث یافت ؟ / فرّخ آن کس که سویِ معنی شتافت


رُخ این خانه را خریده یا از طریق ارث به او رسیده است ؟ خوشا به حالِ کسی که به معنی و مقصود توجه کند .

گفت نحوی : زَید عَمراََ قد ضَرَب / گفت : چونش کرد بی جُرمی ادب ؟


مثال دیگر ، یک عالِمِ نحو شناس برای تعلیمِ اینکه در عربی ، فاعل مرفوع است و مفعول ، منصوب . به عنوان مثال می گوید : ضَرَبَ زَیدََ عَمرواََ ( زید ، عمرو را زد ) شنونده ای نادان به جای توجه به مقصودِ گوینده ، سؤالِ بیجا می کند و می گوید : ببینم مگر عمرو ، گناهی مرتکب شده بود که زید او را کتک زد ؟

عمرو را جُرمش چه بُد کآن زَیدِ خام / بی گُنه او را بزد همچون غلام ؟


عمرو چه گناهی کرده بود که زیدِ بَدخو او را بی آنکه جُرمی مرتکب شود کتک زد ؟

گفت : این پیمانۀ معنی بُوَد / گندمی بَستان که پیمانه است رَد


نحو شناس می گوید : اینکه گفتم مانندِ پیمانه ای است که حاملِ دانۀ گندم است . تو به معنی توجه کن که پیمانه اهمیتی ندارد .

زید و عمرو ، از بهرِ اِعرابست ساز / گر دروغست آن ، تو با اِعراب ساز


زید و عمرو مثالی بود برای اِعراب گذاری درست . اگر این قضیّه دروغ هم که باشد ، فایده اش این است که تو طرزِ اِعراب گذاری صحیح را یاد می گیری .

گفت : نه من آن ندانم عمرو را / زید چون زد بی گناه و ، بی خطا


ولی شنوندۀ نادان باز می گوید : نخیر ، من این حرف ها سرم نمی شود . من هنوز نفهمیدم چرا زید ، عمرو را بی گناه و تقصیر کتک زده است ؟

گفت از ناچار و لاغی برگشود / عَمرو یک واوی فزون دزدیده بود


نحو شناس می بیند چاره ای نیست جز آنکه به شوخی به آن نادان بگوید : سببِ کتک خوردن عَمرو ، این بود که یک «واو» دزدیده بود . [ عَمرو و زید بجای فلان و بهمان است . برای اینکه عَمر با عُمر اشتباه نشود . واوی زائد در انتهای آن می افزایند تا به صورت عَمرو نوشته شود . در حالت رفعی و جرّی بر همین هیأت است ولی در حالت نصبی ، واوِ آن ساقط می شود به این صورت ، عَمراََ ، در اینصورت احتیاجی به واوِ زائده نیست . زیرا عُمَر ، اسمی غیر منصرف است و هیچگاه تنوین قبول نمی کند . و با عمرو مشتبه نمی شود . ]

زید واقف گشت ، دزدش را بزد / چون ز حدّش بُرد او را ، حَد سزد


زید وقتی که از این مسئله باخبر شد . عَمرو را کتک زد . زیرا او پا از حدودِ خود فراتر نهاده بود . پس سزاوار بود که کتک بخورد . [ این تمثیل ، حکایت حالِ کسانی است که در شکل ها فرو مانده و از معنی بی خبرند . از اینرو گاه صورتِ داستان ها و تمثیل های فرزانگان را موردِ اِشکال قرار می دهند و در جزییات متوقف می شوند . ]

پذیرا آمدن سخنِ باطل در دلِ باطلان


گفت : اینک راست پذرفتم بجان / کژ نماید راست ، در پیشِ کژان


آن شنونده نادان گفت : این سخن درستی است و من آن را از رویِ دل و جان قبول کردم زیرا هر چیز کج در نگاهِ کج بینان ، راست جلوه می کند .

گر بگویی اَحولی را مَه یکی است  / گویدت : این دُوَست و ، در وحدت شکی است


برای مثال ، اگر به یک آدم لوچ بگویی : ماه یکی است . می گوید : ماه ، دو تاست و اینکه می گویی یکی است موردِ تردید است .

ور بَرُو خندد کسی گوید : دُوَست / راست دارد ، این سزایِ بَدخُوَست


و اگر کسی بخواهد او را مسخره کند و بگوید : دو تا ماه وجود دارد . آن سخن را درست می شمرد . این تمسخر سزاوار انسانِ فرومایه است .

بر دروغان جمع می آید دروغ / اَلخَبیثات لِلخَبیثین زد فروغ


دروغ ، پیرامونِ دروغگویان جمع می شود چنانکه « زنان پلید از آنِ مردان پلید هستند » این مطلب را روشن می کند . [ مصراع دوم اشاره به آیه 25 سورۀ نور که شرح آن در بیت 1495 دفتر اوّل آمده است . ]

دل فَراخان را بُوَد دستِ فراخ / چشم کوران را عِثارِ سنگلاخ


کسانی که دلی گشاده دارند دستِ آنان نیز گشاده است . ولی کسانی که چشمِ دلشان کور است در سنگلاخِ حیات می لغزند و بر زمین می خورند . [ عِثار = لغزش ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه بیان سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟