گفتن سلیمان به بلقیس که مرا جهد است در ایمان تو | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
گفتن سلیمان به بلقیس که مرا جهد است در ایمان تو| شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 812 تا 828
نام حکایت : حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی
بخش : 7 از 11 ( گفتن سلیمان به بلقیس که مرا جهد است در ایمان تو )
خلاصه حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی
یکی از صاحبدلان می گوید در عالم رویا گروهی از مشایخ را دیدم و از ایشان رزقِ حلال خواستم . آنان مرا به سوی جنگلی در نواحی کوهستانی هدایت کردند و من در آن ناحیه از میوه های شیرین ارتزاق می کردم . بر اثرِ خوردن آن میوه ها چشمه های حکمت و معرفت در قلبم جوشیدن گرفت و هر گاه آن معارف بر زبانم جاری می شد افهام و عقول از شنیدن آن معارفِ بدیع و بِکر واله و حیران می شدند . در این حالت بود که دیدم این کرامتِ الهی در میان خلق الله فاش شد و از افشای آن بیمِ فتنه می رفت . از اینرو از خداوند درخواست کردم که این کرامت را از من بگیرد و در عوض ذوقِ روحانی مرا افزون کند . و …
متن کامل ” حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات گفتن سلیمان به بلقیس که مرا جهد است در ایمان تو
ابیات 812 الی 828
812) هین بیا ، که من رسولم ، دعوتی / چون اَجَل شهوت کُشم ، نه شهوتی
813) ور بُوَد شهوت ، امیرِ شهوتم / نه اسیرِ شهوتِ رویِ بُتم
814) بُت شکن بوده ست اصلِ اصلِ ما / چون خلیلِ حقّ و ، جملۀ انبیا
815) گر درآییم ای رهی در بتکده / بت سُجود آرَد نه ما در مَعبَده
816) احمد و بوجَهل در بتخانه رفت / زین شدن ، تا آن شده ، فرقی ست زَفت
817) این درآید ، سر نهند او را بُتان / آن درآید ، سَر نهد چون اُمَّتان
818) این جهانِ شهوتی بتخانه ای ست / انبیا و کافران را لانه ای ست
819) لیک شهوت بندۀ پاکان بُوَد / زر نسوزد ز آنکه نقدِ کان بُوَد
820) کافران قلب اند و پاکان همچو زر / اندرین بوته دَرند این دو نفر
821) قلب چون آمد ، سیه شد در زمان / زر درآمد ، شد زریِّ آن عِیان
822) دست و پا انداخت زر در بوته خَوش / در رُخِ آتش همی خندد رَگَش
823) جسمِ ما ، روپوشِ ما شد در جهان / ما چو دریا زیرِ این کَه در نهان
824) شاهِ دین را مَنگر ای نادان به طین / کین نظر ، کرده ست ابلیسِ لعین
825) کی توان اندود این خورشید را / با کفِ گِل ؟ تو بگو آخِر مرا
826) گر بریزی خاک و صد خاکسترش / بر سرِ نور ، او برآید بر سرش
827) کَه کِه باشد کو بپوشد رویِ آب ؟ / طین که باشد کو بپوشد آفتاب ؟
828) خیز بلقیسا چو اَدهَم شاهوار / دُود ازین مُلکِ دو سه روزه برآر
شرح و تفسیر گفتن سلیمان به بلقیس که مرا جهد است در ایمان تو
هین بیا ، که من رسولم ، دعوتی / چون اَجَل شهوت کُشم ، نه شهوتی
ای بلقیس بهوش باش و بیا که من فرستادۀ خداوندم و دعوتِ من ، دعوت به حق است . و من مانندِ پیکِ اَجَل ، شهوت را می کُشم زیرا من شهوت پرست نیستم .
ور بُوَد شهوت ، امیرِ شهوتم / نه اسیرِ شهوتِ رویِ بُتم
و اگر هم فرضاََ شهوتی هم در وجودِ من باشد ، بر آن چیره و مسلّطم . نه اینکه مقهورِ شهوتِ صورت زیبارویی باشم .
بُت شکن بوده ست اصلِ اصلِ ما / چون خلیلِ حقّ و ، جملۀ انبیا
زیرا اصل و جوهرِ ما بُت شکن بوده است مانندِ حضرت ابراهیم خلیل (ع) و جمیعِ پیامبران .
گر درآییم ای رهی در بتکده / بت سُجود آرَد نه ما در مَعبَده
ای بندۀ شهوت ، اگر ما به بتُخانه ای درآییم . بُت در بُتخانه به ما سجده می کند نه ما به بُت . [ رَهی = بنده ، غلام ]
احمد و بوجَهل در بتخانه رفت / زین شدن ، تا آن شده ، فرقی ست زَفت
حضرت احمد (ص) و ابوجَهل هر دو به بُتخانه رفتند امّا رفتنِ آن حضرت با رفتنِ آن حق ستیز تفاوت بسیاری دارد .
این درآید ، سر نهند او را بُتان / آن درآید ، سَر نهد چون اُمَّتان
هر گاه محمد (ص) به بُتخانه وارد شود . بُت ها جملگی در برابرش به خاک فرومی افتند امّا وقتی که ابوجهل وارد بُتخانه می شود به بت ها سجده می کند .
این جهانِ شهوتی بتخانه ای ست / انبیا و کافران را لانه ای ست
این دنیای آکنده از شهواتِ حیوانی مانندِ بتکده ای است که هم پیامبران در آن منزل دارند و هم کافران . [ پیامبران بتِ شهوات را شکستند امّا کافران بنده و اسیر شهوات شدند . ]
لیک شهوت بندۀ پاکان بُوَد / زر نسوزد ز آنکه نقدِ کان بُوَد
امّا شهوت ، بنده و مطیعِ پاکدلان است چنانکه طلا در میان آتش نمی سوزد زیرا خالص و بدون غش است . [ انسان های جلیل القدری که ایمانی پاک و خالص دارند شهوات و غرایز حیوانی نمی تواند به هویّتِ معنوی آنان آسیب بزند . ]
کافران قلب اند و پاکان همچو زر / اندرین بوته دَرند این دو نفر
کافران مانندِ طلای تقلبی هستند و پتکدلان مانندِ طلای ناب . و هر دو در بوتۀ امتحان قرار گرفته اند . [ حق طلبان و حق ستیزان هر دو در بوتۀ این دنیا موردِ امتحان قرار می گیرند . ]
قلب چون آمد ، سیه شد در زمان / زر درآمد ، شد زریِّ آن عِیان
همینکه طلای تقلبی را در بوتۀ زرگری قرار دهند فوراََ سیاه می شود . امّا وقتی طلای ناب را درونِ بوته بنهند خالص بودن آن نمایان می گردد .
دست و پا انداخت زر در بوته خَوش / در رُخِ آتش همی خندد رَگَش
طلای ناب در بوتۀ آزمایش با خوشحالی و نشاط دست و پا می زند و با تمامِ وجود و از صمیمِ قلب به رویِ آتش می خندد . [ رَگ = در اینجا کنایه از بنیاد و صمیمِ وجود است . از آنرو که رگ سببِ انتقالِ خون و حیات در تمامِ بدن است . ]
جسمِ ما ، روپوشِ ما شد در جهان / ما چو دریا زیرِ این کَه در نهان
جسمِ ما در این دنیا پوشانندۀ حقیقتِ ماست . ما همچون دریاییم که در زیرِ مقداری کاه پنهان شده باشیم . [ همانطور که کاه می تواند سطح دریا را بپوشاند . جسمِ ما نیز حقیقتِ باطنی ما را پوشانده است . ]
شاهِ دین را مَنگر ای نادان به طین / کین نظر ، کرده ست ابلیسِ لعین
ای نادان مبادا شاهِ دین را مقداری گِل بینی . یعنی مبادا انسانِ کامل را فقط به صورتِ یک موجودِ مادّی تصور کنی . زیرا ابلیس ملعون نیز اینگونه به حضرت آدم (ع) تگاه کرد .
کی توان اندود این خورشید را / با کفِ گِل ؟ تو بگو آخِر مرا
آخِر تو به من بگو که چگونه می توان با مُشتی گِل این آفتابِ جهانتاب را پوشاند ؟
گر بریزی خاک و صد خاکسترش / بر سرِ نور ، او برآید بر سرش
فرضاََ اگر بر نورِ این آفتاب صد بار خاک و خاکستر بریزی . باز نورِ آفتاب از آن خاک سر بیرون می آورد و مستور نمی شود .
کَه کِه باشد کو بپوشد رویِ آب ؟ / طین که باشد کو بپوشد آفتاب ؟
کاه چیست که بتواند رویِ آبِ دریا را بپوشاند ؟ گِل چیست که بتواند خورشید را بپوشاند ؟
خیز بلقیسا چو اَدهَم شاهوار / دُود ازین مُلکِ دو سه روزه برآر
ای بلقیس مانندِ ابراهیمِ اَدهَم همّت کن و بزرگوارانه بساطِ این سلطنت دو سه روزۀ دنیوی را بسوزان و از آن چشم بپوش . [ دُود برآوردن = کنایه از آتش زدن و نابود کردن ]
دکلمه گفتن سلیمان به بلقیس که مرا جهد است در ایمان تو
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات