کرامات شیخ شیبانِ راعی و رفتن به نماز جمعه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
کرامات شیخ شیبانِ راعی و رفتن به نماز جمعه | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4815 تا 4830
نام حکایت : حکایت خطاب حق به عزرائیل که تو را رحم بیشتر بر که آمد
بخش : 2 از 3 ( کرامات شیخ شیبانِ راعی و رفتن به نماز جمعه )
خلاصه حکایت خطاب حق به عزرائیل که تو را رحم بیشتر بر که آمد
روزی خداوند به عزرائیل خطاب آورد : از این همه جان ها که ستانده ای از کدامین قبض روح اندوهمند گشته ای ؟ عزرائیل عرض کرد : روزی کشتیی گرفتار امواجی مهیب شد و به امر تو آن کشتی را در هم شکستم . فرمودی جانِ همگان را بگیر مگر جان زنی که طفل خود به آغوش درکشیده و پریشان به هنگامۀ هولناک دریا خیره مانده است . مادر و طفل بر تخته پاره ای قرار گرفتند و امواج دریا آنان را پیش می راند . وقتی که باد آن تخته پاره را به ساحل رساند . من از نجات مادر و طفل بسیار شادمان شدم . امّا بیدرنگ فرمودی که جان مادر را نیز بستان و طفل را به مشیّت الهی وانه . در آن لحظه که مادر را از طفل جدا می کردم کوهی از اندوه بر دلم سنگینی می آورد . امّا چاره ای نبود . امرِ تو باید انجام می شد . خداوند به عزرائیل فرمود : امّا وقتی طفل را تنها نهادی موج را فرمان دادم که طفل را به …
متن کامل ” حکایت خطاب حق به عزرائیل که تو را رحم بیشتر بر که آمد “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات کرامات شیخ شیبانِ راعی و رفتن به نماز جمعه
ابیات 4815 الی 4830
4815) همچو شَیبانِ راعی از گُرگِ عنید / وقتِ جمعه بر رِعا خط می کشید
4816) تا برون نآید از آن خط ، گوسفند / نه درآید گرگ و دزدِ با گزند
4817) بر مثالِ دایرۀ تعویذِ هود / کاندر آن ، صرصر امانِ آل بود
4818) هشت روزی اندرین خط تن زنید / وز برون ، مُثلَه تماشا می کنید
4819) بر هوا بُردی ، فگندی بر حَجَر / تا دریدی لَحم و عَظم از همدگر
4820) یک گُرُه را بر هوا در هم زدی / تا چو خشخاش استخوان ریزان شدی
4521) آن سیاست را که لرزید آسمان / مثنوی اندر نگنجد شرحِ آن
4822) گر به طبع این می کنی ، ای بادِ سرد / گِردِ خط و دایرۀ آن هود گَرد
4823) ای طبیعی فوقِ طبع ، این مُلک بین / یا بیآ و محو کن از مُصحَف این
4824) مُقرِیان را منع کن ، بندی بِنِه / یا معلّم را بمال و سهم دِه
4825) عاجزی و ، خیره کین عجز از کجاست ؟ / عجزِ تو ، تابی از آن روزِ جزاست
4826) عجزها داری تو در پیش ، ای لجوج / وقت شد پنهانیان را نَک خروج
4827) خرّم آن کین عجز و حیرت قُوتِ اوست / در دو عالم خفته اندر ظِلِّ دوست
4828) هم در آن آخُر ، هم در آخِر عجز دید / مُرده شد ، دینِ عجایز را گُزید
4829) چون زلیخا ، یوسفش بر وی بتافت / از عجوزی در جوانی راه یافت
4830) زندگی در مُردن و در محنت است / آبِ حیوان در درونِ ظلمت است
شرح و تفسیر کرامات شیخ شیبانِ راعی و رفتن به نماز جمعه
همچو شَیبانِ راعی از گُرگِ عنید / وقتِ جمعه بر رِعا خط می کشید
مانند شیبان راعی (چوپان) که وقتی برای نماز جمعه می رفت گِردِ گلّۀ گوسفندانش خطّی می کشید تا گُرگ معاند بدانان حمله نیاورد . ( عَنید = معاند ، ستیزه گر / رِعا = گلّه گاو و گوسفند و جز آن ) [ در ابیات قبل چون سخن از حفاظت الهی رفت . به عنوان نمونه تاریخی ماجرای شیبان راعی را مثال می آورد . ابن عربی شیبان راعی را مانند فضیل عیاض و ذوالنون مصری صاحب علم لدُّنی دانسته است ( الفتوحات المکیّه ، ج 2 ، ص 361 ) ]
– شیبان راعی با کنیه ابو محمد یکی از زهاد و پارسایان راستین و صاحب کرامت قرن سوم هجری بود که بر کوههای لبنان چوپانی می کرد بدین مناسبت بدو راعی می گفتند . وی اهل دمشق بود و از یاران سفیان نوری . کرامت مشهور او که مولانا نیز در این ابیات بدان اشاره کرده است این بود که هر گاه برای اقامه نماز جمعه به شهر می رفت . گرد گوسفندانش خطی می گشید به گونه ای که نه گوسفندان از آن خط خارج می شدند و نه گرگ و سایر درندگان می توانستند داخل خط شوند و بر گوسفندان یورش آورند . مولانا با اشاره به این روایت ، می خواهد بگوید که اهل الله هم در امور تکوینی تصرف دارند و هم در امور روحی و اخلاقی . بطوریکه هرگاه کسی تحت تربیت آنان قرار گیرد از جمیع گزندهای روحی و اخلاقی مصون ماند .
تا برون نآید از آن خط ، گوسفند / نه درآید گرگ و دزدِ با گزند
تا نه گوسفندی از آن خط خارج شود و نه گرگ و دزد زیان زننده ای به درونِ آن خط درآید .
بر مثالِ دایرۀ تعویذِ هود / کاندر آن ، صرصر امانِ آل بود
درست مانند دایرۀ حِرزِ هود نبی (ع) که خاندانش و یارانش در حریم آن از گزند باد صرصر ایمن بودند . ( تَعویذ = پناه دادن ، دعا نمودن ) [ هود پیامبر ، پیرامون مومنان خطی می کشید و همین که باد سرکش (صرصر) بدانجا می رسید سست و آرام می شد و به مؤمنان گزند و آسیبی نمی رسید .
– هود (ع) بر قبیله عاد مبعوث شد . نام این پیامبر بارها در قرآن کریم ذکر شده است . یازدهمین سوره قرآنی نیز به نام اوست . عرفا و صوفیه ، هود را مظهر توحید ذاتی و اسمایی می دانند . ]
هشت روزی اندرین خط تن زنید / وز برون ، مُثلَه تماشا می کنید
هود به پیروان خود گفت : هشت روز در داخل این خط ساکت و آرام بمانید و ببینید که بیرون این خط ، عذاب الهی چه ها می کند . [ مُثلَه = در اینجا به معنی عذاب سخت و قطعه قطعه شدن اندام ها از گزند باد صرصر است . ]
بر هوا بُردی ، فگندی بر حَجَر / تا دریدی لَحم و عَظم از همدگر
باد صرصر معاندان را بر هوا بلند می کرد و بر سنگ ها می کوفت . چنانکه گوشت و استخوان آنان از هم جدا می شد . [ لَحم = گوشت / عَظم = استخوان ]
یک گُرُه را بر هوا در هم زدی / تا چو خشخاش استخوان ریزان شدی
جمعی را به هوا می برد و محکم بر هم می کوفت بطوری که استخوانهاشان مانند خشخاش ریز ریز می شد .
آن سیاست را که لرزید آسمان / مثنوی اندر نگنجد شرحِ آن
شرح آن کیفر الهی که آسمان از هیبت آن بر خود لرزید در مثنوی درنمی گنجد . [ بس که عظیم و خطیر است . ]
گر به طبع این می کنی ، ای بادِ سرد / گِردِ خط و دایرۀ آن هود گَرد
ای بادِ سرد ، اگر این عذابی که بر قوم عاد نازل می کنی بر وفقِ طبیعت و سرشتِ مادّی توست . پس پیرامون خطِّ حرزِ هود نبی (ع) نیز وزان شو . [ امّا چرا همینکه به نزدیکی آن خط می رسی از حرکت باز می مانی ؟ پس معلوم می شود که که باد و همۀ نیروهای طبیعت مأموران الهی هستند . به امر او کار می کنند و نه به طبع خود . مولاما می گوید : هر آنچه که به خواص و طبایع پدیده ها نسبت داده می شود تماماََ مستند به قادر ذوالجلال است . این بیت در نقد طبیعیّون مذهبی و لامذهب است که همۀ آثار و احوال موجودات را به طبع آنان اِسناد می دهند . ]
ای طبیعی فوقِ طبع ، این مُلک بین / یا بیآ و محو کن از مُصحَف این
ای طبیعی مشرب ، یا بیا سیطرۀ مشیّت الله را بر طبایع موجودات ببین . یا بیا قصص قرآنی را که در اثبات قهّاریتِ مشیّت الله وارد شده تماماََ محو کن . [ نظیر نسوختن ابراهیم (ع) در آتش ، شکافته شدن دریا توسط عصای موسی (ع) ، بی پدر زاده شدن عیسی (ع) و نطق او در گهواره و … ]
مُقرِیان را منع کن ، بندی بِنِه / یا معلّم را بمال و سهم دِه
و اگر نمی توانی آن قصص از قرآن کریم محو کنی لااقل قاریان قرآن را از قرائت آن بازدار . و معلّمان قرآن را گوشمالی ده و تهدیدشان کن . [ مُقرِی = قاری قرآن ، معلّم قرآن / مالیدن =گوشمالی دادن / سهم دادن = ترساندن ، تهدید کردن ]
عاجزی و ، خیره کین عجز از کجاست ؟ / عجزِ تو ، تابی از آن روزِ جزاست
تو درمانده و سرگشته مانده ای که این ناتوانی از کجا پدید آمده است . یعنی عزم می کنی که بسیاری از کاره از جمله محو قصص مذکور را از قرآن انجام دهی . ولی نمی توانی . این عِجزها جلوه ای از ناتوانی های تو در روز قیامت است .
عجزها داری تو در پیش ، ای لجوج / وقت شد پنهانیان را نَک خروج
ای لجباز ، تو ناتوانی هایی در پیش روی داری . اینک وقت ظهور امور پنهانی فرا رسیده است .
خرّم آن کین عجز و حیرت قُوتِ اوست / در دو عالم خفته اندر ظِلِّ دوست
خوشا به حال کسی که این ناتوانی ها و سرگشتگی ها رزق و روزی اوست . و در هر دو جهان در سایۀ حضرت دوست غنوده باشد . [ در اینجا «عجز» و «حیرت» هر دو جنبۀ مثبت دارد . این «عجز» از شناخت قادر متعال حاصل می شود و آن «حیرت» مافوق معرفت است نه مادون معرفت . ]
هم در آن آخُر ، هم در آخِر عجز دید / مُرده شد ، دینِ عجایز را گُزید
چنین کسی هم در دنیا و هم در آخرت عجز خود را ببیند . و از نفسانیّات خود بمیرد و دین پیرزنان را برگزیند . [ دینِ عجایز = دین عجوزگان ، مراد دین فطری و بی قیل و قال است ، دین صدق و صفا و تسلیم ]
چون زلیخا ، یوسفش بر وی بتافت / از عجوزی در جوانی راه یافت
مانند زلیخا که چون نور یوسف بر او تابیدن گرفت از پیری به جوانی بازگشت . [ در کتب قصص آمده است که وقتی زلیخا به گناه خود اعتراف کرد . عزیز مصر (شوهر زلیخا) او را طلاق داد و زآن پس بزرگان مصر به خواستگاری او رفتند ولی نپذیرفت و همچنان بر عشق یوسف باقی ماند . او به مدّت هیجده سال بر فراق یوسف می گریست تا آنکه دو چشمش کور شد و پشتش خمیده و موهایش سفید گشت و پیری و ضعف او را چنان فرو گرفت که همۀ دوستان و خویشان از او دور شدند . روزی یوسف به شکار می رفت که با گوژپشتی کلانسال روبرو شد . و چون سخنانی میان آن دو مبادله شد . یوسف وی را شناخت و به او گفت اینک چه می خواهی ؟ گفت هنوز عشق تو در دل دارم و کاش چشمانم بینا می بود و می توانستم روی تو را ببینم . یوسف دست به دعا برداشت که هم چشمان او بینا شود و هم جوانی اش بدو بازگردد و چنین شد و آن دو به وصال یکدیگر رسیدند ( قصص الانبیا (ابن خلف نیشابوری) ، ص 145 تا 147 )
زندگی در مُردن و در محنت است / آبِ حیوان در درونِ ظلمت است
زندگی حقیقی در مُردن از امور نفسانی و رنج کشیدن در طریق کفّ نَفس است . چنانکه مثلا معروف است که اب حیات خضر ، در درون تاریکی هاست .
دکلمه کرامات شیخ شیبانِ راعی و رفتن به نماز جمعه
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات