پیغام معشوق به عاشق که امشب به فلان جا بیا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
پیغام معشوق به عاشق که امشب به فلان جا بیا | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 593 تا 642
نام حکایت : حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه
بخش : 1 از 10 ( پیغام معشوق به عاشق که امشب به فلان جا بیا )
خلاصه حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه
در روزگاران پیشین عاشقی بود که از عشق بسیار دم می زد و خود را مشتاق سینه چاک معشوق نشان می داد . روزی معشوق بدو پیغام داد که امشب به فلان جا بیا و به انتظار من باش تا سرِ فلان ساعت نزدت بیایم . عاشق طبق قرار در وعده گاه حاضر شد و منتظر ماند . امّا چون مدّتِ انتظار به طول انجامید . جناب عاشق از فرطِ خستگی رویِ زمین ولو شد و به خوابی عمیق فرو رفت . معشوق دقایقی بعد سر رسید و عاشق را در حال خُرناس دید . پس برای تأدیبِ او مقداری گردو در جیبش ریخت …
متن کامل ” حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات پیغام معشوق به عاشق که امشب به فلان جا بیا
ابیات 593 الی 642
593) عاشقی بوده ست در ایّامِ پیش / پاسبانِ عهد اندر عهدِ خویش
594) سال ها در بندِ وصلِ ماهِ خود / شاهمات و ماتِ شاهنشاهِ خود
595) عاقبت جوینده یابنده بُوَد / که فَرَج از صبر زاینده بُوَد
596) گفت : روزی یارِ او کامشب بیا / که بپختم از پیِ تو لوبیا
597) در فلان حُجره نشین تا نیم شب / تا بیایم نیم شب من بی طلب
598) مرد ، قُربان کرد و نان ها بخش کرد / چون پدید آمد مَهش از زیرِ گرد
599) شب در آن حُجره نشست آن گُرم دار / بر امیدِ وعدۀ آن یارِ غار
600) بعدِ نصف اللیل ، آمد یارِ او / صادِقُ الوَعدانه آن دلدارِ او
601) عاشقِ خود را فتاده خُفته دید / اندکی از آستینِ او دَرید
602) گِردگانی چندش اندر جیب کرد / که تو طفلی ، گیر این ، می باز نرد
603) چون سَحَر از خواب ، عاشق برجهید / آستین و گِردگان ها را بدید
604) گفت : شاهِ ما همه صدق و وفاست / آنچه بر ما می رسد ، آن هم ز ماست
605) ای دلِ بی خواب ، ما زین ایمنیم / چون حَرَس بر بام چوبک می زنیم
606) گِردگانِ ما درین مِطحَن شکست / هر چه گوییم از غمِ خود ، اندک است
607) عاذلا چند این صَلایِ ماجَرا / پند کم دِه بعد از این دیوانه را
608) من نخواهم عِشوۀ هجران شنود / آزمودم ، چند خواهم آزمود
609) هر چه غیرِ شورش و دیوانگی ست / اندرین رَه دُوری و بیگانگی ست
610) هین بِنِه بر پایم آن زنجیر را / که دریدم سلسلۀ تدبیر را
611) غیرِ آن جَعدِ نگارِ مُقبِلَم / گر دو صد زنجیر آری ، بُگسلم
612) عشق و ناموس ، ای برادر راست نیست / بر درِ ناموس ای عاشق مَایست
613) وقتِ آن آمد که من عُریان شوم / نقش بگذارم ، سراسر جان شوم
614) ای عدوِّ شرم و اندیشه بیا / که دریدم پردۀ شرم و حیا
615) ای ببسته خوابِ جان از جادویی / سخت دل یارا که در عالَم تویی
616) هین گِلوی صبر گیر و می فشار / تا خُنُک گردد دلِ عشق ای سوار
617) تا نَسوزم ، کی خُنک گردد دلش ؟ / ای دلِ ما خاندان و منزلش
618) خانۀ خود را همی سوزی ، بسوز / کیست آن کس که بگوید لایَحور
619) خوش بسوز این خانه را ای شیرِ مست / خانۀ عاشق چنین اولیتر است
620) بعد از این ، این سوز را قبله کنم / زآنکه شمعم من ، به سوزش روشنم
621) خواب را بگذار امشب ای پدر / یک شبی بر کویِ بی خوابان گذر
622) بنگر اینها را که مجنون گشته اند / همچو پروانه به وُصلت کُشته اند
623) بنگر این کشتیِّ خَلقان غرقِ عشق / اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق
624) اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا / عقل همچون کوه را او کهرّبا
625) عقلِ هر عَطّار کِآگه شد از او / طبله ها را ریخت اندر آبِ جُو
626) رَو کزین جُو برنیایی تا ابد / لَم یَکُن حَقّاََ لَهُ کُفوَاََ اَحَد
627) ای مُزَوِّر چشم بگشای و ببین / چند گویی : می ندانم آن و این ؟
628) از وَبایِ زَرق و محرومی برآ / در جهانِ حَیّ و قَیّومی درآ
629) تا نمی بینم ، همی بینم شود / وین ندانم هات ، می دانم بُوَد
630) بگذر از مستیّ و ، مستی بخش باش / زین تلوّن نقل کن در اِستواش
631) چند نازی تو بدین مستی ؟ بس است / بر سرِ هر کوی چندان مست هست
632) گر دو عالم پُر شود سرمستِ یار / جمله یک باشند و ، آن یک نیست خوار
633) این ز بسیاری نیابد خوارای / خوار ، که بوَد ؟ تن پرستی ، نارای
634) گر جهان پُر شد ز نورِ آفتاب / کی بُوَد خوار آن تَفِ خوش التهاب ؟
635) لیک با این جمله بالاتر خرام / چونکه اَرضُ الله واسع بود و رام
636) گر چه این مستی چو بازِ اَشهَب است / برتر از وی در زمینِ قدس هست
637) رَو سرافیلی شو اندر امتیاز / در دَمَنده روح و مست و مست ساز
638) مست را چون دل مِزاح اندیشه شد / این ندانم آن ندانم پیشه شد
639) این ندانم آن ندانم بهرِ چیست ؟ / تا بگویی آنکه می دانیم ، کیست
640) نفی ، بهرِ ثَبت باشد در سخن / نفی بگذار و ز ثَبت آغاز کن
641) نیست این و نیست آن هین واگذار / آنکه آن هست است ، آن را پیش آر
642) نفی بگذار و همان هستی پَرَست / این درآموز ای پدر زآن تُرکِ مست
شرح و تفسیر پیغام معشوق به عاشق که امشب به فلان جا بیا
- بیت 593
- بیت 594
- بیت 595
- بیت 596
- بیت 597
- بیت 598
- بیت 599
- بیت 600
- بیت 601
- بیت 602
- بیت 603
- بیت 604
- بیت 605
- بیت 606
- بیت 607
- بیت 608
- بیت 609
- بیت 610
- بیت 611
- بیت 612
- بیت 613
- بیت 614
- بیت 615
- بیت 616
- بیت 617
- بیت 618
- بیت 619
- بیت 620
- بیت 621
- بیت 622
- بیت 623
- بیت 624
- بیت 625
- بیت 626
- بیت 627
- بیت 628
- بیت 629
- بیت 630
- بیت 631
- بیت 632
- بیت 633
- بیت 634
- بیت 635
- بیت 636
- بیت 637
- بیت 638
- بیت 639
- بیت 640
- بیت 641
- بیت 642
عاشقی بوده ست در ایّامِ پیش / پاسبانِ عهد اندر عهدِ خویش
در روزگاران پیشین عاشقی بود که در روزگارِ خود بر عهد و پیمان خود مواظبت داشت .
سال ها در بندِ وصلِ ماهِ خود / شاهمات و ماتِ شاهنشاهِ خود
سالیان سال در حال و هوای وصال معشوق زیبا روی خود بود و شاهنشاه خود (معشوق) بود . [ «شاهمات» و «مات» در شطرنج یک معنی دارد و آن وقتی است که شاه در تیررسِ مهره های حریف قرار گرفته است . نه می تواند به خانه ای بگریزد و نه مهره های خودی می توانند از او دفاع کنند . ]
عاقبت جوینده یابنده بُوَد / که فَرَج از صبر زاینده بُوَد
سرانجام جوینده یابنده است . زیرا فتح و گشایش زاییده صبر است .
گفت : روزی یارِ او کامشب بیا / که بپختم از پیِ تو لوبیا
روزی معشوق به او گفت : امشب به فلان جا بیآ که برایت لوبیا پخته ام . [ احتمالاََ عاشق به غذای لوبیا علاقه داشته است که معشوق برای اظهار محبت بدو وعدۀ لوبیا داده است . ]
در فلان حُجره نشین تا نیم شب / تا بیایم نیم شب من بی طلب
تا نیمه شب در فلان اتاق بنشین تا بدون درخواست تو نیمه شب پیشِ تو آیم .
مرد ، قُربان کرد و نان ها بخش کرد / چون پدید آمد مَهش از زیرِ گرد
عاشق وقتی این مژده را شنید و دید که ماهِ تابانش از پشتِ گرد و غبار غیبت بیرون آمده به شکرانۀ آن قربانی کرد و نان بسیاری بین مردم تقسیم کرد و خلاصه صدقه داد .
شب در آن حُجره نشست آن گُرم دار / بر امیدِ وعدۀ آن یارِ غار
آن عاشق غمدیده به امیدِ تحققِ وعدۀ معشوق صمیمی خود شب در آن اتاق نشست . [ گُرم دار = اندوهگین ]
بعدِ نصف اللیل ، آمد یارِ او / صادِقُ الوَعدانه آن دلدارِ او
معشوق او مانند افراد صادق الوعد به وعدۀ خود وفا کرد و شب از نیمه گذشته بود که بر سرِ قرار حاضر شد .
عاشقِ خود را فتاده خُفته دید / اندکی از آستینِ او دَرید
معشوق آمد و دید که عاشق روی زمین افتاده و خوابیده است . کمی از آستین او را پاره کرد . [ شاید دریدن آستینِ عاشق علامتی بود حاکی از اینکه معشوق بر سرِ قرار آمده است و وعدۀ خود را عملی کرده است و یا شاید هم این کار برای تنبّهِ عاشق بوده است . ]
گِردگانی چندش اندر جیب کرد / که تو طفلی ، گیر این ، می باز نرد
مقداری گردو در جیبِ او گذاشت . یعنی تو بچه ای ، این گردوها را بگیر و بازی کن .
چون سَحَر از خواب ، عاشق برجهید / آستین و گِردگان ها را بدید
سحرگاه وقتی عاشق از خواب پرید و متوجّه آستین پاره و چند عدد گردو شد .
گفت : شاهِ ما همه صدق و وفاست / آنچه بر ما می رسد ، آن هم ز ماست
با خود گفت : شاهِ ما یعنی معشوق ما یکپارچه صداقت و وفاداری است . هر بلایی که بر سرِ ما می آید از خودِ ماست .
منظور بیت : آنان که مدعی طلب حق اند و هنوز کمال نیافته اند . همچون اطفالِ بازیگوش هستند . در حالی که اگر طلب ، حقیقی و عاشقانه باشد شخص هیچگاه از معشوقِ خود غافل نمی شود و خواب غفلت او را نمی رباید .
ای دلِ بی خواب ، ما زین ایمنیم / چون حَرَس بر بام چوبک می زنیم
مولانا در اینجا از حال اصحاب کمال و عاشقان وصال می گوید : ای دلِ بی خواب ، ما از این خواب در امانیم . یعنی ما به خوابِ غفلت دچار نمی آییم . ما همچون نگهبانان روی پشتِ بام طبل و نقاره می زنیم . [ حَرَس = نگهبانان / چوبک = چوب کوتاهی که بر طبل می نواختند ]
گِردگانِ ما درین مِطحَن شکست / هر چه گوییم از غمِ خود ، اندک است
گردوهای ما در این آسیاب شکسته شد . و هر چه از اندوهِ خود بگوییم کم است . ( مِطحَن = آسیاب ) [ تعلّقاتِ جسمانی عاشقان در آسیابِ عشق الهی خُرد و متلاشی شده است . اندوه عاشقان با اندوهِ ابنای دنیا فرق دارد . زیرا اندوه آنان (عاشقان) زاییدۀ فِراق حق است و اندوه ابنای دنیا ناشی از مسائلِ مبتذل دنیوی است . ]
عاذلا چند این صَلایِ ماجَرا / پند کم دِه بعد از این دیوانه را
ای نکوهشگر تا کِی می خواهی از این ماجرا دَم بزنی . زین پس دیوانه را اندرز مده . [ عاذل = سرزنش کننده ، ملامتگر / صَلا = در اصل آتشی است که عربان صحرانشین می افروختند تا گمشدگان و مسافران بدانجا روند و اِطعام شوند ، به معنی بانگ زدن نیز آمده / «کم دِه» را بهتر در اینجا «مده» معنی شود . ]
منظور بیت : من دیوانۀ حضرت حقّم و از این دیوانه احوال و سِگالی به ظهور می رسد که به مذاقِ عقلای حرفه ای خوش نمی آید . پس آنان می آیند و به من اندرزهای رسمی و قالبی می دهند . غافل از آنکه این نصایحِِ سرد و بارِد در من تأثیری نمی نهد .
من نخواهم عِشوۀ هجران شنود / آزمودم ، چند خواهم آزمود
من گولِ دورۀ هجران را نمی خورم . من این موضوع را آزمایش کرده ام . دیگر چقدر آزمایش کنم ؟ [ برای اینکه عشّاق را فریب دهند و از سعی و تلاش برای وِصال بازدارند می گویند : « هر عاشق باید دورۀ فِراق و هجران معشوق را تحمّل کند » این حرف هم ، حرفِ درستی نیست زیرا اگر عاشق واقعاََ عاشق باشد لحظه ای نمی تواند فراق را تحمّل کند . پس این سخنان یاوه را برساخته اند که عشّاق را از شور و حرارت آتشین سرد و فسرده سازند . ]
هر چه غیرِ شورش و دیوانگی ست / اندرین رَه دُوری و بیگانگی ست
در این راه هر چیز بجز شوریدگی و دیوانگی باعث دوری و بیگانگی است . [ هر کس که فاقد عشق حقیقی و جنون الهی باشد خدا را نشناخته است . چنین کسی در فراق از حق است . مراد از این جنون ، جنون مافوق عقل است نه مادون عقل . ]
هین بِنِه بر پایم آن زنجیر را / که دریدم سلسلۀ تدبیر را
بهوش باش ، آن زنجیر را به پایم ببند . یعنی ای که دیوانگیِ مرا نکوهش می کنی هر چه سریعتر زنجیری که مخصوص بستن دیوانگان است بردار و مرا با آن ببند که من زنجیر عقل و تدبیر را گُسسته ام .
غیرِ آن جَعدِ نگارِ مُقبِلَم / گر دو صد زنجیر آری ، بُگسلم
ولی مواظب باش که آن زنجیر از جنس گیسوان معشوق نیک بختم باشد . اگر بجز آن گیسوان ، دویست زنجیر هم که بیاوری همه را پاره می کنم . [ جعد = زلف ، زلف در تعابیر رسمی صوفیه عبارت است از تجلّیات جلالیه حضرت حق . زیرا جمال حق در کثرات و تعیّنات ، مستور است / مُقبِل = نیک بخت ]
عشق و ناموس ، ای برادر راست نیست / بر درِ ناموس ای عاشق مَایست
ای برادر ، عشق با خودبینی جور درنمی آید . ای عاشق هیچگاه بر آستانۀ خودبینی قرار مگیر .
وقتِ آن آمد که من عُریان شوم / نقش بگذارم ، سراسر جان شوم
وقت آن رسیده است که من از تعلّقاتِ نفسانی و دنیایی خالی و برهنه شوم . نقوش و صُوَرِ دنیوی را ترک گویم و به کمال تجرید و روحانیت برسم .
ای عدوِّ شرم و اندیشه بیا / که دریدم پردۀ شرم و حیا
ای دشمن حیا و عقل بیآ که من پردۀ شرم و آزرم را پاره کرده ام . [ مراد از دشمن عقل و حیا ، حضرت حق است و مراد از «شرم» و «اندیشه» ، حیا و عقلِ مذموم است . ]
ای ببسته خوابِ جان از جادویی / سخت دل یارا که در عالَم تویی
ای خداوندی که با قدرت کاملۀ خود خواب را از چشمانم گرفته ای . تو در این جهان چه یارِ سنگدلی هستی . [ بعضی «جادو» را در اینجا به «سِحرِ حلال» تأویل کرده اند و گفته اند مراد از آن قدرت کامله است . «سخت دل بودن یار» نیز کنایه از صعب الحصول بودن و یا ممتنع الحصول بودن معرفت ذاتِ الهی است . ]
هین گِلوی صبر گیر و می فشار / تا خُنُک گردد دلِ عشق ای سوار
بهوش باش . ای سوار ، گلوی صبر را بگیر و فشار بده تا دلِ خنک شود . یعنی ای حضرت معشوق کاری کن که صبر و قرار از من گرفته شود . زیرا صبر و قرار حجابِ میان من و توست و عشقی که در حجاب صبر مستور نشود عشق کامل است و لاجرم زودتر به وصال معشوق می رسد .
تا نَسوزم ، کی خُنک گردد دلش ؟ / ای دلِ ما خاندان و منزلش
ای معشوق که دل ما خانه و کاشانۀ توست . تا من نسوزم کی دلِ عشق خُنک می شود ؟
خانۀ خود را همی سوزی ، بسوز / کیست آن کس که بگوید لایَحور
تو خانۀ خود را می سوزانی . بسوزان ، کیست که بگوید : این کار جایز نیست ؟ [ لایَحُور = جایز نیست ]
خوش بسوز این خانه را ای شیرِ مست / خانۀ عاشق چنین اولیتر است
ای شیرِ مست این خانه را خوب بسوزان . خانۀ عاشق اگر سوزانده شود سزاوارتر است و همان بِه که اینچنین باشد .
بعد از این ، این سوز را قبله کنم / زآنکه شمعم من ، به سوزش روشنم
زین پس ، سوختن را مقصود نهایی ام کنم . زیرا من شمعم و با سوختن روشن می مانم .
خواب را بگذار امشب ای پدر / یک شبی بر کویِ بی خوابان گذر
پدر جان امشب خواب را رها کن . بیا و یک شب هم از محلۀ بیداران گذر کن . [ از خواب غفلت بدر آی و همنشین بیدارانِ حقیقی شو . ]
بنگر اینها را که مجنون گشته اند / همچو پروانه به وُصلت کُشته اند
به اینان که دیوانه شده اند نگاه کن که در راهِ وصال حضرت معشوق مانند پروانه کُشته شده اند . [ وُصلَت = رسیدن ، وصال ]
بنگر این کشتیِّ خَلقان غرقِ عشق / اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق
به کشتی خلایق که در دریای عشق غرق شده است نگاه کن . گویی که گلوی عشق ، گلوی اژدهاست .
اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا / عقل همچون کوه را او کهرّبا
عشق همچون اژدهایِ ناپیدا و جذّابی است که عقلِ کوه آسا را همچون کهربا می رباید .
عقلِ هر عَطّار کِآگه شد از او / طبله ها را ریخت اندر آبِ جُو
عقلِ هر عطّاری که از عشق حقیقی آگاه شود . صندوقچه های عطر را در جویِ آب می اندازد . [ این بیت را نمی توان صریحاََ به ماجرای شیخ عطار نیشابوری مرتبط دانست گر چه صحتِ آن ماجرا نیز محلِ تأمل است . جامی در تغییر حالِ شیخ فریدالدین عطار نیشابوری چنین آورده است : گویند سببِ توبۀ عطار آن بود که روزی در دکّانِ عطاری مشغول بود . درویشی به آنجا رسید و چند بار شَیُ لِله ( به خاطر رضای خدا ) گفت . عطار به درویش نپرداخت . درویش گفت : ای خواجه تو چگونه خواهی مُرد ؟ عطار گفت : چنانکه تو خواهی مُرد . درویش گفت : تو همچون من توانی مُرد ؟ عطار گفت : بلی . درویش کاسه ای چوبین داشت زیر سر نهاد و گفت : «الله» و جان داد . عطار را حال متغیّر شد و دکّان بر هم زد و به این طریق درآمد (نفحات الاُنس ، ص 597 ) ]
منظور بیت : عشق حقیقی چنان جاذبۀ دلنشین دارد که آدمی با چشیدن آن همۀ لذّاتِ دنیوی را ترک می گوید .
رَو کزین جُو برنیایی تا ابد / لَم یَکُن حَقّاََ لَهُ کُفوَاََ اَحَد
براستی که این جوی ، یعنی جویِ فنا و بذلِ موجودیّتِ خود نظیر و مانندی ندارد . ای سالکِ عاشق برو که تا اَبد از این جوی بیرون نخواهی آمد . [ سالکی که موجودیّتِ کاذب خود را در وجود حقیقی فانی سازد و به وصال حضرت معشوق رسد و ذوق و لذّتِ این وصال را چشد هرگز حاضر نیست که مجدداََ به منِ کاذبِ خود و لذّات و شهواتِ نفسانی بازگردد . مصراع دوم از آیه 4 سورۀ توحید اقتباس لفظی شده است . ]
ای مُزَوِّر چشم بگشای و ببین / چند گویی : می ندانم آن و این ؟
ای حیله گر چشمانت را باز کن و ببین چقدر می گویی : من این و آن را نمی دانم ؟ یعنی تا کی بهانه می آوری که من از شناخت این قضیه عاجزم که آیا ذوق و لذّت دنیوی بهتر است یا اذواق و مواجید روحانی ؟ [ مُزَوِّر = حیله گر ، مکّار ، دروغگو ]
از وَبایِ زَرق و محرومی برآ / در جهانِ حَیّ و قَیّومی درآ
ای حیله گر از بیماری حیله گری و حرمان از معرفت حق بیرون آی و در جهان زنده و پایدارنده الهی بگذار . [ زَرق = حیله و تزویر / قیّوم = قائم به تدبیر امور خلایق ( مجمع البیان ، ج 2 ، ص 362 ) این لفظ سه بار در قرآن کریم آمده است و در هر سه مورد به همین معنی است . مراد از «جهان حی و قیوم» مرتبۀ الوهیّت است که زنده است و جمیع امور خلایق بدان قائم . ]
تا نمی بینم ، همی بینم شود / وین ندانم هات ، می دانم بُوَد
به عالَم الهی قدم بگذار تا «نمی بینم» به «می بینم» مبدّل شود و «ندانم های» تو به «می دانم» تغییر یابد . [ اگر چشم جانت را بگشایی همۀ جهل ها و غفلت هایت به یقین و عرفان مبدّل گردد . ]
بگذر از مستیّ و ، مستی بخش باش / زین تلوّن نقل کن در اِستواش
از مرتبۀ مستی بگذر . یعنی ار سرمستی های مبتذل و گذرا صرف نظر کن و به دیگران مستی الهی عطا کن ( لازمۀ مست کردن دیگران اینست که خود ابتدا از بادۀ حق مست شده باشی ) . از رنگارنگی و تغییر احوال دنیا گذر کن و به ثبات الهی درآی . ( تَلَوُّن = رنگارنگ شدن ، تغییر حال ) [ توضیح بیشتر در شرح بیت 576 دفتر اوّل ]
منظور بیت : از جاذبه های رنگارنگِ نفسانی و احوال متغیّر دنیوی عبور کن و به مقام سکینه و وقار الهی برس .
چند نازی تو بدین مستی ؟ بس است / بر سرِ هر کوی چندان مست هست
آخر چقدر به این سرمستی های دنیوی فخر می فروشی ؟ دیگر کافی است . زیرا به هر گوشه ای از این دنیا نگاه کنی امثالِ تو سرمستِ دنیا بسیار یافت شود . یعنی فقط تو نیستی که به داشته های مبتذل و کوچه بازاریِ خود می نازی . بلکه اکثر نفوس همین حال را دارند . اگر راست می گویی به داشته های معنوی خود (که نداری) بناز .
گر دو عالم پُر شود سرمستِ یار / جمله یک باشند و ، آن یک نیست خوار
اگر هر دو جهان از عُشّاقِ سرمستِ حضرت معشوق پُر شود . همۀ آن عاشقان یکی هستند و آن یک نفر هم خوار و ذلیل نیست . [ بیت فوق وحدت نوری اولیاء الله را بیان کرده است . گر چه آنان به ظاهر متعدد و متکثرند لیکن هر کدام پرتوی از شمس واحد حقیقت اند . حقیقت روحی انسان های کامل و پیران واصل یکی است . ولی به اعتبار تعیّنات شخصی و جسمی ، بسیار . یا می توان گفت : هر چند به لحاظ حقیقت ، واحدند ولی از جهتِ قدرتِ تصرف و نیرومندی بسیاراند . ]
این ز بسیاری نیابد خوارای / خوار ، که بوَد ؟ تن پرستی ، نارای
اینان به سببِ کثرت جمعیّتشان خوار و ذلیل نمی شوند . چه کسی خوار می شود ؟ مسلماََ آنکه تن پَرَست و دوزخی است .
گر جهان پُر شد ز نورِ آفتاب / کی بُوَد خوار آن تَفِ خوش التهاب ؟
مثلاََ اگر جهان از نورِ خورشید پُر شود . مگر ممکن است که حرارتِ درخشندگی زیبای آن حقیر و بی مقدار شود ؟ [ کثرتِ صالحان هرگز از رونق حقیقی آنان نمی کاهد . در حالی که طبق روابط و مناسبات دنیوی هر چیزی که فراوان می شود بهای آن کاهش می یابد . ]
لیک با این جمله بالاتر خرام / چونکه اَرضُ الله واسع بود و رام
امّا با این همه از این مرتبه هم بالاتر برو . زیرا زمین خداوند پهناور و هموار است . [ این بیت خطاب به سالکان طریق است و اینکه هیچ سالکی جایز نیست به موقفی از مواقف و مرتبه ای از مراتبِ سلوک اکتفا کند . بلکه باید سیر و حرکت خود را پیوسته ادامه دهد . [ وسیع بودن زمین اقتباس از آیه 97 سورۀ نساء و رام بودن زمین اقتباس از آیه 15 سورۀ مُلک است . ]
گر چه این مستی چو بازِ اَشهَب است / برتر از وی در زمینِ قدس هست
اگر چه این مستی ، یعنی مستیِ سالکان همچون بازِ سفید ، زیبا و گرانقدر است . لیکن در سرزمین قدس الهی ، مستی هایی زیباتر و گرانقدرتر از آن مستی پیدا می شود . ( بازِ اَشهَب = باز سفید ) [ شیخ محمود شبستری گوید :
کسی بر سِرِّ وحدت گشت واقف / که او واقف نشد اندر مواقف
پس سالک نباید به مرتبۀ موجود خود قانع شود . ]
رَو سرافیلی شو اندر امتیاز / در دَمَنده روح و مست و مست ساز
برو در ممتاز شدن و در دمیدن روح به کالبدهای بی جان و در مستی و مستی بخشی به اسرافیلی مبدّل شو . [ همانطور که کار حضرت اسرافیل (ع) احیای اموات و دمیدن روح در کالبدهای بی جان است . تو نیز ای سالکِ طریق در احیای مُرده دلان بکوش و در این کار ممتاز شو . ]
مست را چون دل مِزاح اندیشه شد / این ندانم آن ندانم پیشه شد
دلِ مست وقتی که مزاح اندیش شود . یعنی به شوخ طبعی بگراید . پیوسته می گوید : این مطلب را نمی دانم . آن مطلب را نمی دانم . [ مِزاح = شوخی ]
این ندانم آن ندانم بهرِ چیست ؟ / تا بگویی آنکه می دانیم ، کیست
به چه منظوری می گویی : این مطلب را نمی دانم . آن مطلب را نمی دانم ؟ برای اینکه بدین وسیله بفهمانی که کسی را که ما می شناسیم کیست . [ متفکرانِ بزرگ بعد از عُمری مطالعه و تحقیق اعتراف می کنند که اصلاََ چیزی نمی دانند . بی گمان این ندانستن در دلِ خود دانستنی هزار تُو دارد . ابن سینا می گوید :
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دلِ من هزار خورشید بتافت / آخر به کمالِ ذرّه ای راه نیافت ]
نفی ، بهرِ ثَبت باشد در سخن / نفی بگذار و ز ثَبت آغاز کن
هر چیزی که در کلام مورد نفی قرار می گیرد . برای اینست که مطلب دیگری اثبات شود . پس نفی را رها کن و به اثبات بپرداز . [ این قاعدۀ بسیار مهمی در شناخت است . مولانا می گوید : هر نفی ، اثباتی را در بر دارد . مثلاََ وقتی می گوییم این شی سبز نیست . بدین معنی است که به رنگ دیگری است و یا اصلاََ بی رنگ است . پس در هر قضیۀ سلبی ، قضیه ای ایجابی نهفته شده است . ]
نیست این و نیست آن هین واگذار / آنکه آن هست است ، آن را پیش آر
حواست جمع باشد که باید «این نیست» و «آن نیست» را کنار بگذاری . بلکه باید چیزی که وجود دارد آن را مطرح کنی . یعنی خود را از زنجیر بدبینی و نفی گرایی باید رها کنی .
نفی بگذار و همان هستی پَرَست / این درآموز ای پدر زآن تُرکِ مست
نفی گرایی و نیست انگاری را رها کن و هستی حقیقی را پرستش کن . این حقیقت را از آن تُرکِ مست ( بخش بعد ) یاد بگیر . [ منفی بافی و پوچ گرایی نوعی بیماری روانی است . از این بیماری خود را رها کن و با نگاهی مثبت به جهان هستی درنگر . ]
دکلمه پیغام معشوق به عاشق که امشب به فلان جا بیا
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات