منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان | شرح و تفسیر

 منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

 منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 69 تا 104

نام حکایت : خورندگان پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح

بخش : 1 از 6 ( منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت خوردن پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح

گروهی از مسافران به سرزمین هند رسیدند و چون گرسنه بودند خواستند حیوانی شکار کنند . در این اثنا مردی دانا و خِردمند با آنها روبرو شد و از سَرِ دلسوزی و راهنمایی به آنها گفت که در این سرزمین پهناور ، گلّه های فیل بسیار یافت می شود ولی مبادا هوسِ شکارِ آنها به سَرتان بزند ، زیرا فیل ها بوی فرزندان خویش را تشخیص می دهند و اگر شما فیلی شکار کنید و بخورید قطعاََ گرفتار انتقام فیلانِ مست خواهید شد . مرد دانا پس از گفتن این سخنان با آن جمع وداع گفت و رفت . کم کم گرسنگی بر ایشان چیره شد و …

متن کامل « حکایت خوردن پیل بچگان از حرص و ترک نصیحت ناصح » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان

ابیات 69 الی 104

69) آن شنیدی تو که در هندوستان / دید دانایی گروهی دوستان

70) گُرسِنِه مانده شده بی برگ و عُور / می رسیدند از سفر از راهِ دُور

71) مِهرِ داناییش جوشید و بگفت / خوش سلامیشان و چون گُلبُن بگفت

72) گفت : دانم کز تَجَوّع وز خَلا / جمع آمد رنجتان زین کربلا

73) لیک الله الله ای قومِ جلیل / تا نباشد خوردتان فرزندِ پیل

74) پیل هست این سو که اکنون می روید / پیل زاده مشکنید و بشنوید

75) پیل بچگان اند اندر راهتان / صید ایشان هست بس دلخواهتان

76) بس ضعیفند و لطیف و بس سَمین / لیک مادر هست طالب در کمین

77) از پیِ فرزند صد فرسنگ راه / او بگردد در حَنین و آه آه

78) آتش و دود آید از خرطومِ او / اَلحَذَر آن کودکِ مرحومِ او

79) اولیاء اطفالِ حقّند ای پسر / در حضور و غیبت ، ایشان با خبر

80) غایبی مندیش از نقصانشان / کو کشَد کین از برایِ جانشان

81) گفت : اطفالِ من اند این اولیا / در غریبی ، فرد از کار و کیا

82) از برایِ امتحان ، خوار و یَتیم / لیک اندر سِر منم یار و نَدیم

83) پُشت دارِ جُمله ، عصمت هایِ من / گوییا هستند خود ، اَجزایِ من

84) هان و هان این دلق پوشانِ من اند / صد هزار اندر هزار و ، یَک تَن اند

85) ورنه کی کردی به یک چوبی هنر / موسیی ، فرعون را زیر و زبر ؟

86) ورنه کی کردی به یک نفرینِ بَد / نوح ، شرق و غرب را غرقابِ خَود ؟

87) بر نکندی یک دعای لوطِ راد / جمله شهرستانشان را ، بی مُراد

88) گشت شهرستانِ چون فردوسشان  / دِجلۀ آبِ سیه ، رَو ، بین شان

89) سویِ شام است این نشان و ، این خَبَر / در َهِ قُدسش ببینی در گُذر

90) صد هزاران ز انبیایِ حق پَرست / خود به هر قرنی سیاست ها به دست

91) گر بگویم ، این بیان افزون شود / خود جگر چِه بوَد ؟ که کُه ها خون شود

92) خون شود کُه ها و باز آن بفسرد / تو نبینی خون شدن ، کوری و رَد

93) طُرفه کوری ، دوربینِ تیز چَشم / لیک از اُشتر نبیند غیرِ پَشم

94) مو به مو بیند ز صرفۀ حرصِ اِنس / رقصِ بی مقصود دارد همچو خرس

95) رقص ، آنجا کُن که خود را بشکنی / پنبه را از ریشِ شهوت بر کنی

96) رقص و جولان بر سَرِ میدان کُنند / رقص ، اندر خونِ خود مَردان کُنند

97) چون رَهند از دستِ خود ، دستی زنند / چون جهند از نقصِ خود ، رقصی کنند

98) مطربانشان از درون ، دف می زنند / بحرها در شورشان ، کف می زنند

99) تو نبینی ، لیک بهرِ گوششان / برگ ها بر شاخه ها هم کف زنان

100) تو نبینی برگ ها را کف زدن / گوشِ دل باید ، نه این گوشِ بَدَن

101) گوشِ سَر بربند از هَزل و دروغ / تا ببینی شهرِ جانِ با فروغ

102) سَر کشَد گوشِ محمّد در سُخُن / کش ، بگوید در نُبی حق هُو اُذُن

103) سَر به سَر گوش است و چشم است این نَبی / تازه زُو ما مُرضِع است او ، ما صَبی

104) این سخن پایان ندارد ، باز ران / سویِ اهلِ پیل و ، بر آغاز ران

شرح و تفسیر منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان

آن شنیدی تو که در هندوستان / دید دانایی گروهی دوستان


آیا این حکایت را شنیده ای که حکیمی ، جمعی از دوستان خود را در هندوستان دید ؟

گُرسِنِه مانده شده بی برگ و عُور / می رسیدند از سفر از راهِ دُور


آنها گرسنه و بی برگ و آذوقه بودند و برهنه ، و از سفری دور و دراز می آمدند .

مِهرِ داناییش جوشید و بگفت / خوش سلامیشان و چون گُلبُن بگفت


مِهر و محبّتِ خردمندانه آن مردِ حکیم جوشیدن گرفت و با خوشرویی به آنان سلام کرد و همانند گُل از هم شکفته شد . [ مهر دانائیش = یعنی محبّتِ او از روی عقل و خِرد بود نه از روی نادانی . چنانکه در حکایت اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس در همین دفتر ، نمونه ای از دوستی جاهلانه بیان شده است . ]

گفت : دانم کز تَجَوّع وز خَلا / جمع آمد رنجتان زین کربلا


مرد حکیم گفت : می دانم که از گرسنگی و تهی شدن شکم ، سخت رنجیده و ناراحت هستید . [ تَجَوّع = گرسنگی / خَلا = خالی شده ، خالی شدن معده / کربلا = در این بیت به معنی مطلق رنج و ابتلاست نه اشاره به سرزمینی خاص ]

لیک الله الله ای قومِ جلیل / تا نباشد خوردتان فرزندِ پیل


ولی ای جمع محترم ، شما را به خدا سوگند می دهم که مبادا بچه فیل بخورید .

پیل هست این سو که اکنون می روید / پیل زاده مشکنید و بشنوید


ای دوستان ، در راهی که اینک می روید با فیل روبرو می شوید . مبادا بچه فیل ها را شکار کنید . این نصیحت مرا گوش کنید . [ این مردِ حکیم کنایه از اولیاء و هادیان حقیقی کهمردم را از خطر نَفسِ سحّاره آگاه می سازند . ]

پیل بچگان اند اندر راهتان / صید ایشان هست بس دلخواهتان


در مسیری که می روید با بچه فیل هایی برخورد می کنید که دلتان می خواهد آنها را شکار کنید .

بس ضعیفند و لطیف و بس سَمین / لیک مادر هست طالب در کمین


این بچه فیل ها ، ناتوان و لطیف و بسیار فربه اند . ولی بدانید که مادر آنها در کمین است .

از پیِ فرزند صد فرسنگ راه / او بگردد در حَنین و آه آه


مادرِ بچه فیل ها ، صد فرسخ را ناله کنان و آه زنان به دنبال آنها می پیماید .

آتش و دود آید از خرطومِ او / اَلحَذَر آن کودکِ مرحومِ او


از شدّتِ هیجان و غضب از خرطومِ او آتش و دود بلند می شود . مواظب باشید به بچه موردِ علاقه اش آسیبی نزنید . ( سمین = چاق و فربه / کودکِ مرحومِ او = کودک مورد علاقه او ) [ مادرِ بچه فیل ها دست از انتقام نمی کشد . راههای بسیار در می نوردد و سرانجام مهاجمانِ بچه های خود را به هلاکت می رساند ( مقتبس از جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 369 )

اولیاء اطفالِ حقّند ای پسر / در حضور و غیبت ، ایشان با خبر


ای پسر ، اولیاء الله ، کودکانِ حضرت حق تعالی هستند . اینان چه در غیبت باشند و چه در حضور ، حق تعالی از ایشان آگاهی کامل دارد . [ مصراع دوم از مشکلات ابیات مثنوی است . زیرا مقصود از آن پوشیده و محتمل الوجوه است . عجالتاََ دو مشکل در مسیر فهم این مصراع وجود دارد . مشکل اوّل : آیا این غیبت و حضور اولیاء نسبت به حق است یا غیر حق ؟ مشکل دوم : آیا فاعل «باخبر» حق تعالی است و یا اولیاء الله ؟ اگر بگوییم اولیاء نسبت به حق غایب و گسسته و نسبت به خلق ، حاضر و پیوسته اند ، با شأن و مقام ایشان سازواری ندارد . مگر آنکه این غیبت را ناظر بر اوقاتی بدانیم که ایشان به رفع حوایج جسمانی مشغول می شوند . که این اوقات نسبت به اوقاتِ خاصِ عبادی و تعبّدی محض ، نوعی غیبت از حق محسوب می شود . و «ترک اولا» که در لسانِ شرع آمده از همین مقوله است . با این احتمال مقصودِ مصراع دوم این است : اولیاء الله چه در حالِ توجه تام به حضرت حق باشند و چه در حالِ توجهِ نسبی ، حق تعالی از احوالِ ایشان باخبر است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 5 ) . وجه دوم : اولیاء الله نسبت به حق حاضر و پیوسته و نسبت به غیر حق ، غایب و گسسته اند و در همین حال نیز حق تعالی نسبت به احوال ایشان آگاه است ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 369 و مثنوی مولوی معنوی ، دفتر سوم ، ص 7 ) . وجه سوم : در غیبت و حضور ، اولیاء از همه چیز خبر دارند ( مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 221 ) این وجه بعید می نماید و با سیاق ابیات در نمی سازد . امّا توصیف اولیاء به اطفالِ حق ، مبینِ این مطلب است که آنها در تحتِ تربیت و حضانت خاصِ خدا قرار دارند . این سخن از شِبلی معروف است « صوفیان ، کودکانند که در آغوش حضانت حق پرورش می کیرند ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 221 ) ]

غایبی مندیش از نقصانشان / کو کشَد کین از برایِ جانشان


اگر اولیاء الله در خلوت به سر می برند و از غیر حق ، غایب می شوند این را دلیل بر نقص و عیب آنان مدان . زیرا حق تعالی به خاطرِ جان و روان ایشان انتقام می گیرد . [ مخالفان و معاندانِ آنان را عِقاب می کند ]

گفت : اطفالِ من اند این اولیا / در غریبی ، فرد از کار و کیا


حق تعالی گفت : اولیاء الله ، کودکانِ من بشمار می روند و در غربتِ خود ، از شکوه و جلال دنیوی جدا هستند . [ غُربت = می تواند اشاره باشد به این نکته که اولیاء الله از همۀ وابستگی های دنیوی هجرت کرده اند به سویِ درگاهِ حق و از این حیث در میان خلایق ، غریب و تنها هستند ( شرح اسرار ، ص 190 ) . بیت فوق اشاره دارد به حدیث « مردم ، جملگی خانوارِ حق اند ، محبوب ترین آنان کسی است که برای خانوار او سودمندتر باشد ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 5 ) ]

از برایِ امتحان ، خوار و یَتیم / لیک اندر سِر منم یار و نَدیم


اولیاء الله به جهت امتحانات الهی ، به ظاهر خوار و بی کس می نمایند ولی من باطناََ یار و انیس آنان هستم . [ این امتحان ممکن است برای معلوم شدن ثباتِ قدمِ آنان باشد و نیز ممکن است برای دیگر مردم باشد . یتیم در این بیت به معنی تنها و غریب است زیرا اینان به علتِ علوّ طبع و ثبات ایمان در میان خلایق فرد و بی بدیل اند ( شرح اسرار ، ص 190 ) ]

پُشت دارِ جُمله ، عصمت هایِ من / گوییا هستند خود ، اَجزایِ من


حامی و پشتیبانِ همۀ آنان ، محافظت های من است یعنی من ( حق تعالی ) از همۀ اولیاء و انسان های کامل حمایت می کنم زیرا مانند این است که ایشان جزیی از وجود من هستند .

هان و هان این دلق پوشانِ من اند / صد هزار اندر هزار و ، یَک تَن اند


بهوش باشید و بهوش بشید که این خرقه پوشان ، به من وابستگی دارند یعنی محبوب خدا هستند و اگر چه اولیاء الله کثیرند ولی در حقیقت یکی بیش نیستند . [ مولانا در مثنوی به کرّات به وحدتِ حقیقتِ انبیاء و اولیاء تصریح کرده از جمله در ابیات 325 تا 327 دفتر اوّل و همچنین ابیات 500 و 501 دفتر اوّل ]

ورنه کی کردی به یک چوبی هنر / موسیی ، فرعون را زیر و زبر ؟


در غیر اینصورت موسی (ع) چگونه می توانست هنر کند و با یک چوبدستی ، بساطِ حکومتِ فرعون را زیر و رو سازد ؟

ورنه کی کردی به یک نفرینِ بَد / نوح ، شرق و غرب را غرقابِ خَود ؟


در غیر اینصورت ، نوح (ع) چگونه می توانست با یک نفرینِ آسیب زننده ، خاور و باختر زمین را غرقِ در آب کند ؟

بر نکندی یک دعای لوطِ راد / جمله شهرستانشان را ، بی مُراد


در غیر اینصورت ، لوط که یکی از راد مردان الهی بود ، چگونه می توانست با یک دعا ، شهرهای قومِ خود را زیر و زبر سازد و آنان را ناکام گرداند ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 23 ) .

توضیح بیشتر در شرح بیت 2663 دفتر دوم آمده است .

گشت شهرستانِ چون فردوسشان  / دِجلۀ آبِ سیه ، رَو ، بین شان


شهر آنان که همچون باغِ بهشت بود به رودخانۀ سیاهی مبدّل شد ، برو نشانه ها و آثار آن را ببین . [ دجلۀ آبِ سیه = شاید اشاره باشد به آیه 59 سورۀ نمل که در شرح بیت 2663 دفتر دوم آمده است . و نیز در آیه 74 از سورۀ حِجر « و باراندیم بر ایشان سنگهای گِلین » از اینرو ممکن است مجازاََ بیان کننده سیه روزی و نگونساری آن قوم باشد . اصطخری می نویسد : در دیار قومِ لوط ، کشت و زرع و گیاهی دیده نشود و سرزمینی سیاه است ( مسالک و ممالک ، ص 67 ) ]

سویِ شام است این نشان و ، این خَبَر / در َهِ قُدسش ببینی در گُذر


این نشانه ها و این واقعه در نزدیکی های سرزمین شام است و تو هر گاه به سوی بیت المقدس بروی ، آن آثار را در همان حوالی خواهی دید . [ شام ، نام مملکتی است که در قدیم شامل اردن ، سوریه ، لبنان و فلسطین بوده است . با توجه به اینکه سرزمینِ قومِ لوط در فلسطین قرار داشته ، سفرنامه نویسان و جغراف دانان قدیم از بقایا و آثارِ آن گزارش داده اند ( سفرنامه ابن بطوطه ، ج 1 ، ص 53 و مسالک و ممالک ، ص 15 ، 60 و 67 ) . بزرگترین شهرِ قومِ لوط ، سَدوم یا سُدوم است که بر اثر زلزله و قهر الهی به عمق بحرالمیت فرو رفته است . ]

صد هزاران ز انبیایِ حق پَرست / خود به هر قرنی سیاست ها به دست


صد هزار از پیامبران خداپرست ، هر کدام در عهدِ خود کیفرهایی بر بَدکاران فرود آورده اند . [ رجوع کنید به شرح قرون ماضیه در شرح بیت 3118 دفتر اوّل . صد هزاران و امثال این ارقام برای نشان دادن کثرت است نه عددی معیّن . تعداد پیامبران بنا به روایتی از ابوذر ، یکصد و بیست و چهار هزار نفر است . ]

گر بگویم ، این بیان افزون شود / خود جگر چِه بوَد ؟ که کُه ها خون شود


اگر بخواهم این مسائل و رخدادها را شرح دهم ، سخن به درازا می کشد . جگر دیگر چیست ؟ حتی کوه ها هم به خون تبدیل می شوند . یعنی جگر که جای خود را دارد ، حتی کوه های گران هم نمی توانند شنیدن آن را تاب بیاورند . [ تداعی می کند آیه 21 سورۀ حشر را « اگر قرآن را بر کوه نازل کنیم ، کوه نیز متلاشی می شود » ]

خون شود کُه ها و باز آن بفسرد / تو نبینی خون شدن ، کوری و رَد


حتی کوه های جامد نیز بر اثر استماع کلام حق و یا تجلّی او ، به خون مبدّل می شوند و حیات پیدا می کنند و دوباره به مرتبۀ جماد باز می گردند . ولی تو این خون شدن و تحوّلِ جوهری را نمی بینی زیرا از نظرِ باطنی ، کور و مطرودی .

طُرفه کوری ، دوربینِ تیز چَشم / لیک از اُشتر نبیند غیرِ پَشم


عجب کوری هستی ، در امورِ دنیوی و مادّی ، بسیار بینا و موشکافی . اما از شترِ به این بزرگی ، پشمی بیش نمی بینی . ( طرفه = عجیب ، شگفت ) [ خلقت شتر ، فکرت برانگیز است اما تو به جای مطالعۀ شگفتی های خلقت او تنها به پشم های او نگاه می کنی . پشم ، در اینجا اشاره به ظواهر امور است و خودِ شتر ، اشاره به بواطنِ امور ، به عبارتی دیگر ، فرجامِ امور را در نمی یابی و فقط شیفتۀ ظواهری . چنانکه حضرت حق تعالی در آیه 7 سورۀ روم ، اینان را چنین وصف می فرمایند « و دانند احوالِ ظاهرِ زندگانی دنیوی را و ایشان از احوالِ آخرت به غفلت اندرند » ]

مو به مو بیند ز صرفۀ حرصِ اِنس / رقصِ بی مقصود دارد همچو خرس


انسان ظاهربین با انگیزۀ حرص و آز ، تنها منافع ظاهری و دنیوی خود را مو به مو می بیند و همچون خرس ، بی هدف می رقصد . [ چنانکه خرس در معابر و اَسواق می رقصد . و هر چه تماشاگران می دهند به صاحب خرس می رسد و به خرس جز رنج و زحمت بیهوده چیزی عاید نمی شود . دنیا پرستان نیز زحمت و مشقّت می کشند اما اندوخته های خود را برای دیگران می گذارند و می روند . ]

رقص ، آنجا کُن که خود را بشکنی / پنبه را از ریشِ شهوت بر کنی


جایی برقص و شادی کن که خودی و انانیّتِ خود را بشکنی و پنبه را از روی زخمِ شهواتِ خود برداری . [ مصراع دوم ، دارای ابهام است . زیرا معلوم نیست که « پنبه را از روی زخم برداشتن » به چه چیزی دلالت دارد ؟ اکبرآبادی گوید : کنایه است از نارسانیدن مقتضیّاتِ شهوت و ناجُستن آسودگی نَفس ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 6 ) یعنی به شهوات نباید اعتنا کرد . شارحی دیگر معتقد است که این زخم ، زخمِ غفلت است و آن پنبه ، پنبۀ تلبیس و ریا ( سرّ نی ، ج 2 ، ص 696 ) یعنی نباید معایب خود را ریاکارانه از انظار پوشانید . قول دیگری نیز می گوید : به جایی برسی که زخمِ شهوات در وجودِ تو درمان پذیرد ( مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 220 ) . ظاهراََ قول اوّل به سیاق ابیات نزدیکتر است زیرا لازمۀ خودشکنی و نفی عُجب و خودبینی ، گذشتن از شهوات است . یوسف بن احمد مولوی گوید : از جراحاتِ شهوانی ، پنبۀ هوی و هوس را بردار که زخمت ناسور می شود و به جای آن مرهمِ ریاضت بگذار ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 23 ) ]

رقص و جولان بر سَرِ میدان کُنند / رقص ، اندر خونِ خود مَردان کُنند


مردان حق در ملأ عام می رقصند و جُست و خیز می کنند . مردان حق در میانِ خونِ خود می رقصند . [ ممکن است منظور این باشد که رقصِ صوفیانه در اَنطار موجبِ رفعِ انانیّت و خودبینی سالک می شود و بدینگونه این رقص از نظرِ مولانا نوعی ریاضت و مجاهده محسوب می شود ( سرّ نی ، ج 2 ، ص 697 ) . یوسف بن احمد مولوی ، منظور از «میدان» را عرصۀ روحانیات می داند ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص23 ) ]

چون رَهند از دستِ خود ، دستی زنند / چون جهند از نقصِ خود ، رقصی کنند


مردان حق ، وقتی که از دستِ خودنگری و انانیّتِ خود می رهند . دست افشانی می کنند و همینکه از نقص های خود آسوده می شوند ، رقص و پایکوبی می کنند .

مطربانشان از درون ، دف می زنند / بحرها در شورشان ، کف می زنند


نوازندگان آنان از یَرِ حقیقت و با خلوص دف می زنند و دریاها از شور و غوغای آن مردم ، کف بر لب می آورند . [ رقص و سماع اینان ریاکارانه و هوسبازانه نیست بلکه خالصانه و از روی نیاز تکاملی روح است . به همین جهت پدیده های طبیعی نیز با آنان همراه و همنوا می شوند و می توان گفت نوازندگان از درون آنها می نوازند . ]

تو نبینی ، لیک بهرِ گوششان / برگ ها بر شاخه ها هم کف زنان


تو نمی توانی این حال را ببینی ولی برگ درختان بر روی شاخساران برای آنان دست می زنند تا گوشهای باطنی آن را بشنوند .

تو نبینی برگ ها را کف زدن / گوشِ دل باید ، نه این گوشِ بَدَن


تو نمی توانی دست افشانی برگ ها را تماشا کنی زیرا برای این کار باید گوشِ دل داشت نه گوشِ ظاهری .

گوشِ سَر بربند از هَزل و دروغ / تا ببینی شهرِ جانِ با فروغ


گوش ظاهری و جسمانی را از استماع سخنان یاوه و بی پایه فروبند تا وادی روح و روان را روشن و فروزان مشاهده کنی . [ ابیات 566 تا 569 دفتر اوّل این بیت را تفسیر می کند ]

سَر کشَد گوشِ محمّد در سُخُن / کش ، بگوید در نُبی حق هُو اُذُن


حضرت محمد (ص) رازِ کلامِ حق تعالی را در می یابد زیرا که حق تعالی در قرآن کریم ، او را « گوش » خوانده است . [ اشاره است به آیه 61 سوره توبه « و برخی از ایشان (منافقان) می آزُرند پیامبر را به هر گفتار و گویند : که وی سخن شنو است . بگوی که او (پیامبر) شنونده سخنانی است که برای شما بهتر است و او به خدا گرویده و سخنان مؤمنان را باور دارد و همو برای گروندگان به خدا رحمت است و آنان که رسول خدا را می آزُرند به کیفری دردناک دچار آیند » سر کشیدن گوش = عبارت از رسیدن به سِرِ سخن و حقیقت کلام و صدق را از کِذب دریافتن ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 6 ) ]

سَر به سَر گوش است و چشم است این نَبی / تازه زُو ما مُرضِع است او ، ما صَبی


سرتاسر وجودِ پیامبر (ص) گوش و چشمِ باطنی است . ما از او تازگی و طراوت کسب می کنیم . او شیر دهنده است و ما شیر خوار . [ پیامبر (ص) شیر معارف و اسرارِ ربّانی را به ما اطفالِ سلوک می نوشاند . مُرضِع = زنی که طفل را شیر می دهد / صَبی = طفل ، کودک ]

این سخن پایان ندارد ، باز ران / سویِ اهلِ پیل و ، بر آغاز ران


این سخنانی که بیان کردیم ، واقعاََ پایانی ندارد ، بنابراین برو به سوی حکایت فیل و دنبالۀ آن را نقل کُن . [ مولانا ، این نابغۀ نادره الحق که در نقل معانی و درجِ حقایق عرفانی در لابلای حکایات ، گوی سبقت از همگان در ربوده ، همانطور که ملاحظه می شود از حکایتی بدین کوتاهی چه معانی بلندی به دستِ خواننده می دهد . ]

دکلمه منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟