قصّه گاو بحری که گوهر رخشان از قعر دریا برآورد

قصّه گاو بحری که گوهر رخشان از قعر دریا برآورد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصّه گاو بحری که گوهر رخشان از قعر دریا برآورد | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2922 تا 2940

نام حکایت : حکایت شب دزدان که سلطان محمود یک شب در میان آنها بود

بخش : 2 از 4 ( قصّه گاو بحری که گوهر رخشان از قعر دریا برآورد )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت شب دزدان که سلطان محمود یک شب در میان آنها بود

شبی سلطان محمود یکه و تنها با لباسی مبدّل در شهر می گشت که ناگهان به گروهی از دزدان برخورد کرد . و جون از او پرسیدند کیستی ؟ گفت : من هم مانندِ شما برای دزدی گشت می زنم . یکی از دزدان برای امتحان شاه گفت : رفقا بهتر است هر یک از ما هنرِ خاصّ خود را عرضه داریم . یکی گفت : هنر من اینست که زبان سگ را درک می کنم . دیگری گفت : هنر من اینست که هر کس را در شب تاریک ببینم او را در روز نیز خواهم شناخت گرچه سر و وضع خود را تغییر داده باشد . سومی گفت : قدرت بازوی من در نقب زدن نظیر ندارد . چهارمی گفت : هنر من اینست که …

متن کامل ” حکایت شب دزدان که سلطان محمود یک شب در میان آنها بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصّه گاو بحری که گوهر رخشان از قعر دریا برآورد

ابیات 2922 الی 2940

2922) گاوِ آبی گوهر از بحر آوَرَد / بِنهَد اندر مَرج و گِردَش می چَرد

2923) در شعاعِ نورِ گوهر ، گاوِ آب / می چَرد از سنبل و سوسن شتاب

2924) زآن فکندۀ گاوِ آبی عنبر است / که غذااَش نرگس و نیلوفر است

2925) هر که باشد قُوتِ او نورِ جلال / چُون نَزاید از لَبَش سِحرِ حلال ؟

2926) هر که چون زنبور ، وحی اَستش نَفَل / چُون نباشد خانۀ او پُر عَسل ؟

2927) می چَرد در نورِ گوهر آن بَقَر / ناگهان گردد ز گوهر دورتر

2928) تاجری بر دُر نَهَد لَجمِ سیاه / تا شود تاریک مَرج و سبزه گاه

2929) پس گریزد مردِ تاجر بر درخت / گاو ، جویان مرد را با شاخِ سخت

2930) بیست بار آن گاو تازد گِردِ مَرج / تا کند آن خصم را در شاخ ، دَرج

2931) چون ازو نومید گردد گاوِ نَر / آید آنجا که نهاده بُد گُهر

2932) لَجم بیند فوقِ دُرِّ شاهوار / پس ز طین بگریزد او ابلیس وار

2933) کآن بِلیس از متنِ طین کور و کر است / گاو کی داند که در گِل گوهر است ؟

2934) اِهبِطُوا افگند جان را در حَضیض / از نمازش کرد محروم ادین مَحیض

2935) ای رفیقان ، زین مَقیل و زان مَقال / اِتَّقُوا اِنَّ الهَوا حَیضُ الرَّجال

2936) اِهبَطُوا افگند جان را در بدن / تا به گِل پنهان بُوَد دُرِّ عَدَن

2937) تاجرش داند ، ولیکن گاو ، نی / اهلِ دل دانند و ، هر گِل کاو ، نی

2938) هر گِلی کاندر دلِ او گوهری ست / گوهرش غَمّازِ طینِ دیگری ست

2939) وآن گِلی کز رَشِّ حق نوری نیافت / صحبتِ گِل های پُر دّر بر نتافت

2940) این سخن پایان ندارد ، موشِ ما / هست بر لبهای جُو بر گوشِ ما

شرح و تفسیر قصّه گاو بحری که گوهر رخشان از قعر دریا برآورد

گاوِ آبی عادت دارد که گوهری رخشان از دریا برون آرَد و در چراگاه گذارد و در پرتو آن گوهر شب چراغ بچرد . و چون گاوِ آبی از سوسن و سنبل می خورد مدفوعِ او مدۀ خوشبویی به نام عنبر است . آن گاو چون سخت مشغول چریدن است رفته رفته از آن گوهر دور می شود . در این فرصت کسی که کارش داد و ستد جواهرات است از کمین بیرون می جهد و مُشتی گِل روی آن گوهرِ تابان می کشد و چراگاه را به تاریکی فرو می برد . و بی درنگ بر درخت بالا می رود تا از شاخِ تیز و محکم آن گاو مصون مانَد . گاو در تاریکی با خشمی دیوانه وار به این سو و آن سو می تازد تا شاید آن شخص را پیدا کند و به هلاکش رساند ولی بدین منظور نمی رسد و ناچار سراغِ گوهرِ شب چراغ می رود و چون آن را گِل اندود می بیند از آن می رمد و در این فرصت آن شخص از درخت پایین می آید و گرهر را برمی دارد و می رود .

استاد فروزانفر در باب مأخذ این حکایت می نویسد : که مطلبی است که فرهنگ نویسان در ذیل کلمۀ شب چراغ نوشته اند . و در کتاب داراب نامه بدین صورت نقل شده است : ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 212 و 213 )

در آن نزدیکی دریایی بود و در آن دریا گاوان آبی بودند که شب از دریا برآمدندی و هر گاوی گوهری در دهان گرفته بودی و به روشنایی آن گوهر چرا کردندی و چون روز نزدیک شدی باز گوهر به دهان گرفتندی و ناپیدا شدندی تا یکی شبی یکی گاوی برآمد . گوهری در دهان گرفته تا به روشنایی آن گرهر چرا کند . از قضای خدای تعالی آن گوهر غلطان غلطان بدان چاه درافتاد . چنانکه آدمی جهان را به چشم بیند آن گاو جهان را بدان گوهر دیدی و چون دید که گوهر بدان چاه افتاد گاو نیز بدوید و بر سرِ آن چاه ایستاد … ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 212 و 213 )

مولانا در ابیات پیشین از عارفان ملامتی سخن گفت . اینان گرچه در مَظانِّ کفر و زندقه اند . لیکن به باطن از کُبارِ صلحا شمرده شوند . منتهی باید دیده ای شه شناس داشت تا شاه را در هر لباس شناخت . «گاو» در این حکایت نماد آدمیان حیوان سیرت است و «گوهر» نماد روح لطیف و نورانی است . و «گِل» تمثیل کالبد عنصری . و «تاجر» تمثیل اهل الله که دیده ای باطن بین دارند . آدمیان گاو سیرت فقط به ظاهر انسانها توجّه می دارند و به باطن آنان غفلت می ورزند . چنانکه آن گاو به محضِ دیدن گِل ، گوهرِ درون آن را ندید و از آن برمید . لیکن آن تاجر به دیدۀ باطن گوهر را از میان گِل تیره بشناخت و قدرش دانست . همینطور اهل الله گوهر لطیف و رخشان روح را در میان کالبد تیرۀ جسمانی ببینند و تکریمش دارند .

گاوِ آبی گوهر از بحر آوَرَد / بِنهَد اندر مَرج و گِردَش می چَرد


گاوِ آبی ، گوهر را از دریا بیرون می آورد و در چمنزار قرار می دهد و در اطراف آن به چریدن مشغول می شود .

در شعاعِ نورِ گوهر ، گاوِ آب / می چَرد از سنبل و سوسن شتاب


گاوِ آبی در پرتو نور آن گوهر ، با شتاب سنبل و سوسن را می بلعد .

زآن فکندۀ گاوِ آبی عنبر است / که غذااَش نرگس و نیلوفر است


از آنرو مدفوع گاوِ آبی ، مادۀ خوشبوی عنبر است که از نرگس و نیلوفر تغذیه می کند .

هر که باشد قُوتِ او نورِ جلال / چُون نَزاید از لَبَش سِحرِ حلال ؟


هر کس که غذایش نورِ جلال حضرت حق باشد . چرا نباید از لبش سخنان جذّاب و دلربا ظاهر شود ؟ [ سِحر حلال = کلام جذّاب و هنرمندانه ]

هر که چون زنبور ، وحی اَستش نَفَل / چُون نباشد خانۀ او پُر عَسل ؟


هر کس که مانند زنبور عسل بدو وحی عطا شده باشد . چرا باید خانۀ او آکنده از عسل نباشد ؟ ( نَفَل = غنیمت ، در اینجا به معنی عطیه و دهش است ) [ طبق آیه 68 سورۀ نحل ، به زنبور نیز وحی می شود . ]

منظور بیت : هر کس به منبع الهامات ربّانی متّصل شود خانۀ دلش پُر از حلاوت حکمت و شهد معرفت می گردد .

می چَرد در نورِ گوهر آن بَقَر / ناگهان گردد ز گوهر دورتر


آن گاو در پرتو گوهر شب چراغ می چرد و ناگهان از آن گوهر اندکی فاصله می گیرد .

تاجری بر دُر نَهَد لَجمِ سیاه / تا شود تاریک مَرج و سبزه گاه


در این لحظه بازرگانی روی آن گوهر را با گِلی سیاه می پوشاند تا چمنزار و سبزه زار تاریک شود . یعنی نور گوهر در زیرِ لایه لجن می ماند و به فضا نمی تابد . در نتیجه محیط تاریک می شود . [ مَرج = چمنزار ]

پس گریزد مردِ تاجر بر درخت / گاو ، جویان مرد را با شاخِ سخت


آن بازرگان همینکه روی گوهر شب چراغ لَجن مالید بلافاصله بالای درخت می رود . زیرا گاو متوجّه او شده و با شاخ های محکمش بدو حمله می آورد .

بیست بار آن گاو تازد گِردِ مَرج / تا کند آن خصم را در شاخ ، دَرج


گاو بیست دفعه در اطراف چمنزار می تازد تا دشمن را با شاخ هایش سوراخ کند . [ دَرج = پیچیدن چیزی در چیز دیگر ، در اینجا منظور اینست که شاخ خود را بر تن خصم فرو کند . ]

چون ازو نومید گردد گاوِ نَر / آید آنجا که نهاده بُد گُهر


وقتی که آن گاوِ نَر از مضروب ساختن او نومید گردد . به جایی که گوهر را نهاده بود باز می گردد .

لَجم بیند فوقِ دُرِّ شاهوار / پس ز طین بگریزد او ابلیس وار


گاو می بیند که آن گوهر گرانقدر در لَجن پوشیده شده است . پس آن گاو نیز همچون شیطان از گِل می گریزد . [ همانطور که به روایت قرآن کریم شیطان از خلقت گِلین آدم (ع) اظهار انزجار کرد و نتوانست گوهر تابناک روح او را بشناسد . آن گاو نیز از دُرِّ گِل  اندود رمید . ]

کآن بِلیس از متنِ طین کور و کر است / گاو کی داند که در گِل گوهر است ؟


زیرا که آن شیطان از اندرون گِل ، کور و کر است . یعنی شیطان و شیطان صفتان از گوهر تابناک روح آدمی بکُلّی بی خبرند . گاو چگونه ممکن است بفهمد که در اندرون گِل ، گوهری نهفته است .

اِهبِطُوا افگند جان را در حَضیض / از نمازش کرد محروم ادین مَحیض


فرمان اِهبِطُوا ( = فرود آیید ) جان آدمی را از اوج بهشت به حضیضِ زمین خاکی دنیا افکند . و آن حالت حیض او را از نماز محروم کرد . [ مَحیض = حیض شدن / اِهبِطُوا = فرو آیید ، این فعل امر برگرفته از آیاتی چند از قرآن کریم است که خداوند آدم و حوّا را به سبب تناول از شجرۀ ممنوعه به زمین هابط بگردانید . ]

منظور بیت : روح لطیف در اصل گوهری عالی و ربّانی است امّا در جوارِ مادّیات و نفسانیات آلوده می شود و به درکۀ پستِ حیوانیّت در می افتد . پس هواهای نفسانی همچون خون حیض است و حایض نمی تواند نماز شرع گزارد . و شخص مبتلا به هواهای نفسانی نیز نمی تواند نماز قُرب و حضور گزارد

ای رفیقان ، زین مَقیل و زان مَقال / اِتَّقُوا اِنَّ الهَوا حَیضُ الرَّجال


مولانا در اینجا حیض روحی را که پدیده ای عام است با بیانی بلیغ توضیح می دهد و می گوید : ای رفیقان ، از خوابگاه دنیوی و قیل و قال های دنیا طلبانه بپرهیزید که هوای نَفس به منزلۀ حیض مردان است . یعنی شهوات در هر نوعش آدمی را آلوده می کند و نمی گذارد به مقام حضور حق برسد . [ مَقیل = خوابگاه نیمروزی ، خوابیدن در نیمروز ، منظور از این خواب در اینجا غفلت است / مَقال = گفتار ، گفتگو ]

اِهبَطُوا افگند جان را در بدن / تا به گِل پنهان بُوَد دُرِّ عَدَن


فرمان اِهبِطوا (فرود آیید) روح لطیف را به کالبد عنصری فرو افکند . تا مروارید مرغوب در گِل پنهان شود . [ عَدَن = شهری است معروف و بندری در یمن . مرواریدهای آن از دوران قدیم مرغوب بوده است . در اینجا «دُرِّ عَدَن» کنایه از روح لطیف و «گُل» کنایه از جسم است . ]

تاجرش داند ، ولیکن گاو ، نی / اهلِ دل دانند و ، هر گِل کاو ، نی


بازرگان ، گوهر را می شناسد ولی گاو آن را نمی شناسد . اهلِ معرفت گوهر را می شناسند ولی هر کاوندۀ گِل آن را نمی شناسد . ( گِل کاو = کسی که گِل را جستجو می کند ، در اینجا مراد شخص ظاهربین است ) [ آنان که معیارهای سطحی و مادّی دارند در شناخت گوهر آدمی توفیق نمی یابند . ]

هر گِلی کاندر دلِ او گوهری ست / گوهرش غَمّازِ طینِ دیگری ست


هر جسمی که در اندرون خود گوهر لطیف و تابناک روح را داشته باشد . آن گوهر لطیف می تواند . آن گوهر لطیف می تواند حقیت ابدان دیگر را نیز بشناسد . یعنی وقتی که کسی به صفای درون و نورانیّت قلبی برسد چنان بینشِ ژرف و نافذی می یابد که می تواند حقیقت درون اشخاص را بشناسد .

وآن گِلی کز رَشِّ حق نوری نیافت / صحبتِ گِل های پُر دّر بر نتافت


گِلی که نورِ حق بر آن ساطع نشود نمی تواند مصاحبت گِل های آکنده از مروارید را تحمّل کند . یعنی ابدانی که با نورِ حضرت حق منوّر نشوند قادر نیستند مصاحبِ ابدانِ نورانی و با صفای اهلِ عرفان و ایقان شوند . [ رَشّ = پاشیدن / رَشِّ نور = افشاندن نور ]

این سخن پایان ندارد ، موشِ ما / هست بر لبهای جُو بر گوشِ ما


این سخنان دقیق و عارفانه تمام شدنی نیست . آن موش که حکایتش را اغاز کرده ایم فعلاََ در کنار جویبار به سخنان ما گوش می دهد . یعنی باید ادامه حکایت موش و قورباغه را بیان کنیم .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصّه گاو بحری که گوهر رخشان از قعر دریا برآورد

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟