قصه پاسبان که خوابید تا دزدان رخت تاجران بردند

قصه پاسبان که خوابید تا دزدان رخت تاجران بردند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه پاسبان که خوابید تا دزدان رخت تاجران بردند | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 542 تا 556

نام حکایت : حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد

بخش : 4 از 5 ( قصه پاسبان که خوابید تا دزدان رخت تاجران بردند )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد

پرنده ای به سوی لاله زاری پرواز کرد در حالی که دامی در آنجا گسترده شده بود و دانه هایی نیز در آن . در کنار دام صیادی به کمین نشسته بود و برای اغفالِ پرندگان ، خود را با شاخه ها و برگ ها و گل ها استتار کرده بود . پرنده در فضای اطراف چرخی زد و به دام نزدیک شد و صیاد را دید . به صیاد گفت : ای سبزپوش تو کیستی که در وسط این صحرا تنها نشسته ای ؟ صیاد گفت : مردی راهب هستم و از مردم بُریده ام و به برگ گیاهان صحرا قناعت کرده ام . پرنده گفت : رُهبانیّت در دین اسلام جایز نیست . از خلوت به در آی و با مردم حشر و نشر کن .

صیاد گفت : اینکه تو می گویی حکم مطلق نیست …

متن کامل ” حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه پاسبان که خوابید تا دزدان رخت تاجران بردند

ابیات 542 الی 556

542) پاسبانی خُفت ، دزد اسباب بُرد / رخت ها را زیر هر خاکی فشرد

543) روز شد ، بیدار شد آن کاروان / دید رفته رَخت و سیم و اُشتران

544) پس بدو گفتند : ای حارِس بگو / که چه شد این رخت ؟ و آین اسباب کو ؟

545) گفت : دزدان آمدند اندر نقاب / رخت ها بُردند از پیشم شتاب

546) قوم گفتش که : ای چون تَلِّ ریگ / پس چه می کردی ؟ که ای ای مُرده ریگ ؟

547) گفت : من یک کس بُدم ، ایشان گروه / با سلاح و با شجاعت با شُکوه

548) گفت : اگر در جنگ کم بودت امید / نعره یی زَن کِای کریمان برجهید

549) گفت : آن دَم کارد بنمودند و تیغ / که خَمُش ، ور نه کُشیمت بی دریغ

550) آن زمان از ترس بستم من دهان / این زمان هَیهای و فریاد و فغان

551) آن زمان بست آن دَمَم که دَم زنم / این زمان چندانکه خواهی هَی کنم

552) چونکه عمرت بُرد دیوِ فاضِحه / بی نمک باشد اَعُوذ و فاتحه

553) گر چه باشد بی نمک ، اکنون حَنین / هست غفلت بی نمکتر زآن ، یقین

554) همچنین هم بی نمک می نال نیز / که ذلیلان را نظر کن ای عزیز

555) قادری ، بی گاه باشد یا به گاه / از تو چیزی فوت کی شد ای اله ؟

556) شاهِ لا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم / کی شود از قدرتش مطلوب گُم ؟

شرح و تفسیر قصه پاسبان که خوابید تا دزدان رخت تاجران بردند

نگهبانی مأمور حراست از یک کاروان شده بود . امّا نیمه های شب دزدان آمدند و اسباب و متاع کاروانیان را ربودند و بردند . بامدا که فرا رسید کاروانیان متوجه شدند که دزدان دار و ندارشان را بردند . رفتند سراغ نگهبان و بدو گفتند : دیشب چه کاره بودی ؟ نگهبان گفت : راستش دیشب دزدان را دیدم ولی کاری از من ساخته نبود . چون آنان مسلح بودند . کاروانیان گفتند : می خواستی داد و قال راه بیندازی تا ما به کمکت بیاییم . نگهبان گفت : خواستم این کار را بکنم ولی دزدان مسلح تهدید کردند که اگر نَفَست دربیاید چنین و چنانت می کنیم . البته دیشب موقعیّت فریاد نبود ولی حالا هر چه دلتان بخواهد حاضرم داد و قال راه بیندازم و بگیر بگیر بکنم .

نتیجه حکایت : پیش از آنکه شیطان عمرت را تباه کند به سوی خدا باز رو نه به اصطلاح « سرِ پیری و معرکه گیری » .

پاسبانی خُفت ، دزد اسباب بُرد / رخت ها را زیر هر خاکی فشرد


مولانا در بسط مطلب پیشین این حکایت کوتاه را می آورد و می گوید : نگهبانی که مأمور حفاظت از یک کاروان بود . خوابش بُرد و دزدان آمدند و اسباب و اثاث اهلِ کاروان را دزدیدند و زیر خاک مدفون کردند . یعنی اثاث و متاع آنان را در جایی مطمئن پنهان کردند .

روز شد ، بیدار شد آن کاروان / دید رفته رَخت و سیم و اُشتران


روز که شد . اهلِ کاروان بیدار شدند و دیدند که اثاث و زَر و سیم و شتران از دست رفته است . یعنی دار و ندارشان را دزد بُرده است .

پس بدو گفتند : ای حارِس بگو / که چه شد این رخت ؟ و آین اسباب کو ؟


کاروانیان گفتند : ای نگهبان بگو چه بلایی بر سرِ اموالِ ما آمده است ؟ اثاث و اسباب ما کجاست ؟

گفت : دزدان آمدند اندر نقاب / رخت ها بُردند از پیشم شتاب


نگهبان گفت : دزدان نقابدار آمدند و با شتاب اثاث و اسباب شما را از جلو چشم من برداشتند و رفتند . [ نقاب = در عربی به معنی روبرو شدن ناگهانی ]

قوم گفتش که : ای چون تَلِّ ریگ / پس چه می کردی ؟ که ای ای مُرده ریگ ؟


کاروانیان گفتند : ای بی خاصیّت پس تو دیشب چه کاره بودی ؟ ای حقیر اصلاََ تو چه کاره ای ؟ [ تلِّ ریگ = کنایه از شخص بی خاصیّت / مرده ریگ = چیزهایی که از مرده باقی می ماند که به عربی میراث گویند . و به معنی زبون و سقط و کم بها نیز آمده است ]

گفت : من یک کس بُدم ، ایشان گروه / با سلاح و با شجاعت با شُکوه


نگهبان گفت : من یک نفر بودم و آنان گروهی مسلح و دلاور و با هیبت بودند .

گفت : اگر در جنگ کم بودت امید / نعره یی زَن کِای کریمان برجهید


کاروانیان گفتند : اگر در غلبۀ با آنان امیدت کم بود . لااقل فریادی می زدی و می گفتی : ای جوانمردان برخیزید .

گفت : آن دَم کارد بنمودند و تیغ / که خَمُش ، ور نه کُشیمت بی دریغ


نگهبان گفت : گروهِ دزدان وقتی دیدند می خواهم داد و قال راه بیندازم دشنه و شمشیر نشانم دادند که یعنی خاموش باش و اِلّا بی هیچ ملاحظه ای تو را می کشیم .

آن زمان از ترس بستم من دهان / این زمان هَیهای و فریاد و فغان


در آن وقت از شدّت ترس ساکت شدم . ولی الآن می توانم داد و قال راه بیندازم .

آن زمان بست آن دَمَم که دَم زنم / این زمان چندانکه خواهی هَی کنم


در آن لحظه دزدان چنان نَفَسم را بریده بودند که حتّی نمی توانستم نَفَسی بکشم . امّا اینک هر چه دلتان بخواهد داد و قال می کنم .

چونکه عمرت بُرد دیوِ فاضِحه / بی نمک باشد اَعُوذ و فاتحه


مولانا از اینجا به استنتاج این حکایت می پردازد و می گوید : وقتی که شیطانِ رسوا کننده عُمرت را تباه کرد به خدا پناه بُردن و فاتحه قرائت کردن بی مزد است . [ فاضِحه = رسوا کننده / دیوِ فاضِحه = شیطانِ رسوا کننده / اَعُوذ = پناه می بَرم و مراد از آن پناه بردن به خداوند از شرِّ شیطان است ]

فاتحه = نخستین سورۀ قرآن کریم است . از آنرو که این سوره مشتمل بر تمام موضوعاتِ قرآنی است «اُمُ الکتاب» نامیده شده است و از آنرو که قرآن با آن افتتاح شده است سورۀ «فاتحه» نام دارد . پیامبر فرمود : فاتحه درمانِ همۀ دردهاست جز مرگ ( تفسیر مجمع البیان ، ج 1 ، ص 17 ) هدف غایی از قرائت و تلاوت قرآن ، اصلاح و تهذیب نَفس و تحکیم بنیادهای اخلاق حسنه است . و اِلّا روا نیست که آیات قرآنی را به مرتبۀ اوراد و اذکار لسانی تنزّل داد و از آن منظورهای دیگر جُست . به هر حال مراد مولانا پناه بردن به خداوند و حقایق قرآن است .

منظور بیت : پیش از آنکه با تحریکات شیطانی عُمرِ عزیزت در راهِ شهوت تباه شود به ریسمانِ الهی و حقایق وحیانی پناه ببر و خود را بر مبنای آن تربیت کن . و اِلّا وقتی شیطان نقد عُمرت را به بادِ فنا داد و کار از کار گذشت دیگر روی آوردنت بدین سوی ، تلاشی بی مزد است .

گر چه باشد بی نمک ، اکنون حَنین / هست غفلت بی نمکتر زآن ، یقین


درست است که گفتم توبه و انابت او بی نمک است ولی مسلماََ ادامۀ غفلت از آن توبه بی نمک تر است . ( حَنین = ناله ، مویه ) [ در هر لحظه از عُمر توبه و بازگشت (چنانکه صادقانه باشد) بی حاصل نیست گر چه شور و جذبۀ سابقون را ندارد . ]

همچنین هم بی نمک می نال نیز / که ذلیلان را نظر کن ای عزیز


همچنین ناله کن اگر چه ناله ات بی نمک باشد و در آن ناله بگو : ای خداوندِ عزیز افراد خوار و ذلیل را نیز مورد عنایت قرار بده . یعنی مرا حتّی اگر چه عُمری به غفلت رفته ام ببخشای . [ مولانا می گوید : در هر وضعی باید دعا کرد چه بهنگام و چه نابهنگام . زیرا نَفسِ دعا کمال بخش است . چه به اجابت رسد و چه مردود گردد . چنانکه فرمود :

ای اخی دست از دعا کردن مدار / با اجابت یا ردِّ اویت چه کار ؟ ]

قادری ، بی گاه باشد یا به گاه / از تو چیزی فوت کی شد ای اله ؟


خداوندا ، تو در همه وقت توانایی . چگونه ممکن است چیزی از تو فُوت شود ؟

شاهِ لا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم / کی شود از قدرتش مطلوب گُم ؟


شاهی که فرموده است : « اندوه مخورید بدانچه از شما فوت شده است » چگونه ممکن است چیزی را که تو طلب می کنی در قلمروِ قدرتش نباشد و مطلوب را در آن در نیابی ؟ [ مصراع اوّل مقتبس است از آیه 23 سورۀ حدید « تا اندوه مخورید بدانچه از شما فوت شده و شادی سرمستانه مکنید بدانچه خداوند بخشیدتان و خداوند مُتُکبرانِ نازَنده را دوست نمی دارد » ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصه پاسبان که خوابید تا دزدان رخت تاجران بردند

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟