شرح و تفسیر عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس

شرح و تفسیر عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1601 تا 1632

نام حکایت : امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود

بخش : 14 از 14

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …

متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 1601 الی 1632

1601) رحمت صد تُو بر آن بلقیس باد / که خدایش عقلِ صد مَرده بداد

1602) هُدهُدی نامه بیاورد و نشان / از سلیمان چند حرفی با بیان

1603) خواند او آن نکته های با شُمول / با حقارت ننگرید اندر رسول

1604) چشم ، هدهد دید و ، جان ، عنقاش دید / حس چو کفّی دید و ، دل دریاش دید

1605) عقل ، با حس زین طلسماتِ دو رنگ / چون محمّد با ابوجهلان به جنگ

1606) کافران دیدند احمد را بشر / چون ندیدند از وی اِنشقّ القمر

1607) خاک زن در دیدۀ حِس بینِ خویش / دیدۀ حِس ، دشمن عقل است و کیش

1608) دیدۀ حِس را خدا اَعماش خواند / بُت پَرَستش گفت و ، ضدِ ماش خواند

1609) ز آنکه او کف دید و ، دریا را ندید / ز آنکه حالی دید و ، فردا را ندید

1610) خواجۀ فردا و حالی پیشِ او / او نمی بیند ز گنجی یک تَسُو

1611) ذَرّه یی ز آن آفتاب آرد پیام / آفتاب آن ذَرّه را گردد غلام

1612) قطره ای کز بحرِ وحدت شد سفیر / هفت بحر آن قطره را باشد اسیر

1613) گر کفِ خاکی شود چالاکِ او / پیشِ خاکش سر نهد افلاکِ او

1614) خاکِ آدم چونکه شد چالاکِ حق / پیشِ خاکش سر نهاد املاکِ حق

1615) اَلسّماءُ انشَقّت آخِر از چه بود ؟ / از یکی چشمی که خاکیی گشود

1616) خاک از دُردی نشیند زیرِ آب / خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب

1617) آن لطافت پس بدان کز آب نیست / جز عطای مُبدعِ وَهّاب نیست

1618) گر کند سُفلی هوا و نار را / ور ز گُل او بگذراند خار را

1619) حاکم است و ، یَفعَلُ الله مایَشا / او ز عینِ درد انگیزد دوا

1620) گر هوا و نار را سفلی کند / تیرگی و دُردی و ثِقلی کند

1621) ور زمین و آب را علوی کند / راهِ گردون را به پا مَطوی کند

1622) پس یقین شد که تُعِزُ مَن تَشا / خاکیی را گفت : پَرها بَرگشا

1623) آتشی را گفت : رَو ابلیس شو / زیرِ هفتم خاک ، با تلبیس شو

1624) آدمِ خاکی برو تو بر سُها / ای بلیسِ آتشی ُ رَو تا ثَرا

1625) چار طبع و علّتِ اُولا نیَم / در تصرّف دائماََ من باقیم

1626) کارِ من بی علّت است و مُستقیم / هست تقدیرم نه علّت ، ای سَقیم

1627) عادتِ خود را بگردانم به وقت / این غبار از پیش ، بنشانم به وقت

1628) بحر را گویم که : هین ، پُر نار شو / گویم آتش را که : رَو گُلزار شو

1629) کوه را گویم : سبک شو همچو پَشم / چرخ را گویم : فرو دَر پیشِ چشم

1630) گویم : ای خورشید ، مقرون شو به ماه / هر دو را سازم چو دو ابرِ سیاه

1631) چَشمۀ خورشید را سازیم خشک / چَشمۀ خون را به فن سازیم مَشک

1632) آفتاب و مَه چو دو گاوِ سیاه / یوغ بر گردن ببندشان اله

شرح و تفسیر عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس

رحمت صد تُو بر آن بلقیس باد / که خدایش عقلِ صد مَرده بداد


صد رحمت بر بلقیس که حضرت حق تعالی ، عقلِ صد مرد را به او بخشید .

_ مولانا در اینجا داستان بلقیس (ملکه سبا) و حضرت سلیمان (ع) را نقل می کند . و با بینش خاصِ عرفانی خود بدان می نگرد و آنسان که از فحوای کلام او برمی آید . بلقیس ، کنایه از مرید پاکدلی است که کلامِ راهبر و رهنمای خود را سریعاََ درک می کند و از سرِ اخلاص ، تسلیم و منقادِ او می شود . این داستان در قرآن کریم ، سورۀ نمل ، آیات 22 تا 44 آمده است .

هُدهُدی نامه بیاورد و نشان / از سلیمان چند حرفی با بیان


هدهدی از بارگاه سلیمان (ع) نامه ای آورد که حاوی چند نکته و سخن بود . [ در آیات 29 و 30 سورۀ نمل آمده است « ای سران قوم افکنده شد به سوی من نامه ای گرامی ، نامه از سلیمان است و این است ، به نام خداوند بخشایندۀ مهربان ، مباد که بر من برتری جویید ، بیایید به نزدِ من ، فرمانبردار » ]

خواند او آن نکته های با شُمول / با حقارت ننگرید اندر رسول


بلقیس آن نامه را که حاوی نکات دقیق و باریک بود خواند . ولی با دیدۀ حقارت به هدهدِ پیغام آور نگاه نکرد .

چشم ، هدهد دید و ، جان ، عنقاش دید / حس چو کفّی دید و ، دل دریاش دید


چشمِ ظاهری و حسّیِ بلقیس ، هدهد را همان پرندۀ کوچک اندام و ریز نقش دید . ولی چشمِ معنوی و باطنی او ، هدهد را در عظمتِ شأن و والایی روح ، سیمرغ یافت . چشم حسّیِ او ، هدهد را مانند کفِ بی مقدار دید ولی چشمِ باطنی او ، هدهد را بسانِ دریا عظیم و پهناور دید .

عقل ، با حس زین طلسماتِ دو رنگ / چون محمّد با ابوجهلان به جنگ


عقل ، با ین طلسم های دو رنگ همواره با حواس در جنگ و ستیز است . چنانکه محمد (ص) با ابو جهل در ستیز بود . [ «طلسم دو رنگ» کنایه از وجود آدمی است که دو جنبه دارد . یکی جنبه مادی که به ابوجهل تشبیه شده و دیگری جنبه معنوی که به حضرت محمد (ص) مانند شده است . ]

کافران دیدند احمد را بشر / چون ندیدند از وی اِنشقّ القمر


کافران حضرت محمد (ص) را بشری معمولی می دیدند . زیرا معجزه شکافته شدن ماه را نتوانستند از او ببینند . [ آنها چون اسیر جنبۀ مادّی بشری بودند و مقیّد به حواسِ ظاهری ، پس جنبۀ معنوی پیامبر را نتوانستند مشاهده کنند . مصراع دوم اشاره به آیه 1 سوره قمر دارد که در شرح بیت 118 دفتر اوّل توضیح داده شد . ]

خاک زن در دیدۀ حِس بینِ خویش / دیدۀ حِس ، دشمن عقل است و کیش


بر چشمِ ظاهربینِ خودت خاک بپاش . یعنی بدان توجّه مکن ، زیرا چشمی که فقط محسوسات را ببیند . دشمن عقل و دین است .

دیدۀ حِس را خدا اَعماش خواند / بُت پَرَستش گفت و ، ضدِ ماش خواند


چشمِ حسّی را خدا نابینا خوانده و آن را بت پرست و دشمن ما توصیف کرده است . [ اشاره است به قسمتی از آیه 179 سوره اعراف « … ایشان را دل هایی است که بدان حق را نیابند و ایشان را دیدگانی است که بدان حق را نبینند و ایشان را گوش هایی است که بدان حق را نشنوند و ایشانند ستوران بلکه گمراه تر » ]

ز آنکه او کف دید و ، دریا را ندید / ز آنکه حالی دید و ، فردا را ندید


زیرا او کف را دید ولی دریا را ندید . همینطور زمان حال را دید ولی زمان آینده را ندید . [ «حال» کنایه از دنیا و «فردا» کنایه از آخرت است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 155 ) ]

خواجۀ فردا و حالی پیشِ او / او نمی بیند ز گنجی یک تَسُو


بزرگ و سرور فردا و امروز در برابرِ انسانِ اسیرِ حسّ حاضر است ولی او مانند کسی است که از آن همه گنج ، پشیزی را نمی تواند ببیند . [ حضرت حق در مظهرِ انسان کامل و دیگر مظاهر ، ظاهر و متجلّی است ولی غافلان از عالمِ معنا ، انسانِ کامل را کالبدی بیش به شمار نمی آورند . از اینرو در قضاوت و ارزیابی او دچار اشتباه و خطا می شوند . توضیح بیشتر در شرح ابیات 265 تا 270 دفتر اوّل آمده است . ]

ذَرّه یی ز آن آفتاب آرد پیام / آفتاب آن ذَرّه را گردد غلام


اگر ذرّه ای بتواند از آن آفتاب پیامی آورد . آفتابِ این جهان ، غلام و بندۀ آن ذرّه می شود . [ توضیح در مورد انسان کامل در شرح بیت 1 دفتر اوّل آمده است ]

قطره ای کز بحرِ وحدت شد سفیر / هفت بحر آن قطره را باشد اسیر


قطره ای که از دریای وحدت پیام آور باشد . هفت دریای عالم اسیر آن می شود . [ هفت دریا ، قدما معتقد بودند که در نواحی گوناگونِ زمین ، هفت دریا وجود دارد بدین نام ها : دریای چین ، دریای مغرب ، دریای روم ، دریای سیاه ، دریای سرخ ، دریاچه خزر و خلیج فارس . ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 213 ) ]

گر کفِ خاکی شود چالاکِ او / پیشِ خاکش سر نهد افلاکِ او


هرگاه  یک مشت خاک برای خدا چالاک شود . یعنی در اطاعت اوامر او بکوشد . افلاک و ستارگان خدا در برابر چنین خاکی به خاک می افتند و مطیع او می شوند .

خاکِ آدم چونکه شد چالاکِ حق / پیشِ خاکش سر نهاد املاکِ حق


برای مثال ، وقتی که خاکِ حضرت آدم (ع) یعنی وجود او در برابر اوامر حق کوشید . فرشتگان حق تعالی در برابر آن خاک به سجده درآمدند . [ اشاره به آیه 30 سوره حجر « سجده کردند فرشتگان وَرا جملگی » و … ]

اَلسّماءُ انشَقّت آخِر از چه بود ؟ / از یکی چشمی که خاکیی گشود


شکافته شدن آسمان برای چه بود ؟ بدان جهت که انسانی خاکی چشم گشود . [ یعنی وقتی انسان ، چشم به اسرار و حقایق ربّانی بگشاید با علم و معرفت ، حجابِ عرش و فرش را در هم می نوردد و به شهود حق می رسد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 159 ) مولانا در این بیت از آیه 1 سوره انشقاق ظاهراََ تنها اقتباس لغوی کرده و اِلّا از حیث معنا و مقصود اشاره ای بدان ندارد . ]

خاک از دُردی نشیند زیرِ آب / خاک بین کز عرش بگذشت از شتا


خاک به عنوان سنگینی و ثقل در آب ته نشین می شود . ولی نگاه کن به این خاکی که شتابان عرش را درمی نوردد . ( دُرد = ته نشین مایعات / از دُردی = به جهت سنگینی و رسوب )  [ اشاره است به معراج پیامبر (ص) و عروج روحانی اولیاء ، و کلّاََ همۀ اهل ایمان و ایقان . توضیح عروج در شرح بیت 1580 دفتر اول ]

آن لطافت پس بدان کز آب نیست / جز عطای مُبدعِ وَهّاب نیست


بدان که لطافت و نرمی آب از ذاتِ آب نیست . بلکه این لطافت و نرمی ، چیزی نیست جز عطیۀ آفریدگار بخشنده . [ از این بیت به اشاره ای است به عقیده اشعریان و صوفیان ، مطابقِ نظرِ آنان ، جمیع ممکنات بدون واسطه به ارادۀ حق مستند است و هیچ چیز بر حق تعالی واجب نمی شود . از اینرو حوادثی که در تعاقب یکدیگر به ظهور می رسد . لزوماََ میان آنها پیوند و رابطۀ علت و معلولی نیست بلکه عادت بر آن جاری شده که مثلاََ آب ، رفع تشنگی کند و آتش بسوزاند و … شرح این مطلب در ابیات 833 تا 853 دفتر اول آمده است ]

گر کند سُفلی هوا و نار را / ور ز گُل او بگذراند خار را


اگر حق تعالی بخواهد می تواند هوا و آتش را که ذاتاََ از عناصر عُلوی است به عناصر سفلی مبدّل سازد . و نیز اگر او اراده کند می تواند خار را بر گُل برتری دهد . [ قدما ، عالم را از چهار عنصر و یا چهار آخشیح می دانستند که عبارت بود از : آب ، باد ، خاک و آتش ، از آن میان دوعنصر هوا و آتش را عُلوی و خفیف می دانستند . زیرا میل این دو ، رو به بالاست . و دو عنصر آب و خاک را نیز سفلی و یا ثقیل می دانستند . زیرا طبع آن دو ، میل به زمین دارد . سُفلی = منسوب به سُفل به معنی پایینی ، زیرین ]

حاکم است و ، یَفعَلُ الله مایَشا / او ز عینِ درد انگیزد دوا


زیرا حق تعالی ، حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند . چنانکه از ذاتِ دَرد و مرض ، دوا و درمان می آفریند . [ مصراع اوّل اشاره است به قسمتی از آیه 40 سورۀ آل عمران « … خدا آنچه خواهد کند این چنین » ]

گر هوا و نار را سفلی کند / تیرگی و دُردی و ثِقلی کند


اگر حق تعالی هوا و آتش به عنصر سُفلی تبدیل کند . لطافتشان را می گیرد و آنها را تیره و کثیف و سنگین می سازد .

ور زمین و آب را علُوی کند / راهِ گردون را به پا مَطوی کند


و اگر خدا بخواهد می تواند خاک و آب را که جزو عناصر سُفلی است به عنصر عُلوی مبدّل سازد . در اینصورت همۀ عناصر سُفلی می توانند افلاک را با پا درنوردند . [ یعنی حق تعالی می تواند طبع عناصر را از آنها بگیرد و طبعی دیگر به آنها بدهد . توضیح در شرح ابیات 1617 و 1618 همین بخش ]

پس یقین شد که تُعِزُ مَن تَشا / خاکیی را گفت : پَرها بَرگشا


پس مسلّم شد که حق تعالی می تواند هر موجود پستی را ارجمند سازد . از اینرو به یک بشر خاکی گفت : پَرهای عقلت را بگشا و به اوج آسمانِ معنا پرواز کن . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 26 سوره آل عمران « بگو خداوندا ، تویی دارندۀ مُلک . دهی مُلک را به که خواهی و ستانی مُلک را از هر که خواهی . و ارجمند کنی هر که را که خواهی و خوار کنی هر که را که خواهی . به دستِ تو است همۀ نیکی ها و تویی بر هر چیز توانا » ]

آتشی را گفت : رَو ابلیس شو / زیرِ هفتم خاک ، با تلبیس شو


به موجودی که از آتش آفریده شده گفت : برو ابلیس شو و زیر طبقۀ هفتم زمین به مکر و فریب بپرداز . [ بنابراین ابلیس که گوهری آتشین دارد و همواره رو به بالا ، لیکن چون مشیّت حضرت حق تعلق گیرد . همان عنصر عُلوی ، عنصری سُفلی و فرودین می شود و به پست ترین مرتبت تنزّل می کند . بنابراین مشیّت حق بر هر چیز قاهر و غالب است . امّا این به معنی جبر نیست . توضیح بیشتر در شرح ابیات 615 تا 617 دفتر اول آمده است ]

آدمِ خاکی برو تو بر سُها / ای بلیسِ آتشی ُ رَو تا ثَرا


ای آدم که از خاک پدید آمده ای تا اوجِ سُها پرواز کن یعنی به اوج آسمانِ معنویت عروج کن . و ای ابلیسی که گوهری آتشین داری تا زیرِ خاک تنزّل کن . [ سُها = ستارۀ کوچک و یکی از سه ستاره دُبّ اکبر یا بنات النّعش کبری است . از بس خرد و کوچک است . قوّتِ چشم و قدرتِ دوربینی را با رویت آن امتحان می کنند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 413 و 414 ) در اینجا کنایه است از عالی ترین مقامِ معنوی و مرتبۀ عرفانی ]

چار طبع و علّتِ اُولا نیَم / در تصرّف دائماََ من باقیم


من نه چهار طبع هستم و نه علّتِ اُولی ، بلکه باقی هستم و همواره در عالمِ هستی تصرّف دارم . [ چهار طبع = یا چهار سرشت عبارت است از سردی و گرمی و خشکی و تری / علّتِ اُولی = نخستین علّت ، کنایه از عقلِ اول از عقولِ عَشَره که موردِ اعتمادِ حکما بوده است . حکمای مشّأئی ، معتقد بودند که از وجودِ واحد ، تنها وجودِ واحد صادر می شود و بس . و هرگز امکان ندارد که از واحد ، کثیر پدید آید . این صادرِ واحد ، قهراََ مادّه و عوارضِ مادّه نمی تواند باشد . زیرا مادّه در واقع واحد نیست بلکه کثیر است به دلیلِ آنکه موجودی مرکّب است و نه بسیط . پس ناگزیر صادر اوّل باید از مادّه و عوارضِ آن مجرّد باشد . و دارای وحدتِ اطلاقی باشد . از اینرو عقل اول به ظهور رسید . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 567 تا 569 ) و از آن ، عقل دوم و سپس از عقلِ دوم ، عقل سوم … تا عقل دهم . حاصل کلام اینکه مشیّتِ خداوند ، بی واسطه عمل نمی کند بلکه از طریق زنجیره های علل و معالیل در عالمِ هستی تصرّف می کند . این عقیده از نظرِ مولانا وجهی ندارد ، زیرا طبق آن ، لازم می آید که دستِ اراده و مشیت الهی همواره بسته و مغلول باشد و این با توصیف خداوند به فعال ما یشاء بودن سازوار نیست . ]

کارِ من بی علّت است و مُستقیم / هست تقدیرم نه علّت ، ای سَقیم


کارِ من بی واسطه و مستقیم است و مقیّد به هیچ علّتی نیست . ای بیمار دل ، تقدیر من نیز منوط به علّتی نیست . [ این بیت با عقیده اشعریه در بابِ علیّت سازوار است . پیروان ابوالحسن اشعری ، رابطۀ ضروری بین علت و معلول را قبول ندارند . از اینرو جایز می دانند که علتِ تامه در وجود آید امّا معلول همراه آن نباشد . بنابراین به نظرِ اشعریه بین حوادث ، بستگی ضروری وجود ندارد . ]

عادتِ خود را بگردانم به وقت / این غبار از پیش ، بنشانم به وقت


هر گاه بخواهم عادتم را دگرگونه می سازم و غبارِ عادت را از پیشِ چشمِ آدمیان برمی دارم . [ وجه دیگر مصراعِ دوم : غبار عادت را از برابر صنع و قدرتم بر طرف می کنم تا آشکار شود که اسباب و علل در قدرتِ من هیچگونه تأثیری ندارد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 570 ) . مولانا می فرماید : حوادثی که در پی یکدیگر می آیند و ما آنها را با لفظِ علّت و معلول تمییز می دهیم . عادتی بیش نیست که آن را هم خداوند قرار داده . ابیات زیر این معنا را تبیین می کند . ]

بحر را گویم که : هین ، پُر نار شو / گویم آتش را که : رَو گُلزار شو


برای مثال ، گاه به دریا می گویم آکنده از آتش شو . و همینطور گاه به آتش می گویم که گلستان شو . [ مصراع اول اشارت است به آیه 6 سوره تکویر « و آنگاه که دریاها آتش گیرد » و مصراع دوم اشارت است به آیه 69 سوره انبیاء که شرح آن در بیت 547 دفتر اول آمده است ]

کوه را گویم : سبک شو همچو پَشم / چرخ را گویم : فرو دَر پیشِ چشم


به کوه می گویم : مانند پشم ، سبک شو و به آسمان می گویم : پاره شو و فرو ریز . [ مصراع اول اشاره است به آیه 5 سوره قارعه « و گردد کوه ها بسانِ پشم های زده شده » و مصراع دوم اشاره است به آیه 11 سوره تکویر « و آنگاه که آسمان برکنده شود » و نیز می تواند اشاره باشد به آیه 1 سورۀ انفطار و انشقاق . ]

گویم : ای خورشید ، مقرون شو به ماه / هر دو را سازم چو دو ابرِ سیاه


به خورشید می گویم : به ماه نزدیک شو و با آن جفت شو و آنگاه هر دو را مانند ابری سیاه بی فروغ می گردانم . [ مصراع اول اشاره است به آیه 9 سوره قیامت « و جمع کرده شوند خورشید و ماه » و مصراع دوم اشاره است به آیه 8 سوره قیامت « و فروغ ماه زائل گردد » و نیز آیه 1 سوره تکویر « آنگاه که خورشید در هم پیچیده شود » ]

چَشمۀ خورشید را سازیم خشک / چَشمۀ خون را به فن سازیم مَشک


چشمۀ پُر نورِ خورشید را همچون چشمۀ تابان ماه ، خشک و بی فروغ سازیم . چنانچه چشمۀ خون را با قدرت و تصرّفِ خود به مُشکِ دلاویز دگرگونه نماییم .

آفتاب و مَه چو دو گاوِ سیاه / یوغ بر گردن ببندشان اله


خورشید و ماه همانند دو گاو سیاه می گردند و خداوند بر گردنِ آن دو یوغی نهد . [ مستفاد است از این روایت « خورشید و ماه بسانِ دو گاوِ پی زده شده در آتش افتند . اگر حق تعالی خواهد برونشان سازد و اگر خواهد به حالِ خود رهاشان کند » ( احادیث مثنوی ، ص 56 ) البته مولانا به اصلِ علیّت و سببیّت در جهان عقیده دارد . منتهی معتقد است که فوق نظامِ علیّتِ اینجهانی ، نظامِ دیگری حاکم است که هر گاه مقتضی بیند نظامِ علیّت و سببیّت اینجهانی را خرق می کند . ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس

دکلمه عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟