شرح و تفسیر عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1601 تا 1632
نام حکایت : امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود
بخش : 14 از 14
پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …
متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1601) رحمت صد تُو بر آن بلقیس باد / که خدایش عقلِ صد مَرده بداد
1602) هُدهُدی نامه بیاورد و نشان / از سلیمان چند حرفی با بیان
1603) خواند او آن نکته های با شُمول / با حقارت ننگرید اندر رسول
1604) چشم ، هدهد دید و ، جان ، عنقاش دید / حس چو کفّی دید و ، دل دریاش دید
1605) عقل ، با حس زین طلسماتِ دو رنگ / چون محمّد با ابوجهلان به جنگ
1606) کافران دیدند احمد را بشر / چون ندیدند از وی اِنشقّ القمر
1607) خاک زن در دیدۀ حِس بینِ خویش / دیدۀ حِس ، دشمن عقل است و کیش
1608) دیدۀ حِس را خدا اَعماش خواند / بُت پَرَستش گفت و ، ضدِ ماش خواند
1609) ز آنکه او کف دید و ، دریا را ندید / ز آنکه حالی دید و ، فردا را ندید
1610) خواجۀ فردا و حالی پیشِ او / او نمی بیند ز گنجی یک تَسُو
1611) ذَرّه یی ز آن آفتاب آرد پیام / آفتاب آن ذَرّه را گردد غلام
1612) قطره ای کز بحرِ وحدت شد سفیر / هفت بحر آن قطره را باشد اسیر
1613) گر کفِ خاکی شود چالاکِ او / پیشِ خاکش سر نهد افلاکِ او
1614) خاکِ آدم چونکه شد چالاکِ حق / پیشِ خاکش سر نهاد املاکِ حق
1615) اَلسّماءُ انشَقّت آخِر از چه بود ؟ / از یکی چشمی که خاکیی گشود
1616) خاک از دُردی نشیند زیرِ آب / خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب
1617) آن لطافت پس بدان کز آب نیست / جز عطای مُبدعِ وَهّاب نیست
1618) گر کند سُفلی هوا و نار را / ور ز گُل او بگذراند خار را
1619) حاکم است و ، یَفعَلُ الله مایَشا / او ز عینِ درد انگیزد دوا
1620) گر هوا و نار را سفلی کند / تیرگی و دُردی و ثِقلی کند
1621) ور زمین و آب را علوی کند / راهِ گردون را به پا مَطوی کند
1622) پس یقین شد که تُعِزُ مَن تَشا / خاکیی را گفت : پَرها بَرگشا
1623) آتشی را گفت : رَو ابلیس شو / زیرِ هفتم خاک ، با تلبیس شو
1624) آدمِ خاکی برو تو بر سُها / ای بلیسِ آتشی ُ رَو تا ثَرا
1625) چار طبع و علّتِ اُولا نیَم / در تصرّف دائماََ من باقیم
1626) کارِ من بی علّت است و مُستقیم / هست تقدیرم نه علّت ، ای سَقیم
1627) عادتِ خود را بگردانم به وقت / این غبار از پیش ، بنشانم به وقت
1628) بحر را گویم که : هین ، پُر نار شو / گویم آتش را که : رَو گُلزار شو
1629) کوه را گویم : سبک شو همچو پَشم / چرخ را گویم : فرو دَر پیشِ چشم
1630) گویم : ای خورشید ، مقرون شو به ماه / هر دو را سازم چو دو ابرِ سیاه
1631) چَشمۀ خورشید را سازیم خشک / چَشمۀ خون را به فن سازیم مَشک
1632) آفتاب و مَه چو دو گاوِ سیاه / یوغ بر گردن ببندشان اله
رحمت صد تُو بر آن بلقیس باد / که خدایش عقلِ صد مَرده بداد
صد رحمت بر بلقیس که حضرت حق تعالی ، عقلِ صد مرد را به او بخشید .
_ مولانا در اینجا داستان بلقیس (ملکه سبا) و حضرت سلیمان (ع) را نقل می کند . و با بینش خاصِ عرفانی خود بدان می نگرد و آنسان که از فحوای کلام او برمی آید . بلقیس ، کنایه از مرید پاکدلی است که کلامِ راهبر و رهنمای خود را سریعاََ درک می کند و از سرِ اخلاص ، تسلیم و منقادِ او می شود . این داستان در قرآن کریم ، سورۀ نمل ، آیات 22 تا 44 آمده است .
هُدهُدی نامه بیاورد و نشان / از سلیمان چند حرفی با بیان
هدهدی از بارگاه سلیمان (ع) نامه ای آورد که حاوی چند نکته و سخن بود . [ در آیات 29 و 30 سورۀ نمل آمده است « ای سران قوم افکنده شد به سوی من نامه ای گرامی ، نامه از سلیمان است و این است ، به نام خداوند بخشایندۀ مهربان ، مباد که بر من برتری جویید ، بیایید به نزدِ من ، فرمانبردار » ]
خواند او آن نکته های با شُمول / با حقارت ننگرید اندر رسول
بلقیس آن نامه را که حاوی نکات دقیق و باریک بود خواند . ولی با دیدۀ حقارت به هدهدِ پیغام آور نگاه نکرد .
چشم ، هدهد دید و ، جان ، عنقاش دید / حس چو کفّی دید و ، دل دریاش دید
چشمِ ظاهری و حسّیِ بلقیس ، هدهد را همان پرندۀ کوچک اندام و ریز نقش دید . ولی چشمِ معنوی و باطنی او ، هدهد را در عظمتِ شأن و والایی روح ، سیمرغ یافت . چشم حسّیِ او ، هدهد را مانند کفِ بی مقدار دید ولی چشمِ باطنی او ، هدهد را بسانِ دریا عظیم و پهناور دید .
عقل ، با حس زین طلسماتِ دو رنگ / چون محمّد با ابوجهلان به جنگ
عقل ، با ین طلسم های دو رنگ همواره با حواس در جنگ و ستیز است . چنانکه محمد (ص) با ابو جهل در ستیز بود . [ «طلسم دو رنگ» کنایه از وجود آدمی است که دو جنبه دارد . یکی جنبه مادی که به ابوجهل تشبیه شده و دیگری جنبه معنوی که به حضرت محمد (ص) مانند شده است . ]
کافران دیدند احمد را بشر / چون ندیدند از وی اِنشقّ القمر
کافران حضرت محمد (ص) را بشری معمولی می دیدند . زیرا معجزه شکافته شدن ماه را نتوانستند از او ببینند . [ آنها چون اسیر جنبۀ مادّی بشری بودند و مقیّد به حواسِ ظاهری ، پس جنبۀ معنوی پیامبر را نتوانستند مشاهده کنند . مصراع دوم اشاره به آیه 1 سوره قمر دارد که در شرح بیت 118 دفتر اوّل توضیح داده شد . ]
خاک زن در دیدۀ حِس بینِ خویش / دیدۀ حِس ، دشمن عقل است و کیش
بر چشمِ ظاهربینِ خودت خاک بپاش . یعنی بدان توجّه مکن ، زیرا چشمی که فقط محسوسات را ببیند . دشمن عقل و دین است .
دیدۀ حِس را خدا اَعماش خواند / بُت پَرَستش گفت و ، ضدِ ماش خواند
چشمِ حسّی را خدا نابینا خوانده و آن را بت پرست و دشمن ما توصیف کرده است . [ اشاره است به قسمتی از آیه 179 سوره اعراف « … ایشان را دل هایی است که بدان حق را نیابند و ایشان را دیدگانی است که بدان حق را نبینند و ایشان را گوش هایی است که بدان حق را نشنوند و ایشانند ستوران بلکه گمراه تر » ]
ز آنکه او کف دید و ، دریا را ندید / ز آنکه حالی دید و ، فردا را ندید
زیرا او کف را دید ولی دریا را ندید . همینطور زمان حال را دید ولی زمان آینده را ندید . [ «حال» کنایه از دنیا و «فردا» کنایه از آخرت است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 155 ) ]
خواجۀ فردا و حالی پیشِ او / او نمی بیند ز گنجی یک تَسُو
بزرگ و سرور فردا و امروز در برابرِ انسانِ اسیرِ حسّ حاضر است ولی او مانند کسی است که از آن همه گنج ، پشیزی را نمی تواند ببیند . [ حضرت حق در مظهرِ انسان کامل و دیگر مظاهر ، ظاهر و متجلّی است ولی غافلان از عالمِ معنا ، انسانِ کامل را کالبدی بیش به شمار نمی آورند . از اینرو در قضاوت و ارزیابی او دچار اشتباه و خطا می شوند . توضیح بیشتر در شرح ابیات 265 تا 270 دفتر اوّل آمده است . ]
ذَرّه یی ز آن آفتاب آرد پیام / آفتاب آن ذَرّه را گردد غلام
اگر ذرّه ای بتواند از آن آفتاب پیامی آورد . آفتابِ این جهان ، غلام و بندۀ آن ذرّه می شود . [ توضیح در مورد انسان کامل در شرح بیت 1 دفتر اوّل آمده است ]
قطره ای کز بحرِ وحدت شد سفیر / هفت بحر آن قطره را باشد اسیر
قطره ای که از دریای وحدت پیام آور باشد . هفت دریای عالم اسیر آن می شود . [ هفت دریا ، قدما معتقد بودند که در نواحی گوناگونِ زمین ، هفت دریا وجود دارد بدین نام ها : دریای چین ، دریای مغرب ، دریای روم ، دریای سیاه ، دریای سرخ ، دریاچه خزر و خلیج فارس . ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 213 ) ]
گر کفِ خاکی شود چالاکِ او / پیشِ خاکش سر نهد افلاکِ او
هرگاه یک مشت خاک برای خدا چالاک شود . یعنی در اطاعت اوامر او بکوشد . افلاک و ستارگان خدا در برابر چنین خاکی به خاک می افتند و مطیع او می شوند .
خاکِ آدم چونکه شد چالاکِ حق / پیشِ خاکش سر نهاد املاکِ حق
برای مثال ، وقتی که خاکِ حضرت آدم (ع) یعنی وجود او در برابر اوامر حق کوشید . فرشتگان حق تعالی در برابر آن خاک به سجده درآمدند . [ اشاره به آیه 30 سوره حجر « سجده کردند فرشتگان وَرا جملگی » و … ]
اَلسّماءُ انشَقّت آخِر از چه بود ؟ / از یکی چشمی که خاکیی گشود
شکافته شدن آسمان برای چه بود ؟ بدان جهت که انسانی خاکی چشم گشود . [ یعنی وقتی انسان ، چشم به اسرار و حقایق ربّانی بگشاید با علم و معرفت ، حجابِ عرش و فرش را در هم می نوردد و به شهود حق می رسد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 159 ) مولانا در این بیت از آیه 1 سوره انشقاق ظاهراََ تنها اقتباس لغوی کرده و اِلّا از حیث معنا و مقصود اشاره ای بدان ندارد . ]
خاک از دُردی نشیند زیرِ آب / خاک بین کز عرش بگذشت از شتا
خاک به عنوان سنگینی و ثقل در آب ته نشین می شود . ولی نگاه کن به این خاکی که شتابان عرش را درمی نوردد . ( دُرد = ته نشین مایعات / از دُردی = به جهت سنگینی و رسوب ) [ اشاره است به معراج پیامبر (ص) و عروج روحانی اولیاء ، و کلّاََ همۀ اهل ایمان و ایقان . توضیح عروج در شرح بیت 1580 دفتر اول ]
آن لطافت پس بدان کز آب نیست / جز عطای مُبدعِ وَهّاب نیست
بدان که لطافت و نرمی آب از ذاتِ آب نیست . بلکه این لطافت و نرمی ، چیزی نیست جز عطیۀ آفریدگار بخشنده . [ از این بیت به اشاره ای است به عقیده اشعریان و صوفیان ، مطابقِ نظرِ آنان ، جمیع ممکنات بدون واسطه به ارادۀ حق مستند است و هیچ چیز بر حق تعالی واجب نمی شود . از اینرو حوادثی که در تعاقب یکدیگر به ظهور می رسد . لزوماََ میان آنها پیوند و رابطۀ علت و معلولی نیست بلکه عادت بر آن جاری شده که مثلاََ آب ، رفع تشنگی کند و آتش بسوزاند و … شرح این مطلب در ابیات 833 تا 853 دفتر اول آمده است ]
گر کند سُفلی هوا و نار را / ور ز گُل او بگذراند خار را
اگر حق تعالی بخواهد می تواند هوا و آتش را که ذاتاََ از عناصر عُلوی است به عناصر سفلی مبدّل سازد . و نیز اگر او اراده کند می تواند خار را بر گُل برتری دهد . [ قدما ، عالم را از چهار عنصر و یا چهار آخشیح می دانستند که عبارت بود از : آب ، باد ، خاک و آتش ، از آن میان دوعنصر هوا و آتش را عُلوی و خفیف می دانستند . زیرا میل این دو ، رو به بالاست . و دو عنصر آب و خاک را نیز سفلی و یا ثقیل می دانستند . زیرا طبع آن دو ، میل به زمین دارد . سُفلی = منسوب به سُفل به معنی پایینی ، زیرین ]
حاکم است و ، یَفعَلُ الله مایَشا / او ز عینِ درد انگیزد دوا
زیرا حق تعالی ، حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند . چنانکه از ذاتِ دَرد و مرض ، دوا و درمان می آفریند . [ مصراع اوّل اشاره است به قسمتی از آیه 40 سورۀ آل عمران « … خدا آنچه خواهد کند این چنین » ]
گر هوا و نار را سفلی کند / تیرگی و دُردی و ثِقلی کند
اگر حق تعالی هوا و آتش به عنصر سُفلی تبدیل کند . لطافتشان را می گیرد و آنها را تیره و کثیف و سنگین می سازد .
ور زمین و آب را علُوی کند / راهِ گردون را به پا مَطوی کند
و اگر خدا بخواهد می تواند خاک و آب را که جزو عناصر سُفلی است به عنصر عُلوی مبدّل سازد . در اینصورت همۀ عناصر سُفلی می توانند افلاک را با پا درنوردند . [ یعنی حق تعالی می تواند طبع عناصر را از آنها بگیرد و طبعی دیگر به آنها بدهد . توضیح در شرح ابیات 1617 و 1618 همین بخش ]
پس یقین شد که تُعِزُ مَن تَشا / خاکیی را گفت : پَرها بَرگشا
پس مسلّم شد که حق تعالی می تواند هر موجود پستی را ارجمند سازد . از اینرو به یک بشر خاکی گفت : پَرهای عقلت را بگشا و به اوج آسمانِ معنا پرواز کن . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 26 سوره آل عمران « بگو خداوندا ، تویی دارندۀ مُلک . دهی مُلک را به که خواهی و ستانی مُلک را از هر که خواهی . و ارجمند کنی هر که را که خواهی و خوار کنی هر که را که خواهی . به دستِ تو است همۀ نیکی ها و تویی بر هر چیز توانا » ]
آتشی را گفت : رَو ابلیس شو / زیرِ هفتم خاک ، با تلبیس شو
به موجودی که از آتش آفریده شده گفت : برو ابلیس شو و زیر طبقۀ هفتم زمین به مکر و فریب بپرداز . [ بنابراین ابلیس که گوهری آتشین دارد و همواره رو به بالا ، لیکن چون مشیّت حضرت حق تعلق گیرد . همان عنصر عُلوی ، عنصری سُفلی و فرودین می شود و به پست ترین مرتبت تنزّل می کند . بنابراین مشیّت حق بر هر چیز قاهر و غالب است . امّا این به معنی جبر نیست . توضیح بیشتر در شرح ابیات 615 تا 617 دفتر اول آمده است ]
آدمِ خاکی برو تو بر سُها / ای بلیسِ آتشی ُ رَو تا ثَرا
ای آدم که از خاک پدید آمده ای تا اوجِ سُها پرواز کن یعنی به اوج آسمانِ معنویت عروج کن . و ای ابلیسی که گوهری آتشین داری تا زیرِ خاک تنزّل کن . [ سُها = ستارۀ کوچک و یکی از سه ستاره دُبّ اکبر یا بنات النّعش کبری است . از بس خرد و کوچک است . قوّتِ چشم و قدرتِ دوربینی را با رویت آن امتحان می کنند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 413 و 414 ) در اینجا کنایه است از عالی ترین مقامِ معنوی و مرتبۀ عرفانی ]
چار طبع و علّتِ اُولا نیَم / در تصرّف دائماََ من باقیم
من نه چهار طبع هستم و نه علّتِ اُولی ، بلکه باقی هستم و همواره در عالمِ هستی تصرّف دارم . [ چهار طبع = یا چهار سرشت عبارت است از سردی و گرمی و خشکی و تری / علّتِ اُولی = نخستین علّت ، کنایه از عقلِ اول از عقولِ عَشَره که موردِ اعتمادِ حکما بوده است . حکمای مشّأئی ، معتقد بودند که از وجودِ واحد ، تنها وجودِ واحد صادر می شود و بس . و هرگز امکان ندارد که از واحد ، کثیر پدید آید . این صادرِ واحد ، قهراََ مادّه و عوارضِ مادّه نمی تواند باشد . زیرا مادّه در واقع واحد نیست بلکه کثیر است به دلیلِ آنکه موجودی مرکّب است و نه بسیط . پس ناگزیر صادر اوّل باید از مادّه و عوارضِ آن مجرّد باشد . و دارای وحدتِ اطلاقی باشد . از اینرو عقل اول به ظهور رسید . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 567 تا 569 ) و از آن ، عقل دوم و سپس از عقلِ دوم ، عقل سوم … تا عقل دهم . حاصل کلام اینکه مشیّتِ خداوند ، بی واسطه عمل نمی کند بلکه از طریق زنجیره های علل و معالیل در عالمِ هستی تصرّف می کند . این عقیده از نظرِ مولانا وجهی ندارد ، زیرا طبق آن ، لازم می آید که دستِ اراده و مشیت الهی همواره بسته و مغلول باشد و این با توصیف خداوند به فعال ما یشاء بودن سازوار نیست . ]
کارِ من بی علّت است و مُستقیم / هست تقدیرم نه علّت ، ای سَقیم
کارِ من بی واسطه و مستقیم است و مقیّد به هیچ علّتی نیست . ای بیمار دل ، تقدیر من نیز منوط به علّتی نیست . [ این بیت با عقیده اشعریه در بابِ علیّت سازوار است . پیروان ابوالحسن اشعری ، رابطۀ ضروری بین علت و معلول را قبول ندارند . از اینرو جایز می دانند که علتِ تامه در وجود آید امّا معلول همراه آن نباشد . بنابراین به نظرِ اشعریه بین حوادث ، بستگی ضروری وجود ندارد . ]
عادتِ خود را بگردانم به وقت / این غبار از پیش ، بنشانم به وقت
هر گاه بخواهم عادتم را دگرگونه می سازم و غبارِ عادت را از پیشِ چشمِ آدمیان برمی دارم . [ وجه دیگر مصراعِ دوم : غبار عادت را از برابر صنع و قدرتم بر طرف می کنم تا آشکار شود که اسباب و علل در قدرتِ من هیچگونه تأثیری ندارد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 570 ) . مولانا می فرماید : حوادثی که در پی یکدیگر می آیند و ما آنها را با لفظِ علّت و معلول تمییز می دهیم . عادتی بیش نیست که آن را هم خداوند قرار داده . ابیات زیر این معنا را تبیین می کند . ]
بحر را گویم که : هین ، پُر نار شو / گویم آتش را که : رَو گُلزار شو
برای مثال ، گاه به دریا می گویم آکنده از آتش شو . و همینطور گاه به آتش می گویم که گلستان شو . [ مصراع اول اشارت است به آیه 6 سوره تکویر « و آنگاه که دریاها آتش گیرد » و مصراع دوم اشارت است به آیه 69 سوره انبیاء که شرح آن در بیت 547 دفتر اول آمده است ]
کوه را گویم : سبک شو همچو پَشم / چرخ را گویم : فرو دَر پیشِ چشم
به کوه می گویم : مانند پشم ، سبک شو و به آسمان می گویم : پاره شو و فرو ریز . [ مصراع اول اشاره است به آیه 5 سوره قارعه « و گردد کوه ها بسانِ پشم های زده شده » و مصراع دوم اشاره است به آیه 11 سوره تکویر « و آنگاه که آسمان برکنده شود » و نیز می تواند اشاره باشد به آیه 1 سورۀ انفطار و انشقاق . ]
گویم : ای خورشید ، مقرون شو به ماه / هر دو را سازم چو دو ابرِ سیاه
به خورشید می گویم : به ماه نزدیک شو و با آن جفت شو و آنگاه هر دو را مانند ابری سیاه بی فروغ می گردانم . [ مصراع اول اشاره است به آیه 9 سوره قیامت « و جمع کرده شوند خورشید و ماه » و مصراع دوم اشاره است به آیه 8 سوره قیامت « و فروغ ماه زائل گردد » و نیز آیه 1 سوره تکویر « آنگاه که خورشید در هم پیچیده شود » ]
چَشمۀ خورشید را سازیم خشک / چَشمۀ خون را به فن سازیم مَشک
چشمۀ پُر نورِ خورشید را همچون چشمۀ تابان ماه ، خشک و بی فروغ سازیم . چنانچه چشمۀ خون را با قدرت و تصرّفِ خود به مُشکِ دلاویز دگرگونه نماییم .
آفتاب و مَه چو دو گاوِ سیاه / یوغ بر گردن ببندشان اله
خورشید و ماه همانند دو گاو سیاه می گردند و خداوند بر گردنِ آن دو یوغی نهد . [ مستفاد است از این روایت « خورشید و ماه بسانِ دو گاوِ پی زده شده در آتش افتند . اگر حق تعالی خواهد برونشان سازد و اگر خواهد به حالِ خود رهاشان کند » ( احادیث مثنوی ، ص 56 ) البته مولانا به اصلِ علیّت و سببیّت در جهان عقیده دارد . منتهی معتقد است که فوق نظامِ علیّتِ اینجهانی ، نظامِ دیگری حاکم است که هر گاه مقتضی بیند نظامِ علیّت و سببیّت اینجهانی را خرق می کند . ]
دکلمه عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات