شرح و تفسیر رفتن شیر و گرگ و روباه از بهر شکار در کوهسار در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر رفتن شیر و گرگ و روباه از بهر شکار در کوهسار
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3013 تا 3041
نام حکایت : رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار
بخش : 1 از 9
شیری همراه گرگ و روباهی به شکار رفتند . و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش شکار کردند . آنگاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صید شده را میان خود تقسیم کند . گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد . بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش سهمِ روباه . شیر ناگهان برآشفت . زیرا که دید گرگ در محضرِ شاهانه او ، حرف از «من» و «تو» و «قسمت من» و قسمت تو و او» می زند . در حالیکه این صیدها فقط با حضور نیرومند شیر حاصل شده است . از اینرو برای عقوبت گرگ ، پنجه ای قوی بر او زد و در دَم هلاکش نمود . سپس رو به روباه کرد و گفت : صیدها را تو تقسیم کن . روباه …
متن کامل حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
3013) شیر و گرگ و روبهی بهرِ شکار / رفته بودند از طلب در کوهسار
3014) تا به پشتِ همدگر بر صیدها / سخت بربندند ، بند و قیدها
3015) هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف / صیدها گیرند ، بسیار و شِگرف
3016) گرچه زیشان شیرِ نر را ننگ بود / لیک کرد اکرام و همراهی نمود
3017) این چنین شه را ز لشکر زحمت است / لیک همره شد ، جماعت رحمت است
3018) این چنین مه را ز اختر ننگ هاست / او میانِ اختران ، بهرِ سخاست
3019) امرِ شاوِرهُم پیمبر را رسید / گرچه رایی نیست رایَش را ندید
3020) در ترازو ، چو رفیقِ زَر شده ست / نَی از آنکه جو چو زَر ، گوهر شده ست
3021) روح ، قالَب را کُنون همره شده ست / مدّتی سگ ، حارسِ درگه شده ست
3022) چون که رفتند این جماعت سویِ کوه / در رکابِ شیرِ با فرّ و شکوه
3023) گاوِ کوهی و بُز و خرگوشِ زَفت / یافتند و کارِ ایشان پیش رفت
3024) هر که باشد در پیِ شیرِ حِراب / کم نیاید روز و شب او را کباب
3025) چون ز کُه در بیشه آوردندشان / کشته و مجروح و اندر خون کشان
3026) گرگ و روبه را طمع بود اندر آن / که رود قسمت به عدلِ خسروان
3027) عکسِ طَمعِ هر دوشان بر شیر زد / شیر دانست آن طمع ها را سَنَد
3028) هر که باشد شیرِ اسرار و امیر / او بدانَد هر چه اندیشه ضمیر
3029) هین نگه دار ای دلِ اندیشه خو / دل ز اندیشۀ بدی در پیشِ او
3030) داند و خر را همی راند خموش / در رُخَت خندد برای روی پوش
3031) شیر چون دانست آن وسواسشان / وانگفت و داشت آن دَم پاسِشان
3032) لیک با خود گفت : بنمایم سزا / مر شما را ای خسیسانِ گدا
3033) مر شما را بس نیامد رایِ من ؟ / ظَنّتان این است در اِعطای من ؟
3034) ای خِرَد و رایِتان از رای من / از عطاهای جهان آرای من
3035) نقش با نقاش چه اِسگالَد دِگر ؟ / چون سِگالِش اوش بخشید و خبر
3036) این چنین ظَنِ خسیسانه به من / مر شما را بود ؟ ننگانِ زَمَن
3037) ظانّین بِالله ظنَ السُوء را / چون منافق سر بیندازم جدا
3038) وارهانم چرخ را از ننگتان / تا بماند در جهان این داستان
3039) شیر با این فکر می زد خنده فاش / بر تبسّم هایِ شیر ، ایمن مباش
3040) مالِ دنیا شد تبسّم هایِ حق / کرد ما را مست و مغرور و خَلَق
3041) فقر و رنجوری به استت ای سَنَد / کآن تبسّم ، دامِ خود را بر کَنَد
شیر و گرگ و روبهی بهرِ شکار / رفته بودند از طلب در کوهسار
شیر و گرگ و روباه برای شکار به کوهسار رفته بودند .
تا به پشتِ همدگر بر صیدها / سخت بربندند ، بند و قیدها
تا با یاری و کمک یکدیگر ، دامها و بندهای شکار را استوار و محکم ببندند تا صیدها را گرفتار سازند .
هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف / صیدها گیرند ، بسیار و شِگرف
هر سه با یکدیگر در آن هامون پهناور و عظیم ، صیدهای زیاد و خوشایندی بگیرند . ( شگرف = نیکو و خوشایند ، عجیب )
گرچه زیشان شیرِ نر را ننگ بود / لیک کرد اِکرام و همراهی نمود
شیر نر اگر چه از آن دو عار داشت . ولی نسبت به آنان بزرگواری کرد و رفاقت نشان داد . ( اِکرام = گرامی داشتن )
این چنین شه را ز لشکر زحمت است / لیک همره شد ، جماعت رحمت است
برای این گونه شاه ، لشکر سبب زحمت می گردد . ولی با آنان همراه شد زیرا جماعت و گروه مایۀ رحمت است . [ اشاره است به حدیث « در جمع و جماعت رحمت است و در جدایی و تفرقه ، عذاب » ( احادیث مثنوی ، ص 31 ) ]
این چنین مه را ز اختر ننگ هاست / او میانِ اختران ، بهرِ سخاست
اینگونه ماه از ستارگان عار دارد . ولی آن ماه میانِ ستارگان بود تا به رفیقان و همراهان خود کَرَم و بزرگواری کند . [ سخا = بخشش و جوانمردی ]
امرِ شاوِرهُم پیمبر را رسید / گرچه رایی نیست رایَش را ندید
برای مثال ، حق تعالی با آیه شریفه 159 سوره آل عمران به پیامبر (ص) دستور می دهد که « در کارها با مسلمان و اصحاب خود رایزنی کن » گرچه هیچ رایی و نظری نمی نواند با رای و نظر پیامبر (ص) برابری و همانندی کند . [ نَدید = همتا و نظیر ]
در ترازو ، چو رفیقِ زَر شده ست / نَی از آنکه جو چو زَر ، گوهر شده ست
مثال دیگر ، در ترازو «جو» همراه و ملازم طلای گرانقیمت است . ولی این همراهی و ملازمت ، دلیل بر آن نمی شود که «جو» ارزشی همانند طلا داشته باشد . [ جو ، مقیاسی بوده است برای فلزات قیمتی نظیر طلا و نقره ]
روح ، قالَب را کُنون همره شده ست / مدّتی سگ ، حارسِ درگه شده ست
مثال دیکر ، روح اینک همراه کالبد است . چنانکه مدتی نیز سگ ، نگهبان درگاه شده بود مانند سگِ اصحاب کهف . ولی این همراهی و ملازمت ، دلیل بر این نیست که روح مانند کالبد باشد و سگ به مقام اصحاب کهف ، واصل شده باشد . [ ( حارس = نگهبان ، حراست کننده ) . مصراع دوم اشاره است به آیه 18 سوره کهف « … و سگِ آنان ، بازوان خود گشوده بود بر درگاه … ]
چون که رفتند این جماعت سویِ کوه / در رکابِ شیرِ با فرّ و شکوه
وقتی که این گروه رو به سوی کوه نهادند . یعنی گرگ و روباه همراه و ملتزم رکاب شیر با شکوه و عظمت راهی کوه شدند .
گاوِ کوهی و بُز و خرگوشِ زَفت / یافتند و کارِ ایشان پیش رفت
در آنجا گاو کوهی و بُزی کوهی و خرگوشی بس درشت یافتند و کارشان رو به سامان بود . [ زَفت = بزرگ ، ستبر ]
هر که باشد در پیِ شیرِ حِراب / کم نیاید روز و شب او را کباب
هر کسی که مطیع شیرِ جنگی باشد و از او تبعیت کند . روز و شب ، کبابش قطع نمی شود . ( حِراب = جنگ و جنگی ) [ همینطور هر کسی که در خدمت شیران بیشه طریقت و عارفان کامل باشد . از علوم و معارف که روزی و رزق آسمانی و قُوتِ روحانی است بی نصیب نمی ماند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 229 ) ]
چون ز کُه در بیشه آوردندشان / کشته و مجروح و اندر خون کشان
همینکه شیر و همراهانش ، شکارهایشان را از کوه به سوی جنگل ، کشان کشان آوردند . در حالی که آن شکارها همه کُشته و زخمی بودند .
گرگ و روبه را طمع بود اندر آن / که رود قسمت به عدلِ خسروان
گرگ و روباه در این حد طمع داشتند که شکارها مطابق عدالت شاهانه تقسیم شود . [ عدل خسروان = عدالت شاهان ]
عکسِ طَمعِ هر دوشان بر شیر زد / شیر دانست آن طمع ها را سَنَد
طمعِ گرگ و روباه بر دلِ شیر منعکس شد و حقیقت حالِ آنان به او معلوم گشت و شیر ، سبب و علتِ طمعِ گرگ و روباه را دانست . شیر با یقین و فراست ، ریشۀ منشأ طمعِ آنان را احساس کرد . ( زدن عکس = منعکس شدن ، معلوم شدن . سَنَد = تکیه گاه ، چیزی که بدان اعتماد کنند ، در اینجا به معنی منشأ و سرچشمه ) [ عارف کامل نیز نهانی های افراد را درمی یابد و هیچکس نمی تواند احوال درونی خود را از آنان مخفی کند ]
هر که باشد شیرِ اسرار و امیر / او بدانَد هر چه اندیشه ضمیر
هر کسی که شیرِ اسرار و سالار حقایق نهفته باشد . هر چه در ضمیرِ دیگران بگذرد . او بدان واقف می شود . [ عارف کامل نیز از درون مردم آگاه است . هر چند که احوال باطنی خود را از او پنهان دارند . از اینروست که بدانان جواسیس القلوب ( مالک قلوب ) گویند ]
هین نگه دار ای دلِ اندیشه خو / دل ز اندیشۀ بدی در پیشِ او
ای دلِ اندیشناک ، آگاه باش و دلت را از اندیشۀ بد و قبیح در محضر او حفظ کن . ( اندیشه خو = دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر ، کسی که پیوسته در فکرِ است و نه فکر صواب بلکه خیالات واهی ) [ پس اگر می بینی که اولیاءالله اسرار و مکنوناتِ نهفتۀ دیگران را فاش نمی کنند به این دلیل نیست که واقف نیستند بلکه وقوف دارند ولی به اقتضای اسمِ مبارک «ستّار» آن اندیشه ها و مکنونات را افشا نمی سازند ]
داند و خر را همی راند خموش / در رُخَت خندد برای روی پوش
او تمام افکار و اندیشه های باطنی تو را می داند . و خر را ساکت و آرام می راند . یعنی مماشات می کند و برای پوشاندن اسرارت حتی به رویت لبخند نیز می زند . یعنی در واقع بنا به مصلحت تغافل و تجاهل می کند . [ خر را خموش راندن = کنایه از مماشات کردن ]
شیر چون دانست آن وسواسشان / وانگفت و داشت آن دَم پاسِشان
شیر با اینکه وسواسهای درونی آن دو را دریافته بود ولی چیزی نگفت و آن دَم ، رعایت حال ایشان را کرد و حرمتِ آنان را نگه داشت . [ وسواس = اندیشه بد که بر دل بگذرد . پاس داشتن = حرمت نگاه داشتن ]
لیک با خود گفت : بنمایم سزا / مر شما را ای خسیسانِ گدا
اما پیشِ خود گفت : ای فرومایگان گدا صفت ، من سزای شما را خواهم داد . به نحوی که شایسته شما باشد .
مر شما را بس نیامد رایِ من ؟ / ظَنّتان این است در اِعطای من ؟
آیا رای و اندیشه من برای شما بسنده و کافی نیست ؟ آیا این چنین در مورد من و بخشش من گمان می کنید ؟ [ اِعطا = بخشیدن ]
ای خِرَد و رایِتان از رای من / از عطاهای جهان آرای من
ای گرگ و روباهی که اندیشه و خِرَدِ شما ، جملگی از رای من ناشی شده و همۀ آنها بر اثر بخشش های جهان گستر من پرید آمده است . [ جهان آرا = آرایش دهنده جهان ، کنایه از گسترده ]
نقش با نقاش چه اِسگالَد دِگر ؟ / چون سِگالِش اوش بخشید و خبر
برای مثال ، نقش چه ارزشی دارد که اندیشه کند و ایرادی به نقاش بگیرد ؟ زیرا که این نقاش است که اندیشه و آگاهی را به وی داده است . یعنی وجود نقش و نگار ، نشانی است از اِعمال فکر و نظر . [ همینطور بنده را نرسد که با حق ستیزد . ( سگالیدن = اندیشیدن و فکر کردن ) ]
این چنین ظَنِ خسیسانه به من / مر شما را بود ؟ ننگانِ زَمَن
آیا در حقِ من اینگونه گمانِ پَست دارید ؟ در حالی که مردم زمانه از وجود شما ننگ دارند . [ زَمَن = زمان و روزگار ]
ظانّین بِالله ظنَ السُوء را / چون منافق سر بیندازم جدا
آنان که نسبت به خداوند گمان بد برند . باید همانند منافقان ، سرشان را قطع کنم . [ مصراع اول اشاره است به قسمتی از آیه 6 سوره فتح « و تا اینکه مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می برند عذاب کند » ]
وارهانم چرخ را از ننگتان / تا بماند در جهان این داستان
جهان را از ننگ و عار شما رها سازم . تا این حکایت در دنیا باقی ماند و جهانیان از این ماجرا عبرت گیرند .
شیر با این فکر می زد خنده فاش / بر تبسّم هایِ شیر ، ایمن مباش
شیر با اینکه این فکرها و اندیشه ها را می کرد . با این حال ، آشکارا لبخند می زد اما بدان که نباید بر تبسم شیر آسوده و ایمن باشی . [ چه ممکن است در پسِ این حالت خنده و تبسم ، خشمی آتشین و جانگداز نهفته باشد . شیر ، هنگام خشم ، دندانهای خود را نمایان می کند و شخص نادان دچار خیال خام می شود و به غلط گمان می کند که شیر ، در حال تبسم و نشاط است . از اینرو فارغ و آسوده به کار خود مشغول می شود . در حالیکه شیر در این حالت قصد هجوم و دریدن او را دارد .
مالِ دنیا شد تبسّم هایِ حق / کرد ما را مست و مغرور و خَلَق
مالِ دنیا تبسّم و لبخند حق تعالی است و همین مال ، ما را مست و غافل و ژنده و پوسیده کرده است . [ خَلَق = ژنده و کهنه و پوسیده ]
فقر و رنجوری به استت ای سَنَد / کآن تبسّم ، دامِ خود را بر کَنَد
ای شخصِ مورد اعتماد ، بدان که ترش رویی دنیا . یعنی فقر و رنجوری و تهیدستی برای تو بهتر است . زیرا آن لبخند یعنی خوشی دنیا ، سرانجام دامِ خود را آشکار می سازد . [ پس مالِ دنیا و مقامِ ظاهری ، در واقع نوعی و جلوه ای از تبسّم الهی است و شخصِ جاهل نمی داند که در باطن این تبسّم ، خشمی آتشین و هلاکتبار نهفته است . پس مفتون و فریفتۀ آن می شود و دل بدان می بازد .و سرانجام به دام هلاک در می افتد . در آیه 182 سوره اعراف ، خداوندِ حکیم این حال را استدراج نام داده است و می فرماید : « آنان که به تکذیب آیات ما پردازند . به استدراج گرفتارشان سازیم از آنجا که هیچ ندانند » . استدراج در لغت به معنی این است که شخص به تدریج و درجه درجه به سوی امری مکروه و بدفرجام کشیده شود . درست مانند آنکه از ابتدای ساحل دریا خود را به آب می زند و این امر ، باعث نشاط و سرخوشی او می شود و با اشتیاق و سرمستی اندک اندک جلوتر می رود و آنقدر پیش می رود که ناگهان خود را در نقطه عمیق و پُر موج دریا احساس می کند . هر چه دست و پا می زند و تقلّا می کند کمتر نتیجه می گیرد و سرانجام ، غریق امواج خروشان دریا می شود . شخص تبهکار و بدرفتار نیز در دنیا به کامرانی و عیش و هوسرانی مشغول می شود . بی خبر از اینکه تدریجاََ رو به سوی سیاه بختی و بدفرجامی پیش می رود و بالاخره تازیانۀ جان ستان روزگار ، بر گُرده اش فرود می آید و او را تباه و سیه گلیم می سازد و بر خاکِ بدبختی اش می نشاند . ]
دکلمه رفتن شیر و گرگ و روباه از بهر شکار در کوهسار
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
بخش بعدی رو نمیتونم پیدا کنم
با سلام و عذر خواهی به دلیل آماده نبودن منوهای این سایت .
از قسمت جستجو در بالای صفحه اصلی وارد صفحه حکایت « رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار » بشوید و در انتهای حکایت از طریق لینک ها به کلیه بخشها دسترسی پیدا کنید .