شکایت کردن پشه از باد به حضرت سلیمان | شرح و تفسیر

شکایت کردن پشه از باد به حضرت سلیمان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شکایت کردن پشه از باد به حضرت سلیمان | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4624 تا 4663

نام حکایت : حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام

بخش : 1 از 5 ( شکایت کردن پشه از باد به حضرت سلیمان )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام

پشه ای از باغ و علفزاری برخاست و رهسپارِ بارگاهِ عدل سلیمان نبی شد و از دستِ باد شکایت کرد و گفت که باد حتّی لحظه ای نمی گذارد ما در باغ و بوستان آرام گیریم . آن نبی کریم به باد دستور داد که هر …

متن کامل « حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات شکایت کردن پشه از باد به حضرت سلیمان

ابیات 4624 الی 4663

4624) پشّه آمد از حدیقه ، ور گیاه / وز سلیمان گشت پشّه دادخواه

4625) کای سلیمان ، مَعدِلت می گشتری / بر شاطین و آدمیزاد و پری

4626) مرغ و ماهی در پناهِ عدلِ توست / کیست آن گُم گشته کِش فضلت نجُست ؟

4627) داد دِه ما را ، که بس زاریم ما / بی نصیب از باغ و گلزاریم ما

4628) مشکلاتِ هر ضعیفی از تو حل / پشّه باشد در ضعیفی خود مَثَل

4629) شُهره ما در ضعف و ، اشکسته پری / شُهره تو در لطف و ، مسکین پَروری

4930) ای تو در اطباقِ قدرت ، منتهی / منتهی ما در کمیّ و ، بی رهی

4631) داد دِه ما را ، ازین غم کُن جُدا / دست گیر ، ای دستِ تو دستِ خدا

4632) پس سلیمان گفت : ای انصاف جُو/ داد و انصاف از که می خواهی ، بگو

4633) کیست آن ظالم که از باد و بُروت / ظلم کرده ست و خراشیده ست رُوت ؟

4634) ای عجب در عهدِ ما ظالم کجاست ؟ / کو نه اندر حبس و در زنجیرِ ماست

4635) چونکه ما زادیم ، ظلم آن روز مُرد / پس به عهدِ ما ، که ظلمی پیش بُرد ؟

4636) چون برآمد نور ، ظلمت نیست شد / ظلم را ظلمت بُوَد اصل و عَضُد

4637) نَک ، شیاطین کسب و خدمت می کنند / دیگران بسته به اَصفادند بند

4638) اصلِ ظلمِ ظالمان از دیو بود / دیو در بندست ، اِستم چون نمود ؟

4639) مُلک ، ز آن داده ست ما را کُن فکان / تا ننالد خلق ، سویِ آسمان

4340) تا به بالا بر نیاید دودها / تا نگردد مضطرب چرخ و سُها

4641) تا نلرزد عرش از نالۀ یتیم / تا نگردد از ستم جانی سقیم

4642) ز آن نهادیم از ممالک مذهبی / تا نیاید بر فلک ها یا ربی

4643) منگر ای مظلوم ، سویِ آسمان / کآسمانی شاه داری در زمان

4644) گفت پشّه : دادِ من از دستِ باد / کو دو دستِ ظلم ، بر ما بر گشاد

4645) ما ز ظلمِ او به تنگی اَندریم / با لبِ بسته ازو ، خون می خوریم

4646) پس سلیمان گفت : ای زیبا دَوی / امرِ حق باید که از جان بشنوی

4647) حق به من گُفتست : هان ای دادوَر / مشنو از خصمی تو ، بی خصمی دگر

4648) تا نیآید هر دو خصم اندر حضور / حق نیآید پیشِ حاکم در حضور

4649) خصم ، تنها گر برآرد صد نفیر / هن و هان بی خصم ، قولِ او مگیر

4650) من نیارم رُو ز فرمان تافتن / خصمِ خود را رَو بیآور سویِ من

4651) گفت : قولِ توست برهان و درست / خصمِ من بادست و او در حکمِ توست

4652) بانگ زد آن شه که : ای بادِ صبا / پشّه افغان کرد از ظلمت بیآ

4653) هین مقابل شو تو و خصم و ، بگو / پاسخِ خصم و ، بکن دفعِ عدو

4654) باد چون بشنید ، آمد تیز تیز / پشّه بگرفت آن زمان ، راهِ گریز

4655) پس سلیمان گفت : ای پشّه کجا ؟ / باش تا بر هر دو رانم من قضا

4656) گفت : ای شَه مرگِ من از بودِ اوست / خود سیاه این روزِ من از دودِ اوست

4657) او چو آمد ، من کجا یابم قرار ؟ / کو برآرَد از نهادِ من دمار

4658) همچنین جویای درگاهِ خدا / چون خدا آمد ، شود جوینده لا

4659) گر چه آن وصلت بقا اندر بقاست / لیک ز اوّل آن بقا ، اندر فناست

4660) سایه هایی که بُوَدجویایِ نور / نیست گردد چون کند نورش ظهور

4661) عقل کی مانَد چو باشد سَر دِه او ؟ / کُلُّ شی ءِِ هالِک اِلّا وَجهَهُ

4662) هالِک آید پیشِ وجهش هست و نیست / هستی اندر نیستی ، خود طُرفه یی است

4663) اندرین مَحضَر خِرَدها شد ز دست / چون قلم اینجا رسیده شد ، شکست

شرح و تفسیر شکایت کردن پشه از باد به حضرت سلیمان

پشّه آمد از حدیقه ، ور گیاه / وز سلیمان گشت پشّه دادخواه


پشّه ای از میان باغ ها و سبزه زارها بلند شد و آمد به بارگاهِ حضرتِ سلیمان نبی و از دستِ باد دادخواهی کرد .

کای سلیمان ، مَعدِلت می گشتری / بر شاطین و آدمیزاد و پری


و گفت : ای سلیمان تو در میانِ شیاطین و آدمیان و پریان عدالت می گستری . [ مَعدِلت = با فتحۀ دال نیز صحیح است به معنی به عدالت رفتار کردن ]

مرغ و ماهی در پناهِ عدلِ توست / کیست آن گُم گشته کِش فضلت نجُست ؟


حتّی مرغ و ماهی در پناهِ عدالتِ تو زندگی می کنند . آن گمراه کیست که فضل و احسانِ تو را طلب نکند ؟

داد دِه ما را ، که بس زاریم ما / بی نصیب از باغ و گلزاریم ما


به دادِ ما برس که واقعاََ حالمان وَخیم است به طوری که هیچ بهره ای از باغ و گلزار نصیبِ ما نمی شود .

مشکلاتِ هر ضعیفی از تو حل / پشّه باشد در ضعیفی خود مَثَل


مشکلاتِ هر موجودِ ضعیفی بوسیلۀ تو حل می شود . پشّه در عجز و ناتوانی ، ضرب المثل است .

شُهره ما در ضعف و ، اشکسته پری / شُهره تو در لطف و ، مسکین پَروری


ما پشّه ها در ضعف و شکسته بالی مشهوریم . امّا تو ای سلیمان به صفتِ لطف و دستگیری از ناتوانان شهرت یافته ای .

ای تو در اطباقِ قدرت ، منتهی / منتهی ما در کمیّ و ، بی رهی


ای سلیمان تو همۀ مراتبِ قدرت را طی کرده ای و ما در منتهای نقصان و سرگشتگی به سر می بریم . [ اطباق = جمع طبق به معنی پوشش ، پرده ، سرپوش ، امّا در اینجا منظور مراتب و درجات است . ]

داد دِه ما را ، ازین غم کُن جُدا / دست گیر ، ای دستِ تو دستِ خدا


به دادِ ما برس و ما را از این اندوه بِرَهان ، دستِ ما را بگیر ، ای کسی که دستِ تو دستِ خداست .

پس سلیمان گفت : ای انصاف جُو/ داد و انصاف از که می خواهی ، بگو


سلیمان نبی (ع) به پشّه گفت : ای دادخواه بگو ببینم از چه کسی داد می خواهی و شکایت داری ؟

کیست آن ظالم که از باد و بُروت / ظلم کرده ست و خراشیده ست رُوت ؟


کیست آن ستمکاری که به سببِ تکبّر و غرورِ خود به تو ستم کرده است و تو را آزرده است ؟ [ باد و بُروت = غرور و تکبّر ، خودنمایی ]

ای عجب در عهدِ ما ظالم کجاست ؟ / کو نه اندر حبس و در زنجیرِ ماست


شگفتا در دورانِ حکومتِ ما ، ستمگر کجا پیدا می شود که در زندان و زنجیرِ اسارت و کیفرِ ما نباشد ؟ [ یعنی در حکومتِ عدلِ سلیمانِ نبی (ع) هیچ ستی بر کسی نمی رفت و همۀ ستمکاران و ظالمان و متعدّیان در زنجیر عدلِ او گرفتار آمده بودند . ]

چونکه ما زادیم ، ظلم آن روز مُرد / پس به عهدِ ما ، که ظلمی پیش بُرد ؟


زیرا از وقتی که ما به دنیا آمدیم ، ستمگری مُرد . پس در عهدِ ما چه کسی است که ستمگری کند ؟

چون برآمد نور ، ظلمت نیست شد / ظلم را ظلمت بُوَد اصل و عَضُد


همینکه نور بتابد ، تاریکی محو می شود . زیرا اصل و یاورِ ظلم ، تاریکی است . [ حکمای اسلامی خاصه صدرالمتألهین شیرازی در مبحثِ توحید و ردِ عقایدِ ثنویّه و نیز در مبحثِ چگونگی تعلّقِ قضا و مشیّتِ الهی بر بدی ها و حوادثِ شرآمیز ، اظهار کرده اند که جمیعِ شُرور و بدی ها از قبیلِ ظلم و فساد ، جنبۀ عدمی دارد . یعنی ماهیّتِ بدی ها از نوعِ وجودی نیست بلکه از نوعِ عدمی است . مثلاََ نور ، وجودِ حقیقی دارد . زیرا تا وقتی که هست ، تاریکی در کار نیست . امّا همینکه نور می رود ، تاریکی پدید می آید . به عبارتِ دیگر ، تاریکی ، وجودِ بِالاستقلال ندارد . بلکه دارای وجودِ اضافی و تَبَعی است . همینطور عدل ، وجودِ حقیقی دارد و ظلم ، وجودِ عدمی . یعنی اصالت با عدالت است و ظلم ، وجود اضافی و نسبی دارد . پس وجودِ همۀ بدی ها نسبی است نه مطلق . مولانا در ابیات 65 و 68 دفتر چهارم می گوید :

پس بدِ مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد این را هم بدان

زهرِ مار ، آن مار را باشد حیات / نسبتش با آدمی باشد مَمات

از این بیت می توان موضوع اخیر را استنباط کرد . بدین معنی که مولانا می گوید : همانطور که نور ، وجودِ حقیقی دارد و با تابیدنش ، تاریکی محو می شود . ظلم نیز مانندِ تاریکی ، ماهیتی عدمی و نسبی دارد و نه وجودِ حقیقی و استقلالی . ]

نَک ، شیاطین کسب و خدمت می کنند / دیگران بسته به اَصفادند بند


اکنون شیاطین به کار و خدمت مشغول اند . امّا دیگران به زنجیر و غُل و بند بسته شده اند . ( اَصفاد = جمع صَفَد به معنی قید و بندی که مانندِ دستبند و پابندِ زندانیان است . ] [ اشاره به آیه 37 و 38 سورۀ ص « و دیوان را به تسخیر او درآوردیم . هر دیوی که سازندۀ بنایی بود و فرو رونده در آب و دیگر دیوان را در غُل و زنجیر بنهادیم » ]

اصلِ ظلمِ ظالمان از دیو بود / دیو در بندست ، اِستم چون نمود ؟


اصل و منشأ ستمِ ستمکاران از شیطان است . زیرا شیطان ، ستمکاران را گمراه می کند و به ستمکاری برمی انگیزد . در حالی که شیطان بستۀ زنجیرِ مشیّتِ الهی است . پس چگونه می تواند مردم را به بدی و ستم وادارد ؟ [ اشاره به این مطلب است که در آیینِ حنیف توحید ، معبود و مبدأ ، حضرتِ واحدِ احد است و هیچ معبود و مبدأ دیگری در کار نیست . امّا ثنویّه به دو مبدأ قائل اند . خیرات را به خدا و شُرور را به اهریمن نسبت دهند . در قرآن کریم ابلیس به عنوان مبدأ مطرح نشده بلکه او نیز مخلوقی از مخلوقاتِ حضرتِ حق است . منتهی او مبدأ شّرورِ اخلاقی است و نه تکوینی . در این بیت شیطان به عنوانِ مبدأ شُرور اخلاقی معرفی شده نه مبدأ خلق . ]

مُلک ، ز آن داده ست ما را کُن فکان / تا ننالد خلق ، سویِ آسمان


مشیّتِ تکوینی حضرتِ حق از آنرو حکومت و سلطنت را به ما حاکمانِ عادل داده است که نالۀ مردم از ستمِ ستمکاران به سویِ آسمان بلند نشود . [ منظور بیت : حق تعالی به برخی انبیای عظام نظیر حضرت محمّد بن عبدالله (ص) و حضرت داود (ع) و سلیمان نبی حکومت بخشید تا بر اثرِ عدالتِ آنان ، هیچکس موردِ ستم قرار نگیرد و به بارگاهِ الهی ، تظلّم نبرد . ]

تا به بالا بر نیاید دودها / تا نگردد مضطرب چرخ و سُها


تا دودِ آه و نالۀ مردم به آسمان ها نرسد و آسمان و ستارۀ سُهی پریشان نشوند . [ سُهی = در اینجا به معنی دورترین نقطۀ فلک است . توضیح در شرح بیت 1624 دفتر دوم ]

تا نلرزد عرش از نالۀ یتیم / تا نگردد از ستم جانی سقیم


تا عرشِ خدا از نالۀ یتیم به لرزه نیاید . و تا اینکه بر اثرِ ستم ، هیچ روحی بیمار و مضطرب نشود .

ز آن نهادیم از ممالک مذهبی / تا نیاید بر فلک ها یا ربی


ما انبیای عظام بدان سبب در تمام بلاد ، سنّت و مذهبِ الهی را وضع و ترویج کرده ایم که نالۀ خدایا ، خدایای ستمدیدگان به آسمان نرسد .

منگر ای مظلوم ، سویِ آسمان / کآسمانی شاه داری در زمان


ای ستمدیده برای تظلّم بُردن به بارگاهِ الهی سر به سوی اسمان بلند مکن زیرا در عهدِ تو ( ای پشّه ) پادشاهی الهی و آسمانی حکومت می کند .

گفت پشّه : دادِ من از دستِ باد / کو دو دستِ ظلم ، بر ما بر گشاد


پشّه به حضرت سلیمانِ نبی گفت : من از دستِ باد شکایت دارم . زیرا او دو دستِ ظلم خود را علیه ما بکار گرفته است . یعنی سخت به ما ستم کرده است . [ دو دستِ ظلم بر ما گشاد = کنایه از این است که بیش از حد نسبت به ما ظلم کرده است . ]

ما ز ظلمِ او به تنگی اَندریم / با لبِ بسته ازو ، خون می خوریم


ما پشّه ها از ستمِ باد بیتاب شده ایم و با لبِ فرو بستۀ خود از دستِ باد خون می خوریم .

امر کردن سلیمان پشّه را به احضار خصم به دیوانِ حکم


پس سلیمان گفت : ای زیبا دَوی / امرِ حق باید که از جان بشنوی


پس حضرت سلیمان (ع) به آن پشّه گفت : ای خوش نوا ، باید فرماتِ حضرتِ حق را از جان و دلت بشنوی و بپذیری . [ دَوی = صدا ، بانگ ]

حق به من گُفتست : هان ای دادوَر / مشنو از خصمی تو ، بی خصمی دگر


حضرت حق تعالی به من گفتهه است : ای قاضی دادگر ، سخنِ هیچ مدّعی را بدون حضورِ مدّعی دیگر قبول مکن .

تا نیآید هر دو خصم اندر حضور / حق نیآید پیشِ حاکم در حضور


تا وقتی که دو طرفِ دعوی در نزدِ قاضی حاضر نشوند ، حقیقت بر قاضی آشکار نمی شود .

خصم ، تنها گر برآرد صد نفیر / هن و هان بی خصم ، قولِ او مگیر


اگر مثلاََ مدّعی تنها به قاضی رود و صد نوع ناله و فغان برآورد . بدان و آگاه باش که ای قاضی ، نباید ادّعای او را قبول کنی . [ قاضی مکلّف است که حرفِ طرفینِ دعوی را خوب گوش کند و در اکرام و توجه به آنان و حتی نگاه کردن به طرفین به تساوی رفتار کند و یکی را بر دیگری رجحان ندهد ( وسائل الشیعه ) در این چند بیت به یکی از مسائلِ فقهی بابِ قضا مطرح شده است و آن اینست : آیا حضورِ طرفین دعوی در نزدِ قاضی ضرورت دارد یاخیر ؟ فی الجمله در مذهبِ امامیه ، حکم بر غایب جایز است و در مذهبِ عامّه نیز غالباََ حکم بر غایب را جایز دانسته اند مگر قلیلی . ابیات اخیر ناظر به قولی است که قضاوت در موردِ شخصِ غایب را جایز ندانسته است . چنانکه در بیت بعد بدان تصریح شده است . ]

من نیارم رُو ز فرمان تافتن / خصمِ خود را رَو بیآور سویِ من


حضرت سلیمان (ع) به پشّه گفت : من نمی توانم از فرمانِ الهی رخ برتابم . برو خصمِ خود را به حضورِ من بیاور .

گفت : قولِ توست برهان و درست / خصمِ من بادست و او در حکمِ توست


پشه گفت : یا حضرت سلیمان نبی ، سخنِ تو حجّت و صحیح است ، امّا طرف دعوای من ، باد است و باد نیز مطیعِ اوامرِ توست .

بانگ زد آن شه که : ای بادِ صبا / پشّه افغان کرد از ظلمت بیآ


آن شاه معنوی فریاد زد : آهای بادِ صبا ، پشه از ستمِ تو ناله کرده است . بیا پیشِ من .

هین مقابل شو تو و خصم و ، بگو / پاسخِ خصم و ، بکن دفعِ عدو


بهوش باش و در برابر خصمِ خود حاضر شو و جوابِ او را بده و در برابر مدّعی ، از خود دفاع کن .

باد چون بشنید ، آمد تیز تیز / پشّه بگرفت آن زمان ، راهِ گریز


همینکه باد صدای سلیمان را شنید با شتابِ بسیار به حضورِ او آمد و پشه در همان لحظه پا به فرار گذاشت .

پس سلیمان گفت : ای پشّه کجا ؟ / باش تا بر هر دو رانم من قضا


سلیمان (ع) گفت : ای شه داری کجا فرار می کنی ؟ سر جایت بایست تا میان شما قضاوت کنم .

گفت : ای شَه مرگِ من از بودِ اوست / خود سیاه این روزِ من از دودِ اوست


پشه به حضرت سلیمان (ع) جواب داد : شاها ، مرگ و هلاکِ من از وجودِ باد است و روزگارِ من از دودِ قهر و غلبۀ او سیاه شده است .

او چو آمد ، من کجا یابم قرار ؟ / کو برآرَد از نهادِ من دمار


وقتی که او بیاید ، من کجا می توانم قرار بگیرم ؟ زیرا آن باد دمار از روزگار و هستیِ من درمی آورد .

همچنین جویای درگاهِ خدا / چون خدا آمد ، شود جوینده لا


در اینجا مولانا به نتیجه گیری این حکایت می پردازد و می گوید : کسی که خواهانِ درگاهِ الهی است همین حال را دارد . همینکه حضرت حق تجلّی می فرماید وجودِ سالکِ طالب محو و فانی می شود .

گر چه آن وصلت بقا اندر بقاست / لیک ز اوّل آن بقا ، اندر فناست


اگر چه آن وصالِ الهی ، موجبِ بقای حقیقی است . امّا آن بقا ، در آغاز به فنای وجودِ موهومِ سالک بستگی دارد .

سایه هایی که بُوَدجویایِ نور / نیست گردد چون کند نورش ظهور


آن سایه هایی که جویای نور و روشنی باشند ، همینکه نور بتابد محو می شوند . [ وجود مجازی با ظهور وجودِ حقیقی محو می گردد . ]

عقل کی مانَد چو باشد سَر دِه او ؟ / کُلُّ شی ءِِ هالِک اِلّا وَجهَهُ


وقتی که عاشق ، سر می دهد یعنی هستی خود را قربانی می کند ، عقل کی می تواند پایدار بماند ؟ همۀ اشیاء هلاک می شوند اِلّا وجه الله . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 88 سورۀ قصص . توضیح وجه الله در شرح بیت 1397 دفتر اول آمده است . ]

هالِک آید پیشِ وجهش هست و نیست / هستی اندر نیستی ، خود طُرفه یی است


در برابر ذاتِ الهی ، هست و نیست فانی می شود . هستی در نیستی واقعاََ امرِ عجیبی است . [ شاید « هست و نیست » کنایه باشد از جمیع موجودات جهان ( لغتنامه دهخدا ، ج 49 ، ص 213 ) و احتمال دارد که « هست » کنایه از کسانی باشد که در هستی مجازی و موهومِ خود گرفتار شده اند و خود را موجود حقیقی پنداشته اند . و « نیست » کنایه باشد از کسانی که به وجودِ حق واقف شده و خود را نیستِ حقیقی پنداشته اند . پس این دو طایفه بر حسب واقع هر دو در برابر ذاتِ الهی ، معدومِ صِرف اند . مصراع دوم را می توان به دو وجه معنی کرد . یکی اینکه بقای بعد از فنای سالکان عارف ، امری عجیب است و یا اینکه ، ظهورِ هستی حق در مرآة موجودات که سر تا پا نیستی محض اند امری عجیب است .

اندرین مَحضَر خِرَدها شد ز دست / چون قلم اینجا رسیده شد ، شکست


در پیشگاهِ حضرت حق ، جمیعِ عقول مات و متحیّر می شوند . زیرا مُحال است که عقولِ جزیی بدین مرتبه برسند . همینکه قلم به این مرتبه رسید ، شکسته شد . [ اسرارِ مراتب و حقایق الهی را نمی توان به بیان آورد . زیرا هر چه در لفظ آید . سایه ای از حقیقت است و نه خودِ آن . و ای بسا گوهرِ حقیقت در حجابِ کلمات مستور بماند . مولانا نظیر این تعبیر را در بیت 114 دفتر اول آورده است :

چون قلم ، اندر نوشتن می شتافت / چون به عشق آمد ، قلم بر خود شکافت ]

شرح و تفسیر بخش قبل                   شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه شکایت کردن پشه از باد به حضرت سلیمان

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟