شرح و تفسیر اول کسی که در مقابلۀ نص قیاس آورد ابلیس بود در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر اول کسی که در مقابلۀ نص قیاس آورد ابلیس بود
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3396 تا 3425
نام حکایت : مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد
بخش : 6 از 8
پیش از آنکه عثمان کاتبِ وحی شود . عبالله بن سعدبن ابی سرح این منصب را عهده دار بود . او هر وقت که کلمات وحی بر رسول خدا (ص) نازل می گشت و آن جانب آن کلمات مبارک را قرائت می فرمود . او عینِ آن را می نوشت . رفته رفته این کاتب ، دچار غرور و خود بینی شد و گمان بُرد که همه این کلمات عالیه در ضمیر او نیز نقش می بندد . با خود گفت : من با پیامبر (ص) چه فرقی دارم ؟ هم بر او وحی می رسد و هم بر من . سرانجام از درِ عناد و ستیز درآمد . اما از طرفِ رسول خدا (ص) ضربه ای بر روح او…
متن کامل حکایت مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
3396) اوّل آن کس کین قیاسک ها نمود / پیشِ انوارِ خدا ، ابلیس بود
3397) گفت : نار از خاک بی شک بهتر است / من ز نار و او ز خاکِ اَکدَر است
3398) پس قیاسِ فرع ، بر اصلش کنیم / او ز ظلمت ، ما ز نورِ روشنیم
3399) گفت حق : نَی ، بَل که لااَنساب شد / زهد و تقوی ، فضل را مِحراب شد
3400) این نه میراثِ جهانِ فانی است / که به اَنسابش بیابی ، جانی است
3401) بلکه این میراثهایِ انبیاست / وارثِ این ، جانهایِ اتقیاست
3402) پورِ آن بوجهل ، شد مومن عِیان / پورۀ آن نوح شد از گمرهان
3403) زادۀ خاکی ، منوّر شد چو ماه / زادۀ آتش توی ، رَو رُو سیاه
3404) این قیاسات و تَحرّی ، روزِ ابر / یا به شب ، مرقبله را کرده ست حَبر
3405) لیک با خورشید و کعبه پیشِ رُو / این قیاس و این تَحرّی را مجو
3406) کعبه نادیده مکن ، رُو زو متاب / از قیاس ، الله و اَعلَم بِالصّواب
3407) چون صفیری بشنوی از مرغِ حق / ظاهرش را یاد گیری چون سَبَق
3408) وانگهی از خود قیاساتی کُنی / مرخیالِ محض را ، ذاتی کُنی
3409) اصطلاحاتی است مر ابدال را / که نباشد ز آن خبر ، اقوال را
3410) مَنطِق الطیری به صوت آموختی / صد قیاس و صد هوس افروختی
3411) همچو آن رنجور ، دل ها از تُو خَست / کَر به پندارِ اِصابت گشته مست
3412) کاتبِ آن وحی ، از آن آوازِ مُرغ / بُرده ظَنّی کو بُوَد انبازِ مُرغ
3413) مُرغ ، پَرّی زد ، مر او را کور کرد / نَک فر و بُردش به قعرِ مرگ و درد
3414) هین به عکسی یا به ظَنّی هم شما / در میفتید از مقاماتِ سَما
3415) گر چه هاروتید و ماروت و فزون / از همه ، بر بام نَحنُ اَلصّافّون
3416) بر بدی هایِ بَدان ، رحمت کنید / بر منی و خویش بینی کم تنید
3417) هین مبادا غیرت آید از کمین / سرنگون افتید در قعرِ زمین
3418) هر دو گفتند : ای خدا فرمان ، تو راست / بی اَمانِ تو ، امانی خود کجاست ؟
3419) آن همی گفتند و دلشان می طپید / بَد کجا آید ز ما ؟ نِعمَ العبید
3420) خار خارِ دو فرشته ، هم نَهِشت / تا که تخمِ خویش بینی را نَکِشت
3421) پس همی گفتند کای اَرکانیان / بی خَبر از پاکیِ روحانیان
3422) ما برین گردون ، تُتُق ها می تنیم / بر زمین آییم و شادَروان رنیم
3423) عدل توزیم و عبادت آوریم / باز هر شب سویِ گردون بَر پَریم
3424) تا شویم اُعجوبۀ دَورِ زمان / تا مَهیم اندر زمین ، امن و امان
3425) آن قیاسِ حالِ گردون بر زمین / راست ناید ، فرق دارد در کمین
اوّل آن کس کین قیاسک ها نمود / پیشِ انوارِ خدا ، ابلیس بود
نخستین کسی که در برابر انوار الهی ، قیاسهای ناچیز و بی ارزش کرد . ابلیس بود . [ زیرا ، « … ابلیس گفت : من از آدم بهترم ، زیرا مرا از آتش آفریدی و او را از گِل … » ( آیه 76 سوره ص ) ]
گفت : نار از خاک بی شک بهتر است / من ز نار و او ز خاکِ اَکدَر است
ابلیس گفت : بی گمان ، آتش از خاک بهتر است . من از آتش فروزانم و او از خاکِ تیره . [ نار = آتش . اَکدَر = تیره و تیره تر ]
پس قیاسِ فرع ، بر اصلش کنیم / او ز ظلمت ، ما ز نورِ روشنیم
پس قیاسِ فرعی ابلیس را با اصلش می سنجیم . قیاس ابلیس این است که آدم از تاریکی است و ما ابلیسان از نوریم . ظلمت ، فرع بر نور است و نور اصل است . بنابراین نشاید که اصل تابع فرع شود .
گفت حق : نَی ، بَل که لااَنساب شد / زهد و تقوی ، فضل را مِحراب شد
حق تعالی گفت : قیاس کردن فرع بر اصل ، اعتبار ندارد . زیرا تنها پارسایی و پرهیزکاری ، مِحراب و قبله گاه فضل و شرف است نه حسب و نسب . [ مصراع اول اشارت است به آیه 101 سوره مومنون « آنگاه که در صور دمند . در آن روز خویشاوندی ها نباشد و همدیگر را نپرسند » و مصراع دوم اشارت است به آیه 13 سوره حجرات « همانا گرامیترین شما در نزد خداوند ، پرهیزکارترین شماست … » ]
این نه میراثِ جهانِ فانی است / که به اَنسابش بیابی ، جانی است
پارسایی و پرهیزکاری ، میراث این جهان میرا و فانی نیست که آن را به واسطۀ نَسَب ها بیابی و یا فقط با شرف نیاکان به دست آوری . بلکه این میراث ، روحانی است و فقط با ارشاد صحیح روحانی می توان بدان رسید . [ جانی = منسوب به جان ، منظور امور روحانی و معنوی است ]
بلکه این میراثهایِ انبیاست / وارثِ این ، جانهایِ اتقیاست
بلکه این میراث یعنی پارسایی و پرهیزکاری ، میراث پیامبران است و وارث این میراثِ روحانی ، جانها و ارواح پرهیزکاران است . [ اتقیا = جمع تقی به معنی پرهیزکار ]
پورِ آن بوجهل ، شد مومن عِیان / پورۀ آن نوح شد از گمرهان
برای مثال ، پسرِ ابوجهل ، آشکارا مومن شد ولی پسر نوح نبی (ع) در سلک گمراهان قرار گرفت . [ عِکرمة مانند پدرش ابوجهل از سرسخت ترین دشمنان رسول خدا بود . لیکن او پس از فتح مکه به اسلام گروید و اسلام آوردنش نیز خالص بود . در جنگ هایی شرکت جُست و سرانجام در واقعه پرموک در سن 62 سالگی به شهادت رسید . ( اعلام زِرِکلی ، ج 5 ، ص 44 ) ]
زادۀ خاکی ، منوّر شد چو ماه / زادۀ آتش توی ، رَو رُو سیاه
فرزندی که از خاک زاده شد همچون ماه تابان گشت . ای ابلیسِ روسیاه تو زادۀ آتشی ، برو و تفاخر بر حسب و نَسب را رها کن .
این قیاسات و تَحرّی ، روزِ ابر / یا به شب ، مرقبله را کرده ست حَبر
این قیاسها و کنجکاویها در روزِ ابری و یا شبِ تاریک ، به وسیله عالِم دین انجام می شود . [ هنگامی که هوا ابری شود و یا شبِ تاریک و موجب نامعلوم شدن قبله گردد . عالِمان دین ، قیاسها و جُستارها را در این موارد مجاز دانسته اند . پس وقتی که قبلۀ حقیقت ، عریان نباشد . آدمی به قیاس و گمان دست می زند . [ تَحَرّی = جستجو . حَبر = دانشمند ]
لیک با خورشید و کعبه پیشِ رُو / این قیاس و این تَحرّی را مجو
ولی وقتی که خورشید ، نمایان باشد و کعبه در پیشِ چشم تو عیان ، دیگر روا نیست که به دنبال این قیاسها و جستجوها بروی .
کعبه نادیده مکن ، رُو زو متاب / از قیاس ، الله و اَعلَم بِالصّواب
از روی قیاس ، کعبه را ندیده مگیر و از آن رُخ برمتاب . که خدا به راستی و درستی ، داناتر است . [ خلاصه مطلب اینکه قیاسات آدمی تا آنجا اعتبار دارد که حقیقت در ظهور نیامده است . اما همینکه حقیقت به ظهور آمد دیگر قیاسات بکار نیاید ]
چون صفیری بشنوی از مرغِ حق / ظاهرش را یاد گیری چون سَبَق
مثلا اگر از مرغِ حق بانگی بشنوی . تنها ظاهرش را مانند یک درس یاد گرفته ای . اولیاءالله مرغانِ روضۀ رضوان هستند و به کلامِ حق ، ناطق اند . ولی ظاهرگرایان ، تنها الفاظی از آنان را از حفظ می کنند و برای خودنمایی بدان ناطق می شوند . بی آنکه ریشه ای در درونشان داشته باشد . چنانکه در بیت 319 همین دفتر آمده است .
حرف درویشان بدزد مردِ دون / تا بخواند بر سلیمی ز آن فسون
وانگهی از خود قیاساتی کُنی / مرخیالِ محض را ، ذاتی کُنی
سپس با گمان فاسد و اندیشه تباهت ، قیاسهایی می آرایی و آن خیالِ محض را وجود می بخشی . یعنی خیالات و اوهامی که با قیاس عقلِ جزیی از کلمات مرغان الهی به دست آورده ای . خیال می کنی که به حقیقت کلام آنان واقف شده ای .
اصطلاحاتی است مر ابدال را / که نباشد ز آن خبر ، اقوال را
اولیاء اصطلاحاتی در میان خود دارند که اهلِ قیل و قال و فارغان از حقیقت از آن اطلاعی ندارند . [ عرفا و مُتُصَوِفِه ، حقایق عرفانی را با زبان رمز و کنایه بیان می داشتند و کلمات را در معانی مجازی خود بکار می گرفتند و پیروان خود را به کتمان سِرّ و لب فروبستن توصیه می نمودند .
هر که را اَسرارِ حق آموختند / مُهر کردند و دهانش دوختند
عارفان که جامِ حق نوشیده اند / رازها دانسته و پوشیده اند
خاصه از قرنِ پنجم هجری به بعد در ادبیات و شعر ، زبان رمز و تمثیل در مباحث عرفانی تداول یافت و کلماتی از قبیل خال و خط و لبِ لعل و چاهِ زنخدان و چشم و ابرو و زنجیر زلف و. … در معانی عرفانی بکار گرفته شد تا هر نااهلی از آن سر درنیاورد و معترض ایشان نشود . ( بحثی در تصوف ، ص 8 به بعد )
مَنطِق الطیری به صوت آموختی / صد قیاس و صد هوس افروختی
تو زبانِ مرغانِ الهی و انبیا و اولیاء را فقط از راه صوت و حرف یاد گرفته ای و سپس با سلیقه و طبع خود ، برای آن قیاسهای فراوان آراسته ای و هوسهایت را شعله ور کرده ای . [ منطق الطیر به معنی زبان مرغان و سخن گفتن مرغان است و اشارت است به آیه 16 سوره نمل . « و سلیمان که وارثِ مُلکِ داود شد ( و مقام سلطنت و خلافت یافت ) به مردم گفت : که ما را زبان مرغان آموخته اند … » ]
همچو آن رنجور ، دل ها از تُو خَست / کَر به پندارِ اِصابت گشته مست
مانند قلب آن بیمار که از سخنان قیاسی آن مرد ناشنوا رنجیده خاطر شد . در حالیکه آن ناشنوا خیال میکرد که به نتیجه درست رسیده و از این بابت سرمست شده بود .
کاتبِ آن وحی ، از آن آوازِ مُرغ / بُرده ظَنّی کو بُوَد انبازِ مُرغ
یا مثلا مانند آ ن کاتب وحی که از آواز آن مرغِ حق ( پیامبر که ناطق به حقایق الهی و اسرار ربّانی است ) گمان کرد که وی با آن مرغ ، هم آواز است . در حالیکه چنین نبود .
مُرغ ، پَرّی زد ، مر او را کور کرد / نَک فر و بُردش به قعرِ مرگ و درد
مُرغ ، پری بر رخسار او زد و چشمانش را کور کرد . یعنی آن کاتب هر چند که چشم باطنش تا حدی روشنی داشت ولی حضرت نبی (ص) بر وی پَرّ قهر خود را زد و او را به قعر مرگ و دوزخ افکند .
هین به عکسی یا به ظَنّی هم شما / در میفتید از مقاماتِ سَما
آگاه باشید که شما نیز مبادا به سبب گمان ناصواب و یا اینکه به واسطۀ روحانیت عاریتی که از فیض وجود اولیاء گرفته اید خود بین شوید و از مراتب عالی آسمانی به مرتبۀ دونِ حیوانی سقوط کنید .
گر چه هاروتید و ماروت و فزون / از همه ، بر بام نَحنُ اَلصّافّون
اگر چه شما هاروت و ماروت هستید و در عالی ترین مرتبۀ ملکوتی قرار دارید . [ مصراع دوم اشارت است به آیه 165 سوره صافّات که می فرماید « کسی از ما نیست جز آنکه مقامی معیّن دارد . ما در پرستش خدا صف آراسته ایم . ماییم ستایشگر خداوند » ]
بر بَدی هایِ بَدان ، رحمت کنید / بر منی و خویش بینی کم تنید
نسبت به بَدی هایی که از مردم سر می زند مهربانی و احسان کنید و خودپسندی و تکبر را پیشه خود مسازید . [ عُجب و خودبینی ، بدترین آفتِ اهلِ ایمان است . آنان که به طاعت و عبادت خود مغرور می شوند از صراط هدایت خارج شده اند و خود نمی دانند . ( تنیدن = در اصل به معنی بافتن است . اما در اینجا به معنی به کاری پرداختن آمده است . این فعل بدین معنی در مثنوی فراوان آمده است ) ]
هین مبادا غیرت آید از کمین / سرنگون افتید در قعرِ زمین
آگاه باشید که مبادا غیرتِ الهی از کمینگاه به در آید . آن وقت است که سرنگون در ژرفای زمین بیفتید .
هر دو گفتند : ای خدا فرمان ، تو راست / بی اَمانِ تو ، امانی خود کجاست ؟
هر دو یعنی هاروت و ماروت گفتند : ای خدا فرمان ، فرمانِ توست . و بی آنکه تو امان و حفاظت دهی . امان کجا پیدا می شود ؟ یعنی پیدا نمی شود .
آن همی گفتند و دلشان می طپید / بَد کجا آید ز ما ؟ نِعمَ العبید
هاروت و ماروت این حرف را زدند ولی قلبشان به سویِ عالَمِ بشریت و مادّیت مایل بود و برای حکمرانی ، قلبشان می تپید و زیر لب می گفتند : از ما بدی کی سر می زند ؟ ما که نیکو بندگانیم .
خار خارِ دو فرشته ، هم نَهِشت / تا که تخمِ خویش بینی را نَکِشت
خواهش ها و وساوس درونی آن دو ، تا تخم خودبینی را در نهادشان نکاشت . راحت و آسوده سان نگذاشت . [ خار خار = دغدغه ، اضطراب . دلواپسی که در اثر تمایل به چیزی در انسان پیدا می شود . نَهِشت = فرو ننهاد ، ترک نکرد ]
پس همی گفتند کای اَرکانیان / بی خَبر از پاکیِ روحانیان
پس هاروت و ماروت از سرِ خودبینی می گفتند : ای کسانی که از اجسام و عناصر مادّی آفریده شده اید . ای کسانی که از قداست و طهارت موجودات روحانی بی خبرید . [ ارکانیان = جمع رُکن به معنی پایه و ستون است . این اصطلاح در مثنوی به معنی جسمانیان در مقابل روحانیان بکار رفته است ]
ما برین گردون ، تُتُق ها می تنیم / بر زمین آییم و شادَروان رنیم
ما کسانی هستیم که بر این سپهر گردون ، پرده هایی نورانی از طاعات و عبادات می بافیم و پدید می آوریم و چون به زمین می آییم ، شادروان می زنیم . یعنی بساط عدل و داد می گسترانیم . [ تُتُق = سراپرده . شادروان = سایه بان ، سراپرده ، نام لحنی از سی لحنِ باربد است که به شادروان مروارید معروف است ]
عدل توزیم و عبادت آوریم / باز هر شب سویِ گردون بَر پَریم
در زمین داد می گسترانیم و عبادت و طاعت بجا می آوریم . و هر شب به سوی آسمان پرواز می کنیم . [ توزیدن = صورت دیگر توختن است به معنی اندوختن و گزاردن است . عدل توزیم یعنی عدالت را اجرا می کنیم و آن را در زمین می گسترانیم ]
تا شویم اُعجوبۀ دَورِ زمان / تا مَهیم اندر زمین ، امن و امان
تا اینکه اُعجوبۀ دوران شویم و مایۀ شگفتی روزگار . و تا اینکه در روی زمین ، امان و آرامش پدید آوریم .
آن قیاسِ حالِ گردون بر زمین / راست ناید ، فرق دارد در کمین
ولی آن دو از این نکته غافل بودند که وضع و حال آسمان با اوضاع و احوال زمین قابل مقایسه نیست و چگونگی و کیفیت آن دو با هم خیلی فرق دارد و این تفاوت ، در کمین است . یعنی نهان است و به چشم های ظاهربین در نمی آید . [ آن دو ، قیاسی مع الفاروق کرده بودند . بدین گونه که همانطور که در آسمان ، موجودات آسمانی ، امرِ حق را عصیان نمی کنند . پس لزوماََ حال انسان ساکن در زمین و مقید به شهوات و امیال نیز همین طور است . در حالی که چنین نیست . جاهلان و مبتدیان نیز گاهی کار پاکان را قیاس از خود می گیرند و به بیراهه می روند . ]
دکلمه اول کسی که در مقابلۀ نص قیاس آورد ابلیس بود
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات