دلداری کردن ونواختن سلیمان مر آن رسولان را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
دلداری کردن ونواختن سلیمان مر آن رسولان را | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 653 تا 677
نام حکایت : حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال
بخش : 8 از 8 ( دلداری کردن ونواختن سلیمان مر آن رسولان را )
خلاصه حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال
چون دورانِ زمامداری عثمان بن عفّان ( خلیفه سوم ) فرا رسید ، بر منبر فراز آمد و بر جای پیامبر (ص) نشست . آن منبر سه پلّه داشت . پلّۀ نخست ( بالاترین پلّه ) جایی بود که پیامبر (ص) به هنگامِ ایرادِ خطابه بر آن می نشست . پس از رحلت آن حضرت ، ابوبکر ( خلیفۀ اوّل ) بر پلّۀ دوم نشست و چون نوبت به عُمر ( خلیفۀ دوم ) رسید بر پلّۀ سوم نشست . امّا وقتی نوبت خلافت عثمان فرا آمد ، بر جایگاهِ پیامبر (ص) نشست . در این هنگام یکی از حضّارِ فضول در مجلس با لحنی اعتراض آمیز به او گفت : تو که از حیثِ مقام پایین تر از سَلَف …
متن کامل ” حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات دلداری کردن ونواختن سلیمان مر آن رسولان را
ابیات 653 الی 677
653) ای رسولان می فرستمتان رسول / رَدِّ من بهتر شمار را از قبول
654) پیشِ بلقیس آنچه دیدید از عجب / باز گویید از بیابانِ ذهب
655) تا بداند که به زر طالع نه ایم / ما زر از زرآفرین آورده ایم
656) آنکه گر خواهد ، همه خاکِ زمین / سر به سر زر گردد و دُرِّ ثَمین
657) حق برای آن کُند ای زرگُزین / روزِ مَحشَر ، این زمین را نقره گین
658) فارغیم از زر که ما بس پُر فَنیم / خاکیان را سر به سر زرّین کنیم
659) از شما کی کُدیۀ زر می کنیم ؟ / ما شمار را کیمیاگر می کنیم
660) ترکِ آن گیرید گر مُلکِ سباست / که بُرونِ آب و گِل بس مُلک هاست
661) تخته بندست آنکه تختش خوانده ای / صدر پنداریّ و ، بَر در مانده ای
662) پادشاهی نیستت بر ریشِ خَود / پادشاهی کی کُنی بر نیک و بَد ؟
663) بی مرادِ تو شود ریست سپید / شرم دار از ریشِ خود ای کژ امید
664) مالِکُ المُلک است هر کس سَر نَهد / بی جهانِ خاک ، صد مُلکش دهد
665) لیک ذوقِ سجده ای پیشِ خدا / خوشتر آید از دو صد دولت تو را
666) پس بنالی که نخواهم مُلک ها / مُلکِ آن سَجده ، مسلَّم کُن مرا
667) پادشاهانِ جهان از بَدرَگی / بو نبردند از شرابِ بندگی
668) ور نه اَدهَم وار ، سرگردان و دنگ / مُلک را بر هم زدندی بی درنگ
669) لیک حق ، بهرِ ثباتِ این جهان / مُهرشان بنهاد بر چشم و دهان
670) تا شود شیرین بر ایشان تخت و تاج / که ستانیم از جهانداران خراج
671) از خراج ار جمع آری زر چو ریگ / آخر آن از تو بماند مُرده ریگ
672) همرهِ جانت نگردد مُلک و زر / زر بِدِه ، سُرمه ستان بهرِ نظر
673) تا ببینی کین جهان چاهی ست تنگ / یُوسُفانه آن رَسَن آری به چنگ
674) تا بگوید چون ز چاه آیی به بام / جان که یا بُشرایَ هذا لِی غُلام
675) هست در چاه انعکاساتِ نظر / کمترین آن که نمایَد سنگ ، زر
676) وقتِ بازی ، کودکان را ز اختلال / می نماید آن خَزَف ها زرّ و مال
677) عارفانش کیمیاگر گشته اند / تا که شد کان ها بَرِ ایشان نَژَند
شرح و تفسیر دلداری کردن ونواختن سلیمان مر آن رسولان را
ای رسولان می فرستمتان رسول / رَدِّ من بهتر شمار را از قبول
حضرت سلیمان (ع) گفت : ای رسولانِ بلقیس ، من شما را به عنوان رسولِ خود نزدِ او می فرستم و اینکه هدایای شما را نپذیرفتم برای شما بهتر است از آنکه می پذیرفتم .
پیشِ بلقیس آنچه دیدید از عجب / باز گویید از بیابانِ ذهب
وقتی که نزدِ بلقیس رسیدید هر آنچه از شگفتی های کارِ ما مشاهده کرده اید برای او بازگو کنید و از بیابانِ طلایی نیز برایش حکایت کنید .
تا بداند که به زر طالع نه ایم / ما زر از زرآفرین آورده ایم
تا بلقیس به این مطلب واقف شود که من ( سلیمان ) هیچ طمعی نسبت به طلا ندارم . زیرا ما طلا را از خالقِ طلا بدست آورده یم .
آنکه گر خواهد ، همه خاکِ زمین / سر به سر زر گردد و دُرِّ ثَمین
از همان خالقی بدست آورده ایم که اگر اراده کند همۀ خاکِ زمین را به طلا و مروارید قیمتی و گرانبها مبدّل می کند .
حق برای آن کُند ای زرگُزین / روزِ مَحشَر ، این زمین را نقره گین
ای خواهانِ طلا ، حضرت حق از آنرو در روزِ قیامت ، این زمین را به زمینِ سیمین و نقره ای مبدّل می سازد که مالِ خود را به همگان نشان دهد . ( زَرگُزین = کسی که طلا را انتخاب می کند ، کنایه از خواهانِ دنیا و زخارف آن / نُقره گین = نقره ای ، گین پسوند دارندگی است مانندِ شرمگین ، خشمگین ) [ مناسب است با مضمون آیه 48 سورۀ ابراهیم « روزی که زمین به زمینِ دیگر مبدّل شود … » ]
فارغیم از زر که ما بس پُر فَنیم / خاکیان را سر به سر زرّین کنیم
ما از طلا بی نیاز و آسوده ایم . زیرا که هنرهای بسیاری داریم بطوریکه موجودات خاکی را یکسره به طلا مبدّل می کنیم . [ یعنی با کیمیای ایمان و ایقان ، روح و باطنِ آلوده به عوارضِ دنیوی آنان را یکسره پاک و توحیدی می کنیم . ]
از شما کی کُدیۀ زر می کنیم ؟ / ما شمار را کیمیاگر می کنیم
ما کی از شما طلا درخواست کرده ایم ؟ ما قادریم شما را کیمیاگر بکنیم . یعنی به مرتبه ای برسانیم که نه تنها نیازی به طلای این و آن نداشته باشید بلکه خود ، مولّدِ طلا شوید . ( کُدیه = گدایی ، سماجت در گدایی ) [ در آیات متعدّد قرآنی از قول پیامبران عظام آمده است که ما در قبالِ ارشادِ شما به طریقِ حق ، هیچ دستمزد و اجری نمی خواهیم . از آن جمله آیه 90 سورۀ انعام ، آیه 29 سورۀ هود ، آیه 57 سورۀ فرقان و … بنابراین سلیمان نبی (ع) به آنها می گوید ما پیامبران ، شما انسان ها را به مرتبۀ بی نیازی از دنیا می رسانیم و به شما قدرتِ تحوّل و تبدّل روحی می بخشیم . ]
ترکِ آن گیرید گر مُلکِ سباست / که بُرونِ آب و گِل بس مُلک هاست
امّا اگر می خواهید کیمیاگرِ قلب و روح شوید و طلای ایمان و عرفان را در قلبِ خود و دیگران پدید آورید . شرطش اینست که حتّی مُلک و سلطنتِ سرزمینِ سبا را نیز رها کنید . زیرا در خارج از این جهانِ ساخته شده از آب و گِل یعنی در ماورای این جهانِ مادّی ، سلطنت های معنوی بسیاری قرار دارد .
تخته بندست آنکه تختش خوانده ای / صدر پنداریّ و ، بَر در مانده ای
این چیزی را که تو ، تختِ با شکوهِ سلطنتی نامیده ای ، زندانی بیش نیست . تو با اینکه خود را در صدرِ مجلس می پنداری امّا واقعاََ در پایین ترین جای مجلس نشسته ای . [ تخته بند = محبوس ، زندانی ، گرفتار در بند ، و معنی دیگر آن ، پارچه ای است که در شکسته بندی روی چند تخته وصل می کنند و تخته را به دست و پای شکسته می بندند تا استخوان ها جا به جا نشود . با توجه به این معنی ، معنی مصراع اوّل اینست : این چیزی را که تو ، تختِ پادشاهی نامیده ای . تخته و پلاسی بیش نیست . ]
پادشاهی نیستت بر ریشِ خَود / پادشاهی کی کُنی بر نیک و بَد ؟
تو که حتّی بر ریشِ خود تسلّط نداری . چگونه ممکن است بر نیک و بَد جهان حکومت کنی ؟
بی مرادِ تو شود ریست سپید / شرم دار از ریشِ خود ای کژ امید
زیرا ریشِ تو بدونِ ارادۀ تو سفید می شود در حالی که تو نمی توانی جلوی سفید شدن آن را بگیری . پس ای ناامید ، از ریشت خجالت بکش که بر آن تسلّط نداری .
مالِکُ المُلک است هر کس سَر نَهد / بی جهانِ خاک ، صد مُلکش دهد
صاحبِ عالَمِ هستی همان خدایی است که هر کس در برابرِ حکم و فرمانش خاضع و مطیع باشد . در ماورای این جهانِ مادّی ، صد نوع مُلک و سلطنت به او عطا می فرماید . [ مالک المُلک = از اسمای الهی است که در آیه 26 سورۀ آلِ عمران آمده است . ]
لیک ذوقِ سجده ای پیشِ خدا / خوشتر آید از دو صد دولت تو را
ذوق و لذّتِ روحانی یک سجدۀ خالصانه به درگاهِ الهی از دویست مُلک و سلطنتِ دنیوی برای تو بهتر و خوشایندتر است .
پس بنالی که نخواهم مُلک ها / مُلکِ آن سَجده ، مسلَّم کُن مرا
وقتی که لذّتِ سجده کردنِ حقیقی را چشیدی آن وقت خواهی نالید که من آن همه حکومت و سلطنت را نمی خواهم . پروردگارا به من سلطنت و دواتِ سجدۀ خود را عطا فرما .
پادشاهانِ جهان از بَدرَگی / بو نبردند از شرابِ بندگی
شاهان دنیا به علّتِ بَدنهادی و پلیدی باطنی نتوانستند رایحۀ شرابِ بندگی و عبودیت را استشمام کنند . [ بَدرَگی = ناسازگاری و بَدنهادی ، بَدطینتی ]
ور نه اَدهَم وار ، سرگردان و دنگ / مُلک را بر هم زدندی بی درنگ
و اگر این شاهان ، رایحۀ شرابِ بندگی و عبادت حق را استشمام می کردند مانندِ ابراهیم اَدهَم بیدرنگ ، بی عقل و هوش و حیران و سرگردان اساسِ حکومت و سلطنت را در هم می ریختند . [ ابراهیم اَدهَم = شرح بیت 929 دفتر دوم و حکایت کرامات ابراهیم ادم / دَنگ = احمق ، ابله ]
لیک حق ، بهرِ ثباتِ این جهان / مُهرشان بنهاد بر چشم و دهان
لیکن خداوند برای حفظ و بقای شؤونِ ظاهری دنیا چشم و دهانِ شاهان را بست . یعنی چشمِ دلِ شاهان را بست تا آن شکوهِ معنوی را نبینند و دهانِ روحشان را نیز بست تا لذّتِ روحانی الهی را نچشند و به عمارتِ دنیا مشغول شوند .
تا شود شیرین بر ایشان تخت و تاج / که ستانیم از جهانداران خراج
تا اینکه داشتن تاج و تخت در نظرشان شیرین و جذّاب باشد و با شادی و غرور بگویند : ما چنان شاهِ قدرتمندیم که حتّی از شاهان و جهاندارانِ دیگر هم باج و خراج می گیریم .
از خراج ار جمع آری زر چو ریگ / آخر آن از تو بماند مُرده ریگ
اگر فرضاََ از باج و خراجی که می گیری به اندازۀ ریگ های بیابان طلا جمع کنی . بالاخره باید آن را روزی رها کنی و به میراثِ دیگران بگذاری و بروی . [ مُرده ریگ = میراث ]
همرهِ جانت نگردد مُلک و زر / زر بِدِه ، سُرمه ستان بهرِ نظر
سلطنت و ثروت هیچگاه همراهِ همیشگی تو نیست . طلا بده ، یعنی از ثروت و مالِ دنیوی چشم پوشی کن تا سُرمۀ بصیرت بدست آری و با سُرمۀ بصیرت و روشن بینی چشمِ دلت را بینا کنی .
تا ببینی کین جهان چاهی ست تنگ / یُوسُفانه آن رَسَن آری به چنگ
تا با بدست آوردن بینش ژرف ، دریابی که این جهان ، مانندِ یک چاهِ تنگ و تاریک است و در نتیجه مانندِ حضرت یوسف (ع) ریسمان الهی را فراچنگ آری و خود را از چاهِ تنگ و تاریک دنیا خلاص کنی . [ رَسَن = ریسمان ، طناب ]
تا بگوید چون ز چاه آیی به بام / جان که یا بُشرایَ هذا لِی غُلام
تا همینکه از چاهِ تاریکِ دنیا و جسمانیّت بیرون آمدی ، عالَمِ روح به تو خطاب کند : مژده بادا که اینست غلامِ من . [ اشاره است به آیه 18 سورۀ یوسف « و کاروانی بیامد . مأمورِ آب را ( برای یافتن آب ) فرستادند . او دلوِ خود به چاه افکند و بانگ همی آورد : مژده بادا که این نوجوانی است … » مولانا با اقتباس از این آیه می گوید : وفتی که خود را از چاهِ دنیا به بامِ آسمانِ روح در آری . روحِ الهی به تو بشارت می دهد و از ارتقای تو خرسند می گردد . ]
هست در چاه انعکاساتِ نظر / کمترین آن که نمایَد سنگ ، زر
در چاه دنیا ، چشم واقعیّات را وارونه می بیند و کمترین درجه این وارونه بینی و خطای در دید اینست که مثلاََ سنگ در نظرِ آدمی ، طلا جلوه می کند . [ انعکاساتِ نظر = منظور کژبینی هایی است که بر اثرِ غلبۀ تمایلاتِ نفسانی پدید می آید . یعنی کسی که حیاتِ خود را بر بنیادِ لذّت جویی و حَظِّ نفسانی قرار می دهد . معیار و مقیاسش در شناختِ پدیده ها ، ناقص و گمراه کننده است . چنانکه مولانا در بیت 333 و 334 دفتر اوّل می گوید :
خشم و شهوت ، مرد را اَحوَل کند / ز استقامت روح را مُبدَل کند
چون غَرَض آمد ، هنر پوشیده شد / صد حجاب از دل به سویِ دیده شد
در حدیثی معروف آمده است : « خداوندا ، واقعیّتِ اشیاء را آنگونه که هست به من بنمای »
اِنعکاساتِ نظر در عین حال بر خطای حواس که در فلسفه و روانشناسی از آن بحث می شود نیز دلالت می کند . مولانا این نوع خطا را با ذکرِ تمثیل در ابیات 1146 و 1147 دفتر اوّل بیان کرده است . امّا آنچه در این بیت موردِ نظر است ، خطای چشم حسّی و طبیعی نیست . بلکه خطای چشمِ باطنی و ماورای طبیعی است که بر اثرِ غلبۀ صفاتِ ناپستد اخلاقی پدید می آید . ]
وقتِ بازی ، کودکان را ز اختلال / می نماید آن خَزَف ها زرّ و مال
برای مثال ، کودکان به هنگامِ بازی بر اثر نادانی و خلل در عقل ، تکه پاره های رنگین سفالی را طلا و نقره می پندارند . ( خَزَف = ظرف سفالی ) [ به شرح بیت 2277 تا 2279 دفتر سوم رجوع شود . اطفالِ دنیا نیز مانندِ کودکان خردسالی که به خرده ریز سفالی خود می نازند آنان نیز به زر و سیم خود می بالند و در جمع آن می کوشند و می جوشند و عمرِ گرانبهای خود را بیهوده سپری می کنند .
عارفانش کیمیاگر گشته اند / تا که شد کان ها بَرِ ایشان نَژَند
عارفان راستین در واقع کیمیاگر شده اند و می توانند اشیاء معمولی و بی ارزش را به طلا و نقره مبدّل سازند . از اینرو معادن طلا و نقره در نظرِ ایشان حقیر و بی مقدار است . ( نَژَند = پژمرده ، حقیر ) [ در تبیین این بیت حکایت بعد آمده است . ]
دکلمه دلداری کردن ونواختن سلیمان مر آن رسولان را
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات