خرقه دوختن ابراهیم ادهم بر لب دریا و دیدن امیر | شرح و تفسیر

خرقه دوختن ابراهیم ادهم بر لب دریا و دیدن امیر | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

خرقه دوختن ابراهیم ادهم بر لب دریا و دیدن امیر | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3210 تا 3239

نام حکایت : کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

بخش : 1 از 14 ( خرقه دوختن ابراهیم ادهم بر لب دریا و دیدن امیر )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

ابراهیم اَدهم ضمن سیر و سیاحت به لبِ دریایی رسید و آنجا نشست و به دوختن پاره هایِ خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سال های پیشین غلامِ او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت . ولی با کمالِ تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت . بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت . پیشِ خود گفت : پس کو آن حکومت و …

متن کامل « حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار خرقه دوختن ابراهیم ادهم بر لب دریا و دیدن امیر

ابیات 3210 الی 3239

3210) هم ز ابراهیمِ اَدهَم آمده ست / کو ز راهی بر لبِ دریا نشست

3211) دلقِ خود می دوخت بر ساحل روان / یک امیری آمد آنجا ناگهان

3212) آن امیر از بندگانِ شیخ بود / شیخ را بشناخت ، سجده کرد زود

3213) خیره شد در شیخ و ، اندر دلقِ او / شکلِ دیگر گشته خُلق و خَلقِ او

3214) کو رها کرد آنچنان مُلکِ شِگرف / بَرگزید آن فقرِ بس باریک حرف

3215) مُلکِ هفت اقلیم ، ضایع می کند / چون گدا بر دلق ، سوزن می زند

3216) شیخ ، واقف گشت از اندیشه اش / شیخ چون شیر است و ، دل ها بیشه اش

3217) چون رجا و خوف در دل ها روان / نیست مخفی بر وَی اسرارِ جهان

3218) دل نگه دارید ای بی حاصلان / در حضورِ حضرتِ صاحب دلان

3219) پیشِ اهلِ تن ، ادب بر ظاهرست / که خدا زیشان ، نهان را ساترست

3220) پیشِ اهلِ دل ، ادب بر باطن است / ز آنکه دلشان بر سَرایر ، فاطن است

3221) تو به عکسی پیشِ کوران بهرِ جاه / با حضور آیی نشینی پایگاه

3222) پیشِ بینایان ، کُنی تَرکِ ادب / نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب

3223) چون نداری فِطنَت و ، نورِ هُدا / بهرِ کوران ، روی را می زن جَلا

3224) پیشِ بینایان ، حَدَث در روی مال / ناز می کُن با چنین گندیده حال

3225) شیخ ، سوزن زود در دریا فکند / خواست سوزن را به آوازِ بلند

 3226) صد هزاران ماهیِ اَلّهیی / سوزنِ زَر در لبِ هر ماهیی

3227) سَر برآوردند از دریایِ حق / که بگیر ای شیخ ، سوزن هایِ حق

3228) رُو بدو کرد و ، بگفتش : ای امیر / مُلکِ دل بِه ، یا چنان مُلکِ حقیر ؟

3229) این نشانِ ظاهرست ، این هیچ نیست / تا به باطن در روی ، بینی تو بیست

3230) سویِ شهر از باغ ، شاخی آورند / باغ و بستان را کجا آنجا برند ؟

3231) خاصه باغی کین فلک یک برگِ اوست / بلکه آن مغزست ، وین دیگر ، چو پوست

3232) برنمی داری سویِ آن باغ گام / بوی افزون جوی و ، کُن دفعِ زُکام

3233) تا که آن بو جاذبِ جانت شود / تا که آن بو نورِ چشمانت شود

3234) گفت یوسف اِبنِ یعقوبِ نبی / بهرِ بو ، اَلقُوا عَلی وَجهِ اَبی

3235) بهرِ این بُو گفت احمد در عِظات / دایماََ قُرّةُ عَینی فِی الصّلوة

3236) پنج حِس با همدگر پیوسته اند / ز آنکه این هر پنج ، ز اصلی رُسته اند

3237) قوّتِ یک ، قوّتِ باقی شود / مابقی را هر یکی ساقی شود

3238) دیدنِ دیده ، فزاید نُطق را / نطق در دیده ، فزاید صِدق را

3239) صدق ، بیداریِ هر حِس می شود / حسّ ها را ذوق ، مُونِس می شود

شرح و تفسیر خرقه دوختن ابراهیم ادهم بر لب دریا و دیدن امیر

هم ز ابراهیمِ اَدهَم آمده ست / کو ز راهی بر لبِ دریا نشست


در بارۀ ابراهیم ادهم نقل کرده اند که او از راهی رسید و بر لبِ دریا نشست . [ شرح حال ابراهیم ادهم در بیت 929 دفتر دوم ]

دلقِ خود می دوخت بر ساحل روان / یک امیری آمد آنجا ناگهان


او با آرامش و خیالِ راحت خرقۀ خود را می دوخت که ناگهان امیری سر رسید .

آن امیر از بندگانِ شیخ بود / شیخ را بشناخت ، سجده کرد زود


آن امیر در سالهای پیش در شمار بندگان زیردستانِ ابراهیم ادهم بود . همینکه او را دید شناخت و به سجده درآمد .

خیره شد در شیخ و ، اندر دلقِ او / شکلِ دیگر گشته خُلق و خَلقِ او


آن امیر به ابراهیم ادهم و خرقۀ او خیره شد و دید که او ، هم ظاهرش عوض شده و هم خُلق و خُوی اش .

کو رها کرد آنچنان مُلکِ شِگرف / بَرگزید آن فقرِ بس باریک حرف


او در این امر در شگفت شده بود که ابراهیم آن سلطنت با عظمت را رها کرده و این فقر را بر قیل و قال برگزیده است . [ باریک حرف = مطالب پُر قیل و قال ، سخن پوچ و بی اساس ، نکته دقیق و ظریف ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 2 ، ص 32 ) ]

مُلکِ هفت اقلیم ، ضایع می کند / چون گدا بر دلق ، سوزن می زند


عجبا ، او سلطنت بر هفت اقلیمِ جهان را تباه می کند یعنی به چیزی نمی شمرد . و از دست می دهد و مانند بینوایان ، خرقۀ پارۀ خود را می دوزد .

شیخ ، واقف گشت از اندیشه اش / شیخ چون شیر است و ، دل ها بیشه اش


شیخ یعنی ابراهیم ادهم از فکرِ او آگاه شد . زیرا در مَثَل ، شیخ ، همان شیر است و دل ها همچون بیشه . [ همانسان که جایگاه شیر ، بیشه است ، اولیاء الله نیز در بیشۀ دل های مردم جا دارند و بر آنها واقفند . ]

چون رجا و خوف در دل ها روان / نیست مخفی بر وَی اسرارِ جهان


ولیِ خدا مانند بیم و امید در دل های مردم جریان دارد . از اینرو اسرارِ نهفتۀ روحی جهان بر آنان پنهان نیست . [ خوف و رجا = شرح بیت 3615 دفتر اوّل ]

دل نگه دارید ای بی حاصلان / در حضورِ حضرتِ صاحب دلان


ای انسان های عاری از کمال و خالی از معنا ، در برابر عارفانِ صاحبدل ، مراقب دل خود باشید .

پیشِ اهلِ تن ، ادب بر ظاهرست / که خدا زیشان ، نهان را ساترست


در نزدِ اسیرانِ جسم ، رعایت ادب تنها منحصر به ظواهر نیست . زیرا خداوند ، اسرارِ نهفته را از آنان می پوشاند . [ ادب = شرح بیت 78 دفتر اوّل ]

پیشِ اهلِ دل ، ادب بر باطن است / ز آنکه دلشان بر سَرایر ، فاطن است


ولی در نزدِ صاحب دلان ، رعایت ادب منوط به ادب باطنی است . زیرا دلِ آنان بر رازهایِ نهفته آگاه است . ( سَرایر = رازها ، نهانی ها ، جمع سریره / فاطن = دانا و زیرک ) [ صوفیه ادب را متضمّنِ تهذیب ظاهر و باطن می دانسته اند . و هر چند تهذیبِ باطن را بیشتر در خورِ اعتنا می یافته اند در عین حال غالباََ تأکید می کرده اند که تا آثارِ محاسن آداب از ظاهرِ شخص پدید نیاید معلوم است که باطنِ وی نیز هنوز تهذیب و تأدب حاصل نکرده است . ادب ظاهر به اعتقادِ آنها امری است که تدریجاََ انسان را به تصفیه باطن هدایت می کند . ( سرّ نی ، ج 2 ، ص 562 ) ولی آنچه که اصل و اساسِ ادب را می سازد . همانا نیّتِ قلبی و ارادۀ باطنی است . و اِلّا صرف انجامِ رسوم و تشریفاتِ ظاهری ادب ، اعتباری ندارد . ]

تو به عکسی پیشِ کوران بهرِ جاه / با حضور آیی نشینی پایگاه


لیکن تو ای عاری از کمال ، کارت برعکس است . یعنی نزدِ نابینایان ، ادب را رعایت می کنی و برای اظهارِ تواضع در آستانۀ مجلسی می نشینی تا به جاه و مقامِ ظاهری دست یازی . [ در این بیت منظور از «کوران» افرادی هستند که از کمالاتِ روحی و بصیرت معنوی محروم باشند ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 562 ) معادلِ دنیا پرستان و صورت گرایان ، بنابراین تو اگر ادب را رعایت می کنی برای این است که وقتی با دنیا پرستان روبرو شوی از آنان جاه و مالی تکدّی نمایی . ]

پیشِ بینایان ، کُنی تَرکِ ادب / نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب


امّا تو در نزدِ اهل بصیرت ، ادب را فرو می گذاری . از اینرو به هیزمِ آتشِ شهوت مبدّل می شوی . ( حَطَب = هیزم ) [ در این بیت «بینایان» اشاره دارد به عارفان و صاحبانِ بصیرتِ باطنی ]

چون نداری فِطنَت و ، نورِ هُدا / بهرِ کوران ، روی را می زن جَلا


وقتی که تو فاقدِ زیرکی و روشنایی هدایت باشی . ناگزیر باید چهرۀ خود را برای نابینایان آرایش دهی . ( فِطنَت = زیرکی ، باهوشی ) [ هر گاه آدمی از نورِ هدایت و معرفتِ حق محروم باشد . ناگزیر در صدد جلب رضایت و خوشایندِ کوردلان گمراه برمی آید . ]

پیشِ بینایان ، حَدَث در روی مال / ناز می کُن با چنین گندیده حال


وقتی که فاقدِ بینشِ باطنی باشی ، ناگزیر نجاسات را بر چهرۀ خود می مالی و نزدِ اهلِ بصیرت می نشینی . یعنی نسبت به صاحب دلان خاکسار تکبّر می ورزی . تازه با این سر و وضع کثیف و مُتُعفّن ناز هم می فروشی . [ حَدَث = مدفوع ، ادرار ]

شیخ ، سوزن زود در دریا فکند / خواست سوزن را به آوازِ بلند


ادامه حکایت : شیخ (ابراهیم ادهم) زود سوزنِ خود را در دریا انداخت و سپس با صدای بلند سوزن را صدا کرد .

صد هزاران ماهیِ اَلّهیی / سوزنِ زَر در لبِ هر ماهیی


بیدرنگ صدها هزار ماهی که مأمورانِ مشیّتِ خداوندی بودند . هر کدام سوزنی از طلا به لب داشتند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

سَر برآوردند از دریایِ حق / که بگیر ای شیخ ، سوزن هایِ حق


این ماهی ها سَرِ خود را از دریای حق بیرون آوردند و به ابراهیم ادهم گفتند : ای شیخ ، سوزن های خداوند را بگیر .

رُو بدو کرد و ، بگفتش : ای امیر / مُلکِ دل بِه ، یا چنان مُلکِ حقیر ؟


ابراهیم ادهم به آن امیر رُو کرد و گفت : ای امیر ، سلطنت بر دل ها بهتر است یا این سلطنتِ ناچیزِ مادّی تو ؟

این نشانِ ظاهرست ، این هیچ نیست / تا به باطن در روی ، بینی تو بیست


این کرامت را که اینک دیدی ، کرامت و آیتی ظاهری است . در واقع چیزی به حساب نمی آید . اندکی تأمل کن تا ببینی که در عالَمِ باطن ، چه اسرار و حقایقی نهفته است . [ کرامت = کارهای خارق العاده ای است که از اولیاء الله سر می زند ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 2 ، ص 1266 ) ابن عربی در باب 184 فتوحات مکّیّه می گوید : کرامت بر دو نوع است : یکی کرامت حسّی و دیگری کرامت معنوی . عوام الناس فقط می توانند کراماتِ حسّی اولیا را مشاهده کنند نظیر راه رفتن روی آب و طی الارض و … ولی کرامات معنوی را فقط خواص ، متوجّه می شوند و آن عبارت است از پیشی گرفتن در امور خیر و دوری از صفاتِ ذمیمه نظیر حقد و حسد و توجه به مراقبه و محاسبه و … ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 225 ) .

بنابراین حضرت مولانا از قولِ ابراهیم ادهم می فرماید : اینکه سوزنی به قعرِ دریا رفت و بلافاصله هزاران ماهی هر کدام با سوزنی زرین سر از آب بیرون آوردند ، کرامتی ظاهری است و این کرامت در برابرِ کراماتِ معنوی چیزی به حساب نمی آید . استاد همایی می نویسد : ظهورِ کرامات و خُرقِ عادت از اولیاء الله ، به مثابۀ گُلی است که از گلستانی پُر گُل و وسیع آورده باشند . بوی و دیدار همین گُل ما را به وجودِ گلستان دلالت و راهنمایی می کند . درونِ اولیاء گلستانِ فیض نامحدود و باغِ رحمت بی منتهای الهی است . گاهی از آن باغِ انبوه ، تحفۀ گُلی به ما می رسد تا ما را بدان سوی جذب کند . ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 295 و 296 ) ]

سویِ شهر از باغ ، شاخی آورند / باغ و بستان را کجا آنجا برند ؟


برای مثال ، از باغ شاخه ای به عنوانِ نمونه نزدِ مردمِ شهر می برند . و اِلّا باغ و بوستان را چگونه ممکن است بدانجا ببرند ؟

خاصه باغی کین فلک یک برگِ اوست / بلکه آن مغزست ، وین دیگر ، چو پوست


بویژه باغی که سپهر گردون با همۀ عظمت یک برگِ آن حساب می شود . بلکه می توان گفت که آن باغ معنا به منزلۀ مغز است و سپهر گردون به مثابۀ پوست . [ باغ در این بیت کنایه از عالَمِ روح است ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 562 ) ]

برنمی داری سویِ آن باغ گام / بوی افزون جوی و ، کُن دفعِ زُکام


اگر به سویِ آن باغ ( عالَمِ روح و معنا ) گامی برنمی داری . دست کم بوی گُل را استشمام کن و زکام را از خود بران . [ زُکام = عارضه ای است که علامتِ آن ریزشِ آبِ رقیق و سوزشِ مُخاطِ بینی است ( خُفّی علانی ، ص 166 ) ولی در اینجا منظور بیماری های اخلاقی و روحی و تعلّقاتِ دنیوی است که مانع از استشمامِ بوی حقیقت می شود ( شرح اسرار ، ص 171 ) همانگونه که زکامِ جسمی ، سبب اختلال در حسِ بویایی می شود و بیمار بوی چیزی را نمی تواند احساس کند . زکامِ روحی نیز سبب اختلال در شناخت و استشمامِ بوی حقیقت می گردد . بنابراین اگر تو نمی توانی در بوستانِ عالَم معنا سلوک کنی . رایحۀ خوشِ معنویت را از گل های آن بوستان (اولیاء الله) استشمام کن و از معنویت آنان بهره مند شو . اکبر آبادی می گوید : می توان گفت که مراد از «بو» علم الیقین باشد که چون به کمال رسد به عین الیقین مبدّل شود ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 225 ) در ابیات 672 تا 674 دفتر اوّل مضامینی قریب با این بیت آمده است ]

تا که آن بو جاذبِ جانت شود / تا که آن بو نورِ چشمانت شود


تا اینکه آن بویِ عطرآگین ( معنویت و روحانیت اولیاء الله ) تو را به سوی خود جذب کند . و مایۀ بینایی و بصیرت چشم دل تو گردد .

گفت یوسف اِبنِ یعقوبِ نبی / بهرِ بو ، اَلقُوا عَلی وَجهِ اَبی


حضرت یوسف (ع) ، فرزند حضرت یعقوب نبی (ع) به سبب همین بو گفت که : پیراهنم را روی صورت پدرم بیفکنید . [ مصراع دوم اشاره دارد به آیه 93 سورۀ یوسف « این پیراهنم را ببرید و روی رخسار پدرم افکنید تا دیده اش بینا شود و آنگاه او را همراهِ خویشانِ خود نزد من آرید » ]

بهرِ این بُو گفت احمد در عِظات / دایماََ قُرّةُ عَینی فِی الصّلوة


به خاطر همین بو بود که پیامبر (ص) در اندرزهای خود همیشه می فرمود : روشنی چشم من در نماز است . ( عِظات = جمع عِظة به معنی پند و اندرز ) [ اشاره است به حدیثِ « در نزد من سه چیز محبوب است : زنان و بوی خوش ، ولی مایۀ روشنی چشمانم در نماز است » ( احادیث مثنوی ، ص 68 )  ملاهادی سبزواری گوید : روشنی چشمانم در نماز است . چون موجبِ نفحاتِ ربانیّه و وارداتِ قلبیه شود که بوهای خوش که بوهای خوشِ حدیقۀ ربانی اند ( شرح اسرار ، ص 171 ) . تلقی مولانا از نماز یادآور قولِ بعضی از مشایخ است که نماز را اِعراض از ماسوی الله و در بحر شهود مستغرق شدن دانسته اند ( لب لباب مثنوی ، ص 47 ) ]

پنج حِس با همدگر پیوسته اند / ز آنکه این هر پنج ، ز اصلی رُسته اند


پنج حِس با یکدیگر پیوسته و متصل اند ، زیرا این حواسِ پنجگانه از اصلِ واحدی پدید آمده اند . [ استعدادها و قوای جان که مترادف با حواسِ خمسه جسمانی است از روحِ کُل سرچشمه گرفته ، صفاتِ الهی را آشکار می نماید . بطوریکه آنها از یکدیگر جدا و مشخص نیستند . بلکه در یکدیگر مجذوب و مستلزم هم اند . ]

قوّتِ یک ، قوّتِ باقی شود / مابقی را هر یکی ساقی شود


بنابراین نیرومند شدن یکی از آن حواس ، سبب نیرومندی دیگر حواس می شود . هر یک از آن حواس ، دیگری را سیراب می کند .

دیدنِ دیده ، فزاید نُطق را / نطق در دیده ، فزاید صِدق را


دیدن چشم ، سبب افزایش نیروی کلام می شود و کلام ، صداقت چشم را افزایش می دهد . [ شهودِ حق تعالی به دیدۀ دل بصیرت می دهد و بصیرت باطن ، کلام را متین و استوار کند . و کلام حق نیز به نوبۀ خود ، بصیرت را افزایش دهد .

صدق ، بیداریِ هر حِس می شود / حسّ ها را ذوق ، مُونِس می شود


صداقت موجبِ بیداری همۀ حواس می شود . از اینرو ذوق با حواس انیس و همدم می شود . [ ذوق = وجدان لذّت و قوۀ تمیز بین آنچه مطلوب و مایۀ التذاذ هست از آنچه نیست … همچنین لذّتی که از این تجربه و از این وجدان حاصل می شود ذوق و ذوق حضور نام دارد ( سرّ نی ، ج 1 ، ص 194 ) ] « ادامه قصه ابراهیم ادهم  

شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه خرقه دوختن ابراهیم ادهم بر لب دریا و دیدن امیر

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟