حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای
شخصی ادّعایِ پیغمبری کرد . او را گرفتند و نزدِ شاه بُردند و از شاه تقاضا کردند که شخصِ مدّعی را مجازات کند تا مایۀ عبرتِ همگان گردد . شاه دید که آن مدّعی ، مردی لاغر و مُردنی است و حتّی طاقتِ یک کشیده هم ندارد . پس با خود گفت که چاره در اینست که با وی به نرمی گفتگو کنم تا رازِ ادّعای او آشکار شود . پس بدو گفت : پدرجان امروز صبح چه خورده ای که این دعاوی به سرت زده است ؟ آن شخص جواب داد : اگر لقمه نانی می یافتم و می خوردم که چنین ادّعایی نمی کردم .
حکایت مذکور بدین صورت در جایی یافته نشد . اِلّا یکی دو حکایت که مرحوم گولپینارلی آورده است که شباهتی به این حکایت مثنوی ندارد .
گر چه مولانا در این حکایت از شخصِ متنبئی سخن گفته . امّا در اصل تقابل دعوتِ انبیایِ عظام و انکارِ حق ستیزان را به نحوِ ماهرانه ای طرح کرده است . و از زبانِ او پاسخِ رسولانِ الهی را به منکران بیان داشته است . یعنی بر خلافِ صورتِ حکایت ، سخنان حق از زبانِ آن متنبئی شنیده می شود و سخنان یاوه و کفرآمیز از زبانِ مردمی که از دعوی او برآشفته اند . نیکلسون این حرفِ آن مدّعی را که می گوید : « اگر چیزی یافتمی که خوردمی ، نه گیج شدمی و نه یاوه گفتمی » پاسخ پیامبر الهی به آن منکران می داند و آن را اینگونه بسط می دهد : « اگر رضایتِ خاطری در مطاعِ این دنیا می یافتم . پیامبری نمی کردم و به سببِ پیامِ الهی که مأمورِ رساندنِ آن هستم دیوانۀ اَبلهم نمی خواندند . » ( شرح مثنوی وعنوی مولوی ، دفتر پنجم ، ص 1795 ) .
***
شرح و تفسیر اشعار ” حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
شرح و تفسیر دعوی پیامبری کردن آن مردِ لاغر و گرسنه
شرح و تفسیر سببِ عَداوتِ عام و بیگانه با اولیای خدا
شرح و تفسیر بیان آنکه مرد بدکار چون متمکّن شود در بَدکاری
شرح و تفسیر پرسیدنِ پادشاه از آن شخص که ادّعای پیامبری داشت
شرح و تفسیر عاشقی که با معشوق خود بر می شمرد وفاهای خود را
شرح و تفسیر یکی پرسید از عارفی که اگر در نماز کسی بگرید
شرح و تفسیر مریدی به خدمت شیخ درآمد و شیخ را گریان دید
شرح و تفسیر تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیامبر امّت را
شرح و تفسیر صاحبدلی دید در شکم سگی حامله ، سگ بچگان بانگ می کردند
