تشبیه کردن قطب که عارف واصل است در اِجری

تشبیه کردن قطب که عارف واصل است در اِجری | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

تشبیه کردن قطب که عارف واصل است در اِجری | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2339 تا 2360

نام حکایت : حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند

بخش : 2 از 13 ( تشبیه کردن قطب که عارف واصل است در اِجری )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند

گازُری خَری نحیف و لاغر داشت که کمرش در زیرِ سنگینی بار زخمی شده بود . و در آن وادی چیزی جز آب پیدا نمی شد که بخورد . و اتفاقاََ در آن حوالی بیشه ای قرار داشت و در آن شیری زندگی می کرد . روزی میان آن شیر و فیلی نیرومند جنگی رُخ داد و شیر در اثنای این جنگ مجروح شد و زآن پس از شکار جانوران فروماند . چون گرسنگی بر او غالب شد به روباهی امر کرد که به حومۀ بیشه برود و در صورتی که خری را دید او را با حیله نزدِ او آورد تا به اصطلاح دلی از عزا درآورد . روباه به شیر گفت : شاها ، خیالت راحتِ راحت باشد که حیله گری کارِ اصلی من است . روباه این را گفت و …

متن کامل ” حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات تشبیه کردن قطب که عارف واصل است در اِجری

ابیات 2339 الی 2360

2339) قطب ، شیر و صید کردن کارِ او / باقیان این خلق باقی خوارِ او

2340) تا توانی در رضایِ قطب کُوش / تا قوی گردد ، کند صیدِ وحوش

2341) چون برنجد ، بی نوا مانند خلق / کز کفِ عقل است جملۀ رزقُ خلق

2342) ز آنکه وجدِ خلق باقی خوردِ اوست / این نگه دار ، ار دلِ تو صید جُوست

2343) او چو عقل و ، خلق چون اعضایِ تن / بستۀ عقل است تدبیرِ بدن

2344) ضعفِ قطب از تن بُوَد ، از روح نی / ضعف در کِشتی بُوَد ، در نوح نی

2345) قطب آن باشد که گِردِ خود تند / گردشِ افلاک گِردِ او بُوَد

2346) یاریی دِه در مَرمَۀ کشتی اش / گر غلامِ خاص و بنده گشتی اش

2347) یاریت در تو فزاید ، نه اندر او / گفت حق : اِن تَنصُرُالله ، تُنصَروا

2348) همچو روبه صید گیر و کن فِداش / تا عِوَض گیری هزاران صید بیش

2349) رُوبهانه باشد آن صیدِ مُرید / مُرده گیرد صید ، کفتارِ مَرید

2350) مُرده پیشِ او کشی زنده شود / چرک در پالیز روینده شود

2351) گفت روبه : شیر را خدمت کنم / حیله ها سازم ، ز عقلش بر کنم

2352) حیله و افسون گری کارِ من است / کارِ من دَستان و از رَه بُردن است

2353) از سَرِ کُه جانبِ جو می شتافت / آن خرِ مِسکینِ لاغر را بیافت

2354) پس سلامِ گرم کرد و پیش رفت / پیشِ آن ساده دلِ درویش رفت

2355) گفت ، چونی اندرین صحرایِ خُشک / در میانِ سنگلاخ و جای خُشک

2356) گفت خر : گر در غمم گر در اِرَم / قسمتم حق کرد ، من زآن شاکرم

2357) شُکر گویم دوست را در خیر و شر / زآنکه هست اندر قَضا از بَد بَتَر

2358) چونکه قَسّام اوست ، کفر آمد گِله / صبر باید ، صبر مِفتاحُ الصِّلَه

2359) غیرِ حق جمله عدواند ، اوست دوست / با عدو از دوست شَکوَت کی نکوست ؟

2360) تا دهد دُوغم ، نخواهم اَنگبین / زآنکه هر نعمت غمی دارد قرین

شرح و تفسیر تشبیه کردن قطب که عارف واصل است در اِجری

قطب ، شیر و صید کردن کارِ او / باقیان این خلق باقی خوارِ او


قطب به منزۀ شیر است و کارِ او شکار کردن . و سایرِ مردم باقی ماندۀ صیدِ او را می خورند . [ مولانا در این بخش می گوید : قطب ( = عارف واصل و انسان کامل ، شزح بیت 818 دفتر دوم ) ، واسطۀ افاضاتِ الهی به خلق است . یعنی از حق می گیرد و به خلق می دهد . از اینروست که اهل الله ، قطب را واسطة الفیض دانند . و خلایق هر کدام بر حسب استعداد و لیاقت خود از آن افاضات برخوردار می شوند . به سخنی دیگر هر کس که از حیث روحی و کمال معنوی به انسان کامل نزدیکتر باشد از فیض بیشتری مُستَفیض می گردد . مولانا در این بخش ، انسان کامل را به شیری  تشبیه می کند که در بیشه زارِ الهی صیدی از حقایق و اسرار به دست می آورد . ابتدا خود از ناب ترین قسمت آن متمتّع می شود و الباقی را به دیگران می دهد تا از آن ارتزاق کنند . مولانا می گوید بهرۀ هر کس از افاضاتِ انسان کامل به قدر قُربِ او به او است . و قهراََ این قُرب ، قُربِ مکانی نیست بلکه قُرب روحی و سنخیّت معنوی است . چنانکه در بی 4514 دفتر سوم آمده است :

قرب ، نه بالا و پستی رفتن است / قربِ حق از بندِ هستی رَستن است

تا توانی در رضایِ قطب کُوش / تا قوی گردد ، کند صیدِ وحوش


تا می توانی در راهِ خشنودی قطب ( = عارف واصل و انسان کامل ) تلاش کن تا او نیرومند گردد و جانوران وحشی را صید کند . [ اکبرآبادی در توضیح این بیت می گوید : تا می توانی در خدمت قطب و انجام حوایج بدنی وی که موجب خشنودی و التفات اوست بکوش تا بدنش از ضعفی که به سبب نایافت غذا ، در آن راه یافته و دل او برای رفع آن مشغول اسباب معاش گشته و به قدرِ آن از صید اسرار و معارف باز مانده رهایی یابد و قوت گیرد و دلِ او از آن شغل فراغت یافته به کارِ خود که صید اسرار و معارف است درآید ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر پنجم ، ص 106 ) .

نقل یک واقعه از شمس تبریزی شاید ما را به منظور اصلی بیت نزدیکتر سازد : روزی شمس به حسام الدین چلبی گفت : با حرف نمی توان به حقیقتِ ما راه یابی . چلبی دار و ندار خود را در طبق اخلاص نهاد . سپس شمس گفت : اگر چه مردان خدا به چیزی محتاج نیستند . اما در قدمِ اوّل ، محبتِ مُرید را تنها با ترک دنیا می توان آزمود و قدمِ دوم ترک ماسِوَی الله است . هر مریدی که در راهِ شیخِ خود زربازی کند می تواند سربازی کند ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 627 )

منظور بیت : تو به انسان کامل صادقانه خدمت کن تا او نیز صیدِ حقایق و اسرار ربّانی را در اختیارت نهد .

چون برنجد ، بی نوا مانند خلق / کز کفِ عقل است جملۀ رزقُ خلق


هر گاه قطب ناراحت شود . مردم بی توشه خواهند ماند . زیرا همۀ روزیِ روزی خواران در دست آن صاحبِ عقل است . [ مانند = بمانند ، فعل مضارع از مصدر «ماندن» / عقل = مراد از آن صاحب عقل است و در اینجا اشاره به قطب دارد / حلق = مراد از آن صاحبان حلق است و اشاره به خلایق دارد . ]

منظور بیت با توجه به بیت بعدی : همۀ احوال و مواجیدِ روحانی که به منزلۀ ارزاقِ روحانی است از طریق انسان کامل به خلق می رسد .

ز آنکه وجدِ خلق باقی خوردِ اوست / این نگه دار ، ار دلِ تو صید جُوست


زیرا حالت وَجد و ذوقی که به مردم دست می دهد . پس ماندۀ قطب است . یعنی سالکان ریزه خوارِ خوانِ نعیم روحی و معنوی انسان کامل و عارفِ واصل هستند . اگر قلبت صیّادِ طعمه های معنوی است این نکته را به خاطر بسپار . یعنی تا می توانی انسان کامل را خشنود کن تا از ارزاقِ معنوی و روحی او برخوردار شوی . [ لفظ «این» در مصراع دوم اشاره دارد به خشنودی و رضایت قطب یا انسان کامل و عارف واصل که در ابیات پیشین ذکر شده است . ]

او چو عقل و ، خلق چون اعضایِ تن / بستۀ عقل است تدبیرِ بدن


قطب مانند عقل است و مردم همچون اعضاء و جوارح بدن . و تدبیر امور بدن به عقل بستگی دارد . [ ابن عربی در فصِّ آدمی ، انسان کامل را به منزلۀ «روح» و عالم را به منزلۀ «کالبد» دانسته است . پس همانطور که عقل ، مدبّر و مربّی بدن است . انسان کامل نیز مدبّر و مربّی خلایق است . و قهراََ تصرّف و اقتدار معنوی او در اوجِ کمال است . ]

ضعفِ قطب از تن بُوَد ، از روح نی / ضعف در کِشتی بُوَد ، در نوح نی


ضعف قطب از ناحیه جسم است نه روح . چنانکه مثلاََ ضعف و ناتوانی ممکن است در کشتیِ نوح وجود داشته باشد اما در نوح هرگز . [ ضعف ظاهری انبیاء و اولیاء و عرفا دلیل بر ضعف روحی آنان نیست . ]

قطب آن باشد که گِردِ خود تند / گردشِ افلاک گِردِ او بُوَد


قطب آن است که پیرامون محور خود بگردد و افلاک هم دورِ او بگردند . [ قطب کسی است که بر مدار حقیقت خود که همانا حقیقت الله است بگردد نه بر اطراف معبودهای آفل . زیرا او در وجودِ حق فانی شده و وجودِ موهوم ندارد و جمیع عالم از قوای روحانیه گرفته تا قوای جسمانیه بر محور حقیقت او می گردند . ]

یاریی دِه در مَرمَۀ کشتی اش / گر غلامِ خاص و بنده گشتی اش


اگر تو غلام خاص و بندۀ قطبی ، او را در تعمیر کشتی اش کمک کن .

یاریت در تو فزاید ، نه اندر او / گفت حق : اِن تَنصُرُالله ، تُنصَروا


یاری کردن تو به او ، توانِ تو را می افزاید نه توانِ او را . چنانکه حضرت حق فرمود : « اگر خدا را یاری کنید ، یاری کرده شوید » [ مصراع دوم از آیه 7 سورۀ محمد اقتباس شده است « ای کسانی که ایمان آورده اید اگر خدا را یاری کنید خدا نیز شما را یاری می کند . » ]

منظور بیت : هر کمکی که تو به انسان کامل کنی در واقع به خود کرده ای . زیرا او نیز تو را با حقایق ربّانی آشنایت سازد .

همچو روبه صید گیر و کن فِداش / تا عِوَض گیری هزاران صید بیش


مانند روباه شکار کن و آن شکار را فدای قطب بگردان . یعنی از متاعِ دنیوی نثارِ قدومِ قطب کن . تا بیش از هزاران صید عوض بگیری . یعنی قطب به جای صیدِ صوری به تو صید معنوی دهد و اسرار ربّانی را به تو گوید . [ «فِداش» را در مصراع اوّل باید به صورت ممال یعنی «فِدیش» خواند تا قافیه درست درآید . ]

رُوبهانه باشد آن صیدِ مُرید / مُرده گیرد صید ، کفتارِ مَرید


شکار مرید مانند شکار روباه است . یعنی بذلِ مال و متعِ دنیوی مرید در راهِ مراد بدین خاطر است . که عرض ارادت کند . اما کفتارِ پُر گزند صید مرده می گیرد . [ مَرید = نافرمان ، سرکش ، متجاوز ، شرور ، اما در اینجا چون وصفِ «کفتار» واقع شده به معنی موذی و پُرگزند است . ]

منظور بیت : همانطور که روباه این حکایت ، صیدی به نزدِ شیرِ جنگل برد . تو نیز باید نسبت به مُراد ، پاکباخته باشی و آنچه داری در طبقِ اخلاص نهی . اما کسانی که همچون کفتارِ مُرده خوارند ، هر چه از متاعِ دنیوی کسب کنند در حکمِ مُرده است . زیرا دنیا مُرداری بیش نیست و آنان جیفۀ دنیوی را برای نَفسِ خود فراهم می آورند نه انفاق در راهِ اعتقادات والا .

مُرده پیشِ او کشی زنده شود / چرک در پالیز روینده شود


اگر مُرده را به نزد قطب ببری زنده می شود . یعنی مکتسبات دنیوی خود را که فی نفسه جیفۀ دنیوی است اگر در اختیار انسان کامل قرار دهی او آن را متبرّک می سازد و از مُردار بودن خارجش می کند . چنانکه مثلاََ کود در بوستان به گیاهِ روینده تبدیل می گردد . یعنی گیاهان از آن کود تغذیه می کنند و کود جامد به نباتِ زنده دگر می شود . [ چرک = در اینجا به معنی کود و پِهِن است / پالیز = بوستان ، کشتزار ، زمینی که در آن خیار و خزبزه و هندوانه و … کاشته شود ]

منظور بیت : اگر مکتسباتِ دنیوی خود را با نَفَسِ گرمِ قطب متبرّک سازی به شئی پاک و نورانی مبدّل می گردد .

گفت روبه : شیر را خدمت کنم / حیله ها سازم ، ز عقلش بر کنم


مولانا پس از ایرادِ نکات معنوی به ادامه حکایت می پردازد و می فرماید : روباه به شیر عرض کرد : به شیر خدمت می کنم . حیله هایی می سازم و عقل و تدبیر خر را از او می رُبایم . [ از شیوه های خاصِ مولانا در نقل حکایات که شخصیت های داستانی او در نقش های منفی و مثبت خود ثابت نمی مانند بلکه به اقتضای مقام و مناسبت ایراد نکات و مطالب معنوی دگرگون می شوند . چرا که هدف مولانا در مثنوی داستان سرایی نیست و حکایات پیمانه ای است برای اظهار معانی و مقاصدِ والا . تا قبل از این بیت مولانا قطب الاقطاب را به «شیر» و مُرید را به «روباه» تشبیه کرده بود . اما از این بیت به بعد ، نقش مثبت روباه به نقش منفی تغییر می یابد و او مظهر حیله و خدعه می گردد و «شیر» مظهر قهر و قساوت ، و «خر» مظهر ساده دلی و ستمدیدگی است . ]

حیله و افسون گری کارِ من است / کارِ من دَستان و از رَه بُردن است


روباه به شیر گفت : حیله سازی و افسونگری کارِ من است و اصولاََ کارِ من نیرنگبازی و گمراه سازی ساده دلان است . [ دَستان = حیله و نیرنگ ]

از سَرِ کُه جانبِ جو می شتافت / آن خرِ مِسکینِ لاغر را بیافت


روباه از فرازِ کوه به سوی جویبار شتابان می رفت که آن خرِ درمانۀ نحیف را پیدا کرد .

پس سلامِ گرم کرد و پیش رفت / پیشِ آن ساده دلِ درویش رفت


ابتدا سلامی گرم و دوستانه کرد و نزدیکتر شد و نزد آن خرِ ساده لوحِ بینوا رفت .

گفت ، چونی اندرین صحرایِ خُشک / در میانِ سنگلاخ و جای خُشک


روباه به خر گفت : در این هامون بی آب و علف در میان این سنگستان و ناحیه خشک چگونه ای ؟

گفت خر : گر در غمم گر در اِرَم / قسمتم حق کرد ، من زآن شاکرم


خر گفت : اگر در یا در باغِ بهشت باشم . این قسمتی است که حضرت حق برای من مقدّر و مقرّر فرموده ، لذا من از این وضعیتی که دارم شُکرگزارم . ( اِرَم = لفظِ اِرَم در آیه 7 سورۀ فجر آمده « آیا ندیدی که خداوند چه کرد با عاد ، همان که ارم بود پدر آنان و هم آنان بودند دارندگان خیمه ها و ستون ها و آفریده نشده بود همچو او در سراسر بلاد » مفسران و مورخان در اینکه آیا اِرَم نام شخص یا قبیله و یا شهر و دیاری است اختلاف نظر دارند . بعضی می گویند : اِرَم نام شخصی معروف در قبیلۀ عاد بوده است . و برخی نیز معتقدند که اِرَم ، یکی از قبایل عاد بشمار می رفته است . امّا بیشتر مفسران برآنند که اِرَم نام شهری بوده است . از اینرو برخی آن را بر دمشق منطبق کرده اند و برخی جای آن را در اسکندریه می دانند و عده ای نیز آن را شهری دانسته اند در میان صنعا و حَضرمُوت یعنی در عربستان جنوبی ( اعلام قرآن ، ص 93 و 94 ) مولانا این شهر تاریخی را در اینجا بصورت کنایه از باغ بهشت بکار برده است . زیرا برخی از مفسران گفته اند که شدّاد بن عاد ، باغی برای مقابله با بهشت فراهم آورده بود ( تفسیر نَسَفی ، ج 2 ، ص 901 ) ) . [ مولانا از این بیت تا پایان این بخش از زبان «خر» احوال و اقوالِ اولیاء را در مقابل محنت و شدّت روزگار بیان می دارد و می گوید که اینان از رنج ها و ابتلائاتِ دهر دلتنگی نشان نمی دهند . بلکه در هر حال شاکر و صابرند . ]

شُکر گویم دوست را در خیر و شر / زآنکه هست اندر قَضا از بَد بَتَر


من حضرت رفیق را در نیک و بَد روزگار سپاس می گویم زیرا در قضای الهی بدتر از بد هم وجود دارد .

چونکه قَسّام اوست ، کفر آمد گِله / صبر باید ، صبر مِفتاحُ الصِّلَه


حال که قسمت کنندۀ نصیب ها حضرت حق است . شکایت کردن ، کافری است . پس باید صبر کرد که صبر کلیدِ عطایای ربّانی است . ( قَسّام = صیغۀ مبالغه به معنی بسیار قسمت کننده ) [ صوقیه اهلِ صبر را نیز به سه مرتبه تقسیم کرده اند :

1- متصبّر = کسی است که گاه بر محنت و ابتلا صبر می کند و گاه بی تابی نشان می دهد و جزع و فزع می کند . این نازلترین مرتبۀ اهلِ صبر است .

2- صابر = کسی است که فی الله و و لِله صبر می کند و هرگز بی تابی و جزع نشان نمی دهد .

3- صبّار = کسی است که فِی الله و لِله و بِالله بر مصائب و شداید صبر می کند و اگر همۀ مصائب عالم یکباره بر سرِ او ببارد خم به ابرویش نیاید . ]

غیرِ حق جمله عدواند ، اوست دوست / با عدو از دوست شَکوَت کی نکوست ؟


بجز حضرت حق جملگی دشمن اند و فقط او دوست است . شکایت کردن از دوست به دشمن کی کارِ خوبی است . [ شَکوَت = شکایت کردن ، گِله کردن ]

تا دهد دُوغم ، نخواهم اَنگبین / زآنکه هر نعمت غمی دارد قرین


تا وقتی که حضرت حق به من دوغ می دهد هرگز میل به عسل پیدا نمی کنم زیرا با هر نعمتی ، غمی همراه است . [ دوغ = در اینجا یا کنایه از ناگواری و مصیبت است یا کنایه از رزقِ اندک و باصطلاح قُوتِ لایَموت . آنکه عاشق حق است دوغِ محنت و مصیبت را بر یوغِ مکنت و دولت ترجیح می دهد . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه تشبیه کردن قطب که عارف واصل است در اِجری

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟