انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار

انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2288 تا 2346

نام حکایت : حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش

بخش : 8 از 9 ( انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش

فقیری مفلس که از فرط فقر و فاقه جانش به لب رسیده بود در نماز و دعا از خداوند رزقی بی سعس و تلاش درخواست کرد تا باشد که از چنبر نکبت برهد . او مدّتی مدید بر این کار بود تا آنکه شبیدر خواب هاتفی بدو گفت : گنجنامه ای در میان کاغذ پاره های فلان ورّاق ( = کاغذ فروش ، کتابفروش ، کاتب ) هست . به مغازۀ او برو و آن گنجنامه را مخفیانه بردار و به خلوت آن را بخوان و طبق دستور عمل کن تا به گنجی عظیم دست یازی …

متن کامل ” حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار

ابیات 2288 الی 2346

2288) گفت آن درویش : ای دانایِ راز / از پیِ این گنج کردم یاوه تاز

2289) دیوِ حرص و آز و مُستَعجل تَگی / نر تَأَنّی جُست و نی آهستگی

2290) من ز دیگی لقمه ای نندوختم / کف سیه کردم ، دهان را سوختم

2291) خود نگفتم ، چون در این ناموقِنم / ز آن گِره زَن این گِره را حل کنم

2292) قولِ حق را هم ز حَق تفسیر جو / هین مگر ژاژ از گُمان ، ای سخت رُو

2293) آن گِرِه کو زد ، همو بگشایدش / مُهره کو انداخت ، او بِربایَدش

2294) گرچه آسانت نمود آن سان سُخُن / کی بُوَد آسان رموزِ مِن لَدُن ؟

2295) گفت : یارب توبه کردم زین شتاب / چون تو در بستی ، تو کُن هم فتحِ باب

2296) بر سرِ خرقه شدن بارِ دگر / در دعا کردن بُدم هم بی هنر

2297) کو هنر ؟ کو من ؟ کجا دل مُستوی ؟ / این همه عکسِ تو است و خود توی

2298) هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب / همچو کشتی غرقه می گردد ز آب

2299) خود نه من می مانم و نه آن هنر / تن چو مُرداری فتاده بی خبر

2300)تا سَحَر جملۀ شب آن شاه عُلی / خود همی گوید اَلَستیّ و بلی

2301) کو بلی گو ؟ جمله را سیلاب بُرد / یا نهنگی خورد کُل را کِرد و مُرد

2302) صبحدم چون تیغِ گوهردارِ خَود / از نیامِ ظلمتِ شب برکَنَد

2303) آفتابِ شرق ، شب را طَی کند / این نهنگ آن خورده ها را قَی کند

2304) رَسته چون یونس ز معدۀ آن نهنگ / منتشر گردیم اندر بو و رنگ

2305) خلق چون یونس مُسبِّح آمدند / کاندر آن ظلماتِ پُر راحت شدند

2306) هر یکی گوید به هنگامِ سَحَر / چون ز بطنِ حُوتِ شب آید به در

2307) کای کریمی که در آن لیلِ وَحِش / گنجِ رحمت بنهی و چندین چَشِش

2308) چشم ، تیز و گوش ، تازه ، تن سبک / از شبِ همچون نهنگِ ذُوالحُبُک

2309) از مقاماتِ وَحِش رُو زین سپس / هیچ نگریزیم ما ، با چون تو کس

2310) موسی آن را نار دید و نور بود / زنگیی دیدیم شب را ، حُور بود

2311) بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس / تا نپوشد بحر را خاشاک و خَس

2312) ساحران را چشم چون رَست از عَما / کف زنان بودند بی این دست و پا

2313) چشم بندِ خلق ، جز اسباب نیست / هر که لرزد بر سبب ، ز اصحاب نیست

2314) لیک حق ، اَصحابَنا اصحاب را / در گشاد و بُرد تا صدرِ سرا

2315) با کَفَش نامُستَحِقّ و مُستَحِقّ / مُعتَقانِ رحمت اند از بندِ رِقّ

2316) در عدم ، ما مُستَحِقّان ، کی بُدیم ؟ / که برین جان و برین دانش زدیم

2317) ای بکرده یار ، هر اَغیار را / ای بداده خِلعَتِ گُل خار را

2318) خاکِ ما را ثانیا پالیز کن / هیچ نِی را بار دیگر چیز کن

2319) این دعا تو امر کردی زابتدا / ور نه خاکی را چه زَهرۀ این بُدی ؟

2320) چون دعامان امر کردی ، ای عُجاب / این دعای خویش را کن مُستَجاب

2321) شب شکسته کشتیِّ فهم و حواس / نه امیدی مانده ، نه خوف و نه یاس

2322) بُرده در دریایِ رحمت ایزدم / تا ز چه فن پُر کند ، بفرستدم ؟

2323) آن یکی را کرده پُر نورِ جلال / وآن دگر را کرده پُر وَهم و خیال

2324) گر به خویشم هیچ رای و فن بُدی / رای و تدبیرم به حکمِ من بُدی

2325) شب نرفتی هوش بی فرمانِ من / زیرِ دامِ من بُدی مُرغانِ من

2326) بودمی آگه ز منزل های جان / وقتِ خواب و بیهُشیّ و امتحان

2327) چون کفم زین حلّ و عقدِ او تهی ست / ای عجب این مُعجِبیِّ من زِ کیست ؟

2328) دیده را نادیده خود انگاشتم / باز زنبیلِ دعا برداشتم

2329) چون الف چیزی ندارم ، ای کریم / جز دلی دلتنگ تر از چشمِ میم

2330) این الف وین میم ، اُمِّ بودِ ماست / میمِ اُم تنگست ، الف زو نَر گداست

2331) آن الف چیزی ندارد ، غافلی ست / میمِ دلتنگ ، آن زمانِ عاقلی ست

2332) در زمانِ بیهُشی خود هیچ من / در زمانِ هوش ، اندر پیچ من

2333) هیچِ دیگر بر چنین هیچی منه / نامِ دولت بر چنین پیچی منه

2334) خود ندارم هیچ ، بِه سازد مرا / که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا

2335) در ندارم هم تو داراییم کن / رنج دیدم ، راحت افزاییم کن

2336) هم در آبِ دیده عریان بیستم / بر دَرِ تو چون که دیده نیستم

2337) آبِ دیدۀ بندۀ بی دیده را / سبزه یی بخش و نباتی زین چَرا

2338) ور نمانم آب ، آبم دِه ز عَین / همچو عَینَینِ نبی ، هَطّالَتَین

2339) او چو آبِ دیده جُست از جُودِ حق / با چنان اِقبال و اِجلال و سَبَق

2340) چون نباشم ز اشکِ خون ، باریک ریس / من تهی دستِ قصورِ کاسه لیس ؟

2341) چون چنان چشم اشک را مفتون بُوَد / اشکِ من باید که صد جیحون بُوَد

2342) قطره یی زآن زین دو صد جیحون بِه است / که بدآن یک قطره ، اِنس و جِن بِرَست

2343) چونکه باران جُست آن روضۀ بهشت / چوت نجوید آب ، شوره خاکِ زشت ؟

2344) ای اخی دست از دعا کردن مدار / با اِجابت یا ردِ اویت چه کار ؟

2345) نان که سدّ و مانع این آب بود / دست از آن نان می بباید شُست زود

2346) خویش را موزون و چُست و سُخته کن / زآبِ دیده نانِ خود را پُخته کن

شرح و تفسیر انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار

گفت آن درویش : ای دانایِ راز / از پیِ این گنج کردم یاوه تاز


مولانا در اینجا به نقل حکایت آن فقیر گنج طلب رجوع می کند و می فرماید : آن فقیر وقتی که از یافتن گنج درمانده شد رو به درگاه الهی کرد و گفت : ای خداوندی که به اسرار و رموز آگاهی . به خاطر یافتن این گنج تکاپوی بیهوده کردم  . [ یاوه تاز = کسی که بیهوده دوندگی می کند ]

دیوِ حرص و آز و مُستَعجل تَگی / نی تَأَنّی جُست و نی آهستگی


شیطان حرص و آز و به شتاب دویدن ، نه در جستجوی درنگ بود و نه متانت . یعنی نَفسِ امّارۀ من بی هیچ صبر و درنگی جویای گنج بود . ( مُستَعجَل تگی = به شتاب دویدن ) [ اشاره به روایت « درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان » ( احادیث مثنوی ، ص 95 ) ]

من ز دیگی لقمه ای نندوختم / کف سیه کردم ، دهان را سوختم


من با همۀ این شتاب و طمعی که ورزیدم حتّی یک لقمه از آن دیگ نخوردم . بلکه فقط دستانم را سیاه کردم و دهانم را سوزاندم . [ من شدم مصداق «آشِ نخورده و دهانِ سوخته» نقدِ حال بسیاری از ابنای دنیا همینگونه است . حرص می زنند ، جان می کنند و ناکام می روند . ]

خود نگفتم ، چون در این ناموقِنم / ز آن گِره زَن این گِره را حل کنم


برای یکبار هم که شده به خودم نگفتم : حالا که من مطمئن نیستم گنج در کجاست پس حلِّ این مشکل را از خداوندی بخواهم که گِره کارها و گشایش آنها به دست اوست . [ من به علم خود اعتماد کردم و راه به جایی نبرده ام . ]

قولِ حق را هم ز حَق تفسیر جو / هین مگر ژاژ از گُمان ، ای سخت رُو


تفسیر اقوال حضرت حق را از خودِ او بخواه . ای گُستاخ بر اساسِ حدسیّات خود یاوه سرایی مکن . [ از این بیت معلوم شد که منظور از گنج نامه ، کلام الله است . مولانا در بیت 3128 دفتر پنجم می گوید :

معنی قرآن ز قرآن پُرس و بس / وز کسی کآتش زده ست اندر هوس ]

آن گِرِه کو زد ، همو بگشایدش / مُهره کو انداخت ، او بِربایَدش


کسی که گره می زند همان کس آن را می گشاید . و کسی که مُهره ای می اندازد . همان کس آن را می رُباید .

گرچه آسانت نمود آن سان سُخُن / کی بُوَد آسان رموزِ مِن لَدُن ؟


گرچه فهم کلمات اسرار آمیز ربّانی به نظرت ساده می آید . ولی چگونه ممکن است که اسرار لَدُنّی آسان باشد ؟ [ عده ای خیال می کنند که با تسلط بر قواعد عربی و علم لغت و معانی بیان و حکمت و فقه و دهها علم دیگر می توانند اسرار لدُنّی قرآنی را در یابند . در حالیکه درک آن اسرار در حیطۀ این علوم نمی گُنجد . « و تنها آن کس سود برد که با دل با اخلاص پاک (از شرک و ریب و ریا) به درگاه خدا آید . (آیه 89 سورۀ شعرا) ]

گفت : یارب توبه کردم زین شتاب / چون تو در بستی ، تو کُن هم فتحِ باب


آن فقیر گنج طلب گفت : پروردگارا از شتابی که در یافتن گنج کردم توبه می کنم . از آنرو که تو خود در را بسته ای ، تو هم آن را بگشای .

بر سرِ خرقه شدن بارِ دگر / در دعا کردن بُدم هم بی هنر


یکبار دیگر لازم است که به سوی فقر و فنای عارفانه بروم . زیرا من در دعا کردن هم هیچ فضل و کمالی ندارم . [ بر سرِ خرقه شدن = کنایه از فقر و فنای عارفانه است . صوفیه دعا را نشانۀ مرتبۀ صحو و با خویشی بنده می داند . چنانکه در بیت 50 دفتر اول آمده است :

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا / خوش زبان بگشود در مدح و ثنا

و نیز گوید :

این ثنا گفتن ز من ترکِ ثناست / کین دلیل هستی و هستی خطاست ]

کو هنر ؟ کو من ؟ کجا دل مُستوی ؟ / این همه عکسِ تو است و خود توی


من کجا ، هنر کجا و دل سلیم کجا ؟ بلکه هر چه از فضل و کمال در من است از تجلیّات اسماء و صفات توست . [ این بیت وصف فنای عارفانه است . ]

هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب / همچو کشتی غرقه می گردد ز آب


هر شب قوۀ اندیشه و دانش ام به خواب فرو می رود و مانند کِشتی در آب غرق می شود .

خود نه من می مانم و نه آن هنر / تن چو مُرداری فتاده بی خبر


در حالِ خواب نه خودم می مانم و نه فضل و کمالم . بلکه کالبدم همچون مُرداری نقش بر زمین است . [ من در خواب هیچ اراده ای از خود ندارم . گرچه ظاهراََ در رویا خیال می کنم که موجودی مختارم . اینک بدان که در بیداری نیز مانند حالت خواب هستم یعنی خیال می کنم که تصرّف امور به دست من است . حال آنکه لا مُؤثِّرَ فی الوجودِ اِلّا الله . ]

تا سَحَر جملۀ شب آن شاه عُلی / خود همی گوید اَلَستیّ و بلی


آن شاه بلند مرتبه ، یعنی حضرت حق از شب تا صبح به تو می گوید : آیا من پروردگار شما نیستم ؟ و خود جواب می دهد : آری پروردگار شما هستم . [ لفظ اَلَست اشارت است به آیه 172 سوره اعراف ” آیا من پروردگار شما نیستم ؟ آدمیزادگان گفتند : آری ما گواهی می دهیم که تو پروردگار ما هستی ” . مفسران قرآن کریم در تفسیر این آیه ، مسئله پیمان ازلی و میثاق فطری آدمیان را مطرح کرده اند . بدین معنی که همه آدمیان در عالمی به نام اَلَست یا عالم ذر بر یگانگی و پروردگاری حق تعالی گواهی داده اند و عهد خود را بر این اصل با خدای خود بسته اند . ]

کو بلی گو ؟ جمله را سیلاب بُرد / یا نهنگی خورد کُل را کِرد و مُرد


کجاست کسی که در وسط خواب بلی بگوید ؟ بلکه همگان را سیلابِ خواب بُرده است . و یا خواب همچون نهنگی همگان را خورده و بلع کرده است . [ در این بیت خوابِ غالب بر مردم به «سیلاب» و «نهنگ» تشبیه شده است . ]

صبحدم چون تیغِ گوهردارِ خَود / از نیامِ ظلمتِ شب برکَنَد


سپیده دَم همینکه شمشیرِ رَخشانِ خود را از غلافِ تاریکی بیرون می آورد . یعنی هنگام فرا آمدن روز . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

آفتابِ شرق ، شب را طَی کند / این نهنگ آن خورده ها را قَی کند


آفتاب تابان بساط شب را در هم پیچد و نهنگ خواب هر چه را خورده و بلع کرده است بیرون آورد . [ خواب همچون نهنگی هوش و حواسِ مردم را فرو می بلعد . و هر گاه تیغ آفتاب بدرخشد این نهنگ عظیم و مهیب تمام خورده های خود را پس می دهد و هوش و حواس مردم به آنان بازگردانده می شود . ]

رَسته چون یونس ز معدۀ آن نهنگ / منتشر گردیم اندر بو و رنگ


همگان از سیطرۀ شب که همچون معده نهنگ ، عظیم است مانند یونس نبی رها می شویم و در دنیای بو و رنگ ، یعنی در جهان کثرت به دنبال کار و بارِ خود پراکنده می شویم . [ یونس = شرح بیت 3135 دفتر دوم ]

خلق چون یونس مُسبِّح آمدند / کاندر آن ظلماتِ پُر راحت شدند


مردمان همچون حضرت یونس (ع) نیایش می کنند . زیرا در تاریکی های شیب خوابی بس راحت دارند . [ همانطور که یونس (ع) در شکم ماهی به نیایش حق پرداخت . مردم نیز هر کدان به قدر ظرفیّت و قابلیّت خود حضرت حق را نیایش می کنند . ]

هر یکی گوید به هنگامِ سَحَر / چون ز بطنِ حُوتِ شب آید به در


هر یک از مردم در وقتِ سَحَر که از شکم ماهی شب خارج می شود چنین می گوید : [ حُوث = ماهی / حُوثِ شب = شبی که همچون شکم ماهی تاریک است ]

کای کریمی که در آن لیلِ وَحِش / گنجِ رحمت بنهی و چندین چَشِش


ای خداوندِ بخشنده ای که در شبِ مهیب ، گنجینۀ رحمت و لذّاتِ مختلف قرار داده ای . ( وَحِش = مهیب ، ترسناک ) [ شب بهترین موقعیّت برای اهل الله است . زیرا در آن وقت برترین حالاتِ تمرکز در اذکار و اوراد حاصل می آید . ]

چشم ، تیز و گوش ، تازه ، تن سبک / از شبِ همچون نهنگِ ذُوالحُبُک


خداوندا تویی که ما را با چشمی بینا و گوشی شنوا و تنی چالاک از شبی که مانند نهنگی راه راه است بیدار می کنی . [ حُبُک = راهها / ذُو = صاحب ، دارا / ذُوالحُبُک = دارای راهها ، مقتبس از آیه 9 سورۀ ذاریات است . در این آیه وصف آسمان است لیکن مولانا در اینجا آن را وصف نهنگ قرار داده است از آنرو که بدن این حیوان راه راه است . ]

از مقاماتِ وَحِش رُو زین سپس / هیچ نگریزیم ما ، با چون تو کس


زین پس با وچود خداوندِ عزیزی همچون تو از مراتب و منازل ترسناک سلوک نخواهیم گریخت . ( وَحِش رُو = کسی که چهره ای ارسناک دارد ) [ از این به بعد چون به معیّت حق یقین کرده ایم بر هر بلا مرحبا می گوییم . ]

موسی آن را نار دید و نور بود / زنگیی دیدیم شب را ، حُور بود


چنانکه مثلاََ موسی (ع) در وادیِّ اَیمَن ، نورِ تجلّیِ الهی را به صورت آتش دید . همینطور ما شب را به صورت سیاه زنگی می بینیم در حالیکه سپیدۀ زیباست . ( حُور = زیبا چشم ، کسی که رنگ سفیدی و سیاهی چشمش بسیار باشد ، در زبان فارسی به معنی زن بغایت زیبا یا زن زیبای بهشتی است [ مصراع اول اشاره است به آیه 30 سورۀ قصص « آنگاه که موسی بدان آتش نزدیک شد . از وادی اِیمن در آن بارگاهِ پُر برکت و از آن درخت پُر نُزهت . ندایی در رسید که : ای موسی ، منم خداوندگار و پروردگارِ جهانیان » ]

بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس / تا نپوشد بحر را خاشاک و خَس


زین پس ما از تو ای خدای کریم ، فقط بینشی می خواهیم که با تکیه بر آن دیگر خَس و خاشاکِ اوهام و شکوک ، دریای حقیقت را در نظرمان نپوشاند . یعنی چیزی جز بصیرت و روشن بینی به کارِ ما نمی آید . نه از تو مال می خواهیم و نه جاه . [ این بیت از زبان بندگان مخلص است و اِلّا ابنای دنیا دعا و نیایش را نیز وسیلۀ نیل به مکاسب دنیوی خود می کنند . ]

ساحران را چشم چون رَست از عَما / کف زنان بودند بی این دست و پا


چنانکه که مثلاََ وقتی که ساحران فرعونی از کوردلی رهیدند و به پروردگار موسی ایمان آوردند . بدون این دست و پای ظاهری به کف زدن مشغول شدند . یعنی از اینکه به خاطر هدایت یافتنشان ، به دست فرعون معذّب و مقتول می شدند شادمانی ها کردند . [ در آیه 49 سوره شعرا آمده « … دست و پای شما را به خلاف هم می بُرم ( دست چپ با پای راست و دست راست با پای چپ ) و آنگاه همه شما را به دار در می کنم » ] ( عَما = کوری ) .

چشم بندِ خلق ، جز اسباب نیست / هر که لرزد بر سبب ، ز اصحاب نیست


چشم باطنی مردم را چیزی جز علل و اسباب نبسته است . هر کس که بوسیلۀ علل و اسباب بلرزد جزء یاران ما نیست . یعنی هر کس که علل و اسباب او را به وادی اوهام و خیالات یاوه بکشاند و ایمانش را مثلِ بید مجنون بلرزاند در زمرۀ اهل الله نیست .

لیک حق ، اَصحابَنا اصحاب را / در گشاد و بُرد تا صدرِ سرا


امّا ای یاران ما ، حضرت حق درِ حقیقت را به روی اصحاب حقیقت گشوده است و آنان را تا صدر مجلس بُرده است .

با کَفَش نامُستَحِقّ و مُستَحِقّ / مُعتَقانِ رحمت اند از بندِ رِقّ


به برکت دستِ بخشندۀ الهی ، سزاواران و ناسزاواران هر دو به رحمت او از بندِ ذلّت و بندگی شهوات خواهند رست . [مُستَحِقّ = سزاوار ، مستوجب / مُعتَق = آزاد کرده شده ، بنده ای که از قید بندگی رهیده باشد / رِقّ = بندگی ]

در عدم ، ما مُستَحِقّان ، کی بُدیم ؟ / که برین جان و برین دانش زدیم


ظاهراََ با توجه به بیت قبل از مولانا سؤال شده آیا ممکن است کسی بدون قابلیّت و استحقاق از رحمت الهی برخوردار شود ؟ مولانا جواب می دهد : در کتمِ عدم ما کی استحقاق آن را داشتیم که بد مرتبۀ جان و دانایی دست یازیم ؟ [ توضیح این مطلب در دفتر پنجم بخش عطای حق موقوف قابلیّت نیست . ]

ای بکرده یار ، هر اَغیار را / ای بداده خِلعَتِ گُل خار را


ای خداوندی که حتّی بیگانه را به دوست مبدّل می کنی . و ای خدایی که جامۀ فاخرِ گُل را بر بدن برهنه خار می پوشانی .

خاکِ ما را ثانیا پالیز کن / هیچ نِی را بار دیگر چیز کن


خاکِ وجودما را بارِ دیگر برویان . و وجودِ هیچ ما را چیز گردان . [ پالیز = عموماََ به باغ و بوستان و مزرعه اطلاق می شود . خصوصاََ به اراضی صیفی کاری نظیر خیار و خربزه و هندوانه گویند . منظور اینست که خداوندا زمین وجود ما را که از برگ و بارِ معنویت لخت و عریان شده چنان بارور و حاصلخیز کن که اشجار و ازهار معارف و کمالات در آن بروید . ]

این دعا تو امر کردی زابتدا / ور نه خاکی را چه زَهرۀ این بُدی ؟


این دعا را نیز تو از اوّل به ما فرمان دادی . و اِلّا خاکی بی مقدار چه جسارتی دارد که خودسرانه به دعا پردازد ؟

چون دعامان امر کردی ، ای عُجاب / این دعای خویش را کن مُستَجاب


ای خداوندی که افعال تو مایۀ حیرت و شگفتی خلایق است چون این دعا امرِ خودِ توست . این دعای خود را اجابت فرما . ( عُجاب = شگفت انگیز ) [ خداوندا تو به بندگان گفتی : اُدعُونی اَستَجِب لَکُم « مرا بخوانید تا اجابت کنم شمار را » اینک به این دعوت جامۀ عمل پوشان . ]

شب شکسته کشتیِّ فهم و حواس / نه امیدی مانده ، نه خوف و نه یاس


شب هنگام کشتِ فهم و اِدراک ما آدمیان درشکسته است . نه امیدی بر جای مانده و نه بیم و یأسی . [ خداوند به شب خاصیّتی بخشیده که چون آدمیان به خواب اندر می شوند جمیع حواسّشان تعطیل می گردد و حالات متضادی که در بیداری دارند موقتاََ در خواب (لااقل به شکل مستقیم) بروز نمی کند . مولانا در بیت 390 دفتر اوّل می فرماید :

شب ز زندان بی خبر زندانیان / شب ز دولت بی خبر سلطانیان ]

بُرده در دریایِ رحمت ایزدم / تا ز چه فن پُر کند ، بفرستدم ؟


خداوندم مرا در دریای رحمت خود مستغرق کرده است . یعنی روح ما در اثنای خواب در دریای ملکوت غور می کند . حال باید دید که خداوند در دریای ملکوت روح مرا از چه کمالاتی آکنده می سازد و بدین جهان خاکی گسیل می دارد . یعنی باید منتظر ماند و دید که وقتی شخص از خواب بیدار می شود روحش به چه حقایقی دست یافته است . [ البته رویای هر کس ثمرۀ درخت روح او است . شجرۀ طیّبه میوۀ طیّب به بار می نشاند و شجرۀ خبیثه ، میوه خبیث . مولانا در ابیات بعدی این مطلب را بسط داده است . ]

آن یکی را کرده پُر نورِ جلال / وآن دگر را کرده پُر وَهم و خیال


مثلاََ خداوند روح شخصی را در اثنای خواب آکنده از انوار جلالیّۀ خود می کند و روح شخص دیگر را لبریز از اوهام و خیالات . [ معمولاََ افراد باصفا و مهذّب خواب های صادق می بینند و افراد غافل خواب های پریشان . حکما و عرفا در مبحث نَفس ، به موضوع رؤیا و تعبیر آن پرداخته اند و آنرا بطور کلّی به رؤیای صادق و اَضغاث اَحلام ( خواب پریشان ) تقسیم کرده اند . از آنجا که مسلمین ، علمِ تعبیر خواب را از اشرف علم محسوب داشته اند . در این باب کتاب ها و رساله هایی تدوین کرده اند . ابن سینا در کتاب شفاء ، ( مبحث علم النَفس ) بخشی را به خواب و اقسامِ آن اختصاص داده . پس از رؤیای صادقه و اقسام آن ، می پردازد به خواب پریشان و می گوید : گاه در بیداری ، نَفس متوجه چیزی می شود و بدان تعلّقِ خاطر پیدا می کند و چون به خواب می رود قوۀ مخیّله آن صُوَر را در خواب محاکات می کند . و قهراََ این صُوَر از بقایای افکار روزانه است و بر اساسی نیست . ( شرح بیت 2487 دفتر چهارم ) ]

گر به خویشم هیچ رای و فن بُدی / رای و تدبیرم به حکمِ من بُدی


اگر خود ، اندیشه و تدبیری می داشتم و اندیشه و تدبیرم در اختیار خودم بود . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

شب نرفتی هوش بی فرمانِ من / زیرِ دامِ من بُدی مُرغانِ من


در آن صورت به گاهِ شب ، بدون فرمان من عقل و هوشم از تصرّفم بیرون نمی رفت . بلکه پرندگان عقل و هوش و حواسم در دامِ وجودم می ماندند . [ اگر آدمی تمرکز ذهنی را فراگیرد و در کنارش تهذیب نَفس کند می تواند بر رویاهای خود مسلط شود . یعنی به جای مشاهدۀ خواب های پریشان ، رویاهای صادقه ببیند . ]

بودمی آگه ز منزل های جان / وقتِ خواب و بیهُشیّ و امتحان


و در آن صورت به هنگام خواب و بیهوشی و ابتلا می توانستم از منازل و مراتبی که روح به هنگام خواب بدانجاها رفته آگاه شوم . [ مولانا می گوید اینکه بعضی ها و شاید غالب مردم خواب های پریشان می بینند اینست که دچار پریشان خاطری و اغتشاش ذهنی هستند . ]

چون کفم زین حلّ و عقدِ او تهی ست / ای عجب این مُعجِبیِّ من زِ کیست ؟


من که نمی توانم این مسئله را یعنی رویاهای خود را تحت سلطۀ خود درآورم . شگفتا این خودبینی و کِبری که بر من غالب آمده از جانب کیست ؟ یعنی با آنکه بی اختیار و اقتدارم با این حال به خود مغرور شده ام و نمی دانم چرا ؟ [ حَلّ = گشودن / عقد = بستن / حلّ و عقد = روی هم به معنی سر و سامان دادن است ]

دیده را نادیده خود انگاشتم / باز زنبیلِ دعا برداشتم


آنچه به من نموده بودند و در طلب آن بودم . نادیده فرض کردم . یعنی آن فقیر گنج طلب می گوید : با اینکه در رویا در بارۀ فلان گنج به من سفارش شده بود . با اینحال قید آن را زدم و از تک و تاب در جُستن آن دست بداشتم و دوباره زنبیل دعا و نیایش به دست گرفتم . یعنی چون دانستم که سعی و اجتهادم به جایی نرسید دریافتم که نباید بر قدرت خود اتکا کنم . بلکه باید دست به دعا بردارم .

چون الف چیزی ندارم ، ای کریم / جز دلی دلتنگ تر از چشمِ میم


ای خداوند بخشنده ، من همچون الف ، چیزی ندارم . بلکه فقط دلی دارم که حتّی از چشمِ حرف «م» نیز تنگ تر است . یعنی دل من از شدّت اندوه و محنت گرفته و تنگ است . [ الف یعنی «ا» ، حرفی است بی نقطه و ضمّه و فتحه و کسره و سکون . در اینجا مولانا می خواهد فقرِ وجودی انسان را به الف تعبیر کند . زیرا الف هیچ نشات و علامتی ندارد و از جمیع تعیّنات عریان است . ]

این الف وین میم ، اُمِّ بودِ ماست / میمِ اُم تنگست ، الف زو نَر گداست


این الف و میم ، مادرِ هستی ماست . یعنی الف و میم که روی هم می شود اُم (= مادر) . اصل وجود ما را تشکیل می دهد . میمِ اُم تنگ است و جزء . و الفِ آن نیز گدایی حقیقی . [ نَر گدا = گدای سمچ ، گدای بی حیا ، در اینجا مراد فقیر حقیقی است ]

آن الف چیزی ندارد ، غافلی ست / میمِ دلتنگ ، آن زمانِ عاقلی ست


الف که هیچ علامت و تعیّنی ندارد تفسیر کنندۀ مرتبۀ بی خویشی انسان است . و میم که دلی تنگ دارد تفسیر کنندۀ مرتبۀ باخویشی انسان است . [ کُلِّ فعالیت های روانی انسان را می توان به دو بخش تقسیم کرد . یکی حالت فنا و بی خویشی که در آن مرتبه انسان هیچ چیز از خود ندارد . چنانکه گاه اهل سرّ ، الف را تعبیری از سالک فانی در حق دانسته اند . و دیگری حالت بقا و با خویشی که در این مرتبه انسان به عقل جزیی خود مقیّد می گردد . و از این لحظه هُموم و غموم آغاز می گردد . ]

در زمانِ بیهُشی خود هیچ من / در زمانِ هوش ، اندر پیچ من


من در حالتِ بی خویشی هیچم . یعنی در این مرتبه هیچ علامت و تعیّنی از وجود جزیی و موهوم خود ندارم . بلکه هر چه هست اوست . و امّا در حالت باخویشی (= صحو) به رنج و تَعَب اندر می شوم . [ الف و میم روی هم تعبیری است از تمام حالات روانی انسان . ]

هیچِ دیگر بر چنین هیچی منه / نامِ دولت بر چنین پیچی منه


دوباره هیچی دیگر بر این بندۀ ناچیز قرار مده . و چنین رنج و تَعَبی را دولت و حشمت نام مده . [ دولت و حشمت دنیوی ذاتاََ هیچ است . من نیز هیچم . پس اگر دولت دنیوی را کسب کنم تازه می شوم هیچ اندر هیچ . این بیت گر چه از زبان آن فقیر است . لیکن در حقیقت زبان حال اهل الله است که طالب زخارف دنیوی نیستند بلکه گنج معنوی را طلب می کنند . ]

خود ندارم هیچ ، بِه سازد مرا / که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا


من شخصاََ آهی در بساط ندارم که به من سر و سامانی دهد . زیرا این رنج ها و غصّه ها نیز ناشی از توهمِ «داشتن» است . [ آدمی هر چه دارد چون ذاتاََ از آنِ او نیست نمی تواند بدان وسیله حال و روز خود را بهبود بخشد . بلکه همین داشته های اعتباری و خیالی به جای آنکه به او آرامش دهد به پریشانی و اضطرابش می کشد . انسانِ دنیایی ، دائماََ در اندیشۀ اینست که فلان چیز را دارم باید حفظش کنم . آن چیزها را که ندارم باید بدست بیاورم تا موقعیّتم تحکیم شود و امثال این اوهام که خود منشأ پریشانی می شود . ]

در ندارم هم تو داراییم کن / رنج دیدم ، راحت افزاییم کن


خداوندا مرا در عینِ نداری دارا فرما . چون رنجها کشیده ام مرا به راحتی روزافزون برسان .

هم در آبِ دیده عریان بیستم / بر دَرِ تو چون که دیده نیستم


بر درگاه تو دست خالی و برهنه ، غرق در اشک می ایستم از آنرو که از شدّت گریستن ، چشمی برایم نمانده است .

آبِ دیدۀ بندۀ بی دیده را / سبزه یی بخش و نباتی زین چَرا


به حقِّ این اشکِ چشمِ این بندۀ بی چشم . از چمنزار لطف و احسانِ خود سبزه و گیاهی عطا فرما .

ور نمانم آب ، آبم دِه ز عَین / همچو عَینَینِ نبی ، هَطّالَتَین


اگر اشکِ چشمانم پایان گیرد . از چشمۀ لطف و احسان خود دو چشمِ اشکبار مانند دو چشم پیامبر (ص) به من عطا فرما . ( عَینَینِ = دو چشم / هَطّالَتَین = بسیار بارنده ) [ اشاره است به حدیثی که از پیامبر (ص) نقل شده است « خداوندا دو چشم اشکبار به من عطا فرما تا با اشکی که از خوف تو ریزند قلبم را آرام گردانند . پیش از آنکه اشک به خون ، دگر گردد و دندانها به اخگر » ( احادیث مثنوی ، ص 206 ) ]

او چو آبِ دیده جُست از جُودِ حق / با چنان اِقبال و اِجلال و سَبَق


در جایی که حضرت ختمی مرتبت (ص) با آن همه بزرگی و عظمت و پیشتازی در عرصۀ کمال از بخشایش حضرت حق ، اشک چشم طلب می کرد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

چون نباشم ز اشکِ خون ، باریک ریس / من تهی دستِ قصورِ کاسه لیس ؟


منِ فقیرِ تقصیرکارِ ریزه خوار چرا نباید از اشکِ خونین ، نحیف و لاغر شوم ؟ یعنی جا دارد که چنین شوم . [ باریک ریس = لاغر و نحیف / کاسه لیس = ریزه خوار ، چاپلوس ، لیسندۀ کاسه ]

چون چنان چشم اشک را مفتون بُوَد / اشکِ من باید که صد جیحون بُوَد


در جایی که چنان چشمی شیفتۀ اشک ریختن است . اشکِ من باید به اندازۀ صد رود جیحون باشد . [ وقتی که محمد (ص) با آن عظم شأن شیدای سرشکِ عشق حق باشد . آدمی مثل من باید بسی فراتر طالب اشک و خشوع قلب باشم . ]

قطره یی زآن زین دو صد جیحون بِه است / که بدآن یک قطره ، اِنس و جِن بِرَست


البته یک قطره اشک پیامبر (ص) والاتر از صدها رود جیحون است . زیرا به خاطر همان یک قطره اشک بود که اِنسیان و جِنّیان از آتش ضلالت رهیدند . [ غرض این نیست که فقط اشکی جاری شود بلکه منظور اشکی است که حاکی از انکسار قلب باشد . ]

چونکه باران جُست آن روضۀ بهشت / چوت نجوید آب ، شوره خاکِ زشت ؟


در جایی که آن بوستان بهشت یعنی حضرت محمد (ص) طالب باران باشد . چگونه ممکن است که این خاکِ نمک آلودِ نامطلوب یعنی انسانِ نازل و ناقص جویای آب نباشد ؟

ای اخی دست از دعا کردن مدار / با اِجابت یا ردِ اویت چه کار ؟


برادر جان ، هرگز دست از دعا و نیایش برمدار . تو چه کار داری که دعایت مستجاب می شود یا نمی شود ؟ [ نَفسِ دعا کردن خود ، اجابت حق است . زیرا دعا و نیایش موجب تلطیف و ارتقای روحی نیایشگر می شود . خواه نیازِ خاص دعا کننده برآورده شود یا نشود . این درست نیست که بعضی ها دعا را به صورت طلبکارانِ یک دنده و بی گذشت انجام می دهند . بخصوص که محور خواسته های اینگونه داعیان ، جاه و مال و مکسب دنیوی است . پس آنچه که باید بدان اهمیّت دهیم انجام دعا و نیایش است که این خود موجب کمال روحی و اخلاقی می شود . ]

نان که سدّ و مانع این آب بود / دست از آن نان می بباید شُست زود


اگر نانی جلوی اشک و خشوع قلبی را بگیرد باید فوراََ دست از آن نان برداشت . [ ممکن است بنده ای به سبب نیازِ مادّی رو به محراب عبادت کند و همین اتّصال و توجّه ، انواری در او پدید آورد . امّ به محضِ آنکه نیازش رفع شد دعا و نیایش را تعطیل کند . چنین بنده ای در واقع شخصی زیانکار است زیرا مسائل گذرای مادّی در نظرش عزیزتر از حالات خوش معنوی است . ]

خویش را موزون و چُست و سُخته کن / زآبِ دیده نانِ خود را پُخته کن


شخصیّت خود را معتدل و فعّال و سنجیده بار بیاور . و نانِ خود را با اشک چشم خود بپز . یعنی واهب دنیوی را در صورتی که با خشوع و صفای قلبی ات معارض درنمی آید . به دست آر . و چون دیدی که رسیدن بدان مال و منصب مستلزم تیرگی و صفای درون است رهایش کن .

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟