شرح و تفسیر غزل شماره 17 دیوان سعدی شیرازی

شرح و تفسیر غزل شماره 17 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 17 دیوان سعدی شیرازی

شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 17 دیوان سعدی شیرازی

غزلیات سعدی
متن کامل ابیات 1 الی 11

1) چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را ؟ / چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را ؟

2) سروِ بالایِ کمان ابرو اگر تیر زند / عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را

3) دستِ من گیر که بیچارگی از حد بگُذشت / سرِ من دار که در پای تو ریزم جان را

4) کاشکی پرده برافتادی از آن مَنظرِ حُسن / تا همه خلق ببینند نگارستان را

5) همه را دیده در اوصافِ تو حیران ماندی / تا دگر عیب نگویند منِ حیران را

6) لیکن آن نقش که در روی تو ، من می بینم / همه را دیده نباشد که ببینند آن را

7) چشمِ گریانِ مرا حال بگفتم به طبیب / گفت : یک بار ببوس آن دهنِ خندان را

8) گفتم : آیا که در این درد بخواهم مُردن ؟ / که محال است که حاصل کنم این درمان را

9) پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم / غایت جهل بُوَد مشت زدن سِندان را

10) سعدی از سرزنشِ خَلق نترسد ، هیهات / غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را ؟

11) سَر بِنِه گر سر میدان ارادت داری / ناگزیر است که گویی بُوَد این میدان را

شرح و تفسیر غزل شماره 17 دیوان سعدی شیرازی

چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را ؟ / چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را ؟


بنده جز تسلیم شدن در برابر معشوق چاره ای نمی شناسد . همچنان که گوی جز تن دادن به ضربه های چوگان راهی ندارد . [ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند ]

سروِ بالایِ کمان ابرو اگر تیر زند / عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را


هر گاه معشوق بلند بالای ابرو کمانی ، تیر به سوی عاشق روانه سازد . این عاشق است که چشمان خویش را آماجگاه تیرِ او می سازد و شاکر است . [ بالا = قد و قامت ]

دستِ من گیر که بیچارگی از حد بگُذشت / سرِ من دار که در پای تو ریزم جان را


به خاطر اینکه عجز و ناتوانی و درماندگی من از حدّ توان گذشته است ، مرا یاری کن و برای اینکه بتوانم جانم را نثارِ گام هایت نمایم ، عنایت و محبتت را از من دریغ مدار .

کاشکی پرده برافتادی از آن مَنظرِ حُسن / تا همه خلق ببینند نگارستان را


ای کاش روی بند از آن چهرۀ زیبایت برمی افتاد تا تمامِ مردم در آن سویِ نقابت ، رخسار پُر نقش و نگار و زیبای تو را مشاهده می کردند . [ منظرِ حُسن = نظرگاه و چهره و صورت زیبا / نگارستان = محل پر نقش و نگار ]

همه را دیده در اوصافِ تو حیران ماندی / تا دگر عیب نگویند منِ حیران را


و با مشاهدۀ رخسارت ، چشم همگان به تماشای ویژگی های تو متحیّر می ماند تا دیگر عیبِ منِ واله و حیران را به زبان نیاورند و ملامت نکنند . [ همه را دیده = دیدۀ همگان / اوصاف = ویژگی ها ، صفت ها / منِ حیران را عیب = عیب منِ حیران ]

لیکن آن نقش که در روی تو ، من می بینم / همه را دیده نباشد که ببینند آن را


امّا نه ، آن نشانی که من در چهرۀ تو می بینم ، دیگران قادر به دیدن آن نیستند . یعنی بصیرتِ دیدن آن نقش را ندارند . [ لیکن = امّا ، ولی ، با این همه ، در تداول فارسی به صورت لیک هم بکار رفته است / نقش = نشان و اثر ، عکس و تصویر ]

چشمِ گریانِ مرا حال بگفتم به طبیب / گفت : یک بار ببوس آن دهنِ خندان را


حالِ چشمِ گریان خویش را با طبیب در میان نهادم ، گفت : برای درمان یک بار دهانِ خندانِ معشوق را ببوس .

گفتم : آیا که در این درد بخواهم مُردن ؟ / که محال است که حاصل کنم این درمان را


گفتم آیا منظورت این است که در این درد جان خواهم داد ؟ زیرا دست یابی به این شیوه درمان ، یعنی یک بار بوسیدن لبِ یار ممکن نیست . [ که = در مصراع دوم به معنی زیرا که / درد = احساس نیاز و تمنّای شدید برای رسیدن به معشوق ]

پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم / غایت جهل بُوَد مشت زدن سِندان را


زورآزمایی من با بازوی نقره گون او خردمندانه نبود ، چرا که مشت بر سندان کوفتن نهایت نادانی است . [ ساعد = بازو ، در استعمال فارسیان مابین کفِ دست و آرنج را گویند . ( لغت نامه ) / غایت = نهایت / سندان = آهنی ضخیم که فلزات و جز آن را بر آن نهند و با پتک کوبند ]

سعدی از سرزنشِ خَلق نترسد ، هیهات / غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را ؟


دور باد از من که از ملامت های مردم بیمی به خود راه دهم ، زیرا حال من حال کسی است که در رود نیل غرقه گشته است و ریزش باران بر وی اثری ندارد . [ هیهات = چه دور است ، فارسیان در مقامِ تحسّر و تأسف بکار می برند ، افسوس / اندیشه کردن = ترسیدن و بیم داشتن ، غمگین بودن ]

سَر بِنِه گر سر میدان ارادت داری / ناگزیر است که گویی بُوَد این میدان را


اگر اندیشه ورود به میدان عشق را در سر می پرورانی ، تسلیم باش ، زیرا در میدان عشق و ارادت باید سَری برای فدا شدن داشته باشی . [ ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجه خاص / گوی = بیت 1 از غزل 17 ]

دکلمه غزل شماره 17 دیوان سعدی شیرازی

زنگینامه سعدی شیرازی

افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …

متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی

در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .

این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟