شرح و تفسیر گفتن پیغامبر به گوش رکابدار علی که کشتن علی بر دست تو خواهد بود

شرح و تفسیر گفتن پیغامبر به گوش رکابدار علی که کشتن علی بر دست تو خواهد بوددر مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر گفتن پیغامبر به گوش رکابدار علی که کشتن علی بر دست تو خواهد بود

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3844 تا 3892

نام حکایت : خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی علیه السلام

بخش : 4 از 9

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

حضرت امیر مومنان علی علیه السلام روزی با یلی از یلان پر آوازه عرب پیکاری کرد . در کشاکش این نبرد ، حضرت ، او را بر زمین افکند و تیغی رخشان از کام نیام برکشید تا کارش را تمام کند . در این هنگام ، آن پهلوان شکست خورده از روی خشم و حقارت ، آب دهانی بر رخسارۀ تابناک آن بزرگ راد مرد افکند . زیرا مطمئن بود که دیگر کارش تمام است و امیدی بر ادامه زندگی نیست .ولی بر خلاف این انتظار دید ، که آن حضرت ، بی درنگ ، شمشیر خود را بر زمین افکند و دست از هلاکت او بداشت . دیدگان بُهت زده آن یل ، نظاره گر آین صحنۀ خیال انگیز و افسانه ای بود . در کوران شگفتی و حیرت بود که از او پرسید : تو که شمشیر بُرا و آبدار داشتی و…

متن کامل حکایت خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی علیه السلام را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3844 الی 3892

3844) من چنان مَردم که بر خونیِ خویش / نوشِ لطفِ من نشد ، در قهر نیش

3845) گفت پیغمبر به گوشِ چاکرم / کو بُرَد روزی ز گردن ، این سَرم

3846) کرد آگه آن رسول ، از وحیِ دوست / که هلاکم عاقبت ، بر دستِ اوست

3847) او همی گوید : بکُش پیشین مرا / تا نیاید از من این مُنکر خطا

3848) من همی گویم چو مرگِ من ز توست / با خطا من چون توانم حیله جُست ؟

3849) او همی افتد به پیشم کِای کریم / مر مرا کن از برای حق ، دو نیم

3850) تا نه آید بر من این انجامِ بد / تا نسوزد جان من بر جان خَود

3851) من همی گویم : بَرو جَفّ القَلَم / ز آن قلم ، پس سرنگون گردد عَلَم

3852) هیچ بُغضی نیست در جانم ز تو / ز آنکه این را من نمی دانم ز تو

3853) آلتِ حقی تو ، فاعل ، دستَ حق / چُون زنم بر آلتِ حق ، طَعن و دَق ؟

3854) گفت او : پس آن قِصاص از بهرِ چیست ؟ / گفت : هم از حق و آن سِر ، خفی است

3855) گر کند بر فعل خود ، او اعتراض / ز اعتراضِ خود ، برویاند رِیاض

3856) اعتراض ، او را رسد بر فعل خود / ز آنکه در قهر است و در لطف او اَحَد

3857) اندرین شهر حوادث ، میر ، اوست / در مَمالک ، مالکِ تدبیر اوست

3858) آلتِ خود را اگر او بشکند / آن ، شکسته گشته را نیکو کُند

3859) رمزِ نَنسَخ آیَةََ او نُنسِها / نأتِ خَیراََ در عقب می داد مِها

3860) هر شریعت را که او منسوخ کرد / او گیا بُرد و عوض آورد وَرد

3861) شب کُند منسوخ شغلِ روز را / بین جمادیّ خِردافروز را

3862) باز شب منسوخ شد از نورِ روز / تا جمادی سوخت ، ز آن آتش فروز

3863) گرچه ظلمت آمد آن نَوم و سُبات / نَی دورنِ ظلمت است آبِ حیات ؟

3864) نَی در آن ظلمت خِردها تازه شد ؟ / سَکته ای سرمایۀ آوازه شو ؟

3865) که ز ضَدها ، ضدها آید پدید / در سُوَیدا نورِ دائم آفرید

3866) جنگِ پیغمبر ، مَدارِ صُلح شد / صلحِ این آخِر زمان ، ز آن جنگ بُد

3867) صد هزاران سَر بُرید آن دلسِتان / تا امان یابد سرِ اهلِ جهان

3868) باغبان ز آن می بُرد شاخِ مُضِر / تا بیابد نخل ، قامت ها و بَر

3869) می کنَد از باغِ ، دانا آن حشیش / تا نماید باغ و میوه خُرَمیش

3870) می کنَد دندانِ بَد را آن طبیب / تا رَهَد از درد و بیماری ، حبیب

3871) بس زیادتها ، درونِ نقص هاست / مر شهیدان را ، حیات اندر فَناست

3872) چون بُریده گشت حَلقِ رزق خوار / یُرزَقونَ فَرِحینَ شد گُوار

3873) حلقِ حیوان چون بُریده شد به عدل / حلقِ انسان رُست و افزون گشت فضل

3874) حلقِ انسان چون بِبُرّد ، هین ببین / تا چه زاید ؟ کُن قیاسِ آن برین

3875) حلقِ ثالث زاید و ، تیمارِ او / شربتِ حق باشد و انوارِ او

3876) حلقِ ببریده خورد شربت ، ولی / حلقِ از لارَسته مُرده در بلی

3877) بس کن ای دون همّتِ کوته بَنان / تا کیت باشد حیاتِ جان به نان ؟

3878) ز آن ندارد میوه ای ، مانند بید / کآبِ رُو بردی پیِ نانِ سپید

3879) گر ندارد صبر زین نان جانِ حِس / کیمیا را گیر و زر گردان تو مس

3880) جامه شویی کرد خواهی ای فلان / رُو مگردان از محلۀ گازُران

3881) گرچه نان بشکست مر روزۀ تو را / در شکسته بند پیچ و برتر آ

3882) چون شکسته بند آمد دستِ او / پس رفو باشد یقین اشکستِ او

3883) گر تو آن را بشکنی ، گوید : بیا / تو دُرستش کن ، نداری دست وپا

3884) پس شکستن ، حق او باشد که او / مر شکسته گشته را داند رفو

3885) آنکه داند دوخت ، او داند دَرید / هر چه را بفروخت ، نیکوتر خرید

3886) خانه را ویران کُنَد زیر و زَبَر / پی به یک ساعت کند معمورتر

3887) گر یکی سَر را بِبُرّد از بدن / صد هزاران سَر درآرد از زَمن

3888) گر نفرمودی قصاصی در جُناة / یا نگفتی فِی القصاص آمد حیاة

3889) مَر که را زَهره بُدی تا او ز خَود / بر اسیرِ حکمِ حق ، تیغی زند ؟

3890) ز آنکه داند هر که چشمش را گُشود / کآن کُشنده سُخرۀ تقدیر بود

3891) هر که آن تقدیر ، طوقِ او شدی / بر سر فرزند هم تیغی زدی

3892) رَو ، بترس و طعنه کم زن بر بَدان / پیشِ دامِ حُکم ، عِجزِ خود بدان

 

 

 

شرح و تفسیر گفتن پیغامبر به گوش رکابدار علی که کشتن علی بر دست تو خواهد بود

من چنان مَردم که بر خونیِ خویش / نوشِ لطفِ من نشد ، در قهر نیش


حضرت امیر مومنان علی (ع) فرمود : من به آن گونه مردی هستم که نوش لطفم ، حتی در حق کشنده ام . نیش نشد . یعنی به انتقام نگراییدم . [ خونی = کشنده ، قاتل ]

خلاصه داستان : نقل است که حضرت رسول اکرم (ص) به ابن ملجم می گوید : روزی می آید که تو علی (ع) را به شهادت خواهی رساند . ابن ملجم ، نزد علی می رود و می گوید : پیش از آنکه آن حادثه ناگوار به دست من رخ دهد . مرا بکُش تا من به چنین جُرم و جریرتی دست نیالایم . ولی حضرت امیر مومنان به او می فرماید که چون حُکم و تقدیر چنین است . کشته شدن من به دست تو مختوم و مقدر است . اینک قصاص تو به دست من قصاص پیش از جنایت است . پس من نمی توانم ترا بکُشم . باز او به دست و پای ایشان می افتد و بر خواستۀ خود اصرار می ورزد و امام به او می گوید : برو که قلم قضا و قدر این سرنوشت را رقم زده و چاره ای نیست و باید رضا به قضا داد …

طبق ماخذ تاریخی موجود ، عبدالرحمن با ملجم مرادی ( به شهادت رساننده حضرت علی ) هرگز محضر پیامبر (ص) را درک نکرده بود و سمت رکابداری امام علی (ع) را نیز نداشت . مولانا در این حکایت شهادت امام علی (ع) را به گونه ای آورده که ظاهراََ جبری بودن افعال آدمی در آن فهمیده می شود . می توان این ابیات را بر جبر حمل نکرد و آن را مبتنی بر توحید افعالی دانست . که از معتقدات بنیادین مولانا است . اما برخی می گویند حقیقت این است که مولانا روحی طوفانی و پر تلاطم داشته و خصوصاََ نسبت به برخی از مطالب نظیر جبر و اختیار ، نوساناتی آشکار داشته است . و این نشان می دهد که اشعار مولانا به منزلۀ آیتۀ صادق و غمّازی بوده که درون او را با تمام نوساناتش منعکس می کرده است و خود نیز می خواسته است این نوسانات ثبت شود . و این ، صدق باطن او را می رساند . به هر حال قول اول به صواب نزدیکتر است زیرا مولانا مقان معیّت و جباریّت را از جبر مصطلح جدا کرده است و عدم توجه به این دو نکته کلیدی ، بسیاری را به این توهم انداخته که مولانا از جبر حمایت کرده است .

گفت پیغمبر به گوشِ چاکرم / کو بُرَد روزی ز گردن ، این سَرم


حضرت پیامبر (ص) در گوش رکابدار و چاکرم (ابن ملجم) گفت : روزی فرا رسد که تو علی را بکشی . [ بریدن گردن = در اینجا کنایه از کشتن است ]

کرد آگه آن رسول ، از وحیِ دوست / که هلاکم عاقبت ، بر دستِ اوست


آن رسول خدا از طریق وحی الهی ، آگاهم کرد که قتلِ من سرانجام به دست ابن ملجم انجام خواهد شد .

او همی گوید : بکُش پیشین مرا / تا نیاید از من این مُنکر خطا


وقتی ابن ملجم از حضرت رسول (ص) این سخنان را شنید به من همیشه می گفت : ای علی مرا پیشاپیش بکُش تا این عمل زشت از من سر نزند . [ مُنکر = ناپسند ، کار زشت ]

من همی گویم چو مرگِ من ز توست / با خطا من چون توانم حیله جُست ؟


ولی من به وی می گویم : چون مرگ و هلاک من به دست تو انجام می شود . من در برابر قضای حق چگونه قادر به تدبیر و چاره جویی هستم .

او همی افتد به پیشم کِای کریم / مر مرا کن از برای حق ، دو نیم


ولی ابن ملجم در برابرم روی زمین می افتد و می گوید : ای بزرگوار به خاطر خدا مرا دونیمه کن .

تا نه آید بر من این انجامِ بد / تا نسوزد جان من بر جان خَود


تا این فرجام بد برایم پیش نیاید . چرا که تو جان منی ، و اگر من تو را بکشم . جان من برای جان جانم بسوزد و دوزخی شود .

من همی گویم : بَرو جَفّ القَلَم / ز آن قلم ، پس سرنگون گردد عَلَم


من به او می گویم : برو که قلم تقدیر ، سرنوشت ها را مقدر کرده است و از آن قلم ، بسیاری پرچم ها واژگون می شود . یعنی قلمِ تقدیر ، بسیاری از قدرتها را سرنگون می سازد . [ مصراع اول اشاره دارد به حدیث : « خشک شد قلم بدانچه پدید آمد و یا خواهد آمد . خشک شد قلم بدانچه بینی » ( احادیث مثنوی ، ص 38 ) ]

جُفوفِ قلم = کنایه است از وقوع حتمی آنچه تقدیر شده است . پس این بیت می خواهد بگوید : قلم الهی هر چه در لوح محفوظ بنویسد . همان می شود و انسان ، محکوم آن تقدیر است . چنانکه وقتی با قلم و مرکب چیزی می نوشتند . بلافاصله سَرِ قلم خشک می شد . از اینجا تا بیت 3858 مطابق است با مشرب اشعریان که خداوند را فاعل حقیقی فعل ، و انسان را فقط کاسب فعل دانند .

هیچ بُغضی نیست در جانم ز تو / ز آنکه این را من نمی دانم ز تو


من از تو هیچگونه بغض و کینه ای در دل نپرورده ام . زیرا که این قتل و کشتن را من از ناحیه تو نمی دانم .

آلتِ حقی تو ، فاعل ، دستَ حق / چُون زنم بر آلتِ حق ، طَعن و دَق ؟


و تو ابزار حق تعالی هستی . در حالی که کننده این کار ، حضرت حق تعالی است و من اینک ابزار حق تعالی را چگونه طعن و سرزنش کنم ؟ [ طعن = در لغت به معنی نیزه زدن است . از اینرو گفتن کلام گزنده و نیش دار را طعن گویند . دَق = کوفتن و اعتراض کردن در سخن کسی ]

گفت او : پس آن قِصاص از بهرِ چیست ؟ / گفت : هم از حق و آن سِرّ ، خفی است


ابن ملجم به حضرت علی (ع) گفت : حالا که کار بدین منوال است . پس دیگر چرا قاتل باید قصاص شود . حضرت علی (ع) به او فرمود : قصاص هم از ناحیه حضرت حق تعالی است . و آن رازی است نهان که هر کسی نمی تواند آن را درک کند . [ قصاص = مجازات قاتل ، سزا دادن . خفی = نهان ]

گر کند بر فعل خود ، او اعتراض / ز اعتراضِ خود ، برویاند رِیاض


اگر حق تعالی بر فعل خود اعتراض کند .از اعتراض خود باغها می رویاند . یعنی انواع و اقسام باغهای اسرار و حقایق را بوجود می آورد . [ از اینجا تا بیت 3860 را می توان ناظر بر مسئله بداء دانست که در کلام شیعه جایگاهی خاص دارد . منظور از اعتراض خدا نسبت به فعل خود اینست که حکم سابق را با حکم لاحق ، لغو کند و قهراََ حکم لاحق ، بهتر است . ریاض = جمع روضه به معنی گلستان ]

اعتراض ، او را رسد بر فعل خود / ز آنکه در قهر است و در لطف او اَحَدع


اعتراض کردن بر فعل خویش ، سزاوار اوست . زیرا که خداوند در قهر ولطف کردن ، فرد و یگانه است و کسی با مُلکِ او با او انباز و شریک نیست . [ رسیدن = شایستن ، سزاوار بودن ]

اندرین شهر حوادث ، میر ، اوست / در مَمالک ، مالکِ تدبیر اوست


در عرصۀ پُر حادثه این جهان ، فرمانروای مطلق اوست . و در همه قلمروهای عرصۀ وجود ، مالک تدبیر نیز هموست .

آلتِ خود را اگر او بشکند / آن ، شکسته گشته را نیکو کُند


حضرت حق ، اگر ابزار خود را بشکند . همان ابزار شکسته شده را مجدداََ سامان می دهد و التیام می بخشد . [ حضرت حق هر وسیله و سببی را از میان بردارد . وسیله وسبب بهتری جایگزین آن می کند . زیرا آفرینش بر مبنای تکامل حقیقی بنیادشده است . چنانکه در ابیات بعد این مسئله روشنتر آمده است ]

رمزِ نَنسَخ آیَةََ او نُنسِها / نأتِ خَیراََ در عقب می داد مِها


ای بزرگمرد ، رمز و راز آیه نسخ را که آیه ناسخ ، بهتر و کاملتر از آیه منسوخ است درک کن . [ در آیه 106 سوره بقره آمده است . « هیچ ایه ای را منسوخ نمی کنیم و از یاد مردم نمی بریم . جز آنکه بهتر از آن یا مانند آن را برای مردم می آوریم . مگر نمی دانی که خداوند بر همه چیز تواناست » . نسخ = در لغت به معنی از بین بردن و زائل نمودن است و در اصطلاح شرع ، تغییر دادن حکمی و جانشین کردن حکمی دیگر به جای آن . ( الاتفاق فی علوم القرآن ، ج 2 ، ص 69 ) . مِها = ای بزرگ ]

هر شریعت را که او منسوخ کرد / او گیا بُرد و عوض آورد وَرد


حضرت حق تعالی ، هر شریعتی را که منسوخ فرموده ، در مَثَل مانند این بوده که گیاه را از میان برده و به جای آن ؛ گُل آورده باشد . یعنی شریعت و حکم جدید ، کاملتر از شریعت و حکم سابق است . [ این بیت هم اشاره دارد به آیه 106 سوره بقره که در بیت قبل ترجمه آن گذشت . حکمت بالغه خداوند اقتضا می کند که در عرصه هستی ، کمال یابی و پویندگی حاکم باشد . از اینرو ، گاه حکمی بنا به ضرورت و اقتضای  مصلحت در برهه ای از زمان ، پدید می اید و در برهه ای دیگر ، همان حکم لغو و منسوخ می گردد و جای خود را به حکمی عالی تر می دهد . ]

منسوخ = حکم یا شریعتی است که توسط حکم یا شریعت کاملتر لغو و از حیطۀ عمل بدان خارج می شود .

_ در واقع حکم ناسخ ، باید کاملتر و برتر از منسوخ باشد . یا از جهت واقع و مصلحت مانند همند . و از جهت ظاهر و شرایط ، ناسخ ، متناسب تر و برتر است . هر چه باشد نباید ناسخ و منسوخ از هر جهت مانند هم باشند . وگرنه نسخ ، فاقد حکمت و مصلحت می شود . ( پرتوی از قرآن ، ج 1 ، ص 261 و 262 ) . نسخ هم در آیات تشریعی وجود دارد و هم در آیات تکوینی و موجودات . نسخ ، اساس تکامل فکری و طبیعی و تکوینی است .

شب کُند منسوخ شغلِ روز را / بین جمادیّ خِردافروز را


مثلا شب ، اوضاع و احوال روز را از بین می برد . یعنی خوابیدن شبانه ، موجب زائل شدن افعال و اعمال و فعالیت های روز می گردد . تو ببین که این حالت جُمود و خفتگی شبانه ، چگونه عقل و خِرد را افزایش می دهد .

باز شب منسوخ شد از نورِ روز / تا جمادی سوخت ، ز آن آتش فروز


باز بر اثر تابش نور و روشنی روز ، احوال شب زائل می شود . تا آنجا که آن حالت خمودی و افسردگی شبانه با شعله فروزان روز بکلّی بر طرف می شود .

گرچه ظلمت آمد آن نَوم و سُبات / نَی دورنِ ظلمت است آبِ حیات ؟


اگر چه بر حسب ظاهر ، تاریکی شب و خواب شبانگاهی به نظر ظلمت می رسد . ولی آیا آب حیات نیز در ظلمت قرار ندارد ؟ [ آب حیات = یا آب زندگانی ، چشمه ای مفروض در ظلمات است که هر کس از آن نوشد یا سر و تن در آن شوید . جوانی از سر گیرد . ]

نَوم = به معنی خواب و سُبات = به معنی آرامش و استراحت است . هر چند که معنی اصلی آن قطع است . یعنی خواب ، سبب قطع اعمال روزانه می شود . [ مصراع اول اشاره دارد به آیه 9 سوره نبأ « خواب را وسیله آرامش ( بریدن فعالیت ها ) نهادیم » ]

نَی در آن ظلمت خِردها تازه شد ؟ / سَکته ای سرمایۀ آوازه شو ؟


مگر نه این است که در تاریکی خواب ، عقل ها تازگی پیدا می کند و حواس زنده می شود ؟ و کلاََ تجدید قوا می گردد و با یک سکوت ، آوازِ انسانِ خواننده درباره رسایی خود را باز می تابد ؟

که ز ضَدها ، ضدها آید پدید / در سُوَیدا نورِ دائم آفرید


زیرا ضدها به واسطۀ ضدهای خود پدیدار می شوند . حضرت حق در نقطۀ سیاه دل ، روشنایی آفرید . [ سویداء = نقطه سیاه دل . به زعمِ صوفیان و عرفا ، جایگاه انوار غیبی است . ( لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 5 ، ص 374 ) ]

جنگِ پیغمبر ، مَدارِ صُلح شد / صلحِ این آخِر زمان ، ز آن جنگ بُد


مثلا جنگیدن پیامبر (ص) ، مدار صلح شد و صلحی که در این زمان برقرار شده . سبب آن ، همان جنگ های پیامبر (ص) بوده است .

صد هزاران سَر بُرید آن دلسِتان / تا امان یابد سرِ اهلِ جهان


آن پیامبر دلرُبا ، صدها هزار سر برید تا سرِ مردم جهان در امن و امان باشد . [ صد هزاران برای بیان کثرت است . دلسِتان = دل ستاننده ، دلبر ، دلربا ]

باغبان ز آن می بُرد شاخِ مُضِر / تا بیابد نخل ، قامت ها و بَر


مثالی دیگر ، باغبان ، شاخه های بی فایده و زیان بار را قطع می کند تا درخت خرما ( و هر درختی ) رشد کند و بارور گردد . [ مُضِر = زیان آور ]

می کنَد از باغِ ، دانا آن حشیش / تا نماید باغ و میوه خُرَمیش


مثال دیگر ، آنکه در فن باغداری و باغبانی ، مهارت دارد . علف های هرزه را می کنَد تا که باغ و میوه هایش ، سبز و خرم و باردار شود . [ حشیش = گیاه خشک ]

می کنَد دندانِ بَد را آن طبیب / تا رَهَد از درد و بیماری ، حبیب


مثال دیگر ، طبیب ، دندان فاسد را از دهان بیرون می آورد تا یار و دوست از درد آن رها شود .

بس زیادتها ، درونِ نقص هاست / مر شهیدان را ، حیات اندر فَناست


بنابراین مقدّمات ، نتیجه می گیریم که گمانها در دل نقصانها نهفته است . چنانکه زندگانی جاودان شهیدانِ راه حق نیز در کشته شدن و فانی شدن ظاهری آنان است .

چون بُریده گشت حَلقِ رزق خوار / یُرزَقونَ فَرِحینَ شد گُوار


پس از آنکه شهدای راه حق ، گلوهایشان در این راه بریده گشت . نوبت روزی شان از بارگاه الهی در می رسد . [ اشاره است به آیه 169 و 170 سوره آل عمران « آنان را که در راه خدا شهید شده اند . مرده مپندارید . بلکه آنان در بارگاه الهی ، زندگانند و روزیخواران . و به عطایی که خدا بدانان داده شادمان » ]

حلقِ حیوان چون بُریده شد به عدل / حلقِ انسان رُست و افزون گشت فضل


مثلا هر گاه گلوی حیوان از روی عدل بریده شود . سبب نیرو پیدا کردن گلوی آدمی می شود . [ ما انسانها اگر حیوانات را برای تغذیه خود بکشیم در واقع حیوانات را نابود نمی کنیم بلکه آنان را به مرتبۀ انسانی ، ارتقاء می دهیم . زیرا آن حیوان پس از هضم ، جزو بدن انسان می شود . نیکلسون این موضوع را که در پاره ای از شروح آمده مطلوب و عمیق نمی داند و می گوید : این مطلب اشاره به معراج جان از طریق مراحل متوالی رشد ( نباتی ، حیوانی و ناطقه ) دارد . (مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 262 ) ]

حلقِ انسان چون بِبُرّد ، هین ببین / تا چه زاید ؟ کُن قیاسِ آن برین


وقتی که گلوی حیوان بریده شود و این ار تقاء را پیدا کند . تو ببین که اگر گلوی انسان در راه حق بریده شود چه معانی والایی حاصل می کند . یعنی اگر آدمی در برابر هستی حقیقی به فنای عارفانه رسد به برترین مرتبت رسد .

حلقِ ثالث زاید و ، تیمارِ او / شربتِ حق باشد و انوارِ او


گلوی انسان که بریده شود برای آن گلوی سومی پدید می آید . و غذای چنین گلویی شراب حق و نور حق است . [ وقتی آدمی از جنبۀ جسمانی و نفسانی خود رها شود مستعدِ اشراقات ربّانی گردد . تیمار = پرستاری و نوازش و مراقبت شخص ]

حلقِ ببریده خورد شربت ، ولی / حلقِ از لارَسته مُرده در بلی


گلوی بریده ای از شراب حق می نوشد که از این جهانِ فانی ، رَسته باشد و در اثباتِ وجودِ حق ، فانی شده باشد . [ در مصراع دوم ، کلمه «بلی» اشاره دارد به مسئله عالم ذر و یا الست . ( شرح بیت 1241 همین دفتر ) . و منظور از « حلقِ از لارَسته » آن کسی است که دل از امورِ فانی و نفسانی برکنده باشد . ]

بس کن ای دون همّتِ کوته بَنان / تا کیت باشد حیاتِ جان به نان ؟


ای که توجه و نظرت تنها به همین دنیا تعلق دارد و قادر نیستی که به جهان بالا دسترسی پیدا کنی . تا کی می خواهی حیاتِ جانت را محدود به نان و طعام بکنی . [ حال اگر می خواهی از شراب وحدت حق بنوشی . لذات دنیا را فرو گذار . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، 312 ) . دون همّت = کسی که همت کوتاه و پایینی دارد ، کسی که فقط به اور مادی می پردازد . کوته بَنان = کوتاه انگشت ، کسی که دسترسی به مراتب بالای جهان هستی را ندارد ]

ز آن ندارد میوه ای ، مانند بید / کآبِ رُو بردی پیِ نانِ سپید


اگر می بینی که مانند درخت بید ، میوه و ثمره نداری . بدین جهت است که به خاطر نان سپید . آبرویت را برده ای . یعنی به خاطر نفسانیات و مسائل پست دنیوی ، پوچ و بی اعتبار شده ای .

گر ندارد صبر زین نان جانِ حِس / کیمیا را گیر و زر گردان تو مس


اگر جانِ حسّی تو ( زندگی طبیعی تو ) بر بی نانی صبر ندارد . کیمیا بگیر و مسِ وجودت را طلا کن . [ کیمیا = در اینجا کنایه از صحبت و همنشینی با انسان کامل و عارف واصل است که کلام او به مانند کیمیا ، مسِ وجود آدمیان را به طلای معنوی مبدّل می سازد ]

منظور بیت : اگر خود نمی توانی از امور نفسانی صرف نظر کنی . تحت هدایت و عنایت انسان کامل قرار بگیر .

جامه شویی کرد خواهی ای فلان / رُو مگردان از محلۀ گازُران


ای فلانی ، اگر می خواهی جامه ات را بشویی . از محله جامه شویان رو گردان مباش . [ در سوره مدّثر ، آیه 4 آمده است « و جامه ات را بشوی » مفسران گویند که شستن جامه کنایه از پاک کردن قلب و تهذیب نفس و کردار نیک است . ( فی ضلال القزآن ، ج 8 ، ص 360 ) . پس مراد از «جامه شویی» تطهیر قلب و تزکیه باطن است و مراد از «جامه شویان» ، صوفیه صافیه است . گازُر = جامه شویی ، رختشویی ]

گرچه نان بشکست مر روزۀ تو را / در شکسته بند پیچ و برتر آ


اگر چه نان ، روزه تو را می شکند . ولی تو به آن شکسته بند مهربان یعنی جبّار رحیم توسل بجو و مقام و مرتبۀ باطنی ات را بالاتر ببر . یعنی هر گاه تعلق به امور نفسانی ، باعث شد که از مسیر تقوی خارج شوی به حضرت جبّار ( یا ولیّ مرشد ) روی آور که او پیوند دهنده دلهای شکسته است .

چون شکسته بند آمد دستِ او / پس رفو باشد یقین اشکستِ او


اینک که دست توانای خداوند ، شکسته ها را التیام می بخشد و نقایص ممکنات را جبران می کند . پس شکستن او ، تنها شکستن نیست بلکه التیام دادن است . [ «شکسته بند» هم جایز است که وصف خداوند قرار گیرد و هم انسان کامل که خلیفۀ اوست ]

شکسته بندجبار ، یکی از اسماءالله است . ریشه این اسم ، جبر است و جبر به معنی اصلاح شیء ، توام با قهر و غلبه است . اینکه به خداوند جبّار می گویند . به واسطه این است که حق تعالی ، نقایص ممکنات را با افاضۀ دائمی خود برطرف و جبران می کند .

گر تو آن را بشکنی ، گوید : بیا / تو دُرستش کن ، نداری دست وپا


اگر موجودیت معنوی خود را بشکنی . حق تعالی در گوش جانِ تو ندا دهد که : بیا این موجودیت شکسته ات را التیام بده . ولی تو آن دست و پا یعنی قدرت و استعداد آن را نداری که شکسته را پیوند بزنی . از اینرو معلوم می شود که شکستن و پیوند زدن از تو برنمی اید .

پس شکستن ، حق او باشد که او / مر شکسته گشته را داند رفو


نتیجه می گیریم که شکستن ، حق کسی است که بتواند شکسته ها را پیوند بزند . یعنی حق خداوند و خلیفه اوست . [ رفو = دوختن پارگی ها چنانکه ظاهراََ معلوم نباشد ]

آنکه داند دوخت ، او داند دَرید / هر چه را بفروخت ، نیکوتر خرید


آن کسی که دوختن را بداند . همو نیز پاره کردن را هم می داند و می تتواند . هر چه را او بفروشد بهتر از آن را می خرد .

خانه را ویران کُنَد زیر و زَبَر / پی به یک ساعت کند معمورتر


برای مثال ، اگر او خانه را ویران و منهدم کند . پس دوباره در کوته زمانی می تواند آن را بسازد بطوریکه از شکل اغازینش نیز آبادتر و بهتر باشد . [ معمور = آباد کرده شده ]

گر یکی سَر را بِبُرّد از بدن / صد هزاران سَر درآرد از زَمن


مثال دیگر ، اگر او سری را از تن جدا کند . فوراََ صد هزار سر بوجود می آورد . یعنی به آن شخص سر بریده ، هزاران حیات می بخشد . [ زَمن = زمان و روزگار ]

گر نفرمودی قصاصی در جُناة / یا نگفتی فِی القصاص آمد حیاة


اگر برای جنایتکاران ، قصاصی مقرر نمی فرمود و یا نمی گفت که در قصاص ، زندگی است . هر کسی گستاخ می شد و به روی مردم ، تیغِ تیز می کشید و بنیاد حق را ویران می کرد . [ اشاره است به آیه 179 سوره بقره « ای خردمندان برای شما در قصاص ، زندگی تحقق پیدا می کند » . جُناة = جمع جانی ، جنایتکار ]

مَر که را زَهره بُدی تا او ز خَود / بر اسیرِ حکمِ حق ، تیغی زند ؟


کیست که چنان دلیر و گستاخ باشد که بر اسیر حکم و فرمان حق ، تیغی بزند ؟

ز آنکه داند هر که چشمش را گُشود / کآن کُشنده سُخرۀ تقدیر بود


زیرا که چشم هر کس را که حضرت حق بگشاید . یعنی بصیرت داشته باشد می فهمد که قاتل ، اسیر سرپنجۀ تقدیر الهی بوده است . [ سُخره = کسی که مورد تمسخر دیگران شود ، کسی که دیگری را به کار بی مزد بگمارد ]

هر که آن تقدیر ، طوقِ او شدی / بر سر فرزند هم تیغی زدی


آن حکم الهی بر سرِ هر کس که فرود آید و محتوم گردد . او حتی سرِ فرزند خود را نیز با تیغ می زند . [ طوق = گردن بند . طوق شدن تقدیر = کنایه از محتوم و مقدّر شدن آن بر انسان است که چون طوق ، بر گردنش می افتد ]

رَو ، بترس و طعنه کم زن بر بَدان / پیشِ دامِ حُکم ، عِجزِ خود بدان


حال که وضع چنین است . برو از خدا بترس و بر بَدان و تباه کاران کمتر طعنه بزن و خود را پیش دامِ حکم و تقدیر او ناتوان و عاجز ببین . [ همانطور که ملاحظه شد . ابیات اخیر نیز بر مشرب اشعریان گفته آمده است که انسان را فاعل حقیقی فعل خود ندانند . حکایت بعدی در تبیین همین موضوع است ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه گفتن پیغامبر به گوش رکابدار علی که کشتن علی بر دست تو خواهد بود

دکلمه گفتن پیغامبر به گوش رکابدار علی که کشتن علی بر دست تو خواهد بود

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟