شرح و تفسیر غزل شماره 13 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 13 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 13 دیوان سعدی شیرازی
1) وه که گر من باز بینم روی یارِ خویش را / تا قیامت شُکر گویم کِردگارِ خویش را
2) یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند / بی وفا یاران که بربستند بارِ خویش را
3) مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خَلق / دوستانِ ما بیازردند یارِ خویش را
4) همچنان امّید می دارم که بعد از داغِ هجر / مرهمی بر دل نهد امّیدوارِ خویش را
5) رای ، رای توست ، خواهی جنگ و خواهی آشتی / ما قلم در سَر کشیدیم اختیار خویش را
6) هر که را در خاکِ غربت پای در گِل ماند ، ماند / گو دگر در خوابِ خوش بینی دیار خویش را
7) عافیت خواهی ، نظر در مَنظرِ خوبان مکن / ور کنی ، بدرود کن خواب و قرارِ خویش را
8) گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دینِ خویش / قبله ای دارند و ، ما زیبا نگارِ خویش را
9) خاک پایش خواستم شد ، باز گفتم : زینهار / من بر آن دامن نمی خواهم غبارِ خویش را
10) دوش حَورازاده ای دیدم که پنهان از رقیب / در میان یاوران می گفت یارِ خویش را
11) گر مرادِ خویش خواهی ، ترکِ وصلِ ما بگوی / ور مرا خواهی ، رها کن اختیارِ خویش را
12) درد دل پوشیده مانی تا جگر پر خون شود / بِه که با دشمن نمایی حالِ زارِ خویش را
13) گر هزارت غم بُوَد ، با کس نگویی ، زینهار / ای برادر ، تا نبینی غمگسارِ خویش را
14) ای سهی سروِ روان ، آخر نگاهی باز کن / تا به خدمت عرضه دارم افتقارِ خویش را
15) دوستان گویند سعدی ، دل چرا دادی به عشق / تا میانِ خَلق کم کردی وقارِ خویش را
16) ما صلاحِ خویشتن در بی نوایی دیده ایم / هر کسی گو مصلحت بینند کارِ خویش را
وه که گر من باز بینم روی یارِ خویش را / تا قیامت شُکر گویم کِردگارِ خویش را
چه نیکوست اگر بتوانم چهرۀ زیبای یار خود را دوباره ببینم که در این صورت تا قیامت سپاسگزار خدای خویش خواهم بود . [ وه = کلمه ای است که برای تحسین و شگگفتی بکار می رود ]
یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند / بی وفا یاران که بربستند بارِ خویش را
هم سفران بی وفا ، بارِ خود را بر ستوران نهادند و یار بار افتادۀ خویش را رها کردند و رفتند . [ بار افتاده = آن که بارش از پشتِ حیوان بارکش سقوط کرده باشد / بگذاشتند = رها کردند ، ترک کردند / بار بستند = سفر کردند ]
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خَلق / دوستانِ ما بیازردند یارِ خویش را
مردمِ عادی خاطر بیگانگان را نگه می دارند در حالی که دوستان ما خاطر یاران خود را آزردند . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل ]
همچنان امّید می دارم که بعد از داغِ هجر / مرهمی بر دل نهد امّیدوارِ خویش را
هنوز هم امیدوارم که محبوب من بعد از آنکه دلم را با داغِ هجرانِ خویش مجروح کرد ، بر قلبِ کسی که هنوز بر او امید بسته ، مرهمی نهد . [ همچنان = حالا ، هنوز / مرهم = دارویی که بر جراحت نهند / امیدوارِ خویش = عاشق امیدوار خویش ]
رای ، رای توست ، خواهی جنگ و خواهی آشتی / ما قلم در سَر کشیدیم اختیار خویش را
اندیشه ، اندیشه توست . چه سرِ جنگ داشته باشی چه از درِ آشتی درآیی ، برای ما تفاوتی ندارد . زیرا ما اختیار و گزینش خویش را رها کردیم . [ رای = اندیشه ، فکر ، تدبیر ، عقیده ، قصد / اختیار = در لغت به معنی انتخاب و برگزیدن است ولی در اصطلاح فلسفه و کلام ، آزادی عمل انسان و توانایی اجرای اراده و خواست خود که در مقابل جبر است ]
هر که را در خاکِ غربت پای در گِل ماند ، ماند / گو دگر در خوابِ خوش بینی دیار خویش را
هر کس که در سرزمینِ غریب و بیگانه پایش به گِل فرو شد ، از آن پس پای بند خواهد ماند . به او بگو که دیگر ، سرزمینِ خود را به خواب ببیند . ( زیرا در بیداری ممکن نیست ) . [ دیار = جمع دار به معنی خانه ها ، شهر و سرزمین ]
عافیت خواهی ، نظر در مَنظرِ خوبان مکن / ور کنی ، بدرود کن خواب و قرارِ خویش را
اگر سلامت می طلبی ، به چهرۀ خوبان نظر مکن و اگر نظر افکندی ، با آرامش و قرار و خواب بدرود کن . ( زیرا دیدن خوب رویان و شکیبا ماندن با هم به یکجا گِرد نمی آیند . ) . [ عافیت = سلامت ، نجات و رستگاری که نتیجۀ دوری از خلق و دنیای مادّی است / نظر = نگاه / منظر = نظرگاه ، چهره و صورت / خوبان = جمع خوب به معنی زیبارویان / قرار = آرامش و آسودگی / بدرود کردن = وداع کردن ، ترک کردن ]
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دینِ خویش / قبله ای دارند و ، ما زیبا نگارِ خویش را
اهل مذاهب مختلف نظیر زردشتی ، مسیحی و مسلمان ، هر کدام بر اساس آیین خویش قبله ای دارند که به هنگام پرستش بدان روی می آورند ، ما نیز در مذهب عشق ، نگارِ زیبای خود را قبله قرار داده و به او رو کرده ایم . [ گبر = آتش پرست ، زردشتی ، در معنی مطلق کافر نیز بکار می رود / ترسا = مسیحی و همچنین در معنی مطلق کافر و بت پرست بکار رفته است . ( لغت نامه ) / نگار = معشوق ، یار زیباروی ، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد ، به او نگار گفته اند ]
خاک پایش خواستم شد ، باز گفتم : زینهار / من بر آن دامن نمی خواهم غبارِ خویش را
می خواستم خاکِ پای او گردم امّا با خود گفتم : زنهار و برحذر باش از اینکه بخواهی غبارِ غم و اندوه را بر خاطر او بنشانی . [ زینهار = شبه جمله است به معنی زنهار ، امان و پناه ، البته در این معنی تاکید را می رساند ]
دوش حَورا زاده ای دیدم که پنهان از رقیب / در میان یاوران می گفت یارِ خویش را
دیشب حوری زاده ای بهشتی را دیدم که دور از چشم نگهبانِ خویش در میان یاران و دوستان به عاشق خود می گفت : ( ادامه معنا در بیت بعد ) [ دوش = دیشب / حورا = زیبا رویی که موی و چشمی سیاه و پوستی سفید دارد و یا زیبا چشمی که سیاهی چشمان او کاملاََ سیاه و سفیدی چشمان او کاملاََ سفید باشد / حورا زاده = زیبارویی که اصل و نسبش بهشتی باشد ]
گر مرادِ خویش خواهی ، ترکِ وصلِ ما بگوی / ور مرا خواهی ، رها کن اختیارِ خویش را
اگر در پی آرزوهای خود هستی ، دست از وصال ما بردار و اگر مرا می خواهی ، دست از اختیار خویش بشوی و یکسره تسلیم باش .
درد دل پوشیده مانی تا جگر پر خون شود / بِه که با دشمن نمایی حالِ زارِ خویش را
اگر غصه و اندوه دلِ خویش را پنهان نگه داری و با جگر پر خون بسازی ، بهتر از آن است که حال زار خویش را به دشمن عرضه داری . [ درد دل = غم و اندوه دل / مانی = از مصدر ماندن به معنی واگذاشتن ( لغت نامه ) / نمایی = از مصدر نمودن ، نشان دهی ، بیان کنی ]
گر هزارت غم بُوَد ، با کس نگویی ، زینهار / ای برادر ، تا نبینی غمگسارِ خویش را
ای برادر ، اگر هزاران غم در دل داری ، تا وقتی که غمخوار و مونس خود را نیافته ای . مبادا آنها را با کسی در میان بگذاری . [ زینهار = آگاه باش / غمگسار = آنچه غم و اندوه را بر طرف سازد ]
ای سهی سروِ روان ، آخر نگاهی باز کن / تا به خدمت عرضه دارم افتقارِ خویش را
ای محبوب بلند قامت ، آخر نگاهی به جانب ما بیفکن تا در ازای این لطف نیازمندی خود را به عنوان هدیه ای تقدیمت نمایم . یعنی توجه کن تا نیازمندی ام را عرضه دارم . [ سهی = هر چیزی که به سبب بلندی و راستی از دور بتوان دید / سهی سرو = سرو سهی ، و سرو درختی است همیشه سبز که قامت معشوق را بدآن تشبیه کنند و بر سه قسم است . سرو آزاد که شاخه های آن راست رُسته ، سرو سهی که دو شاخه اش راست رُسته و سرو ناز که شاخه هایش متمایل است . ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) / روان = رونده ، در اینجا رفتار با ناز و خرامیدن مراد است / نگاهی باز کن = یک نظر بیفکن ، یک نگاه بکن / خدمت = درگاه و پیشگاه ، هدیه و تحفه و پیشکش / افتقار = نیاز و حاجت ]
دوستان گویند سعدی ، دل چرا دادی به عشق / تا میانِ خَلق کم کردی وقارِ خویش را
دوستانم به نصیحت می گویند : ای سعدی ، چرا عاشق شدی تا در میان مردم بزرگی و شکوه خود را از دست بدهی ؟ [ وقار = حلم و بردباری ، بزرگواری و شکوه ]
ما صلاحِ خویشتن در بی نوایی دیده ایم / هر کسی گو مصلحت بینند کارِ خویش را
در جوابشان گویم : ما شایستگی و سامان کار خود را در این درویشی و نیازمندی و بی سامانی دیده ایم . بگذار هر کس سامان کار خویش را داشته باشد . [ صلاح = نیکی و شایستگی ، سامان / بی نوایی = درویشی و فقیری / گو = بگذار ]
دکلمه غزل شماره 13 دیوان سعدی شیرازی
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار