وحی آمدن از حق تعالی به موسی که بیاموزش | شرح و تفسیر

وحی آمدن از حق تعالی به موسی که بیاموزش | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

وحی آمدن از حق تعالی به موسی که بیاموزش | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3286 تا 3302

نام حکایت : استدعای آن مرد از موسی (ع) زبان بهایم با طیور

بخش : 2 از 8 ( وحی آمدن از حق تعالی به موسی که بیاموزش )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت استدعای آن مرد از موسی (ع) زبان بهایم با طیور

جوانی نزدِ حضرت موسی (ع) می رود و می گوید : ای پیامبر خدا ، زبان جانوران را به من تعلیم دِه . باشد که از بانگ و آوای آنان ، در تقویتِ دین و ایمانِ خود بهره گیرم . حضرت موسی (ع) به او می گوید : دست از این هوی و هوس بدار و حدِ خود شناس . جوانِ ساده لوح دست از این خواستۀ خطیر خود برنمی دارد و همچنان بر آن اصرار می ورزد . حضرت موسی (ع) به درگاهِ الهی روی می کند و عرضه می دارد : خداوندا تو خود قضاوت فرما ، اگر بدو زبانِ جانوران آموزم چون ظرفیت و قابلیت آن را ندارد تباه شود و …

متن کامل « حکایت استدعای آن مرد از موسی (ع) زبان بهایم با طیور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار وحی آمدن از حق تعالی به موسی که بیاموزش

ابیات 3286 الی 3302

3286) گفت یزدان : تو بده بایستِ او / برگشا در اختیار ، آن دستِ او

3287) اختیار آمد عبادت را نمک / ورنه می گردد به ناخواه این فلک

3288) گردشِ او را نه اَجر و ، نه عِقاب / که اختیار آمد هنر ، وقتِ حساب

3289) جمله عالَم خود مُسَبّح آمدند / نیست آن تسبیحِ جبری مزدمند

3290) تیغ در دستش نِه ، از عجزش بکن / تا که غازی گردد او یا راهزن

3291) ز آنکه کرَّمنا شد آدم ز اختیار / نیم زنبورِ عسل شد ، نیم مار

3292) مؤمنان کانِ عسل زنبوروار / کافران خود ، کانِ زهری همچو مار

3293) ز آنکه مؤمن خورد بگزیده نبات / تا چو نَحلی گشت ریقِ او حیات

3294) باز کافر خورد شربت از صَدید / هم ز قُوتش زهر شد در وی پدید

3295) اهلِ الهامِ خدا ، عینُ الحیات / اهلِ تَسویلِ هوا ، سَمّ المَمات

3296) در جهان این مدح و شاباش و زهی / ز اختیارست و حفاظِ آگهی

3297) جمله رندان چونکه در زندان بُوَند / مُتّقی و ، زاهد و ، حق خوان شوند

3298) چونکه قدرت رفت ، کاسد شد عمل / هین که تا سرمایه نستاند اَجل

3299) قدرتت سرمایه سود است هین / وقتِ قدرت را نگه دار و ببین

3300) آدَمی بر خِنگِ کرّمنا سوار / در کفِ دَرکش عِنانِ اختیار

3301) باز موسی داد پند او را به مهر / که مُرادت زرد خواهد کرد چهر

3302) ترکِ این سودا بگو ، وز حق بترس / دیو داده ستت برایِ مکر ، درس

شرح و تفسیر وحی آمدن از حق تعالی به موسی که بیاموزش

گفت یزدان : تو بده بایستِ او / برگشا در اختیار ، آن دستِ او


حق تعالی به موسی فرمود : تو مرادِ آن جوان را برآورده ساز و دستِ او را باز بگذار که هر چه می خواهد بکند .

اختیار آمد عبادت را نمک / ورنه می گردد به ناخواه این فلک


در اینجا مولانا به موضوع جبر و اختیار در انسان می پردازد و می فرماید : اختیار ، نمکِ عبادت است و اِلّا افلاک نیز بی اختیار در حالِ گردش و چرخش اند . [ کسی که با اختیار به عبادت حق می پردازد عملش ارزشمند است . امّا تسبیح و نیایشِ موجوداتی که جبراََ صورت می گیرد ارزشی ندارد . و نیز انسانی که بر حسبِ عادت و نه معرفت ، خدا را عبادت می کند نیز داخل در عابدانِ جبری است و مسلماََ ارزشِ عبادتِ اهلِ معرفت را ندارد . چرا که عادت از بزرگترین بازدارنده های اختیار است . ]

گردشِ او را نه اَجر و ، نه عِقاب / که اختیار آمد هنر ، وقتِ حساب


گردش و چرخشِ افلاک نه پاداشی دارد و نه کیفری . زیرا این حرکت ، فاقدِ اختیار است در حالی که در روزِ قیامت کاری که از روی اختیار انجام شده باشد ، هنر شمرده می شود .

جمله عالَم خود مُسَبّح آمدند / نیست آن تسبیحِ جبری مزدمند


همۀ موجوداتِ این جهان خدا را تسبیح می گویند . امّا تسبیح و نیایشی که اجباراََ صورت می گیرد هیچ پاداشی ندارد .

تیغ در دستش نِه ، از عجزش بکن / تا که غازی گردد او یا راهزن


حق تعالی به موسی فرمود : تو به دستِ این جوان ، تیغی برّان قرار بده و ناتوانی او را از میان ببر . آنگاه مشاهده کن که او جنگجوی راهِ می شود و یا راهزن . [ غازی = جنگجو ، پیکارگر ]

ز آنکه کرَّمنا شد آدم ز اختیار / نیم زنبورِ عسل شد ، نیم مار


زیرا انسان از آنرو که دارایِ اختیار است مظهرِ تام و تمامِ کرّمنا ( = گرامی داشتیم ) است . نیمی از آدمیان همانندِ زنبورِ عسل ، حامل شیرینی و خوبی اند و نیمی دیگر ، مانندِ مار ، حاملِ زهر و بَدی . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 70 سورۀ اِسراء که توضیح آن در شرح بیت 67 دفتر دوم آمده است . مولانا در ابیات بعدی به شرح و تفسیر مصراع دوم می پردازد . ]

مؤمنان کانِ عسل زنبوروار / کافران خود ، کانِ زهری همچو مار


مؤمنان در مثل ، مانند زنبور عسل ، معدنِ عسل هستند و کافران مانندِ مار ، معدنِ زهر .

ز آنکه مؤمن خورد بگزیده نبات / تا چو نَحلی گشت ریقِ او حیات


زیرا مؤمن از گیاهانِ برگزیده و نخبه می خورد تا اینکه آبِ دهانش مانندِ زنبورِ عسل ، شیرین و حیات بخش می شود .

باز کافر خورد شربت از صَدید / هم ز قُوتش زهر شد در وی پدید


امّا نوشیدنی کافر ، چرکآبه است آمیخته به خون . این زهرآبه نتیجۀ غذایی است که او می خورد . [ مصراعِ دوم اشاره است به آیه 16 سورۀ ابراهیم « و از پسِ او دوزخی است سوزان و آشامانیده شود از شوخ آبه » ]

صدید = چرکآبه ای که با خون آمیخته و از زخم جاری شود و این تمثیلی است از طعامِ دوزخیان ( مجمع البیان ، ج 5 ، ص 307 و مفردات ، ص 276 )

اهلِ الهامِ خدا ، عینُ الحیات / اهلِ تَسویلِ هوا ، سَمّ المَمات


آنها که اهلِ الهاماتِ ربّانی هستند به منزلۀ چشمۀ آبِ حیات اند . ( زیرا آبِ حیاتِ ایمان و ایقان از قلبِ آنان بر زبانشان جاری می شود ) و امّا آنان که مفتونِ هوای نَفس هستند به منزلۀ زهزِ کُشنده اند .

تَسویل = بدی را در نظرِ کسی خوب جلوه دادن ، فریب دادن ( مجمع البیان ، ج 5 ، ص 215 و مفردات ، ص 249 )

در جهان این مدح و شاباش و زهی / ز اختیارست و حفاظِ آگهی


در این جهان ، این همه ستایش و تحسین و آفرینی که در موردِ کسی گفته می شود . جملگی بر اثرِ داشتن اختیار است و ستایش کننده با آگاهی مدح و ثنای کسی را می گوید . [ شاباش = آفرین ، پول ها و طلاهایی که در جشنِ عروسی بر سرِ عروس و داماد و یا رقصندگان می پاشند ]

جمله رندان چونکه در زندان بُوَند / مُتّقی و ، زاهد و ، حق خوان شوند


آدم های لاابالی وقتی گرفتارِ زندان می شوند . پرهیزگار و پارسا و حق طلب می شوند . [ این حال در آنان غالباََ اضطراری و یا تصنّعی است و ای بسا به محضِ آنکه از حبس آزاد شوند دوباره به شرارت روی آورند . ]

چونکه قدرت رفت ، کاسد شد عمل / هین که تا سرمایه نستاند اَجل


همینکه قدرت بر انجامِ اعمال از آدمی سلب شود . دیگر آن عمل رونقی ندارد . یعنی انجامِ اعمالِ نیک تا وقتی با ارزش و قابلِ تحسین است که انسان به انجامِ اعمالِ بَد نیز قادر باشد . به عبارت دیگر هرگاه انسان با تکیه بر عقل و اراده از میانِ دو راهِ مستقیم و منحرف ، راهِ مستقیم را برگزیند ، این عمل بسیار قابلِ احترام است . امّا اگر از آدمی ، قدرت و امکانِ عملِ بد گرفته شود و او چاره ای جز انجام اعمال نیک نداشته باشد ، کارِ او در خورِ تحسین نیست . پس بهوش باش که مبادا اَجل ، سرمایه نیک بختی ات را بگیرد . بنابراین پیش از آنکه روزگار ، توانِ جسمی و مالی تو را زایل کند . غولِ نفس را مقهورِ خود کن و در راهِ مستقیم گام بردار .

قدرتت سرمایه سود است هین / وقتِ قدرت را نگه دار و ببین


بهوش باش که توان و قدرت تو ، در واقع سرمایۀ سود و نفع حقیقی توست . در ایّامی که قدرت انجام اعمال نیک را داری قدرِ آن را بدان و فرصت را از دست مده .

آدَمی بر خِنگِ کرّمنا سوار / در کفِ دَرکش عِنانِ اختیار


انسان بر اسبِ « کرامت بخشیدیم » سوار شده است و لگامِ اختیار در دستِ فهم و معرفتِ اوست . ( خِنگ = اسب سپید موی ، اسب سفید رنگ ) [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 70 سورۀ اِسراء که توضیح آن در شرح بیت 67 دفتر دوم آمده است . ]

باز موسی داد پند او را به مهر / که مُرادت زرد خواهد کرد چهر


دوباره حضرت موسی (ع) از روی محبت و دلسوزی پندهایی داد و گفت که رسیدن به این مطلوب تو را پریشان و افسرده خواهد کرد

ترکِ این سودا بگو ، وز حق بترس / دیو داده ستت برایِ مکر ، درس


بهتر است از این خیالات یاوه و آرزوهای بی اساس دست برداری و از خدا بترسی که قطعاََ شیطان این درس را برای فریبت به تو داده است . [ در آیه 101 سورۀ مائده آمده است « ای کسانی که ایمان آورده اید هرگز از چیزهایی نپرسید که اگر آشکار شود نژندتان کند … » بنابراین سؤاکردن نیز آدابی دارد . آدمی نباید سؤالی کند که تحملِ شنیدن جوابِ آن را ندارد . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                   شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه وحی آمدن از حق تعالی به موسی که بیاموزش

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟