شرح و تفسیر غزل شماره 2 دیوان غزلیات شمس تبریزی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 2 دیوان غزلیات شمس تبریزی
شاعر : جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 2 دیوان غزلیات شمس تبریزی
1) ای طایران قُدس را عشقت فزوده بال ها / در حلقۀ سودایِ تو ، روحانیان را حال ها
2) در «لا اُحِبُّ الآفِلین» پاکی ز صورت ها یقین / در دیده های غیب بین ، هر دَم ز تو تمثال ها
3) افلاک از تو سرنگون ، خاک از تو چون دریایِ خون / ماهت نخوانم ای فزون از ماه ها و سال ها
4) کوه از غمت بشکافته ، و آن غم به دل دَرتافته / یک قطره خونی یافته از فضلت این اِفضال ها
5) ای سروران را تو سند ، بشمار ما را زان عدد / دانی سران را هم بُوَد اندر تَبَع دنبال ها
6) سازی ز خاکی سیّدی ، بر وی فرشته حاسِدی / با نقدِ تو جان ، کاسِدی ، پامال گشته مال ها
7) آن کو تو باشی بالِ او ، ای رِفعت و اِجلالِ او / آن کو چنین شد حالِ او ، بر روی دارد خال ها
8) گیرم که خارَم ، خارِ بَد ، خار از پیِ گُل می زِهد / صَرّافِ زَر هم می نهد جَو بر سرِ مثقال ها
9) فکری بُده ست اَفعال ها ، خاکی بُده ست این مال ها / قالی بُده ست این حال ها ، حالی بُده ست این قال ها
10) آغازِ عالَم غُلغُله ، پایانِ عالَم زلزله / عشقیّ و شُکری با گِله ، آرام با زلزال ها
11) توقیعِ شمس آمد شَفَق ، طُغرای دولت ، عشق حق / فالِ وصال آرَد سَبَق ، کآن عشق زد این فال ها
12) از «رَحمَةََ لِلعالَمین» اقبالِ درویشان ببین / چُون مَه منوَّر خرقه ها ، چُون گُل معطَّر شال ها
13) عشق ، امرِ کل ، ما رقعه ای ، او قُلزم و ، ما جُرعه ای / او صد دلیل آورده و ، ما کرده استدلال ها
14) از عشق ، گَردون مؤتَلِف ، بی عشق ، اختر مُنخَسِف / از عشق ، گشته دال ، الف ، بی عشق ، الف چون دال ها
15) آبِ حیات آمد سَخُن کآید ز علمِ «مِن لَدُن» / جان را از او خالی مکُن ، تا بر دهد اعمال ها
16) بر اهلِ معنی شد سخن ، اِجمال ها ، تفصیل ها / بر اهلِ صورت شد سخن ، تفصیل ها ، اِجمال ها
17) گر شعرها گفتند پُر ، پُر بِه بُوَد دریا ز دُر / کز ذوقِ شعر ، آخِر شتر ، خوش می کشد تَرحال ها
ای طایران قُدس را عشقت فزوده بال ها / در حلقۀ سودایِ تو ، روحانیان را حال ها
ای کسی که عشق تو به سالکان و عارفان ، بال و پَر بسیار داده است . و در دایرۀ عشق تو سالکان طریقت ، احوال روحانی پیدا کرده اند . [ طایران قدس = پرندگان آستان پاک الهی ، کنایه از عارفان و انسان های پاک روش است / در حلقۀ سودای تو = در قلمرو عشق تو ، در دایرۀ محبّت حضرت معشوق / روحانیان = اهل معنا ، همۀ کسانی که بر طریق عشق و معرفت الهی سلوک می کنند ، موجودات پاک و آسمانی اعم از آدمی و فرشته ]
در «لا اُحِبُّ الآفِلین» پاکی ز صورت ها یقین / در دیده های غیب بین ، هر دَم ز تو تمثال ها
در آیه 76 سورۀ انعام ، حضرت ابراهیم (ع) گفت : من این معبودهای جسمانی افول کننده را دوست نمی دارم . و تو ای حضرت معشوق ، یقیناََ از جمیع این صورت ها و تعیّنات منزهی ، با این حال دیدۀ قلبی روشن بینان ، دم به دم و لحظه به لحظه تجلّیات تو را مشاهده می کنند .
دیده های غیب بین = چشمان باطنی روشن بینان که اسیر هیچ نوع حجابی نمی گردد .
تمثال = تصویر ، صورت ، شبیه ، در اینجا مناسبِ معنی تجلّی است .
صورت = در نزد مولانا همان «نمود» است که جلوه ای است از معنی که همان «بود» است و اصل عالم هستی . معنی دارای دو وجه است : یکی وجه پنهان که حقیقت جهان است و دیگر وجه آشکار که نمایی از هستی دارد ، امّا هستی حقیقی نیست . در هستی شناسی قرآنی نیز جهان به دو ساحت غیب و شهادت (سورۀ مومنون ، آیه 92 و سورۀ سجده ، آیه 6) تقسیم شده است و معنی و صورت تعبیری از همان تقسیم بندی دو گانه است . با آنکه صورت از معنی برآمده ، ولی حجاب آن شده است . مولانا در غزل 2949 می گوید : جهان صورت از غیب در ظهور آمده و در عین حال حجاب آن شده است . همچون دود که از آتش برآید و آتش را بپوشاند . روشن بینان از دودِ هستی می گذرند . دود را چه سود ؟
هستی ز غیب رسته ، بر غیب پرده بسته / و آن غیب همچو آتش در پرده های دودی
دود از چه زاد ؟ ز آتش ، هم دود شد حجابش / بگذر ز دود هستی کز دود نیست سودی
از دود گر گذشتی ، جان عین نور گشتی / جان شمع و تن چو طشتی ، جان آب و تن چو رودی
افلاک از تو سرنگون ، خاک از تو چون دریایِ خون / ماهت نخوانم ای فزون از ماه ها و سال ها
نظام کهکشان ها به سبب تجلّیات عشقیۀ تو واژگون گردیده و زمین به دریای خون بدل شده است . ای حضرت معشوق که فراتر از ماه ها و سال ها هستی ، یعنی از قید زمان و مکان منزّهی . تو را در زیبایی به ماه تشبیه نمی کنم . ماه کجا ؟ جمال تو کجا ؟ [ مصراع اوّل الهام و اقتباسی است از رخدادهای تکوینی در آستانۀ رستاخیز ، به گزارش قرآن کریم مانند سورۀ تکویر و انفطار ، در آستانۀ رستاخیز ، نظام افلاک در هم می ریزد و زمین به دریای آتش بدل می شود و تجلّیات حق نیز زمین و آسمان را به شور و هیجان تبدیل می کند . ]
افلاک = در باور هیأت و نجوم باستان ، جهان برساخته از نُه فلک بوده است . فلک نهم بر فوق سایر افلاک قرار داشت که بدان «فلاک الافلاک» می گفتند . و آن را مرز میان جهان عین و جهان غیب می شمردند . نیز بر این باور بودند که جنس افلاک از عناصر اربعه ( آب ، باد ، خاک ، آتش ) نیست . بلکه از جنس اثیر (= کرۀ آتش) است و برکنار از کُون و فساد (تغیّر و تحوّل) و منزه از خَرق و التیام (شکافتن و به هم آمدن) است . برای هر فلکی دو نَفس قائل بودند : یکی نَس منطبعه یا روح حیوانی و دیگر نَفس ناطقه یا روح کیهانی . رابطۀ نفوس و اجرام فلکی رابطۀ روح به بدن است . و نیز معتقد بودند که جهانِ تَحتَ القمر (زمین و زمینیان) به وسیلۀ نفوس فلکی اداره می شود (فرهنگ علوم عقلی ، جعفر سجادی ، ج 1 ، ص 81) .
کوه از غمت بشکافته ، و آن غم به دل دَرتافته / یک قطره خونی یافته از فضلت این اِفضال ها
کوه طور از عشق تو بر خود شکافت و آن عشق در دل همگان تابیدن گرفت . و به فضل و برکت تو قطرۀ خونی ، یعنی نطفه ای ناچیز ، به انسانی کامل تبدیل شد و این همه هنر و کمال کسب کرد . [ طبق آیه 143 سورۀ اعراف ، موسی (ع) از خداوند درخواست کرد که خدا را رویت کند و خداوند در پاسخ او فرمود که هرگز مرا نتوانی دیدن . ولی بدان کوه درنگر ، اگر در جایش قرار گرفت مرا نیز خواهی دید « و چون پروردگارش بر آن کوه تجلّی کرد آن را خُرد و متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد و چون به هوش آمد عرض کرد : تویی منزّه از هر گونه مجانست و مشابهت با مخلوق ، به درگاهت توبه می کنم و منم نخستین ایمان آورنده » ]
اِفضال ها = بخشیدن ، بخشش ، عطا کردن .
ای سروران را تو سند ، بشمار ما را زان عدد / دانی سران را هم بُوَد اندر تَبَع دنبال ها
ای حضرت معشوق که تکیه گاه بزرگان طریقت و پرچمداران حقیقتی ، ما را نیز در شمار آنان قرار بده که ما نیز دنباله رو و پیرو آن بزرگان شویم . تو خود نیز میدانی که هر سَری دنباله ای ، و هر سروری دنباله روها و پیروانی نیز دارد . [ سند = تکیه گاه / تَبَع = دنباله ، آنچه در پی می آید ]
سازی ز خاکی سیّدی ، بر وی فرشته حاسِدی / با نقدِ تو جان ، کاسِدی ، پامال گشته مال ها
ای حضرت معشوق ، تویی که از خاک ، سرور و اشرف مخلوقات را در وجود آورده ای که ابلیس بر او حسد آورد و با این حال ، جان لطیف (= نَفس ناطقه ملکوتیه انسان) با همۀ ارزشی که دارد در برابر قدر و عظمت تو هیچ رونقی ندارد . و همۀ ثروت های ارزشمند در برابر تو هیچ و پایمال اسدت .
فرشته = در اینجا منظور ابلیس است . قرآن کریم در هفت مورد از سجدۀ فرشتگان بر آدم و سجده نیاوردن ابلیس بر او گزارش داده است .
حاسِد = حسد بَرَنده ، دارای حسادت ، صیغۀ مبالغۀ آن حسود است .
کاسِد = بی رونق ، در فارسی رایج بدان «کِساد» گویند .
آن کو تو باشی بالِ او ، ای رِفعت و اِجلالِ او / آن کو چنین شد حالِ او ، بر روی دارد خال ها
کسی که تو ای حضرت معشوق بال و پَرِ او باشی ، عجب شأن والا و گرانقدری دارد . و کسی که چنین حالی داشته باشد دارای نشان و علامتی خاص است و احوال او در رخسارش پیداست . یعنی بندۀ خاص و متمایزی است . [ رِفعت = بلند مرتبگی / اِجلال = بزرگواری ]
گیرم که خارَم ، خارِ بَد ، خار از پیِ گُل می زِهد / صَرّافِ زَر هم می نهد جَو بر سرِ مثقال ها
فرض کنیم که من خار باشم ، آن هم خار بَد . امّا باید بدانی که خار نیز همراه گُل می روید . یعنی خیر و شَر در این جهان هستی لگام در لگام پیش می روند و وجود مجازی همراه با وجود حقیقی است . چنانکه مثلاََ صرّافان نیز وقتی می خواهند طلا را وزن کنند از کمترین واحد وزن ، یعنی یک دانه جو نیز استفاده می کنند تا سنجش دقیق افتد . تا خُرده ریز طلا نیز بشمار آید . [ ای حضرت معشوق ، هر قدر هم که من بی ارزش باشم باز اندکی به حساب می آیم و همینکه با طلای وجود تو همراه می شوم بر مقام و قدرم افزده می شود . پس نقص مخلوق ، با کمال خالق جبران می گردد .
می زهد = زاده می شود ، می روید / صرّاف = کسی که پول را تبدیل می کند ، کسی که قدر و ارزش هر چیزی را می داند / جَو = واحد وزن در کمترین مقدار ، یک از نود و شش قسمت مثقال / مِثقال = واحد وزن معادل 24 نخود ، یک از شانزده قسمت سیر ]
فکری بُده ست اَفعال ها ، خاکی بُده ست این مال ها / قالی بُده ست این حال ها ، حالی بُده ست این قال ها
هر کردار و عملی در آغاز به صورت فکر و ایده بوده است . و این همه اموال گرانبها در ابتدا خاک بوده است . چون هر ثروتی از زمین سرچشمه می گیرد اعمّ از ثروت های جمادی و نباتی و حیوانی . و این احوال معنوی ابتدا به صورت گفتار بوده است . یعنی ابتدا نکته ای لطیف شنیده می شود و آن نکته درون را تحت تأثیر قرار می دهد و آن گاه احوال خوش در ظهور می آید . و این نکات لطیفی که از زبان بزرگان شنیده می شود از حال های معنوی شان نشأت گرفته است .
آغازِ عالَم غُلغُله ، پایانِ عالَم زلزله / عشقیّ و شُکری با گِله ، آرام با زلزال ها
جهان هستی با شور و غوغای عشق آغاز شد ، پس خداوند آفریدگان را بیافرید تا او را بشناسند . موجودات با شراب عشق مست شدند و به شور و غوغا درآمدند . پایان جهان نیز همراه است با زلزله ها و حوادثِ تکوینی . ( زِلزال = زلزله ، لرزیدن زمین ) [ عشق و شُکر با همۀ ناملایمات گلایه آور کنار می آیند . یعنی وقتی که بنده عاشق و شاکر شد دیگر هیچ زلزله ای از زلزله ها و هیچ طوفانی از طوفان های ناملایمات او را از اعتدال خارج نتواند کرد . ]
توقیعِ شمس آمد شَفَق ، طُغرای دولت ، عشق حق / فالِ وصال آرَد سَبَق ، کآن عشق زد این فال ها
همانطور که شفق ، امضای خورشید است یعنی سرخی افق نشان خورشید است . عشق حق نیز امضای اقبال و نیکبختی است ، یعنی سعادت حقیقی در گرو عشق الهی است . عشق ، تفأل به وصال حضرت معشوق را جایزه می دهد و عشق الهی است که به وصال حضرت معشوق فال می زند . یعنی تنها از طریق عشق الهی می توان به دولت وصال حضرت حق تعالی رسید . [ توقیع = امضا / شَفَق = سرخیِ افق به گاهِ غروب آفتاب ، در اینجا مطلق سرخی افق مردا است / سَبَق = سبقت گرفتن ، جایزۀ مسابقۀ شترسواری و اسب دوانی / طُغرا = خطّی به شکل منحنی و قوس که بر بالای فرمان های شاهان می نوشته اند ، در زبان ترکی طورغا ]
از «رَحمَةََ لِلعالَمین» اقبالِ درویشان ببین / چُون مَه منوَّر خرقه ها ، چُون گُل معطَّر شال ها
نیک بختی درویشان از برکت وجود حضرت ختمی مرتبت (ص) است که رحمتی است برای جهانیان . این درویشان چنان از انوار رسول خدا و نفحات پاک او نورانی و معطّر شده اند که این نورانیّت و عطر خوش به خرقه و شال و دستارشان نیز سرایت کرده است . [ در جایی که دستمال در کنار شیشۀ عطر ، بوی خوش می گیرد مگر ممکن است که کالبد افراد معنوی از روحشان نور معنا نگیرد . ]
رَحمَةََ لِلعالَمین = رحمتی برای جهانیان ، وصف رسول خواست که در آیه 107 سورۀ انبیا آمده است .
خِرقه = از ریشۀ خَرق (= شکافتن) است و آن جامۀ بلندی است که صوفیان می پوشند . جامه ای ساده و مندرس ، و این رمزی است از پاره کردن رشتۀ آویزش های نفسانی و دنیوی . خرقه دو نوع است : یکی خرقۀ ارادت که به عنوان تشرّف به طریقت از دست پیری دریافت می کنند و دیگر خرقۀ تبرّک که به عنوان تبرّک از مشایخ می گیرند .
عشق ، امرِ کل ، ما رقعه ای ، او قُلزم و ، ما جُرعه ای / او صد دلیل آورده و ، ما کرده استدلال ها
عظمت عشق و خردی و ناچیزی ما چنان است که عشق به منزلۀ همه چیز هستی است و ما برگی از آن . عشق ، دریایی است قعرش ناپدید و ما جرعه ای از آن . عشق ، حقیقت را به انواع مختلف نشان می دهد در حالی که ما مدام چون و چرا و جدل می کنیم . [ رُقعه = صفحه / دلیل آوردن = در اینجا به معنی «مدلول را نشان دادن» است / استدلال = دلیل خواستن / قُلزم = در اصل نام دریای سرخ است امّا در آثار مولانا مطلق دریاست نه دریایی خاص ، قلزم نام شهری است بر ساحل دریای یمن که نام دریای قلزم از نام همان شهر گرفته شده است . سرخی این دریا به واسطۀ مرجان های سرخ رنگ آن است و یا به خاطر کوه های مجاور آن که به سرخی متمایل است . ]
از عشق ، گَردون مؤتَلِف ، بی عشق ، اختر مُنخَسِف / از عشق ، گشته دال ، الف ، بی عشق ، الف چون دال ها
تأثیر عشق در جهان هستی چنان است که عشق سبب الفت و پیوند سپهر گردون و وحدت کُل هستی شده است . امّا بدون عشق ، جهان تیره و تار است . عشق ، دالِ خمیده را همچون الف راست قامت می کند . یعنی مُرده دلانِ پریشان حال را به نشاط و حیات می انگیزد . و حال آنکه بدون عشق ، الفِ راست قامت ، مانند دالِ خمیده قامت می گردد . یعنی هر موجود با نشاطی بدون عشق ، مُرده و پریشان شود . [ منخَسِف = تیره و تاریک / مؤتَلِف = الفت گیرنده ، به هم پیوسته ]
آبِ حیات آمد سَخُن کآید ز علمِ «مِن لَدُن» / جان را از او خالی مکُن ، تا بر دهد اعمال ها
سخنی که از علم باطنی سرچشمه گیرد مانند آب حیات زندگی آفرین است . پس تا می توانی جان و روانت را از این نوع علوم خالی مکن تا کردار نیک تو ثمره و نتیجه خوب دهد . [ مولانا سخنی را توان آفرین و حیات انگیز می داند که از معرفت باطنی برخاسته باشد نه از محفوظات طوطی وار ذهنی .
منطقی کز وحی نَبوَد ، از هوی است / همچو خاکی در هوا و در هَباست ]
مِن لَدُن = از جانب پروردگار ، «علم مِن لَدُن» همان علم الهی و علم لَدُنّی است که خداوند به بندگان خاص ، از راه باطن تعلیم می دهد .
بر اهلِ معنی شد سخن ، اِجمال ها ، تفصیل ها / بر اهلِ صورت شد سخن ، تفصیل ها ، اِجمال ها
اهل معنویت با اهل ظواهر دنیوی تفاوت هایی اساسی دارند . چنانکه مثلاََ اگر اهل معنی مجملی از کلام حضرت معشوق را بگیرند ، با افعال و اعمال نیک خود بسط می دهند و یا از کمترین پند و نکتۀ معرفتی بیشترین هدایت را به دست می آورند . و حال آنکه اهل ظاهر اگر هزاران نکتۀ نغز معرفتی بشنوند از آن سرسری می گذرند و استفادۀ چندانی از آن نتوانند کرد .
گر شعرها گفتند پُر ، پُر بِه بُوَد دریا ز دُر / کز ذوقِ شعر ، آخِر شتر ، خوش می کشد تَرحال ها
اگر اشعاری بسیار گفته شود بهتر است که آن اشعار پُر از حقایق بدیع و نکته های نغز و ژرف باشد . مانند دریا که پر از مروارید و گوهرهای گرانبهاست . وزن و آهنگ شعر چنان اثر گذار است که حتّی شتران را هم به نشاط می انگیزد . و در نتیجه راههای صعب العبور را تندتر و آسان تر درمی نوردند . [ می کشد = تحمل می کند / تَرحال = کوچیدن ، باربستن ]
سعدی در تأثیر شعر بر شتران نقل می کند : در سفر حجاز عابدی قشری همراه کاروان بود و احوال درویشان را انکار می کرد . تا آنکه رسیدند به قبیلۀ بنی هلال ، جوانکی آوازی دلنشین سر داد که از اثر آن ، شتر جناب عابد به رقص درآمد و از تکان های شتر ، عابد محترم بر زمین سقوط کرد .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
غزلیات مولانا ثبت لحظه های سُکر و بی خویشی های اوست .
من خَمُش کردم و در جوی تو افکندم خویش / که ز جوی تو بُوَد رونقِ شعرِ ترِ من
به گفتۀ یکی از اقدامِ تذکره ها : « اکثر کلمات مولانا در حالت سُکر در بیان آمده است » ( زندگی نامه مولانا ، سپهسالار ، ص 46 ) . این غزلیات از حیث موسیقیایی و اُرکستراسیونِ واژگان در سراسر تاریخ ادبیات ایران ، همتا ندارد و گویی رقص و سماع مولانا و یارانش با تمام شور و شکوه در غزلیات او تابش یافته است . در این غزلیات معنی چنان بر لفظ ، پیشی گرفته که گاه بی هیچ حذری مرزهای سنّتی و کلیشه ای غزل را درمی نوردد و قواعد کهنه عروض و قافیه را در هم می ریزد و نوآوری می کند …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان غزلیات شمس تبریزی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح دیوان شمس تبریزی از مولانا جلال الدین محمد بلخی – جلد اوّل – نوشته کریم زمانی
عالی
غزل های دیگه رو هم نداره؟ققطدوتاشو گذاشتین؟