سؤال موسی از حق که سبب خلقت چیست

سؤال موسی از حق که سبب خلقت چیست | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

سؤال موسی از حق که سبب خلقت چیست | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3001 تا 3029

نام حکایت : حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن

بخش : 3 از 5 ( سؤال موسی از حق که سبب خلقت چیست )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن

پادشاهی یکی از ندیمانِ خود را مورد غضب قرار داد و خواست با شمشیر ، سر از تنش جدا کند . هیچیک از کسان و درباریانِ شاه جرأت نداشتند که قدم پیش نهد و شفیعِ او گردد . امّا در آن جمع تنها عِمادُالمُلک که شخصی محترم و شریف بود گام پیش نهاد و شفاعت او کرد و شاه در همان لحظه خشمِ خود را فرو برد و شمشیر خود را در نیام فرو نمود و سپس گفت : گناهِ این مُجرم بقدری سنگین است که اگر همۀ دنیا پا در میانی می کردند من به عفو او حاضر نمی شدم . امّا …

متن کامل ” حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات سؤال موسی از حق که سبب خلقت چیست

ابیات 3001 الی 3029

3001) گفت موسی : ای خداوندِ حساب / نقش کردی ، باز چون کردی خراب ؟

3002) نرّ و ماده نقش کردی جانفزا / و آنگهان ویران کنی این را چرا ؟

3003) گفت حق : دانم که این پرسش تو را / نیست از اِنکار و غفلت وَز هوا

3004) ور نه تأدیب و عِتابت کردمی / بهرِ این پرسش تو را آزردمی

3005) لیک می خواهی که در افعالِ ما / باز جویی حکمت و سِرِّ بقا

3006) تا از آن واقف کنی مر عام را / پخته گردانی بدین هم خام را

3007) قاصدا سایل شدی در کاشفی / بر عوام ، ار چه که تو ز آن واقفی

3008) ز آنکه نیمِ علم آمد این سؤال / هر بُرونی را نباشد این مَجال

3009) هم سؤال از علم خیزد ، هم جواب / همچنانکه خار و گُل از خاک و آب

3010) هم ضَلال از علم خیزد ، هم هُدی / همچنانکه تلخ و شیرین از نَدی

3011) ز اشنایی خیزد این بُغض و وَلا / وز غذایِ خوش بُوَد سُقم و قُوی

3012) مُستَفیدِ اَعجَمی شد آن کلیم / تا عَجَمیان را کُند زین سِر علیم

3013) ما هم از وَی اَعجَمی سازیم خویش / پاسخش آریم چون بیگانه پیش

3014) خَر فروشان خَصمِ یکدیگر شدند / تا کلیدِ قفلِ آن عَقد آمدند

3015) پس بفرمودش خدا : ای ذُولُباب / چون بپرسیدی ، بیا بشنو جواب

3016) موسیا تخمی بکار اندر زمین / تا تو خود ، هم وا دهی انصافِ این

3017) چونکه موسی کِشت و شد کِشتش تمام / خوشه هایش یافت خوبی و نظام

3018) داس بگرفت و ، مر آن را می بُرید / پس ندا از غیب در گوشش رسید

3019) که چرا کِشتی کنیّ و پَروَری / چون کمالی یافت ، آن را می بُری ؟

3020) گفت : یا رب ز آن کنم ویران و پَست / که در اینجا دانه هست و کاه هست

3021) دانه لایق نیست در انبارِ کاه / کاه در انبارِ گندم ، هم تباه

3022) نیست حِکمت این دو را آمیختن / فرق واجب می کند در بیختن

3023) گفت : این دانش تو از کی یافتی ؟ / که به دانش بَیدَری بر ساختی

3024) گفت : تمییزم تو داده ای ای خدا / گفت : پس تمییز چون نَبوَد مرا ؟

3025) در خلایق روح های پاک هست / روح های تیرۀ گِلناک هست

3026) این صدف ها نیست در یک مرتبه / در یکی دُرَّست و در دیگر شَبَه

3027) واجبست اظهارِ این نیک و تباه / همچنانک اظهارِ گندم ها ز کاه

3028) بهرِ اظهارست این خلقِ جهان / تا نمانَد گنجِ حِکمت ها نهان

3029) کُنتُ کنزَاََ گفت مَخفیِّاََ شنو / جوهرِ خود گُم مکن ، اظهار شو

شرح و تفسیر سؤال موسی از حق که سبب خلقت چیست

روزی حضرت موسی (ع) به خداوند عرض کرد : ای خداوندِ حکیم ، سببِ این کار چیست که خلایق را می آفرینی و سپس فانی می سازی ؟ البته سؤال موسی از روی انکار و اعتراض نبود . بلکه می خواست این مطلب بر مردم روشن شود . حق تعالی بدو فرمود : مقداری دانۀ گندم در زمین بکار و آنها را پرورش دِه تا رازِ ایجاد و اِفنای خلایق مکشوف گردد . موسی (ع) طبق فرمان ، دانه ها را در زمین کاشت و با موافقت و مراقبت ، کشتزاری زیبا فراهم آورد . تدریجاََ سنبله های گندم رسید و کشتزار در پرتوِ آفتاب همچون حریری زربفت می درخشید . وقت درو فرا رسیده بود . موسی (ع) داسی به دست گرفت و خوشه های زرّین را دسته دسته درو کرد . در این حال از غیب بدو ندا رسید که ای موسی چرا آن همه بدر کاشتی و مراقبت کردی و اینک همه را می دروی ؟ بدین ترتیب رازِ خلقت و فنای موجودات بر مردم معلوم شد .

مأخذ این حکایت ، روایتی است که استاد فروزانفر از حلیة الاولیاء ج 4 ، ص 360 و نیز ج 5 ، ص 94 ، نقل کرده ادست ( مأخذ قصص م تمثیلات مثنوی ، ص 150 ) . ترجمه متن عربی آن بدین شرح است : موسی (ع) گفت : پروردگارا خلایقی را که بندگانِ تو بشمار آیند آفریدی و سپس به آتش می سوزانی ؟ حق تعالی فرمود : ای موسی ، برو و کشتزاری فراهم آر ، موسی گفت : فراهم آوردم . فرمود : آن را درو کن ، گفت : چنین کردم . فرمود : آن را به صورتِ پشته ای متراکم آدر . گفت : چنین کردم . فرمود : همۀ آنها را در هوا بیفشان ، گفت : چنین کردم . فرمود : آیا چیزی از آنها را فرو نهاده ای ؟ گفت : نه . مگر آنچه که فاقدِ وزن است . فرمود : بدینسان بندگانی را که اینگونه باشند به آتش اندر سازم .

مولانا در این حکایت می گوید : هر موجودی برای کمالی آفریده شده است . زیرا خلقتِ جهان هدفدار است . پیدایش و فنای آدمیان نیز مانندِ کاشتن و درویدن دانۀ گندم است . همۀ این امور طبقِ عقل و حکمت و هدفداری صورت می بندد و در نهایت نیز صالح و طالح هر یک باید نتیجۀ اعمالِ خود را ببینند .

گفت موسی : ای خداوندِ حساب / نقش کردی ، باز چون کردی خراب ؟


موسی گفت ای خداوندِ حسابرس به اعمالِ انسان ها . تو که موجودات را آفریده ای . چرا دوباره آنها را نابود می کنی ؟

نرّ و ماده نقش کردی جانفزا / و آنگهان ویران کنی این را چرا ؟


حِمتِ این کار چیست که نر و ماده هایی زیبا و جذّاب می آفرینی و سپس همۀ آنها را از میان می بری ؟

گفت حق : دانم که این پرسش تو را / نیست از اِنکار و غفلت وَز هوا


حق تعالی فرمود : ای موسی می دانم که این سؤالاتِ تو ناشی از انکار و بی خبری و هوای نَفس نیست . [ چنانکه حضرت ابراهیم (ع) و عُزَیر (ع) در بابِ معاد و کیفیّت حشر اموات از درگاهِ احدّیت سؤال کردند . امّا این سؤال از رویِ پاکدلی و حق جویی بود و نه انکار . ]

ور نه تأدیب و عِتابت کردمی / بهرِ این پرسش تو را آزردمی


اگر از رویِ انکار سؤال می کردی تو را ادب می کردم و می نکوهیدم و گوشتمالی ات می دادم .

لیک می خواهی که در افعالِ ما / باز جویی حکمت و سِرِّ بقا


امّا تو ای موسی می خواهی حکمتِ کارهای ما و رازِ تداومِ خلقت را درک کنی . [ بفاء = در اینجا بقایِ صُوَری و وجودِ مجازی خلایق است و هیچ ربطی به بقای حضرتِ حق ندارد . ]

تا از آن واقف کنی مر عام را / پخته گردانی بدین هم خام را


تا پس از پی بردن به این راز ، مرم را نیز آگاه کنی و بدینسان افراردِ خام را به پختگی و کمال برسانی . [ موسی فقط برای افزودنِ علمِ خود چنین سؤالی نکرد . بلکه می خواست مردم را نیز واقف کند . ]

قاصدا سایل شدی در کاشفی / بر عوام ، ار چه که تو ز آن واقفی


ای موسی تو خود اگر چه جوابِ این سؤال را می دانی . امّا عمداََ چنین سؤالی کردی تا حکمتِ افعالِ ما برای عامۀ نیز آشکار شود . [ کاشفی = کشف شدن ]

ز آنکه نیمِ علم آمد این سؤال / هر بُرونی را نباشد این مَجال


زیرا که این سؤال ، نصفِ علم است . و اِلّا هر آدمِ ظاهربین و بی خبری نمی تواند چنین سؤالی بکند . [ اشاره است به ادین عبارت « اَسّؤالُ نِصفُ العِلم » . برخی از شارحان آن را از احادیث نبوی می دانند امّا در جوامعِ روایی چنین حدیثی یافت نشد . احتمالاََ از امثال و کلماتِ بزرگان است . مولانا در صفحه 73 کتاب فیه ما فیه نیز آنرا نقل کرده است . منظور از « بُرونی » هر شخصِ نادانی است که از حریمِ حقیقت خارج است . ]

هم سؤال از علم خیزد ، هم جواب / همچنانکه خار و گُل از خاک و آب


هم سؤال از علم ناشی می شود و هم جواب . چنانکه مثلاََ هم خار از آب و خاک می روید و هم گُل . [ هر سؤالی که به ذهنِ آدمی می رسد پشتوانه اش دانسته های قبلی است . برای همین است که هر چه علمِ انسان رشد می کند . سؤالاتِ او وسیع تر و عمیق تر می گردد . کسی که پیرامونِ موضوعی هیچگونه زمینۀ قبلی نداشته باشد سؤالی نیز به ذهنش خطور نمی کند و اگر هم خطور کند . سؤالی بچگانه و مطابق با معلوماتِ ابتدایی است . ]

هم ضَلال از علم خیزد ، هم هُدی / همچنانکه تلخ و شیرین از نَدی


مثال دیگر ، هم گمراهی از عِلم ناشی می شود و هم هدایت . چنانکه مثلاََ میوۀ تلخ و شیرین از آبِ باران و رطوبت پدید می آید . ( نَدی = باران ، تری ، رطوبت ، شبنم ) [ گر چه هدایت و ضلالت هر دو ناشی از علم است . امّا کدام علم ؟ علم حقیقی و معرفت باطنی موجبِ هدایت می شود . و علمِ صُوَری و قیل و قال ، سببِ عُجب و گمراهی می گردد . و این موضوع یکی از پایه های اصلی مثنوی معنوی مولوی را تشکیل می دهد . ( حکایت نحوی و کشتیبان و حکایت رومیان و چینیان ) ]

ز اشنایی خیزد این بُغض و وَلا / وز غذایِ خوش بُوَد سُقم و قُوا


مثال دیگر ، دشمنی و دوستی ، معلولِ آشنایی افراد با یکدیگر است . همینطور بیماری و تندرستی و قوّت بدن نیز از غذای لذیذ پدید آید . ( وَلا = دوستی / سُقم = بیماری ) [ اگر دو نفر اصلاََ یکدیگر را نشناسند . با هم نه دوستی می کنند و نه دشمنی . امّا وقتی که میانِ آن دو آشنایی برقرار می شود . مسئله دوستی و دشمنی نیز مطرح می گردد . پس این دو انفعالِ متضادِ روحی از یک سبب حاصل می شود . همینطور غذای مطبوع نیز یکی را مریض می کند و دیگری را نیرومند و تندرست می گرداند . مولانا پس از این امثال مجدداََ موضوع بیت 3008 همین بخش را پی می گیرد . ]

مُستَفیدِ اَعجَمی شد آن کلیم / تا عَجَمیان را کُند زین سِر علیم


موسای کلیم الله برای آنکه مردمِ ناآگاه را از رازِ استمرار چرخۀ مرگ و زندگیِ موجودات آگاه سازد خود را مانندِ کسی نشان داد که از آن موضوع آگاهی ندارد و می خواهد کسبِ آگاهی کند . ( مُستَفید = فایده جوینده ، استفاده کننده / اعجمی = اَعجم به معنی غیر فصیح است خواه عرب باشد و خواه غیر عرب . امّا در اینجا به معنی نادان آمده است ) [ از جمله صنایع «علمِ بدیع» ، تجاهل العارف است . یعنی متکلّم با آنکه از موضوعی اطلاع دارد خود را به نادانی می زند و آن را به طریقِ شک و تردید و یا سؤال بیان می کند . فنِ تجاهل العارف از پسندیده ترین شیوه های تعلیمی و تربیتی انسان های وارسته و کامل است . زیرا بدین اسلوب نیز مخاطب مجالِ اظهار نظر می یابد و با استماع آراء و نظرات حضّار ، هم ابعادِ مسئله روشن تر می شود و هم مرتبۀ فهمِ اشخاص و احوالِ روحی شان آشکار می گردد . و به علاوه لازمۀ این اسلوب ، اظهارِ تواضع است و تواضع موجبِ انفعالِ مخاطب می شود . مثلاََ گوینده ای عالِم و وارسته موضوعی را در جمعی مطرح می کند و از آنان می خواهد که پیرامونِ آن اظهار نظر کنند . خود نیز پس از شنیدن آراء مختلف می گوید : نظر حقیر نیز اینست : و سپس پیرامونِ آن سخنانی مختصر و مفید ایراد می کند . نه آنکه از همان اوّل ، همۀ حضّار را همچون افرادی نادان بشمار آورد و شروع کند به تاخت و تاز در عرصۀ کلام . ]

ما هم از وَی اَعجَمی سازیم خویش / پاسخش آریم چون بیگانه پیش


ما نیز خود را از وضعیت موسی ، ناآگاه نشان می دهیم و پاسخش را به گونه ای می دهیم که گویی او واقعاََ از آن موضوع بی خبر است . [ مراد از «بیگانه» در اینجا کسی است که هیچ نوع آشنایی با موضوعِ موردِ نظر ندارد . این بیت از قولِ حضرت حق است و بدین ترتیب مولانا این اسلوبِ کلامی را برای خداوند نیز مجاز دانسته است . چنانکه این صنعت به کرّات در قرآنِ کریم نیز دیده می شود . امّا برخی از ادیبان و سخن شناسان ، عنوان تجاهل العارف را زیبندۀ کلامِ الهی ندانسته و آن را به سَوقُ المَعلومِ مَساقَ غیره تغییر داده اند که البته محتوا همان است و تنها قالب عوض شده است تا ادب رعایت گردد . ]

خَر فروشان خَصمِ یکدیگر شدند / تا کلیدِ قفلِ آن عَقد آمدند


برای مثال ، خر فروشان برای آنکه معامله را صورت دهند . با یکدیگر مجادله و کشمکش می کنند و با این فن ، قفلِ بستۀ معامله و داد و ستد را باز می کنند . [ دلالانِ خر فروش وقتی مشتری را ساده لوح بیابند دست به بازار گرمی می زنند و نزاعی ساختگی میانِ خود بر پا می کنند بطوری که مشتری خیال می کند که اینان واقعاََ مشغولِ جنگ اند . و بدین ترتیب او را خام می کنند و خری علیل و وامانده و یا سالخورده را به بهای گزاف به او می فروشند . ]

منظور بیت : بسیاری از خطاب ها و عتاب های خداوند با پیامبران برای آگاه کردن امّت است . همینطور ممکن است دو مربی عارف برای ارشادِ خلایق به طریقِ تجاهل العارف و جنگ خر فروشان پیرامون موضوعی مجادله کنند . یعنی یکی در مقامِ اثبات و دیگری در مقامِ انکار مباحثه کنند تا از این مباحثه نکاتِ نغزی دستگیرِ شنونده شود .

پس بفرمودش خدا : ای ذُولُباب / چون بپرسیدی ، بیا بشنو جواب


پس خداوند به موسی فرمود که ای خردمند ، چون سؤالی کردی اینک بیا جوابِ آن را بشنو . [ ذُو لُباب = صاحب مغز ، خردمند ]

موسیا تخمی بکار اندر زمین / تا تو خود ، هم وا دهی انصافِ این


ای موسی بذری در زمین بکار تا منصفانه پاسخِ این سؤال را خود بدهی .

چونکه موسی کِشت و شد کِشتش تمام / خوشه هایش یافت خوبی و نظام


وقتی موسی ، دانه ها را در زمین کاشت و کشتزار او به محصول رسید . خوشه های آن سر و سامان پیدا کرد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

داس بگرفت و ، مر آن را می بُرید / پس ندا از غیب در گوشش رسید


داسی به دست گرفت و شرع کرد به درو کردن خوشه های رسیده . در این حال ندایی از جانبِ غیب به گوشش رسید .

که چرا کِشتی کنیّ و پَروَری / چون کمالی یافت ، آن را می بُری ؟


ندا رسید : که ای موسی چرا دانه ها را می کاری و پرورش می دهی و چون به صورتِ خوشه های رسیده و کامل درآمد . آنها را درو می کنی ؟

گفت : یا رب ز آن کنم ویران و پَست / که در اینجا دانه هست و کاه هست


موسی جواب داد : پروردگارا از آنرو خوشه ها را درو می کنم که در این کشتزار هم دانه هست و هم کاه . [ ویران و پَست کنم = در اینجا یعنی سرِ سنبله ها و خوشه ها را با داس می بُرم و کوتاه می کنم و نهایتاََ آنچه را پرورده ام بَر می کنم . ]

دانه لایق نیست در انبارِ کاه / کاه در انبارِ گندم ، هم تباه


سزاوار نیست که گندم در انبار کاه باشد . و کاه نیز در انبارِ گندم از میان می رود .

نیست حِکمت این دو را آمیختن / فرق واجب می کند در بیختن


عاقلانه نیست که گندم و کاه در هم آمیخته شود . و حکمت و دانایی ایجاب می کند که هنگام بیختن ، این دو از هم جدا شود .

گفت : این دانش تو از کی یافتی ؟ / که به دانش بَیدَری بر ساختی


حق تعالی به موسی گفت : این دانش را از چه کسی آموخته ای که بوسیلۀ آن ، خرمنی پدید آورده ای . [ بَیدَر = خرمن گندم ، زمین خرمنکوبی ]

گفت : تمییزم تو دادی ای خدا / گفت : پس تمییز چون نَبوَد مرا ؟


خداوندا این قوۀ تشخیص و نیروی شناخت را تو به من عطا فرموده ای . حق تعالی فرمود : بسیار خوب ، حال که چنین است . پس چگونه است که من قوۀ تشخیص نداشته باشم ؟ یعنی در جایی که تو را نیروی شناخت عطا کرده ام چطور ممکن است که خود ، فاقدِ آن باشم ؟ در حالی که معطیِ شی ، واجدِ شی است .

در خلایق روح های پاک هست / روح های تیرۀ گِلناک هست


در میانِ مخلوقات ، هم روح های پاک هست و هم روح های گِل آلود . [ برخی از مردم باطنی پاک و زدوده از غبارِ مادّیات و شهوات دارند و جمعی نیز باطنی آلوده به پستی ها و رذالت ها . ]

این صدف ها نیست در یک مرتبه / در یکی دُرَّست و در دیگر شَبَه


همۀ این صدف ها یکسان نیستند . زیرا در یک صدف ، مروارید نهفته است و در دیگری سنگِ سیاه . ( شَبَه = سنگی سیاه و برّاق که در نتیجه تراکم ذرّاتِ کربُن و تغییراتِ شیمیایی ، نسبتاََ سخت شده و در جواهر سازی مصرف می شود . ] [ آدمیان ظاهراََ کالبد یکسان دارند . امّا نباید همگان را از حیثِ روحی و باطنی نیز یکسان انگاشت . چنانکه برخی از آنان دارای مروارید کمالاتِ اخلاقی و روحی هستند . و بعضی واجِدِ سنگِ سیاهِ رذایل . ]

واجبست اظهارِ این نیک و تباه / همچنانک اظهارِ گندم ها ز کاه


همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد . باید نیکان را از بدان تمییز داد . [ پس باید هر کس نتیجۀ اعمالِ خود را ببیند و مرتبۀ حقیقی انسان ها از یکدیگر متمایز شود . چنانکه آیاتِ قرآنی بر فصل و تمایز صالحان و طالحان تصریح دارد . ]

بهرِ اظهارست این خلقِ جهان / تا نمانَد گنجِ حِکمت ها نهان


خلایق جهان از آنرو آفریده شده اند که گنجِ حکمت های نهانِ الهی ، پوشیده و مخفی نمانَد .

کُنتُ کنزَاََ گفت مَخفیِّاََ شنو / جوهرِ خود گُم مکن ، اظهار شو


این قول را بشنو که حضرت حق فرمود : « من گنجی مخفی بودم » پس گوهرِ درونی خود را مپوشان بلکه آن را آشکار کن . [ همانطور ه حق تعال ذاتِ مخفی خود را با خلقتِ انسان و جهان آشکار کرد . تو نیز گوهرِ راستین و جنبۀ الهی وجودِ خود را با طاعت و ریاضت نمایان کن و حجابِ روحِ حیوانی و هواهای نفسانی را از روی آن واپس زن . چنانکه بخش بعد در بسطِ همین مطلب است . توضیح کنز مخفی در شرح بیت 2862 دفتر اوّل آمده است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه سؤال موسی از حق که سبب خلقت چیست

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟