روح حیوانی و عقل جزوی و وهم و خیال مثل دوغ اند

روح حیوانی و عقل جزوی و وهم و خیال مثل دوغ اند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

روح حیوانی و عقل جزوی و وهم و خیال مثل دوغ اند | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3030 تا 3050

نام حکایت : حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن

بخش : 4 از 5 ( روح حیوانی و عقل جزوی و وهم و خیال مثل دوغ اند )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن

پادشاهی یکی از ندیمانِ خود را مورد غضب قرار داد و خواست با شمشیر ، سر از تنش جدا کند . هیچیک از کسان و درباریانِ شاه جرأت نداشتند که قدم پیش نهد و شفیعِ او گردد . امّا در آن جمع تنها عِمادُالمُلک که شخصی محترم و شریف بود گام پیش نهاد و شفاعت او کرد و شاه در همان لحظه خشمِ خود را فرو برد و شمشیر خود را در نیام فرو نمود و سپس گفت : گناهِ این مُجرم بقدری سنگین است که اگر همۀ دنیا پا در میانی می کردند من به عفو او حاضر نمی شدم . امّا …

متن کامل ” حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات روح حیوانی و عقل جزوی و وهم و خیال مثل دوغ اند

ابیات 3030 الی 3050

3030) جوهرِ صدقت خَفی شد در دروغ / همچو طعمِ روغن اندر طعمِ دوغ

3031) آن دروغت این تنِ فانی بُوَد / راستت آن جانِ ربّانی بُوَد

3032) سال ها این دوغِ تن پیدا و فاش / روغیِ جان اندر او فانیّ و لاش

3033) تا فرستد حق رسولی ، بنده ای / دوغ را در خُمره جنباننده ای

3034) تا بجنباند به هنجار و به فَن / تا بدانم من که پنهان بود من

3035) یا کلامِ بنده یی کآن جزو اوست / در رَوَد در گوشِ او ، کو وحی جُوست

3036) اُذنِ مؤمن ، وحیِ ما را واعی است  / آنچنان گوشی قرینِ داعی است

3037) همچنانکه گوشِ طفل از گفتِ مام / پُر شود ، ناطق شود او در کلام

3038) ور نباشد طفل را گوشِ رَشَد / گفتِ مادر نشنود ، گُنگی شود

3039) دائماََ هر کرِّ اصلی گنگ بود / ناطق آن کس شد که از مادر شنود

3040) دانکه گوشِ کرِّ و گنگ از آفتی ست / که پذیرای دَم و تعلیم نیست

3041) آنکه بی تعلیم بُد ناطق ، خداست / که صفاتِ او ز علّت ها جُداست

3042) یا چو آدم ، کرده تلقینش خدا / بی حجابِ مادر و دایه و اِزا

3043) یا مسیحی که به تعلیمِ وَدود / در ولادت ، ناطق آمد در وجود

3044) از برایِ دفعِ تهمت در وِلاد / که نزاده ست از زنا و از فَساد

3045) جُنبشی بایست اندر اجتهاد / تا که دوغ ، آن روغن از دل باز داد

3046) روغن اندر دوغ باشد چون عدم / دوغ در هستی برآورده عَلَم

3047) آنکه هستت می نماید ، هست پوست / و آنکه فانی می نماید ، اصل ، اوست

3048) دوغ ، روغن ناگرفته ست و کهُن / تا بنگزینی ، بِنِه خرجَش مَکُن

3049) هین بگردانش به دانش دست ، دست / تا نماید آنچه پنهان کرده است

3050) ز آنکه این فانی دلیلِ باقی است / لابۀ مستان ، دلیلِ ساقی است

شرح و تفسیر روح حیوانی و عقل جزوی و وهم و خیال مثل دوغ اند

جوهرِ صدقت خَفی شد در دروغ / همچو طعمِ روغن اندر طعمِ دوغ


همانطور که طعمِ روغن در طعمِ دوغ نهان است . جوهرِ راستینِ تو نیز در حجابِ دروغ پوشیده شده است . [ «دوغ» در اینجا کنایه از جسم و «روغن» کنایه از روحِ لطیف است که در جسم پنهان شده است . «دروغ» نیز اشاره به جنبۀ جسمانی انسان دارد که وجودی کاذب و غیر اصیل است . ]

منظور بیت : ای طالبِ حقیقت ، روحِ ربّانی تو که جنبۀ حقیقی وجودِ تو است . در حجابِ جسم که جنبۀ مجازی تو است مستور است . پس بکوش تا پیدایش کنی .

آن دروغت این تنِ فانی بُوَد / راستت آن جانِ ربّانی بُوَد


جنبۀ دروغین وجودِ تو همین جسمِ فانی است و جنبۀ راستینِ وجودِ تو آن روحِ الهی است که در حجابِ جسمت پنهان شده است .

سال ها این دوغِ تن پیدا و فاش / روغیِ جان اندر او فانیّ و لاش


سالیانِ سال است که این دوغِ جسمِ تو یعنی جنبۀ دروغین وجودِ تو آشکار و هویداست . امّا روغنِ روحِ تو ، یعنی جنبۀ حقیقی وجودِ تو در میانِ جسمت ، ظاهراََ معدوم و حقیر به نظر می رسد .

تا فرستد حق رسولی ، بنده ای / دوغ را در خُمره جنباننده ای


تا اینکه حق تعالی از جانبِ خود رسولی از میانِ بندگانِ خود می فرستد تا دوغ را در درونِ کوزه تکان دهد .

تا بجنباند به هنجار و به فَن / تا بدانم من که پنهان بود من


تا آن رسول کوزه را با اسلوب و مهارت آنقدر تکان دهد که من بدانم که «من» در میانِ «من» پنهان بود . ( هنجار = راه و روش ، اسلوب ) [ منظور از دو بیت اخیر این بود که : حق تعالی رسولانِ خود را در میانِ مردم می فرستد تا آنان را با تعالیم تعالی بخشِ الهی تربیت کنند و موجب شوند که «منِ حقیقیِ» آنان از حجابِ «منِ کاذبِ» آنان بیرون آید . بنابراین با طاعت و ریاضت می توان هویّتِ الهی خود را رشد داد و آن را حاکم بر خود کرد . ]

یا کلامِ بنده یی کآن جزو اوست / در رَوَد در گوشِ او ، کو وحی جُوست


و یا سخنِ بنده ای که جزیی از وجودِ آن رسول الهی است به گوشِ طالبِ وحی برسد . [ انقروی و به تَبَعِ او نیکلسون ، مراد از « جزو اوست » را وارثِ روحانی دانسته اند . یعنی هر بنده ای که پیامِ رسولِ الهی را به گوشِ مردم برساند . قائم مقام و وارثِ روحانی اوست و شایسته احترام و تعظیم است . ]

اُذنِ مؤمن ، وحیِ ما را واعی است  / آنچنان گوشی قرینِ داعی است


گوشِ مؤمن ، وحی ما را می شنود و آنرا حفظ می کند . آن گوش ، قرین و دمسازِ دعوت کنندۀ حق است . ( اُذن = گوش / واعی = شنونده و حفظ کننده ) [ بهتر است این بیت را از زبانِ بنده ای بدانیم که وارثِ معنوی رسولِ الهی است . کسی که گوشِ باطنی اش شنوا باشد همواره با داعیانِ حق اُنس دارد . برعکسِ کسانی که از داعیان حق می گریزند همچون حمار از شیران . ]

همچنانکه گوشِ طفل از گفتِ مام / پُر شود ، ناطق شود او در کلام


همانگونه که گوشِ کودک از سخنان مادر پُر می شود و سپس لب به سخن می گشاید . [ سالک نیز با گوش سپردن به کلامِ مادرانِ معنویِ خود یعنی پیشوایانِ واصل به حق ، منِ حقیقی خود را از ورایِ حجاب های نفسانی بیرون می آورد . ]

ور نباشد طفل را گوشِ رَشَد / گفتِ مادر نشنود ، گُنگی شود


و اگر کودک ، گوشی شنوا نداشته باشد . سخنِ مادر را نخواهد شنید و لال می گردد . ( رَشَد = هدایت / گوشِ رَشَد = گوشِ هدایت جو و حقیقت طلب ) [ بنابراین همانطور که اگر کودک ، قوۀ شنوایی نداشته باشد ، لال می گردد . اطفالِ طریقت نیز اگر گوشِ هدایت طلب نداشته باشند نمی توانند به کلامِ مرشد گوش دهند . در نتیجه ندای حقیقت را نخواهند شنید و منِ حقیقی شان در منِ کاذبشان پوشیده می ماند . ]

دائماََ هر کرِّ اصلی گنگ بود / ناطق آن کس شد که از مادر شنود


همیشه قاعده بر این است که هر کس کرِ مادرزاد باشد ، لال می شود . و آن کس که تکلّم می کند . کسی است که در دورانِ کودکی سخنان مادر را شنیده است . [ نطق و کلام ، متوقّف است بر شنیدن سخنان مادر و غیره . ]

دانکه گوشِ کرِّ و گنگ از آفتی ست / که پذیرای دَم و تعلیم نیست


بدان که گوشِ کر و زبانِ لال از نوعی نقص و آفت ناشی می شود . به همین دلیل است که چنین گوشی استعدادِ شنیدن کلام و تعلیم را ندارد . [ خداوند در آیه 21 سورۀ انفال ، کران و لالانِ باطنی را بدنرین جانوران بشمار آورده است « همانا بدترین جنبندگان به نزدِ خدا کران و لالان هستند که نمی اندیشند » ]

آنکه بی تعلیم بُد ناطق ، خداست / که صفاتِ او ز علّت ها جُداست


آن کسی که بدونِ تعلیم سخن می گوید خداوند است که جمیعِ صفاتِ او از علل و اسباب ( و یا نواقص ) منزّه است . [ حضرت حق تعالی ، فعّالِ ما یشاست و اراده و مشیّتِ او مُعلّل به هیچ علّتی نیست . زیرا علل و اسباب تنها در عالَمِ ممکنات حاکم است و در مرتبۀ فعلِ الهی جمیعِ اسباب ساقط است . ]

یا چو آدم ، کرده تلقینش خدا / بی حجابِ مادر و دایه و اِزا


یا مانندِ حضرتِ آدم که خداوند علوم را به او تعلیم داد بی آنکه مادر و دایه و علل و اسبابی در میان باشد . [ اِزا = مخففِ اِزاء به معنی روبرو ، مقابل ، برابر ، سبب ، مماثل و قرین است که از میانِ این معانی ، سبب و قرین و مماثل با بیت فوق سازگار است . یعنی خداوند ، بدون آنکه از مادر و دایه و اشخاصی نظیر دایه و یا بی آنکه از علل و اسبابی بهره گیرد . علوم را به آدم تعلیم داد . ]

یا مسیحی که به تعلیمِ وَدود / در ولادت ، ناطق آمد در وجود


یا مانندِ حضرت مسیح (ع) که بوسیلۀ خداوندِ مهربان تعلیم یافت و هنگامِ ولادت سخن گفت .

از برایِ دفعِ تهمت در وِلاد / که نزاده ست از زنا و از فَساد


مسیحِ نوزاد برای این اتهام که از زنا و فساد متولد نشده است سخن گفت . ( وِلاد = زاییدن ) [ وقتی که حضرتِ مریم (ع) عیسی را به اقتضای مشیّتِ الهی و با نفخۀ جبرئیل حامله شد و وضع حمل کرد . معاندان بدو اتهامِ تباهکاری زدند و در این حال ، حضرت مریم (ع) به گهوارۀ عیسی اشارت کرد و عیسای نوزاد به ارادۀ الهی لب به سخن گشود و گفت : « منم بندۀ خدا که به من کتاب آسمانی داد و پیامبرم کرد » رجوع شود به آیاتِ 26 تا 30 سورۀ مریم . ]

جُنبشی بایست اندر اجتهاد / تا که دوغ ، آن روغن از دل باز داد


در سعی و تلاش چنان باید کوشا بود که دوغ ، روغنِ نهفته در خود را بازپس دهد و آن را آشکار سازد . [ سالک باید در سایۀ ارشادِ ولیِّ مُرشد چنان با پشتکار و جدیّت سلوک کند که بالاخره منِ حقیقی خود را از زیر حجاب های تو بر تویِ نفسانی و منِ کاذب بیرون آورد . ]

روغن اندر دوغ باشد چون عدم / دوغ در هستی برآورده عَلَم


روغن در میانِ دوغ ناپدید است و گویی که اصلاََ وجود ندارد . و این دوغ است که پرچمِ وجودِ خود را به اهتزاز درآورده است . یعنی این دوغ است که دَم از وجود داشتن می زند . [ منِ حقیقی انسان ، هستِ نیست نماست و منِ کاذب او ، نیستِ هست نمادست . ]

آنکه هستت می نماید ، هست پوست / و آنکه فانی می نماید ، اصل ، اوست


آنچه که به نظرت هستیِ حقیقی می نماید چیزی جز پوست نیست و آنچه که به نظرت فانی و معدوم می نماید همو وجودِ حقیقی و اصلِ وجودِ توست .

دوغ ، روغن ناگرفته ست و کهُن / تا بنگزینی ، بِنِه خرجَش مَکُن


اگر دوغی داری که هنوز روغنش را نگرفته ای و کهنه مانده است . تا وقتی که روغنش را نگرفته ای بیهوده مصرفش مکن . [ مادام که روحِ الهی و منِ حقیقی خود را در کالبدت نیافته ای و آنرا بر وجودِ خود حاکم نساخته ای نباید قوای جسمانی ات را که بر اثر گذر عمر رو به تحلیل می رود بیهوده صرف کنی زیرا تا وقتی که قوای جسمانی داری می توانی به راهِ کمال وارد شوی و اِلّا وقتی پیر شوی امکان سلوک در عرصۀ کمالات را نیز از دست می دهی . ]

هین بگردانش به دانش دست ، دست / تا نماید آنچه پنهان کرده است


هان ای طالبِ حقیقت ، دوغِ جسمت را بوسیلۀ علم و معرفت دست به دست بگردان . یعنی قوای خود را یله و بیکار مگذار بلکه قدم به قدم آن را در طریقِ کسبِ کمالات بکار گیر و با طاعت و عبادت و ریاضت ، رشید و بالنده اش کن . تا آن چیزی را که نهان کرده آشکار سازد . یعنی منِ حقیقی و روحِ الهی در در وجودِ تو طالع شود . ]

ز آنکه این فانی دلیلِ باقی است / لابۀ مستان ، دلیلِ ساقی است


زیرا این جسمِ فانی ، دلیل بر روحِ باقی است . و چنانکه مثلاََ نالۀ آدم های مست ، دلیل بر وجودِ ساقی است . [ نالۀ مستانۀ مستان ، نشان می دهد که ساقی بدو باده نوشانده و ار دایره عقل به درش آورده و به احوال و اطوارِ مستانه وادارش کرده است . مصراع دوم ، تمثیل برای مصراعِ اوّل است . یعنی همانطور که احوالِ مستانه ، نشانِ وجودِ می و ساقی است . جسم نیز دلیل بر وجودِ روح است . زیرا حرکات و سکنات جسم از روح ناشی می شود . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه روح حیوانی و عقل جزوی و وهم و خیال مثل دوغ اند

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟