دیباچه دفتر چهارم مثنوی معنوی مولو ی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
دیباچه دفتر چهارم مثنوی معنوی مولو ی | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1 تا 39
نام حکایت : دیباچه دفتر چهارم مثنوی معنوی مولو ی
بخش : 1 از 1 ( دیباچه دفتر چهارم مثنوی معنوی مولو ی )
خلاصه دیباچه مثنوی معنوی مولوی
مثنوی البته کتاب تعلیم است : تعلیم طریقت برای نیل به حقیقت . اما نزد مولوی شریعت نیز از گذرگاه حقیقت دور نیست . از اینرو عجب نیست که شاعر در جستجوی حقیقت ، شیوه اهل شریعت را پیش گیرد . درست است که مثنوی سخن اهل جدال و اهل کلام نیست اما شاعر در آن مثل اهل کلام در اثبات عقاید و آراء اهل شریعت اهتمام دارد . با اینهمه مثل اهل کلام نیست که تنها یک مذهب و یک اندیشه را حق و درست بداند . کشمکش متکلمان را از مقوله نزاع های کودکانه می شمرد مانند نزاع آن چهار کس که برای خاطر انگور به هم در افتاده بودند و اختلاف زبان ، آنها را از اتحاد مقصد بازداشته بود و یا مثل اختلاف نظری که از لمس کردن پیل در آن خانه تاریک برای یک عده پیش آمد . از اینروست که از این اختلافهای لفظی خود را کنار می کشد و …
متن کامل ” دیباچه مثنوی معنوی مولوی “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات دیباچه دفتر چهارم مثنوی معنوی مولو ی
ابیات 1 الی 39
1) ای ضیاء الحق ، حُسام الدین تویی / که گذشت از مَه به نورت مثنوی
2) همّتِ عالیِ تو ، ای مُرتَجا / می کشد این را ، خدا داند کجا
3) گردنِ این مثنوی را بسته ای / می کشی آن سوی که دانسته ای
4) مثنوی پویان ، کشنده ناپدید / ناپدید از جاهلی کِش نیست دید
5) مثنوی را چون تو مبدأ بوده ای / گر فزون گردد تواَش افزوده ای
6) چون چنین خواهی ، خدا خواهد چنین / می دهد حقّ آرزویِ مُتَّقین
7) کان لِلّه بوده یی در مامَضی / تا که کانَ الله پیش آمد جزا
8) مثنوی از تو هزاران شُکر داشت / در دعا و شکر ، کف ها برفراشت
9) در لب و کفَّش ، خدا شُکرِ تو دید / فضل کرد و لطف فرمود و مَزید
10) زانکه شاکر را ، زیادت وعده است / آنچنانکه قُرب ، مزدِ سجده است
11) گفت : وَاسجُد وَاقتَرِب یزدانِ ما / قُربِ جان شد سجدۀ اَبدانِ ما
12) گر زیادت می شود ، زین رُو بُوَد / نه از برایِ بَوش و های و هو بُوَد
13) با تو ما چون رَز به تابستان خوشیم / حُکم داری ، هین بکش تا می کشیم
14) خوش بکش این کاروان را تا به حج / ای امیرِ صَبر ، مِفتاحُ الفَرَج
15) حج زیارت کردنِ خانه بُوَد / حجِّ ربِّ البَیت مردانه بُوَد
16) ز آن ضیا گفتم حُسام الدین تو را / که تو خورشیدی و این دو وَصف ها
17) کین حُسام و ، این ضیا یکّی ست هین / تیغِ خورشید از ضیا باشد یقین
18) نور از آنِ ما باشد ، وین ضیا / آنِ خورشید ، این فروخوان از نُبا
19) شمس را قرآن ضیا خواند ای پدر / وان قمر را نور خواند ، این را نِگر
20) شمس چون عالی تر آمد خود ز ماه / پس ضیا از نور افزون دان به چاه
21) بس کس اندر نورِ مَه ، مَنهَج ندید / چون برآمد آفتاب آن شد پدید
22) آفتاب ، اَعواض را کامل نمود / لاجَرَم بازارها در روز بود
23) تا که قلبِ و نقدِ نیک آید پدید / تا بُوَد از غَبن و از حیله بعید
24) تا که نورش کامل آمد در زمین / تاجِران را رَحمةََ لِلعالَمین
25) لیک بر قَلّاب ، مبغوض است و سخت / زآنک ازو شد کاسد او را نقد و رَخت
26) پس عدّوِ جانِ صَرّاف است قلب / دشمنِ درویش که بوَد غیرِ کلب ؟
27) انبیا با دشمنان بر می تنند / پس ملایک رَبَّ سَلّم می زنند
28) کین چراغی را که هست او نور کار / از پُف و دَم هایِ دُزدان دُور دار
29) دزد و قَلّاب است خصمِ نور ، پس / زین دو ای فریادرَس ، فریاد رَس
30) روشنی در دفترِ چارم بریز / کافتاب از چرخِ چارم کرد خیز
31) هین ز چارم نور دِه خورشیدوار / تا بتابَد بر بِلاد و بر دیار
32) هر کِش افسانه بخواند ، افسانه است / و آنکه دیدش نقدِ خود ، مردانه است
33) آب نیل است و به قبطی خون نمود / قومِ موسی را نه خون بُد ، آب بود
34) دشمنِ این حرف ، این دَم در نظر / شد مُمَتَّل سرنگون اندر سَقَر
35) ای ضیاء الحق تو دیدی حالِ او / حق نمودت پاسخِ اَفعالِ او
36) دیدۀ غَیبت ، چو غیب است اوستاد / کم مبادا زین جهان این دید و داد
37) این حکایت را که نقدِ وقتِ ماست / گر تمامش می کنی اینجا ، رَواست
38) ناکسان را ترک کُن بهرِ کسان / قصّه را پایان بَر و مَخلَص رسان
39) این حکایت گر نشد آنجا تمام / چارُمین جلد است ، آرَش در نظام
شرح و تفسیر دیباچه دفتر چهارم مثنوی معنوی مولو ی
ای ضیاء الحق ، حُسام الدین تویی / که گذشت از مَه به نورت مثنوی
ای ضیاء الحق ، حُسام الدین چلبی ، این تو هستی که به سببِ انوار وجودت ، مقام و مرتبۀ این کتابِ شریف مثنوی حتی از ماه نیز برتر و درخشانتر شده است . [ زیرا نورِ ماه جنبۀ مادّی و محسوس دارد ولی نورِ مثنوی شریف جنبۀ معنوی و الهی دارد . دیگر انکه به قول یوسف بن احمد مولوی ، ماه بر اجسام می تابد و مثنوی بر ارواح ( المنهج القوی ، دفتر چهارم ، ص 8 ) مولانا در این بیت و ابیات بعدی نقشِ حُسام الدین چَلَبی را در خلق و ظهور مثنوی مورد تأکید قرار می دهد و این مطلب بارها در مثنوی مورد تصریح قرار گرفته است . ]
همّتِ عالیِ تو ، ای مُرتَجا / می کشد این را ، خدا داند کجا
ای مایۀ امیدِ خلایق ، خدا می داند که همّتِ عالی تو ، این مثنوی شریف را تا چه مرتبت والایی خواهد رسانید . [ مُرتَجا = کسی که بدو امید رود ]
همّت = در لغت به معنی قصد و اراده است . بنابراین همّت ، قصد و آهنگِ کاری کردن است . چه آن کار خوب باشد و یا بَد . امّا غالباََ در عرف به قصد و آهنگ در امورِ عالی اطلاق می شود . صاحب کتاب الانسان الکامل گوید که همّت ، عزیزترین چیزی است که خدا در نهادِ آدمی به ودیعت نهاده است ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 2 ، ص 1537 و 1538 ) امّا در اصطلاحِ صوفیه همّت دارای سه مرتبت است . یکی همّتِ اِفاقه ، و دیگری همّتِ اَنَفه ، و سوم همّتِ عالی . مرتبۀ نخست یعنی همّت اِفاقه : که منظور از آن صیانت قلب از گرایش به امور پستِ دنیوی است که در واقع نوعی زهد محسوب می شود . مرتبۀ دوم ، همّتِ اَنَفه است که منظور اینست که صاحبِ این همّت به نتایج طاعات و ثوابِ اعمال دل نبندد . در واقع نه اسیر اَمَل است و نه مقیّد به ثوابِ عمل . مرتبۀ سوم یعنی همّتِ عالی اینست که صاحب این همّت به جز حضرت حق به چیزی توجه ندارد و حتّی به احوال و مقاماتِ عرفانی نیز دلبسته نمی شود بلکه با تمام قوا و با همۀ وجود تنها به حق روی می کند ( شرح منازل السائرین ، ص 166 و 167 ) . گاه در نزدِ صوفیه همّت را بر توجه پیر به مرید اطلاق می کنند برای کمال بخشیدن به او . همچنین اصطلاح « همّت خواستن » نیز در میان صوفیه رایج است مثلاََ می گویند « از پیر همّت بخواه » یعنی از روحانیت و قدرن روحی و معنوی پیر کمک بگیر . امّا در اینجا مولانا می گوید ای حُسام الدین ، همّتِ عالی تو یعنی مرتبۀ والای روحانی تو بود که سببِ ظهور و فیضان مثنوی معنوی شد . چرا که مستمعِ لایق ، گوینده را بر سرِ وجد و ذوق آورد و موجبِ ظهورِ معانی گرانقدر شود .
امدادالله مکّی از شارحان مثنوی به مناسبت این بیت حکایتی نقل می کند که مضمون آن اینست : روزی یکی از دراویشِ صاحبدل در مجلسِ یکی از خطبا ظاهر می شود . خطیب سخن آغاز می کند و معانی جلیلی در بیان می آورد که اهلِ مجلس را بس به تحسین و اعجاب وا می دارد . این امر سببِ عُجب و تفاخر گوینده می شود و در اثنای کلام بر مستمعان منّت می نهد و می گوید : این منم که معانی بکر و بی نظیر بر زبان می رانم . آن صاحبدل از این خودبینی نژند خاطر می گردد و پیشِ خود می گوید از کجا که این سخنان عالی از ضمیر تو نشأت یافته ، شاید در این مجلس کسانی باشند که قابلیتِ روحی و عُلوِّ معنوی آنان موجبِ فیضان معانی از تو شده باشد ؟ از اینرو سرِ خود را در گریبان فرو می کشد و با انگشتانش گوشِ خود را فرو می بندد بطوریکه دیگر چیزی نمی شنود و در این لحظه خطیب از ایرادِ آن معانی گرانقدر درمانده می شود ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 6 ) مولانا می گوید اگر می بینید که مثنوی شریف به این درجه از ظهور رسیده ، مرهونِ همّتِ عالی حسام الدین چَلَبی است و اگر جذبه و معنویت او نمی بود . من ( مولانا ) نیز بر سرِ شوق نمی آمدم و این معانی را ایراد نمی کردم و تنها خدا می داند که کارِ این مثنوی در عرصۀ معنا به کجا خواهد کشید .
گردنِ این مثنوی را بسته ای / می کشی آن سوی که دانسته ای
تو ای حسام الدین ، گردن این مثنوی را بسته ای یعنی تو در ظهورِ معانی مثنوی ، تصرفِ کامل داری و آن را به هر طرف که بخواهی می کشانی .
مثنوی پویان ، کشنده ناپدید / ناپدید از جاهلی کِش نیست دید
مثنوی به پیش می رود امّا کشندۀ آن ناپیداست و این امر بر کسانی پوشیده است که دچار جهالت هستند و بصیرت باطنی ندارند . [ کشندۀ ناپدید = اشاره به حضرت حق است . یعنی القاء کننده حقایقِ مثنوی کسی نیست جز حضرت حق تعالی ( مثنوی معنوی مولوی ، ج 5 ، ص 6 ) اما این حقیقت بر نادانان و اهلِ هوی پوشیده است . بنابراین عنایاتِ ربّانی ، ذخایر نهفته اولیاء را با وسایل مختلف به ظهور می رساند و حسام الدین و عشق و طلب آتشین او یکی از آن وسایلی بود که مثنوی را از نهانخانۀ دل مولانا به ظهور آورد . یوسف بن احمد مولوی گوید : عشق نیرویی قدسی است که شخصِ نادان نمی تواند آن را با حواسِ حیوانی درک کند ( المنهج القوی ، دفتر چهارم ، ص 8 ) ]
مثنوی را چون تو مبدأ بوده ای / گر فزون گردد تواَش افزوده ای
ای حسام الدین از آنجا که تو سببِ ظهورِ مثنوی هستی . اگر مثنوی بسط و تفصیل یابد بدان که تویی عاملِ آن . [ عاشق همانندِ طفلی شیرخواره است که هر چه از مرشدان شیر اسرار و علوم الهی طلب کند . شیر اسرار بر حسب تقاضای مستمع و طالب ظاهر شود ( المنهج القوی ، دفتر چهارم ، ص 9 ) ]
چون چنین خواهی ، خدا خواهد چنین / می دهد حقّ آرزویِ مُتَّقین
چون تو ای حُسام الدین اینچنین می خواهی ، خواست و مشیّتِ الهی نیز همین را اقتضاء می کند چرا که ، حق تعالی امید و آرزوی پرهیزگاران را تحقق بخشد .
کان لِلّه بوده یی در مامَضی / تا که کانَ الله پیش آمد جزا
ای حُسام الدین چون تو قبلاََ با تمامِ وجود ، برای رضای خدا عمل می کردی . در نتیجه خدا نیز پاداشِ این اخلاص را به تو عطا فرمود و خواسته ات را تحقق بخشید . ( مَضی = گذشت / مامَضی = آنچه گذشت ، پیش از این ) [ تو ای حُسام الدین هر چند مرید بودی امّا به لطفِ الهی به مقامِ مرادی رسیدی ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهام ، ص 25 ) یکی از شارحان این بیت را چنین تفسیر کرده است : ای حُسام الدین پیش از این تو در مرتبۀ قرب فرائض بودی و آلتِ حق بشمار می رفتی و سپس به مقامِ قربِ نوافل واصل شدی و در این مرتبه ، حضرت حق ، وسیلۀ سمع و بصر و تصرّفاتِ می شود . ( مثنوی معنوی مولوی ، ج 5 ، ص 6 ) توضیح قرب در شرح بیت 1208 دفتر دوم آمده است . این بیت اشاره است به حدیث « هر که برای خدا باشد . خدا نیز برای اوست . ( احادیث مثنوی ، ص 19 ) ]
مثنوی از تو هزاران شُکر داشت / در دعا و شکر ، کف ها برفراشت
مثنوی از تو ای حُسام الدین ، هزاران سپاس و شُکر دارد و برای دعا کردن در حقِ تو و سپاس از تو ، دست های خود را به سوی آسمان افراشته است . [ مولانا طبق قاعدۀ استعارۀ مکنیّه ، مثنوی سریف را به بنده ای صالح تشبیه می کند که در برابرِ حضرت وهّاب ، شاکر است و همواره برای اظهار ثنا و سپاس ، دست به دعا برمی دارد . نکتۀ دیگر آنکه بیتِ فوق از قبیلِ ذکرِ سبب و ارادۀ مسبب است . یعنی مثنوی شریف سبب می شود یعنی مثنوی خوانان به خاطرِ فهم معانی والای آن ، شکرگزار باشند . لذا وجه دیگر بیت فوق اینست : مثنوی خوانانی که به خواندن و فهمیدنِ مثنوی توفیق یافته اند . تو را هزاران بار شُکر و سپاس می کنند و برای نیایش و سپاس ، دست های خود را به سوی آسمان می افرازند . ]
در لب و کفَّش ، خدا شُکرِ تو دید / فضل کرد و لطف فرمود و مَزید
ای حُسام الدین چلبی چون خداوند دید که زبان و دستِ مثنوی به سپاس و شُکر تو مشغول است . احسان و لطف فرمود و بر بخشش خود افزود . ( مَزید = زیاد شدن و زیاد کردن ) [ چون خدا در زبان و دستِ مثنوی خوانان ، شکر و ثنای تو را دید . احسان و لطف فرمود و بر بخشش خود افزود . ]
زانکه شاکر را ، زیادت وعده است / آنچنانکه قُرب ، مزدِ سجده است
زیرا که به شکرگزاران وعده های فراوانی داده شده است . همانطور که قرب الهی ، مزدِ سجده است . [ اشاره است به آیه 7 سورۀ ابراهیم « و یاد آور وقتی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر شکرگزار باشید هر آینه نعمت شما را بیفزایم و اگر ناسپاسی کنید ( بدانید که ) کیفرم بس سخت است » ]
گفت : وَاسجُد وَاقتَرِب یزدانِ ما / قُربِ جان شد سجدۀ اَبدانِ ما
حق تعالی به ما فرمود : سجده کن و نزدیک شو . سجده ای که توسطِ جسم های ما صورت می گیرد موجبِ تقرّبِ روحِ ما به خدا می شود . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 19 سورۀ علق « نه چنین است که پندارد . تو اطاعت مکن و بنماز پرداز و نزدیک شو » ]
گر زیادت می شود ، زین رُو بُوَد / نه از برایِ بَوش و های و هو بُوَد
اگر می بینی که مثنوی شریف دارد گسترده و حجیم می شود به این سبب است که شاکر و ثناگوی حق است . و اِلّا برای جلوۀ ظاهری و قیل و قال نیست . [ بَوش = خودنمایی ، کرّ و فرّ ]
با تو ما چون رَز به تابستان خوشیم / حُکم داری ، هین بکش تا می کشیم
ای حُسام الدین چَلَبی همانطور که مثلاََ درختِ انگور در فصلِ تابستان ، سرسبز و شاداب است ما نیز با تو سرخوش و شادیم . اختیار با توست ، بکش تا بکشیم . ( رَز = درخت انگور ، در اینجا مطلقِ درخت و باغ موردِ نظر است ) [ یعنی ای حسام الدین تا وقتی که تو در استماعِ معانیِ والایِ مثنوی طلبی آتشین داشته باشی . من نیز آن معانی را از باطنِ خود در قالب الفاظ و عبارات به ظهور می رسانم . ]
خوش بکش این کاروان را تا به حج / ای امیرِ صَبر ، مِفتاحُ الفَرَج
در اینجا حضرت مولانا ، حُسام الدین را به امیرُالحاج و ابیات مثنوی را به قافله هایی که راهی حج اند و وصال به حق را به حج تشبیه کرده ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص 29 ) و می فرماید : ای حُسام الدین که مظهر صبرِ نجات بخش هستی .
حج زیارت کردنِ خانه بُوَد / حجِّ ربِّ البَیت مردانه بُوَد
حج ، زیارت خانۀ خداست امّا زیارت صاحبِ آن خانه ، عملی مردانه است . یعنی درکِ حقیقتِ حج برای هر کسی میسّر نیست . بس که دشوار است . زیرا حجِ حقیقی ، انسان را متحول می کند و آتشِ خودبینی را در او خاموش می سازد . [ توضیح حج در شرح بیت 2218 دفتر دوم آمده است . ]
منظور بیت : حجِ مرسوم اینست که آدمی با تمکّنِ مالی و استطاعت مادّی قصدِ زیارتِ خانۀ خدا کند . امّا حجِ حقیقی اینست که انسان به مرتبۀ تمکّنِ روحی و استطاعت معنوی برسد و حضرت حق را شهود کند .
ز آن ضیا گفتم حُسام الدین تو را / که تو خورشیدی و این دو وَصف ها
ای حُسام الدین ، من برای این به تو ضیاء خطاب کردم که تو بر حسب معنا خورشیدی و این دو یعنی ضیاء و حُسام ( = شمشیر ) از اوصافِ توست . [ مولانا به مرید و تلمیذ صدّیقش دو لقب داده ، یکی ضیاء الحق و دیگری حُسام الدین . خورشید ، هم روشنی بخش است و هم پرتوش مانند شمشیر ، چادر سیاه شب را می درد . چنانکه حُسام الدین چَلَبی نیز چادر سیاه کفر و نفاق را از هم می درید . ]
کین حُسام و ، این ضیا یکّی ست هین / تیغِ خورشید از ضیا باشد یقین
این مطلب را بدان که این شمشیر و این ضیاء ذاتاََ یکی است و یقیناََ شمشیر خورشید از پرتو است . [ در اینجا مولانا از حُسام الدین به بیان و توصیفِ ذاتِ الهی منصرف می شود و می گوید : صفاتِ ذاتِ الهی عینِ ذاتِ اوست و هیچ مباینت و غیریّتی در میان نیست . هر چند ذاتِ الهی را با اسمایی نظیر علیم و قدیر و حی و … توصیف می کنیم امّا همۀ این اسماء به یک ذات باز می گردد . در این بیت مراد از تیغ خورشید ، انوار و اشعۀ خورشید است که در اینجا کنایه از صفاتِ متعدد الهی است و منظور از ضیاء ، ذاتِ الهی است که بِالذّات روشن است و روشنی دهندۀ جمیع کائنات . ]
نور از آنِ ما باشد ، وین ضیا / آنِ خورشید ، این فروخوان از نُبا
نور ، مناسب ماه است و ضیاء سزاوارِ خورشید است . تو این مطلب را در قرآن بخوان . ( نُبا = در اصل همان نُبی به معنی قرآن است که به ضرورت قافیه «نُبا» خوانده می شود ) [ ادامه معنا در شرح بیت بعد آمده است . ]
شمس را قرآن ضیا خواند ای پدر / وان قمر را نور خواند ، این را نِگر
ای پدر جان ، به این نکته توجه کن که قرآن ، خورشید را ضیاء و ماه را نور خوانده است . [ اشاره به آیه 5 سورۀ یونس « اوست کسی که خورشید را روشنی و ماه را نور قرار داد و برای آن منزلگاههایی مقدّر کرد تا شمارِ سال ها و حسابِ کارها را بدانید … » مفسران قرآن کریم در بابِ ضیاء ، سه قول آورده اند : 1) جمعی ضیاء و نور را مترادف دانسته اند . 2) جمعی دیگر مانند شیخ طبرسی ( مجمع البیان ، ج 5 ، ص 91 ) و ابوالفتوح رازی ( تفسیر ابوالفتوح ، ج 5 ، ص 291 ) ، ضیاء را اقوی از نور دانسته و گفته اند ضیاء در کشفِ تاریکی ها از نور بلیغ تر است . 3) جمعی دیگر گفته اند که ضیاء بر نورِ ذاتی دلالت دارد در حالی که نور ، اعم از نورِ ذاتی و عَرَضی است . امام فخر رازی می گوید : نور ، کیفیّتی است که قابلیّتِ شدّت و ضعف دارد . و کمالِ شدّتِ نور را ضیاء گویند ( التفسیر الکبیر ، ج 17 ، ص 35 ) . قولِ مولانا با دو قولِ اخیر سازگار است . مولانا با ذکر شمس و قمر و مقایسه اجمالی آن دو ، می گوید که شمس حقیقت غنی بِالذّات است و هر آنچه غیر اوست ، نورِ وجودِ خود را از آن منبعِ لایزال اقتباس می کند . ]
شمس چون عالی تر آمد خود ز ماه / پس ضیا از نور افزون دان به چاه
چونکه خورشید از حیثِ روشنی از ماه برتر و بالاتر است پس باید مرتبۀ ضیاء را از نور بالاتر بدانی .
بس کس اندر نورِ مَه ، مَنهَج ندید / چون برآمد آفتاب آن شد پدید
بسیاری از مردم در پرتوِ ماه نمی توانند راهِ خود را پیدا کنند . امّا همینکه نورِ خورشید طلوع می کند ، راه برای آنان پیدا می شود .
آفتاب ، اَعواض را کامل نمود / لاجَرَم بازارها در روز بود
چونکه نورِ خورشید نقدینه ها و اجناس را خوب نشان می دهد . ناچار داد و ستد بازارها در روز انجام می شود . ( اَعواض = جمع عِوض به معنی چیزی که به جای چیز دیگر داده شود ، بَدَل ، خَلَف ، جانشین ، در اینجا منظور پول و کالاست که فروشندگان و خریداران با یکدیگر معاوضه می کنند ) [ منظور از « آفتاب » در اینجا آن ولیِ مرشدی است که به کمال رسیده و در پرتوِ نورِ ارشادِ او حق و باطل از هم تمیز داده می شود و مشتریان کفر و ایمان از هم باز شناخته می شوند . ]
تا که قلبِ و نقدِ نیک آید پدید / تا بُوَد از غَبن و از حیله بعید
تا اینکه سکّه های تقلّبی و حقیقی بخوبی شناخته شود و در نتیجه ، همگان از زیان کردن و فریب خوردن در معامله در امان باشند . [ غَبن = در معامله سرِ کسی کلاه گذاشتن ، زیان در خرید و فروش ، فریب دادن ]
تا که نورش کامل آمد در زمین / تاجِران را رَحمةََ لِلعالَمین
تا اینکه نورِ خورشید بطور کامل بر زمین تابید و برای جمیعِ بازرگانان مایۀ رحمت و لطف شد . [ زیرا بواسطۀ نورِ پُر فروغِ آفتاب ، از دغل و دغلکاری و غبن و ضرر مصون ماندند . چنانکه در پرتوِ ولیِ مرشد کالای باطل از متاع حق بازشناخته شود و مشتریان حق به غلط متاع باطل نخرند . ]
لیک بر قَلّاب ، مبغوض است و سخت / زآنک ازو شد کاسد او را نقد و رَخت
ولی آفتابِ عالمتاب در نظرِ آدمِ حقه باز که می خواهد از تاریکی ها استفاده کند و سکّه های تقلّبی خود را به دیگری بیندازد . بسیار نفرت انگیز و نامطلوب است زیرا بر اثرِ نورِ خورشید ، بساطِ کلاهبرداری او از رونق می افتد . [ فَلّاب = دغلکار ، کسی که سکه های تقلّبی می سازد ، گرداننده از سَرَه به ناسَرَه / کاسد = بی رونق ]
پس عدّوِ جانِ صَرّاف است قلب / دشمنِ درویش که بوَد غیرِ کلب ؟
بنابراین فروشندۀ سکّه تقلّبی دشمنِ صرّاف است . دشمنِ درویش چه کسی است بجز سگ ؟ [ همینطور فروشندۀ متاع باطل با عارفان راستین که صرّافِ معانی اند سخت دشمنی می ورزند چنانکه سگ سیرتان با سالکانِ حق عِناد می ورزند و سبب این عِناد اینست که عارفانِ راستین مانندِ آینه ای صاف ، ماهیّتِ پلید و مهاجم حق ستیزان را می نمایند . در حکایتی آمده است که حضرت بایزید بسطامی روزی همراه با جمعی برای نماز از شهر خارج شدند و بعد از اقامۀ نماز به سوی شهر مراجعت کردند . هنگامی که از دروازۀ شهر وارد شدند . سگی را در آستانۀ دروازه ، آرمیده یافتند . آن جمع از کنارِ آن سگ گذشتند و او هیچ عکس العملی از خود نشان نداد . امّا همینکه بایزید در جلو آن سگ ظاهر شد . سگ غرّید و با هیجان و عصبانیت بر بایزید هجوم آورد و خلاصه با یزید با هزار زحمت از آنجا رد شد . کسی که در آنجا ناظرِ این واقعه بود از بایزید پرسید : سرِّ این مسئله در چیست که آن سگ فقط بر تو هجوم آورد ؟ بایزید گفت : ای برادر ، من آینه ای صیقلی ام که هر کسی می تواند صورتِ خود را در من ببیند . آن سگ وقتی که خویِ تهاجمِ خود را در من دید شروع کرد به تهاجم بر خوی خود ، نه من ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص 34 ) ]
انبیا با دشمنان بر می تنند / پس ملایک رَبَّ سَلّم می زنند
انبیا با حق ستیزان مقابله می کنند و در همان حال فرشتگان برای سلامتی انبیاء دعا می کنند و چنین می گویند : [ بر می تنند = می پیچند ، در اینجا یعنی ستیزه می کنند / رَبَّ سَلّم = پروردگارا سلامت بدار ]
کین چراغی را که هست او نور کار / از پُف و دَم هایِ دُزدان دُور دار
این چراغی که به همگان روشنی می بخشد از پَف و نَفَسِ دزدان ، مصون بدار . ( نورکار = روشنی بخش ، مُنیر ) [ اشاره است به آیه 8 سورۀ صف « خواهند خموش سازند نورِ خدا به دهان های خویش ، در حالیکه خدا تمام کنندۀ نور خود است گر چه کافران را پسند نیفتد » ]
دزد و قَلّاب است خصمِ نور ، پس / زین دو ای فریادرَس ، فریاد رَس
آدمِ دزد و حقه باز تنها دشمنِ نورند . ای خدای فریاد رس ، از دستِ این دو به فریادمان برس .
روشنی در دفترِ چارم بریز / کافتاب از چرخِ چارم کرد خیز
چونکه آفتابِ عالمتاب از فلکِ چهارم طلوع کرده است . تو نیز ای حُسام الدین بر این دفتر چهارم نور و روشنی بخش . [ چرخ چارم = شرح بیت 123 دفتر اوّل / خیز = جنبش ، در اینجا به معنی طلوع کردن است ]
هین ز چارم نور دِه خورشیدوار / تا بتابَد بر بِلاد و بر دیار
ای حُسام الدین بهوش باش و همانند خورشید از طریقِ دفتر چهارم به جمیعِ خلایق نور بیافشان تا نور این دفتر بر همۀ شهرها و سرزمین ها بتابد .
هر کِش افسانه بخواند ، افسانه است / و آنکه دیدش نقدِ خود ، مردانه است
هر کس این کتابِ شریف را افسانه بخواند ، خودش افسانه است . یعنی صورتِ فاقدِ معناست و خلاصه هیچ است . این معنی نیز ممکن است : هر کس این کتاب شریف را افسانه بخواند . به نظر او ، افسانه است نه آنکه واقعاََ افسانه باشد امّا کسی که در آن کتاب ، نقدِ حالِ خود را پیدا کند جوانمرد حقیقی است . [ مولانا در مثنوی به کرّات گفته است که مخالفانِ مثنوی ، آن را مشتی افسانه و اسطوره دانسته اند . ]
آب نیل است و به قبطی خون نمود / قومِ موسی را نه خون بُد ، آب بود
مثنوی شریف در مَثَل مانندِ رودِ نیل است که برای قبطیان خون می شد در حالیکه برای قومِ موسی خون نبود بلکه آبی صاف و زلال بود . [ مثنوی و معارف و موضوعاتِ عالی آن در مذاقِ اهلِ عناد و لجاج ، ناخوش و ناگوار است . امّا در مذاقِ فرشته خویان مانندِ آب زلال و حیات بخش است . این بیت اشاره ای است به یکی از عذاب های قبطیان که توضیح آن در شرح بیت 3785 دفتر سوم آمده است . مولانا در این بیت مثنوی شریف را به رود نیل و اهلِ معانی را به آل موسی و حق ستیزان را به قبطیان فرعونی تشبیه می کند . ]
دشمنِ این حرف ، این دَم در نظر / شد مُمَتَّل سرنگون اندر سَقَر
دشمن این سخن شریف ، یعنی منکر مثنوی ، هم اینک در نظر ، چنین تجسّم یافت که با حال و وضعِ بَدی به دوزخ سرنگون شد . [ سَقَر = اسمی است برای دوزخ و در اصل به معنی سوزاندن ادست ، مفسران قرآن کریم آن را دَرَکه ای از دَرَکاتِ جهنم دانسته اند و برخی گویند : دری است از درهای دوزخ ]
ای ضیاء الحق تو دیدی حالِ او / حق نمودت پاسخِ اَفعالِ او
ای ضیاء الحق ، تو حالِ آن منکران را دیدی . در حقیقت حضرت حق تعالی ، نتیجۀ کارهای منکران مثنوی را به تو نشان داد . [ شمس الدین افلاکی و عبدالرحمن جامی روایتی را به مناسبت دو بیت فوق آورده اند که مختصراََ نقل می کنیم : روزی حُسام الدین گفت : وقتی که اصحاب ، مثنوی خداوندگار را می خوانند و اهلِ حضور در نورِ آن مستغرق می شوند می بینم که جماعتی ، به کف دورباش ها و شمشیر ها گرفته حاضر می شوند . و هر که آن سخن را از سرِ اخلاص اِصغا نمی کند بیخِ ایمان و شاخه هایِ دین او را می برند و کشان کشان به مقرِّ سَقَر می برند . مولانا فرمود : همچنان است که دیدی و این معنی را در ابتدای دفتر چهارم بیان فرموده اند ( مناقب العارفین ، ج 2 ، ص 745 و نفحات الانس ، ص 471 ) ]
دیدۀ غَیبت ، چو غیب است اوستاد / کم مبادا زین جهان این دید و داد
ای حُسام الدین ، دیدۀ غیب بینِ تو در مشاهدۀ اسرارِ غیبی ، مانندِ خودِ غیب ، استادِ مسلّم ماست . الهی که این مشاهدۀ اسرارِ غیب و این عطایای ربّانی از این جهان هرگز کم نشود . ( داد = هم به معنی عطاست و هم به معنی عدل ) [ مراد از «دیدۀ غیب» ، چشمِ باطنی انسان است که بواطنِ امور را می بیند . ]
این حکایت را که نقدِ وقتِ ماست / گر تمامش می کنی اینجا ، رَواست
ای حُسام الدین آن حکایتی را که ما در پایان دفتر سوم مثنوی آغاز کردیم در حقیقت نقدِ حالِ ماست . حالا اگر این حکایت را در همین دفتر به پایان رسانیم کاری بسیار شایسته و بجاست .
ناکسان را ترک کُن بهرِ کسان / قصّه را پایان بَر و مَخلَص رسان
ای حُسام الدین به پاسِ توجه و علاقۀ افرادِ لایق به مثنوی شریف ، افرادِ نالایق و حق ستیز را رها کُن و اصلاََ به نکوهش و ستیز ایشان توجهی نکن . و به این حرف ها گوش مسپار و این حکایت را به پایان برسان . [ مَخلَص = محل خلاصی و رهایی / به مَخلَص رساندن = به پایان رساندن ، تمام کردن ]
این حکایت گر نشد آنجا تمام / چارُمین جلد است ، آرَش در نظام
گر چه این حکایت در دفتر سوم به پایان نرسید . امّا شایسته است که آن را در دفتر چهارم سر و سامان دهی و به اتمامش رسانی .
دکلمه دیباچه دفتر چهارم مثنوی معنوی مولو ی
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات