حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز

حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز

در شهر تبریز محتسبی بود به نام بَدرالدین عُمَر که به نیکدلی و گشاده دستی معروف بود . صفت جُود و سَخا در او به تمامی ظهور داشت . چندانکه حتّی حاتم طایی نیز در برابر دریادلی و جوانمردی او به چیزی شمرده نمی آمد . خانۀ او کعبۀ آمالِ بیچارگان و حاجتیان بود . در آن میان درویشی که بارها طعم عطای او را چشیده بود و به امید دهش های بیکران او خود را به وامی بس گران دچار کرده بود و در ادای آن به غایتِ استیصال رسیده بود . راه تبریز در پیش گرفت تا از این مخمصۀ جانکاه برهد . او که نُه هزار دینار مقروض بود با سختی و مرارتِ تمام خود را به تبریز رسانید و بیدرنگ راهی خانۀ محتسب شد . امّا هنوز چند قدمی بیش نرفته بود که خبری بس هولناک شنید . آری ، خبر درست بود . محتسب مُرده بود . فقیر از شنیدن این خبر نعره ای زد و بیهوش بر زمین افتاد . عابران نیز از نعرۀ بلند و سقوط ناگهانی او بر زمین متوحّش شدند و به جنب و جوش درآمدند و دوان دوان رفتند و آب و گُلاب آوردند به سر و صورتش زدند تا شاید بهوش آید . آن فقیر تا به شب بیهوش روی زمین افتاده بود و مردم نیز بالای سرِ او نشسته بودند و های های می گریستند . وقتی فقیر بهوش آمد نخستین کلامی که بر زبان راند این بود . خداوندا ، من بنده ای گُنه کارم . زیرا از کرامت تو گسسته و به عطای مخلوق دل بسته ام . گر چه محتسب ، سخاوتمند بود ولی سخای او در مقابل فضل تو چیزی شمرده نآید . به هر حال او از امید بستن به مخلوق توبه کرد . امّا گریه و شیونش برای فقدان محتسب زبان زد خاص و عام شد . تا اینکه جوانمردی مددکار قدم پیش نهاد و دور شهر افتاد تا از مردم به خصوص اعیان و اغنیا مبالغی جمع کند و بدهی فقیر را تسویه نماید . امّا کلِّ اعانات مردم از صد دینار تجاوز نکرد در حالی که او نُه هزار دینار مقروض بود . جوانمرد مددکار که از کمک خلق نومید شده بود دست فقیر را گرفت و بر سرِ مزارِ محتسب بُرد . فقیر بر خاکِ محتسب افتاد و سخت گریست و حال زار خود را بازگفت . و از روح او همّت جُست .

وقتی فقیر از سرِ خاکِ محتسب برخاست جوانمرد مددکار او را به خانه اش مهمان کرد . چون هر دو بخفتند جوانمرد مددکار محتسب را در خواب دید که به او می گوید : ای جوانمرد ، من همۀ سخنان تو و آن فقیر را که بر سرِ گورم گفت می شنیدم . ولی مجاز به پاسخ نبودم . اینک بدان که من پیشتر از احوال این فقیر آگاهی داشتم . از اینرو چند پاره گوهر گرانبها برای او کنار گذاشته ام که نه تنها دینِ او را ادا می کند . بلکه مقداری هم برایش می ماند که نیازهای دیگرش را برمی آورد . البته من در دورۀ زندگانی ام سعی داشتم که اینها را با دست خود بدو دهم که اجل مهلتم نداد . اکنون آن گوهر ها به نام او در فلان مکان جاسازی شده است . به آن فقیر سفارش کن که مبادا در فروش آن گوهرها شتاب ورزد . ضمناََ سلام مرا به میراث دارانم برسان و به آنان گوشزد کن که مبادا از این کارِ من رنجه شوند و …

جوانمرد مددکار با شوق و شعف از خواب برجهید و خواب دوشین خود را برای فقیر وامدار بازگفت و بدین ترتیب وام آن فقیر گزارده شد .

استاد فروزانفر مأخذ آن را حکایتی می داند که در احیاء العلوم ، ج 3 ، ص 173 آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 213 و 214 )

از نظر قصه نویسی و داستان گویی های مرسوم این حکایت ناتمام می نماید زیرا مولانا معلوم نمی دارد که ورثه در قبال این وصیّت غریب ، آن هم از طریق رویایی که جوانمرد مددکار دیده است چه واکنشی از خود نشان می دهند . و آن فقیر وامدار چه سان به آن همه مال و مکنت دست می یازد . امّا این حکایت از حیث معانی و مقاصدی که مولانا در نظر داشته حکایتی تمام است . چرا که او در ابیات آخر قصۀ عبدالغوث و پریان گفت که ای بسا مُرده ای که در زیر خروارها خاک آرمیده ولی فایدۀ وجودی او از بسیاری از زندگان بیشتر است . حال در این حکایت همان معنی را وا می گسترد و می گوید که مرگ جسمانی مانع از افادات معنوی و مادّی اهل الله نمی شود . مقاصذ دیگری که در مطاوی ابیات دنبال کرده است : توکّل به خدا ، انقطاع امید از خلق ، اتحاد ظاهر و مظهر ، وحدت حق و خلق و … که از بنیادهای مهمِّ مکتب مولاناست .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

شرح و تفسیر رفتن درویش وامدار به تبریز برای دیدن محتسب

شرح و تفسیر آمدن جعفر بن ابیطالب برای گرفتن قلعه ای

شرح و تفسیر رجوع به قصه شخص وامدار که به تبریز آمد

شرح و تفسیر باخبر شدن آن غریب از وفات محتسب

شرح و تفسیر مَثَل دوبین همچو آن غریب شهر کاشان

شرح و تفسیر گشت زنی جوانمرد محل در تبریز برای کمک

شرح و تفسیر دیدن خوارزمشاه اسبِ زیبای یکی از امرا سپاه

شرح و تفسیر مؤاخذه یوسف به حبس به سبب یاری خواستن از غیر حق

شرح و تفسیر رجوع به قصه آن جوانمرد و آن غریب وامدار

شرح و تفسیر گفتن محتسب تبریزی در خواب به آن جوانمرد

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟