بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت

بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1999 تا 2019

نام حکایت : حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش

بخش : 6 از 14 ( بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش

ایاز ، غلامِ محبوب سلطان محمود غزنوی چون در دستگاه او به مقام و منصب رسید به حکم نمک شناسی و بر خلافِ روش محتشمان و خودشیفتگان نوکیسه ، چارق و پوستینِ دورانِ شبانی خود را به دیوار اتاقش آویخته بود و هر روز ابتدا بدانجا می رفت و به آنها می نگریست و ایامِ پیشینِ خود را به یاد می آورد . و سپس بر سر منصب و مقام دولتی خود حاضر می شد . او برای اینکه کسی بدین کار واقف نشود . قفلی گران بر درِ اتاقش بسته بود …

متن کامل ” حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت

ابیات 1999 الی 2019

1999) جسمِ مجنون را ز رنجِ دوری ای / اندر آمد ناگهان رنجوری ای

2000) خون به جوش آمد ز شعلۀ اشتیاق / تا پدید آمد بر آن مجنون خِناق

2001) پس طبیب آمد به دارو کردنش / گفت : چاره نیست هیچ از رَگ زَنش

2002) رگ زدن باید برای دفعِ خون / رگ زنی آمد بدانجا ذُوفنون

2003) بازُوَش بست و گرفت آن نیشِ او / بانگ بر زد در زمان آن عشق خُو

2004) مُزدِ خود بستان و ترکِ فَصد کُن / گر بمیرم ، گو : برو جسمِ کهن

2005) گفت : آخِر از چه می ترسی از این ؟ / چون نمی ترسی تو از شیرِ عَرین

2006) شیر و گرگ و خرس و هر گور و دده / گِرد بر گِردِ تو شب گِرد آمده

2007) می نه آیدشان ز تو بویِ بشر / زانبهیِّ عشق و وجد اندر جگر

2008) گرگ و خرس و شیر داند عشق چیست / کم ز سگ باشد ، که از عشق او عَمی ست

2009) گر رگِ عشقی نبودی کلب را / کی بجُستی کلبِ کهفی قلب را ؟

2010) هم ز جنسِ او ، به صورت چون سگان / گر نشد مشهور ، هست اندر جهان

2011) بو نبردی تو دل اندر جنسِ خویش / کی بَری تو بویِ دل از گرگ و میش ؟

2012) گر نبودی عشق ، هستی کی بُدی ؟ / کی زدی نان بر تو و کی تو شدی

2013) نان تو شد از چه ؟ ز عشق و اشتها / ورنه نان را کی بُدی تا جان رَهی ؟

2014) عشق ، نانِ مُرده را می جان کند / جان که فانی بود ، جاویدان کند

2015) گفت مجنون : من نمی ترسم ز نیش / صبرِ من از کوهِ سنگین هست بیش

2016) مَنبَل ام بی زخم نآساید تنم / عاشقم ، بر زخم ها بر می تَنَم

2017) لیک از لیلی وجودِ من پُر است / این صدف پُر از صفاتِ آن دُر است

2018) ترسم ای فصّاد گر فَصدم کنی / نیش را ناگاه بر لیلی زنی

2019) داند آن عقلی که او دل روشنی ست / در میانِ لیلی و من فرق نیست

شرح و تفسیر بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت

جسمِ مجنون را ز رنجِ دوری ای / اندر آمد ناگهان رنجوری ای


جسم مجنون به جهت فراق از لیلی ناگهان بیمار شد . [ این بخش در بیان اتحاد عاشق و معشوق است . هر چند بر حسب ظاهر میان آن دو تفارق است امّا بر حسب باطن میانشان اتّحاد برقرار است . زیرا هم عاشق و هم معشوق مظهرِ حبِّ ازلی اند و این اتّحاد حقیقی است نه صوری . مراد از «اتّحاد» در اینجا وحدت است . و وحدت حالتِ استغراقِ عاشق است در حضرت معشوق به این اعتبار که جز حق وجودی به شهود نرسد ( لب لباب مثنوی ، ص 406 ) ]

خون به جوش آمد ز شعلۀ اشتیاق / تا پدید آمد بر آن مجنون خِناق


از آتش عشق لیلی خون به جوش آمد به حدّی که مجنون دچار بیماری خناق شد . [ خُناق = یا خِناق در اصطلاح طبّی ، مرضی است که بواسطۀ آن پرده سفیدی به نام «غشاء کاذب» در حلق پدید می آید و باعث انقطاع تنفّس و خفگی می گردد . امروزه به آن «دیفتری» می گویند . ]

پس طبیب آمد به دارو کردنش / گفت : چاره نیست هیچ از رَگ زَنش


پس طبیب برای معالجۀ او آمد و گفت : جز زدن رَگِ او چاره ای نیست . [ اطبّای قدیم رَگ زدن را «فَصد» و رَگ زن را «فَصّاد» می گفتند . و فَصد و حجامت را یکی از راههای بیماری «خناق» می دانستند . ]

رگ زدن باید برای دفعِ خون / رگ زنی آمد بدانجا ذُوفنون


برای دفعِ خون زائد باید از بیمار خون گرفت . پس به صلاحدید طبیب ، رگ زنی حاذق بدانجا آمد .

بازُوَش بست و گرفت آن نیشِ او / بانگ بر زد در زمان آن عشق خُو


فصّاد ( = رگ زن ) بازوی مجنون را بست و نیشتری بدست گرفت . در این لحظه آن عاشق نعره ای زد .

مُزدِ خود بستان و ترکِ فَصد کُن / گر بمیرم ، گو : برو جسمِ کهن


مجنون گفت : ای فصّاد ، دستمزد خود را بگیر و رگ زنی را رها کن . اگر از این رنج بمیرم . بگو : بگذار این جسم مُرده بمیرد . [ چون جسم در نزدِ من اعتباری ندارد . ولی رگ زن خیال کرد که مجنون از خون دادن می ترسد . ]

گفت : آخِر از چه می ترسی از این ؟ / چون نمی ترسی تو از شیرِ عَرین


فصّاد به مجنون گفت : تویی که حتّی از شیر بیشه نمی ترسی چرا از رگ زدن می ترسی ؟ [ عَرین = بیشه ، نیزار ]

شیر و گرگ و خرس و هر گور و دده / گِرد بر گِردِ تو شب گِرد آمده


زیرا بارها اتفاق افتاده است که شب ها شیر و گرگ و خرس و گورِ خر و سایر حیوانات وحشی اطراف تو جمع شده اند .

می نه آیدشان ز تو بویِ بشر / زانبهیِّ عشق و وجد اندر جگر


از بس عشق و وَجد در دلِ تو انباشته شده یعنی عشق چنان بر تو غالب شده که بویِ بشریّت از تو به آنان نمی رسد . [ چنان در عشق فانی شده ای که آثارِ بشزی و «من» و «مایی» در تو محو شده . ا این رو آن وحوش نه از تو می رمند و نه به تو آسیبی می رسانند . ]

گرگ و خرس و شیر داند عشق چیست / کم ز سگ باشد ، که از عشق او عَمی ست


در جایی که حتّی گرگ و خرس و شیر می دانند عشق چیست . کسی که نسبت به عشق کور باشد از سگ نیز کمتر است . [ عَمی = کور ]

گر رگِ عشقی نبودی کلب را / کی بجُستی کلبِ کهفی قلب را ؟


اگر سگ ، رگِ عشق نداشت . سگ اصحاب کهف کی ممکن بود که صاحبدلان را بجوید ؟ [ کلب = سگ / قلب را = در اینجا منظور « صاحب قلب را » ]

هم ز جنسِ او ، به صورت چون سگان / گر نشد مشهور ، هست اندر جهان


در دنیا سگان دیگری همجنس آن سگ هستند . اگر چه شهرت نیافته اند . [ اصحاب کهف وقتی از چنگالِ ستمِ آن پادشاه سفّاک و سخت کُش (دقیانوس) می گریختند در راه به سگی برخورد کردند آن سگ به دنبال ایشان راه افتاد . هر چه آنان بر او نهیب زدند . باز نگشت . عاقبت به زبان آمد و گفت : « چرا مرا می زنید ؟ من برنمی گردم زیرا دوستان خدا را دوست دارم ( تفسیر ابوالفتوح ، ج 6 ، ص 378 ) . ]

بو نبردی تو دل اندر جنسِ خویش / کی بَری تو بویِ دل از گرگ و میش ؟


تویی که از دلِ همجنسان خود بویی نبرده ای . چگونه از دلِ گرگ و میش خبردار خواهی شد .

گر نبودی عشق ، هستی کی بُدی ؟ / کی زدی نان بر تو و کی تو شدی


اگر عشق نبود . جهان هستی چگونه ممکن بود که پدید آید ؟ نان چگونه خود را بر تو عرضه می کرد و جزو وجودِ تو می شد ؟ [ به عقیده صوفیه ظهور عالَم در نتیجه عشق حق است . شرح بیت 2862 دفتر اوّل ]

نان تو شد از چه ؟ ز عشق و اشتها / ورنه نان را کی بُدی تا جان رَهی ؟


چرا نان بهوجودِ تو تبدیل شد ؟ به علّت عشق و میل تو به نان و اِلّا نا کی ممکن بود که راهی به روحِ تو پیدا کند ؟ یعنی از مرتبۀ جمادی به مرتبۀ انسانی ارتقاء یابد ؟ [ «اشتها» را باید بصورت ممال یعنی «اشتهی» خواند تا قافیه مناسب آید . ]

عشق ، نانِ مُرده را می جان کند / جان که فانی بود ، جاویدان کند


عشق است که به نان مُرده و بی جان ، جان عطا می کند . و روحِ فانی را جاودان می کند . یعنی جانِ فانی حیوانی را به مرتبۀ جان باقی انسانی ارتقاء می دهد .

گفت مجنون : من نمی ترسم ز نیش / صبرِ من از کوهِ سنگین هست بیش


مولانا در اینجا بازمی گردد به ادامه حکایت مجنون و می گوید : مجنون به آن فصّاد ( رگ زن ) گفت : من از نیشتر نمی ترسم . زیرا صبرِ من از کوه های سنگی نیز بیشتر است .

مَنبَل ام بی زخم نآساید تنم / عاشقم ، بر زخم ها بر می تَنَم


من مَرهَم هستم . و بدون زخم آسایش ندارم . من عاشق هستم و همیشه ملازم زخم ها . ( مَنبَل = مَرهَم / تَن = از مصدر تنیدن به معنی خود را بر چیزی بستن ، بر چیزی یا کاری مصمم بودن ، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن ) [ عاشق صادق با زخمِ ابتلا قرین است و زندگی خالی از درد و ابتلا را مبتذل می شمرد . ]

لیک از لیلی وجودِ من پُر است / این صدف پُر از صفاتِ آن دُر است


اما وجود من از شخصیّت لیلی آکنده شده است . و صدفِ تنم از صفات آن مروارید یعنی از لیلی پُر شده است . [ من خودم نیستم بلکه اویم . زیرا در او فانی و مستهلک شده ام . ]

ترسم ای فصّاد گر فَصدم کنی / نیش را ناگاه بر لیلی زنی


ای رگ زن می ترسم اگر رگم را بزنی . نیشترت را بر بدنِ لیلی بزنی . [ فصّاد = رگ زن ]

داند آن عقلی که او دل روشنی ست / در میانِ لیلی و من فرق نیست


تنها خِردمندان روشن بین می دانند که میانِ من و لیلی فرقی نیست .

شرح م تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟