ایاز و آویختن چارق و پوستین به دیوار حجره خود | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
ایاز و آویختن چارق و پوستین به دیوار حجره خود | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1857 تا 1891
نام حکایت : حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش
بخش : 1 از 14 ( ایاز و آویختن چارق و پوستین به دیوار حجره خود )
خلاصه حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش
ایاز ، غلامِ محبوب سلطان محمود غزنوی چون در دستگاه او به مقام و منصب رسید به حکم نمک شناسی و بر خلافِ روش محتشمان و خودشیفتگان نوکیسه ، چارق و پوستینِ دورانِ شبانی خود را به دیوار اتاقش آویخته بود و هر روز ابتدا بدانجا می رفت و به آنها می نگریست و ایامِ پیشینِ خود را به یاد می آورد . و سپس بر سر منصب و مقام دولتی خود حاضر می شد . او برای اینکه کسی بدین کار واقف نشود . قفلی گران بر درِ اتاقش بسته بود …
متن کامل ” حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات ایاز و آویختن چارق و پوستین به دیوار حجره خود
ابیات 1857 الی 1891
1857) آن اَیاز از زیرکی انگیخته / پوستین و چارُقش آویخته
1858) می رود هر روز در حجرۀ خلا / چارقت این است ، منگر در عُلا
1859) شاه را گفتند : او را حُجره ای ست / اندر آنجا زر و سیم و خُمره ای ست
1860) راه می نَدهد کسی را اندر او / بسته می دارد همیشه آن در او
1861) شاه فرمود : ای عجب آن بنده را / چیست خود پنهان و پوشیده ز ما ؟
1862) پس اشارت کرد میری را که : رَو / نیمشب بگشای و اندر حُجره شو
1863) هر چه یابی ، مر تو را یغماش کن / سِرِّ او را به نَدیمان فاش کن
1864) با چنین اِکرام و لطفِ بی عدد / از لئیمی سیم و زر پنهان کند ؟
1865) می نماید از وفا و عشق و جوش / و آنگه او گُندم نمایِ جُو فروش ؟
1866) هر که اندر عشق یابد زندگی / کفر باشد پیشِ او جز بندگی
1867) نیم شب آن میر با سی مُتَعمَد / در گُشادِ حجرۀ او رای زد
1868) مشعله بر کرده چندین پهلوان / جانبِ حُجره روانه ، شادمان
1869) که امرِ سلطانست ، بر حُجره زنیم / هر یکی همیانِ زر در کش کنیم
1870) آن یکی می گفت : هَی چه جایِ زر ؟ / از عقیق و لعل گوی و از گُهر
1871) خاصِ خاصِ مخزنِ سلطان ، وی است / بلکه اکنون شاه را خود جان وی است
1872) چه محل دارد به پیشِ این عشیق / لعل و یاقوت و زُمرّد یا عقیق ؟
1873) شاه را بر وی نبودی بَد گُمان / تَسخُری می کرد بهرِ امتحان
1874) پاک می دانستش از هر غِشّ و غِل / باز از وَهمش همی لرزید دل
1875) که مبادا کین بُوَد ، خسته شود / من نخواهم که بر او خجلت رود
1876) این نکرده ست او و ، گر کرد او ، رواست / هر چه خواهد ، گو : بکن محبوبِ ماست
1877) هر چه محبوبم کند ، من کرده ام / او منم ، من او ، چه گر در پرده ام
1878) باز گفتی : دور از آن خو و خصال / این چنین تخلیط ، ژاژ است و خیال
1879) از اَیاز این خود مُحال است و بعید / کو یکی دریاست ، قعرش ناپدید
1880) هفت دریا اندر او یک قطره ای / جملۀ هستی ز موجش چکره ای
1881) جمله پاکی ها ، از آن دریا بَرَند / قطره هایش یک به یک میناگرند
1882) شاهِ شاهان ست بلکه شاه ساز / وز برایِ چشمِ بَد نامش اَیاز
1883) چشم هایِ نیک هم بر وی بَد است / از رَهِ غیرت که حُسنش بی حد است
1884) یک دهان خواهم به پهنایِ فلک / تا بگویم وصفِ آن رَشکِ مَلَک
1885) ور دهان یابم چنین و صد چنین / تنگ آید در فغانِ این حنین
1886) این قَدَر هم گر نگویم ، ای سَنَد / شیشۀ دل از ضعیفی بشکند
1887) شیشۀ دل را چو نازک دیده ام / بهرِ تسکین بس قبا بدریده ام
1888) من سَرِ هر ماه سه روز ای صَنَم / بی گُمان باید که دیوانه شوم
1889) هین که امروز اوّلِ سه روزه است / روزِ پیروزست ، نه پیروزه است
1890) هر دلی اندر غمِ شَه می بُوَد / دَم به دَم او را سَرِ مَه می بُوَد
1891) قصۀ محمود و اوصافِ اَیاز / چون شدم دیوانه ، رفت اکنون ز ساز
شرح و تفسیر ایاز و آویختن چارق و پوستین به دیوار حجره خود
آن اَیاز از زیرکی انگیخته / پوستین و چارُقش آویخته
ایاز به سبب هوشیاری و زیرکی ، پوستین و چارق خود را در اتاقی آویزان کرده بود . ( چارُق = نوعی کفش چرمی که بندها و تسمه های دراز دارد و بندهای آن به ساقِ پا پیچیده شود ) [ ایاز = شرح بیت 887 دفتر چهارم ]
می رود هر روز در حجرۀ خلا / چارقت این است ، منگر در عُلا
ایاز هر روز به اتاقِ خلوت خود می رفت و به خود می گفت : چارق تو همین است پس خودبینی و بلند پروازی مکن .
شاه را گفتند : او را حُجره ای ست / اندر آنجا زر و سیم و خُمره ای ست
سخن چینان به شاه خبر دادند که ایاز اتاقی دارد و در آنجا طلا و نقره و خُمره ای پُر از جواهر آلات دارد .
راه می نَدهد کسی را اندر او / بسته می دارد همیشه آن در او
هیچکس را بدان اتاق راه نمی دهد و همیشه درِ آن اتاق را بسته نگه می دارد .
شاه فرمود : ای عجب آن بنده را / چیست خود پنهان و پوشیده ز ما ؟
سلطان محمود فرمود : شگفتا ، آن غلام چه چیزی دارد که از ما پوشیده و پنهان می دارد ؟
پس اشارت کرد میری را که : رَو / نیمشب بگشای و اندر حُجره شو
پس سلطان محمود به یکی از امیرانِ خود دستور داد که نیمه شب برو و درِ آن اتاق را باز کُن و وارد شو .
هر چه یابی ، مر تو را یغماش کن / سِرِّ او را به نَدیمان فاش کن
هر چه در آن اتاق پیدا کردی . همه را به نفعِ خودت تاراج کن و سپس رازِ او را نیز برای کسان و همنشینانم آشکار کن .
با چنین اِکرام و لطفِ بی عدد / از لئیمی سیم و زر پنهان کند ؟
آیا ایاز بعد از این همه لطف و احسانِ بیشماری که در حقِ او کرده ایم باز از روی پستی و فرومایگی طلا و نقره ذخیره می کند ؟
می نماید از وفا و عشق و جوش / و آنگه او گُندم نمایِ جُو فروش ؟
آیا ایاز ظاهراََ نسبت به من عشق و شور وفاداری می ورزد . و در نهان حیله بکار می برد ؟ [ مصراع دوم اشاره است به مَثَلِ « گندم نمای جو فروش » ( امثال و حکم ، ج 2 ، ص 592 ) کنایه از کسی است که ظاهری نیکو و باطنی خراب دارد . ]
هر که اندر عشق یابد زندگی / کفر باشد پیشِ او جز بندگی
هر کس که در عشق به حیاتِ حقیقی رسد . در نظرِ او هر کاری جز بندگی ، کفر و ناسپاسی شمرده شود . [ هر کس به مقامِ عشق حضرت حق رسد به حیات طیّبه رسیده است . چنین کسی هر کاری را جز بندگی حضرت معشوق کفر می داند . ]
نیم شب آن میر با سی مُتَعمَد / در گُشادِ حجرۀ او رای زد
آن امیر با سی تَن از افراد مورد اعتماد خود در بارۀ گشودن درِ اتاق اَیاز مشورت کرد .
مشعله بر کرده چندین پهلوان / جانبِ حُجره روانه ، شادمان
تنی چند از پهلوانان مشعل ها را روشن کردند و شادمان به سویِ اتاق اَیاز حرکت کردند .
که امرِ سلطانست ، بر حُجره زنیم / هر یکی همیانِ زر در کش کنیم
آنان با یکدیگر می گفتند : امر ، امرِ سلطان است . به اتاق ایاز حمله می کنیم و هر یک کیسه ای از طلا برمی داریم و زیر بغل می زنیم و بیرون می آییم . [ کش = زیر بغل ]
آن یکی می گفت : هَی چه جایِ زر ؟ / از عقیق و لعل گوی و از گُهر
یکی از آن میان گفت : آهای طلا دیگر جیست ؟ از عقیق و لعل و جواهرآلات حرف بزن . [ هَی = کلمۀ تنبیه و هشدار ]
خاصِ خاصِ مخزنِ سلطان ، وی است / بلکه اکنون شاه را خود جان وی است
زیرا ایاز نه تنها از خاص ترین بندگانِ سلطان است . بلکه در حال حاضر به منزلۀ جانِ سلطان است .
چه محل دارد به پیشِ این عشیق / لعل و یاقوت و زُمرّد یا عقیق ؟
لعل و یا زمرّد و یا عقیق در برابر معشوق سلطان چه ارزشی دارد ؟ یعنی هیچ ارزشی ندارد . [ عشیق = هم به معنی عاشق و هم به معنی معشوق ، در اینجا به معنی معشوق است ]
شاه را بر وی نبودی بَد گُمان / تَسخُری می کرد بهرِ امتحان
البته سلطان محمود نسبت به ایاز سوء ظن نداشت . لیکن با این امتحان می خواست سخن چینان را مسخره کند .
پاک می دانستش از هر غِشّ و غِل / باز از وَهمش همی لرزید دل
سلطان ، ایاز را از هر نوع حیله و نیرنگی پاک می دانست . امّا از غلبۀ خیالات دلش مضطرب شد .
که مبادا کین بُوَد ، خسته شود / من نخواهم که بر او خجلت رود
سلطان مضطرب بود که مبادا حرفِ سخن چینان راست از آب درآید و ایاز از این واقعه دچارِ آسیب شود . پس پیشِ خود می گفت : من هرگز نمی خواهم که او شرمسار گردد .
این نکرده ست او و ، گر کرد او ، رواست / هر چه خواهد ، گو : بکن محبوبِ ماست
اولاََ او چنین کاری را نکرده است و اگر هم فرضاََ چنین عملی مرتکب شده این عمل برای او جایز است . پس هر چه او دلش می خواهد بگو بکن . زیرا او معشوقِ ماست .
هر چه محبوبم کند ، من کرده ام / او منم ، من او ، چه گر در پرده ام
هر کاری را که معشوقم انجام داده در واقع من کرده ام . او منم و من او . اگر چه در پشتِ حجاب پنهان شده ام . [ این بیت گریزی است به یکی از مسائل بنیادین عرفان و تصوّفِ مولانا که به « اتحادِ ظاهر و مظهر » معروف است . [ توضیح بیشتر در شرح بیت 3107 دفتر دوم و شرح بیت 1737 دفتر دوم و شرح بیت 1306 دفتر دوم آمده است . ]
باز گفتی : دور از آن خو و خصال / این چنین تخلیط ، ژاژ است و خیال
سلطان دوباره پیش خود می گفت : این عمل از خُلق و خوی اَیاز بعید است . و اینگونه هذیان بافی در بارۀ او ، بیهوده و خیالِ یاوه است . [ تخلیط = در هم آمیختن ، مخلوط کردن ، هذیان گفتن ]
از اَیاز این خود مُحال است و بعید / کو یکی دریاست ، قعرش ناپدید
این عمل از اَیاز واقعاََ بعید و محال است . زیرا او به منزلۀ دریایی است که ژرفایش ناپیداست .
هفت دریا اندر او یک قطره ای / جملۀ هستی ز موجش چکره ای
هفت دریا در برابر عظمتِ او قطره ای محسوب شود و همۀ هستی قطره ای از موجِ اوست . ( هفت دریا = قدما معتقد بودند که در نواحی گوناگونِ زمین ، هفت دریا وجود دارد بدین نام ها : دریای چین ، دریای مغرب ، دریای روم ، دریای سیاه ، دریای سرخ ، دریاچه خزر و خلیج فارس . ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 213 ) ) [ مولانا در اینجا انسان کامل را از زبان سلطان محمود توصیف کرده است . ]
جمله پاکی ها ، از آن دریا بَرَند / قطره هایش یک به یک میناگرند
همۀ مردمان پاکی ها را از آن دریا به دست می آورند . هر قطرۀ آن دریا کیمیاگر است . ( میناگر = کسی که آبگینه و چیزهای دیگر را با لاجورد و طلا و نقره و جواهر نقاشی می کند . ] [ این بیت و ابیات بعدی نیز در بیان انسان کامل است . شاید مراد از «قطره ها» انسان های تحتِ تربیت انسان کامل باشد که خود به مرتبۀ پختگی رسیده اند و این همان چیزی است که صوفیه در لسان خود به « ولایت شمسیه و قمریه » تعبیر می کند . و شاید هم مراد از «قطره ها» جلوه های روحی و رشحات معنویه انسان کامل باشد که همچون کیمیاگر ، مس وجودِ آدمیان را به طلای معنوی مبدّل می سازد . ]
شاهِ شاهان ست بلکه شاه ساز / وز برایِ چشمِ بَد نامش اَیاز
ایاز شاهِ شاهان است . بلکه خود ، سازندۀ شاهان است و برای مصون ماندن از چشم زخمِ حسودان نامش «اَیاز» شده است . [ این بیت نیز در توصیف انسان کامل است . ولی در اینکه مولانا از ذکرِ «ایاز» چه کسی را مدِ نظر داشته اقوالی گفته اند : انقروی احتمال داده که مراد از «ایاز» در اینجا حضرت ختمی مرتبت (ص) است و می گوید اینکه آن حضرت عبد ( = بنده ) نامیده شده از آنروست که حقیقت ستیزان بدو رشک نبرند و اِلّا او نه تنها شاه است بلکه «شاه ساز» نیز هست ( شرح کبیر انقروی ، ج 13 ، ص 617 ) . نیکلسون با توجه به بیت 1896 بخش بعد معتقد است که منظور مولانا از «ایاز» حسام الدین چلبی است ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر پنجم ، ص 1837 ) . لیکن می توان گفت که ذکر «ایاز» مطلقاََ به کاملان اشارت دارد . ]
چشم هایِ نیک هم بر وی بَد است / از رَهِ غیرت که حُسنش بی حد است
حتّی دیده وران نیز به سببِ غیرتی که بدو دارند او را غیورانه می نگرند . زیرا حُسن و جمالِ آن محبوبِ الهی بی حدّ و حصر است . [ چشم های نیک = مراد صاحب چشم های باطنی است ]
منظور بیت : ابرار و اخیار از شدّتِ غیرتی که به کاملان دارند می خواهند ایشان به اولیای مستورِ الهی مبدّل شوند و در قبابِ غیرت حق نهان گردند تا چشم «بَدحالان» به آنان نیفتد . اکبرآبادی می گوید : یعنی چشم های نیک از راهِ غیرت می خواهند که حُسنِ او ( انسان کامل ) که بی حد است از عالمیان مخفی ماند . پس کار چشم های نیک مشابه کارِ چشمِ بَد نباشد که زوال دولت می خواهد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر پنجم ، ص 86 ) ]
یک دهان خواهم به پهنایِ فلک / تا بگویم وصفِ آن رَشکِ مَلَک
من دهانی می خواهم به فراخنای آسمان تا اوصافِ آن بنده ای را که حتّی موردِ رَشکِ فرشتگان است بیان کنم .
ور دهان یابم چنین و صد چنین / تنگ آید در فغانِ این حنین
اگر فرضاََ چنین دهانی و یا صد برابر آن پیدا کنم . باز آن دهان برای چنین ناله ای تنگ است . یعنی نمی توانم اسرارِ انسان کامل را شرح دهم . [ حَنین = ناله و زاری ]
این قَدَر هم گر نگویم ، ای سَنَد / شیشۀ دل از ضعیفی بشکند
ای شخص مورد اعتماد ، اگر این مقدار هم نتوانم بگویم شیشۀ دلم از فرطِ نازکی خواهد شکست . یعنی برای تسلّی خاطر هم که شده مقداری از اسرار او را فاش می سازم . ( سَنَد = این واژه از مخاطب های مبهم در مثنوی است به معنی شخص مورد اعتماد ) [ این افشای اسرار برای اهلان و شایستگان سودمند است . ]
شیشۀ دل را چو نازک دیده ام / بهرِ تسکین بس قبا بدریده ام
از آنرو که شیشۀ دل را نازک یافته ام . برای آرامش خاطرم قباهای بسیاری پاره کرده ام . [ مصراع دوم به سنّت «خرقه دردیدن» صوفیان اشارت دارد . ]
من سَرِ هر ماه سه روز ای صَنَم / بی گُمان باید که دیوانه شوم
ای محبوب ، من سرِ هر ماه بی گُمان باید سه روز دیوانه شوم . [ این بیت و ابیات بعدی بیان حال خودِ مولاناست . او در طی ده سالی که به کار سرایش مثنوی مشغول بود گاه به گاه دچار جنونِ ادواری می شد . امّا این جنون ، جنونی عادی نبود بلکه جنونی منبعث از غلیان عشق الهی بود . یعنی جنون او مافوق عقل بود نه مادون عقل . مولانا انقلاب روحی و درونی خود را که از کشف حقایق و درک اسرار پدید می آمده به جنون ادواری تشبیه کرده است که این حالات تا آخرِ عمرِ پُر برکتش ادامه داشت . ]
هین که امروز اوّلِ سه روزه است / روزِ پیروزست ، نه پیروزه است
بهوش باش که امروز نخستین روز از آن سه روز است . اکنون روز پیروزی است و البته این پیروزی از فیروزه ناشی نشده است . [ پیروزه = فیروزه ، از سنگ های قیمتی است که غالباََ از آن نگین انگشتری می سازند . قدما همراه داشتن فیروزه را به فال نیک می گرفتند و عقیده داشتند که هر کس فیروزه همراه داشته باشد بر دشمن خود پیروز شود . در میان عامۀ مردم نیز این باور هنوز وجود دارد .
به هر تقدیر مولانا با اشاره بدین باور می گوید که پیروزی ها و فتوحاتی که در دوران انقلابات روحی و جهش های باطنی برایم حاصل می گردد جنبۀ حقیقی دارد نه ظاهری . یعنی این فتوحات ریشه در حقیقت دارد نه در مجاز . ]
هر دلی اندر غمِ شَه می بُوَد / دَم به دَم او را سَرِ مَه می بُوَد
هر صاحبدلی که در غم شاه باشد . یعنی گرفتار عشق حضرت معشوق باشد . هر لحظه برای او سرِ ماه است . یعنی هر کس که آتش عشق الهی در قلبش شعله ور گردد همیشه دیوانۀ حقیقت است . پس کسانی که گاهی خود را در کسوتِ عشق می یابند و گاهی منقطع از آن اند . عاشقان حقیقی محسوب نشوند .
قصۀ محمود و اوصافِ اَیاز / چون شدم دیوانه ، رفت اکنون ز ساز
چون اینک دیوانه شده ام رشتۀ حکایت محمود و بیان اوصاف ایاز گسسته شد .
دکلمه ایاز و آویختن چارق و پوستین به دیوار حجره خود
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات