پیش رفتن دقوقی به امامت نما ز جماعت | شرح و تفسیر

پیش رفتن دقوقی به امامت نما ز جماعت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

پیش رفتن دقوقی به امامت نما ز جماعت | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2084 تا 2175

نام حکایت : حکایت دقوقی و کراماتش

بخش : 4 از 7 ( پیش رفتن دقوقی به امامت نما ز جماعت )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت دقوقی و کراماتش

دقوقی ، عارفی بلند مرتبه و با کمال بود و پیوسته در سیر و سفر ، کم می شد که دو روز را در یک محل سر کند . در تقوی و وارستگی ، گوی سبقت از همگان ربوده بود و در اظهار نظر ، صائب بود و راست رأی . امّا با این همه ، در جستجویِ اولیای خاصِ خدا بود و در این طریق ، طلبی آتشین داشت . از اینرو سالیانی چند در پهنۀ زمین می گشت تا به مطلوبِ خود رسد . و حتی گاه می شد که برهنه پا و جامه دران قدم بر خارستان ها و سنگلاخ ها می نهاد و با گرمی تام و اشتیاقِ تمام همه جا را می جُست . باشد که اولیای خاصِ خدا نقابِ غیبت از رخسار برگیرند و بدو رُخ بنمایند . سرانجام پس از سال ها تحملِ رنج و مشقّت و سختی و مرارت به ساحلی می رسد و با منظره ای بس شگفت انگیز روبرو می شود . در اینجا بهتر است ماجرا را از زبانِ خودِ تو بشنویم …

متن کامل « حکایت دقوقی و کراماتش » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار پیش رفتن دقوقی به امامت نما ز جماعت

ابیات 2084 الی 2175

2084) این سخن پایان ندارد تیز دو / هین نماز امد ، دَقوقی پیش رو

2085) ای یگانه ، هین دو گانه برگزار / تا مُزَیّن گردد از تو روزگار

2086) ای امامِ چشم روشن در صَلا / چشمِ روشن باید اندر پیشوا

2087) در شریعت هست مکروه ای کیا / در امامت پیش کردن کور را

2088) گر چه حافظ باشد و چُست و فقیه / چشم ، روشن بِه ، و گر باشد سفیه

2089) کور را پرهیز نَبوَد از قَذَر / چشم باشد اصلِ پرهیز و حَذَر

2090) او پلیدی را نبیند در عبور / هیچ مؤمن را مبادا چشم کور

2091) کورِ ظاهر در نجاسۀ ظاهر است / کورِ باطن در نجاساتِ سِر است

2092) این نجاسۀ ظاهر از آبی رَوَد / آن نجاسۀ باطن افزون می شود

2093) جُز به آبِ چشم نتوان شستن آن / چون نجاساتِ بواطن شد عیان

2094) چون نَجَس خوانده ست کافر را خدا / آن نجاست نیست بر ظاهر ورا

2095) ظاهرِ کافر ملوّث نیست زین / آن نجاست هست در اخلاق و دین

2096) این نجاست بویش آید بیست گام / و آن نجاست بویش از ری تا به شام

2097) بلک بویش آسمان ها بر رود / بَر دماغِ حُور و ، رِضوان بر شود

2098) اینچه می گویم به قدرِ فهمِ توست / مُردم اندر حسرتِ فهمِ دُرست

2099) فهم ، آب است و وجودِ تن ، سبو / چون سبو بشکست ، ریزد آب از او

2100) این سبو را پنج سوراخ است ژرف / اندر او نی آب مانَد ، نه برف

2101) اَمرِ غُضُّوا غَضَّةََ اَبصارَکُم / هم شنیدی ، راست ننهادی تو سُم

2102) از دهانت نطق ، فهمت را بَرَد / گوش چون ریگ است ، فهمت را خورَد

2103) همچنین سوراخ هایِ دیگرت / می کشاند آبِ فهمِ مُضمَرت

2104) گر ز دریا آب را بیرون کنی / بی عوض ، آن بحر را هامون کنی

2105) بیگه است ، ار نی بگویم حال را / مَدخَلِ اَعواض را و اَبدال را

2106) کآن عِوض ها و بدل ها بحر را / از کجا آید ز بعدِ خرج ها ؟

2107) صد هزاران جانور زو می خَورند / ابرها هم از بُرونش می برند

2108) باز دریا آن عِوض ها می کشد / از کجا ؟ دانند اصحابِ رَشَد

2109) قصّه ها آغاز کردیم ، از شتاب / ماند بی مَخلَص درونِ این کتاب

2110) ای ضیاءُ الحق حُسام الدین راد / که فلک و ارکان چو تو شاهی نزاد

2111) تو به نادر آمدی در جان و دل / ای دل و جان از قدومِ تو خَجِل

2112) چند کردم مدحِ قومِ مامَضی / قصدِ من ز آنها تو بودی ز اقتضا

2113) خانۀ خود را شناسد خود دعا / تو به نامِ هر که خواهی ، کُن ثنا

2114) بهرِ کتمانِ مَدیح از نامَحَل / حق نهاده ست این حکایات و مثل

2115) گر چنان مدح از تو آمد هم خَجِل / لیک بپذیرد خدا جُهدُ المُقِل

2116) حق پذیرد کسره ای ، دارد معاف / کز دو دیدۀ کور ، دو قطره کفاف

2117) مرغ و ماهی داند آن ابهام را / که ستودم مجمل این خوش نام را

2118) تا بر او آهِ حسودان کم وزد / تا خیالش را به دندان کم گزد

2119) خود خیالش را کجا یابد حسود ؟ / در وِثاقِ موش ، طوطی کی غُنود ؟

2120) آن خیالِ او بُوَد از اِحتیال / موی ابرویِ وَیست آن ، نی هِلال

2121) مدح تو گریم برون از پنج و هفت / بر نویس اکنون ، دَقوقی پیش رفت

2122) در تحیّات و سَلام الصّالحین / مَدحِ جملۀ انبیا آمد عَجین

2123) مدح ها شد جملگی آمیخته / کوزه ها در یک لگن در ریخته

2124) ز آنکه خود ممدوح ، جز یک بیش نیست / کیش ها زین روی ، جز یک کیش نیست

2125) دان که هر مدحی به نورِ خود رود / بر صُوَر ، وَ اشخاص عاریت بُوَد

2126) مدح ها جز مُستَحق را کی کنند ؟ / لیک بر پنداشت گمره می شوند

2127) همچو نوری تافته بر حایطی / حایط ، آن انوار را چون رابطی

2128) لاجَرَم چون سایه سویِ اصل راند / ضالّ مَه گم کرد و ، ز اِستایش بماند

2129) یا ز چاهی عکسِ ماهی وانمود / سر به چَه در کرد و آن را می ستود

2130) در حقیقت مادحِ ماه است او / گر چه جهلِ او به عکسش کرد رُو

2131) مدحِ او ، مَه راست ، نی آن عکس را / کفر شد آن ، چون غلط شد ماجرا

2132) کز شقاوت گشت گُمرَه آن دلیر / مَه به بالا بود و او پنداشت زیر

2133) زین بُتان ، خلقان پریشان می شوند / شهوتِ رانده پشیمان می شوند

2134) ز آنکه شهوت با خیالی رانده است / وز حقیقت دُورتر وامانده است

2135) با خیالی میلِ تو ، چون پَر بُوَد / تا بدان پَر بر حقیقت بَر شود

2136) چون براندی شهوتی ، پرَّت بریخت / لنگ گشتیّ و ، آن خیال از تو گریخت

2137) پَر نگه دار و ، چنین شهوت مَران / تا پَرِ میلت بَرَد سویِ جِنان

2138) خلق پندارند عشرت می کنند / بَر خیالی پَرِ خود بر می کنند

2139) وامدارِ شرحِ این نکته شدم / مُهلتم ده ، مُغسِرم ز آن تن زدم

2140) پیش در شد آن دَقوقی در نماز / قوم همچون اطلس آمد ، او طراز

2141) اقتدا کردند آن شاهان قطار / در پیِ آن مقتدایِ نامدار

2142) چونکه با تکبیرها مقرون شدند / همچو قُربان از جهان بیرون شدند

2143) معنیِ تکبیر این است ای امام / کِای خدا پیشِ تو ما قربان شدیم

2144) وقتِ ذبح ، الله اکبر می کُنی / همچنین در ذبحِ نفسِ کُشتنی

2145) تن چو اسماعیل و ، جان همچون خلیل / کرد جان ، تکبیر بر جسمِ نَبیل

2146) گشت کُشته تن ز شهوت ها و آز / شد به بِسمِ الله ، بِسمِل در نماز

2147) چون قیامت پیشِ حق صف ها زده / در حساب و در مناجات آمده

2148) ایستاده پیشِ یزدان اشک ریز / بر مثالِ راست خیزِ رستخیز

2149) حق همی گوید : چه آوردی مرا ؟ / اندرین مهلت که دادم من تو را

2150) عمرِ خود را در چه پایان برده یی ؟ / قوت و قُوّت در چه فانی کرده یی ؟

2151) گوهرِ دیده کجا فرسوده یی ؟ / پنج حِس را در کجا پالوده یی ؟

2152) چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش / خرج کردی ، چه خریدی تو ز فرش ؟

2153) دست و پا دادمت چون بیل و کُلَند / من ببخشیدم ، ز خود آن کی شدند ؟

2154) همچنین پیغام های دَردگین / صد هزاران آید از حضرت چنین

2155) در قیام ، این گفت ها دارد رجوع / وز خجالت شد دو تا او در رکوع

2156) قُوّتِ اِستادن از خجلت نماند / در رکوع از شرم ، تسبیحی بخواند

2157) باز فرمان می رسد : بردار سَر / از رکوع و ، پاسخ حق بر شمر

2158) سر برآرد از رکوع آن شرمسار / باز اندر رُو فتد آن خام کار

2159) باز فرمان آیدش : بردار سَر / از سجود و ، واده از کرده خَبر

2160) سر بر آرد او دگر ره شرمسار / اندر افتد باز در رُو همچو مار

2161) باز گوید : سر بر آر و باز گو / که بخواهم جُست از تو مو به مو

2162) قُوّتِ پا ایستادن نَبوَدَش / که خطابِ هَیبتی بر جان زدش

2163) پس نشیند ، قَعده ز آن بارِ گران / حضرتش گوید : سخن گو با بیان

2164) نعمتت دادم ، بگو شکرت چه بود ؟ / دادمت سرمایه ، هین بنمای سود

2165) رو به دستِ راست آرَد در سلام / سویِ جانِ انبیا و آن کِرام

2166) یعنی : ای شاهان ، شفاعت کین لئیم / سخت در گِل ماندش پای و گلیم

2167) انبیا گویند : روزِ چاره رفت / چاره آنجا بود و ، دست افزارِ زَفت

2168) مرغِ بی هنگامه ای بدبخت ، رَو / ترکِ ما گو ، خونِ ما اندر مَشَو

2169) رو بگرداند به سویِ دستِ چپ / در تبار و خویش ، گویندش که خَپ

2170) هین جوابِ خویش گو با کردگار / ما که ایم ؟ ای خواجه دست از ما بدار

2171) نی از این سو ، نی از آن سو چاره شد / جانِ آن بیچاره دل ، صد پاره شد

2172) از همه نومید شد مسکین کیا / پس برآرد هر دو دست اندر دعا

2173) کز همه نومید گشتم ای خدا / اول و آخِر توییّ و منتها

2174) در نماز این خوش اشارت ها ببین / تا بدانی ، کین بخواهد شد یقین

2175) بچّه بیرون آر از بیضۀ نماز / سر مزن چون مُرغِ بی تعظیم و ساز

شرح و تفسیر پیش رفتن دقوقی به امامت نما ز جماعت

این سخن پایان ندارد تیز دو / هین نماز امد ، دَقوقی پیش رو


آن اولیایِ هفتگانه به دقوقی گفتند : این سخن پایان پذیر نیست . ای دقوقی ، وقتِ نماز است بشتاب و جلو بایست .

ای یگانه ، هین دو گانه برگزار / تا مُزَیّن گردد از تو روزگار


ای عارفِ بی نظیر ، دو رکعت نماز اقامه کن تا جهان با نورِ عبادتِ تو آراسته و پُر رونق شود .

ای امامِ چشم روشن در صَلا / چشمِ روشن باید اندر پیشوا


ای امامی که در نماز ، ضمیرِ تو روشن است ، در امرِ هدایت و امامت ، داشتن چشمِ بصیر لازم است .

در شریعت هست مکروه ای کیا / در امامت پیش کردن کور را


زیرا ای بزرگ مرد در شریعت ، این امر مکروه است که نابینایی به پیش نمازی برگزیده شود . [ پیشنماز شده فرد نابینا مکروه است زیرا وی نمی تواند از ناپاکی ها بپرهیزد و نیز نمی تواند خودش قبله را پیدا کند ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 788 ) البته هر گاه مأمومین راضی باشند که نابینا ، امامِ آنان شود اشکالی ندارد . چنانکه از حضرت امام صادق (ع) روایت شده که « پیشنماز شدن نابینا اشکالی ندارد اگر به او راضی باشند » ( من لا یحضره الفقیه ، ج 1 ، ص 248 ) ]

گر چه حافظ باشد و چُست و فقیه / چشم ، روشن بِه ، و گر باشد سفیه


اگر یک پیشنماز ، چشم بینا داشته باشد ولو اینکه نادان هم باشد بهتر از پیشنمازِ نابینایی که حافظ قرآن و و دانا و فقیه است . [ اهلِ عرفان کسی را کور می دانند که دیدۀ باطنی اش کور باشد نه آنکه چشمِ ظاهری نداشته باشد . مولانا کور دلی را بدتر از کورچشمی می داند . ]

کور را پرهیز نَبوَد از قَذَر / چشم باشد اصلِ پرهیز و حَذَر


نابینا به علتِ آنکه چشم ندارد گاه به نجاست آلوده می شود زیرا چشم سببِ اساسی در پرهیز از نجاست است . [ همینطور کور دلان نیز به پلیدی های اخلاقی آلوده شوند / قَذَر = پلیدی ، پلید شدن ، در اینجا به معنی نجاست آمده است ]

او پلیدی را نبیند در عبور / هیچ مؤمن را مبادا چشم کور


نابینا هنگامِ راه رفتن نجاست را نمی بیند و ممکن است بدان آلوده شود . الهی هیچ مؤمنی نابینا نباشد . [ منظور کوری باطنی است ]

کورِ ظاهر در نجاسۀ ظاهر است / کورِ باطن در نجاساتِ سِر است


آن که چشمِ ظاهری ندارد به نجاستِ ظاهری آلوده می شود امّا آنکه چشمِ باطنی ندارد به پلیدی باطنی و روحی دچار می گردد .

این نجاسۀ ظاهر از آبی رَوَد / آن نجاسۀ باطن افزون می شود


نجاستِ ظاهری را می توان با آب شست و بر طرف کرد امّا نجاست باطنی را نمی توان با آب برطرف کرد و روز به روز نیز افزوده می شود .

جُز به آبِ چشم نتوان شستن آن / چون نجاساتِ بواطن شد عیان


نجاست باطنی چون نمایان شود با هیچ چیز شسته نشود جز با آبِ چشم . [ آب چشم = همان گریه و اشکی است که حقیقتاََ از روی ندامت و بیداری وجدان باشد نه از روی ریا ]

چون نَجَس خوانده ست کافر را خدا / آن نجاست نیست بر ظاهر ورا


چون حضرت حق تعالی در قرآن کریم ، کافران را نجس خوانده ، پس کافر ، نجس است امّا بدان که نجاست او ظاهری نیست . ( نَجَس = پلید و آلوده ) [ اشاره است به آیه 28 سورۀ توبه « ای مؤمنان ، مشرکان پلیدند . پس نباید از این سال به مسجدالحرام ، در شوند و اگر از فقر و نیاز خود بیم دارید . خداوند اگر بخواهد شما را از فضلِ خود بی نیازی دهد که خدا ، دانای فرزانه است » در میانِ فقهاء این مسئله مورد اختلاف است که آیا کافر ، نجس است یا نه ؟ گروه کثیری از فقهای امامیه به نجاست کافر فتوا داده اند . عده ای نیز همۀ اصنافِ کفّار را پاک می دانند . از آن جمله محقق و فقیه بزرگ احمد بن محمد اردبیلی معروف به مقدسِ اردبیلی و فقیه مرحوم سید محسن حکیم . استدلال به آیه فوق برای اثباتِ نجاست کفّار ، ضعیف به نظر می رسد زیرا نَجَس به معنای پلیدی درونی است نه نجاستِ ظاهری . مولانا گوید : کافران ، ناپاکی روحی و باطنی دارند نه نجاست ظاهری . همو این مطلب را در رابطه با حکمِ زنِ مستحاضه در ابیات 1797 تا 1800 دفتر دوم شرح داده است . خوارزمی گوید : نجس خواندن حق سبحانه و تعالی کافر را نه از جهت ظاهرِ اوست بلکه بواسطۀ آلایش دین و اخلاق و بواسطۀ غفلتِ اوست از دوست ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 572 ) ]

ظاهرِ کافر ملوّث نیست زین / آن نجاست هست در اخلاق و دین


ظاهر کافر نجس نیست بلکه نجاستِ او ، نجاستِ اخلاقی و اعتقادی است .

این نجاست بویش آید بیست گام / و آن نجاست بویش از ری تا به شام


بوی نجاستِ ظاهری از بیست قدمی به مشام می رسد . امّا بویِ نجاستِ باطنی از شهر ری به شام می رسد .

بلک بویش آسمان ها بر رود / بَر دماغِ حُور و ، رِضوان بر شود


حتّی بویِ نجاستِ کفر به آسمان ها نیز می رسد و مشامِ حوریان و فرشتگان را پُر می کند .

اینچه می گویم به قدرِ فهمِ توست / مُردم اندر حسرتِ فهمِ دُرست


این مطالبی که در خصوصِ نجاستِ باطنی کافران گفتم به اندازۀ فهم و فکرتِ توست . و من در حسرت و آرزویِ فهم و اِدراکِ دُرستِ مَردم ، جانم به لبم رسیده است . [ از بس که افکارِ قشری و اندیشه های ظاهری رواج یافته ، مجبورم کُنهِ حقایق را بازگو نکنم . ]

فهم ، آب است و وجودِ تن ، سبو / چون سبو بشکست ، ریزد آب از او


برای مثال ، ادراک همانندِ آب است و جسمِ آدمی همچون کوزه . پس هرگاه کوزه شکسته شود ، آب از آن بر زمین می ریزد .

این سبو را پنج سوراخ است ژرف / اندر او نی آب مانَد ، نه برف


این کوزه پنج سوراخِ بزرگ دارد که از طریقِ این سوراخ ها ، آب و برف درون کوزه می رود و چیزی نمی ماند . [ انقروی منظور از این پنج سوراخ را حواسِ پنجگانه ظاهری می داند که موجب تلف شدن آب و برفِ فهم و معرفتِ انسان می شود ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 794 ) وقتی رخنه ای در کوزه موجب به هدر رفتن آبِ درونِ آن شود ( بیت قبل ) پس وقتی که آن کوزه پج رخنۀ بزرگ پیدا کند مسلماََ هیچ آبی در آن نمی ماند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 131 ) ]

_ شخص سالک باید حواس را در ضبط و حفاظتِ عقل و روح خود قرار دهد و اجازه ندهد که حواس بر او غالب شود که در این صورت فاقدِ معرفت و عقلِ متعالی خواهد شد و علاوه بر آن اضطرابِ روحی و پریشانی درونی او را فرا می گیرد . این مطلب از اهمِ تعالیمِ اهلِ سلوک است . در یکی از سروده های عرفانی هندی آمده است « هر کس که حواسِ خود را در قید کند ، او را مستقیم العقل گویند » باز گفته است « شخصی که غالب بر حواسِ خویش است . در شبِ غفلتِ جهانیان ، بیدار است و در امری که عامه مردم بیدارند ، او در خواب . ( بگوت گیتا ، ص 15 ) مقید کردن حواس به عالَمِ روح و ضبط و حفظِ آن از دیرباز توسطِ مشایخِ بزرگ و عارفانِ کامل به اجرا درمی آمده است ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 572 ) ]

اَمرِ غُضُّوا غَضَّةََ اَبصارَکُم / هم شنیدی ، راست ننهادی تو سُم


با اینکه این فرمان خدا را شنیدی که « چشمان خود را از نارواها فروبندید » ولی باز درست گام برنداشتی . [ اشاره است به آیه 30 سورۀ نور که توضیح آن در شرح بیت 2714 دفتر اوّل آمده است ]

از دهانت نطق ، فهمت را بَرَد / گوش چون ریگ است ، فهمت را خورَد


سخنان یاوه بر زبان راندن ، موجبِ تباه شدن اندیشه ات می شود . گوش نیز مانندِ ریگ ، فهم و ادراکِ تو را به خود جذب می کند و محو و نابودش می سازد . [ یعنی همانطور که آب در ریگ ها و شن ها فرو می رود و محو می شود . استماعِ سخنان یاوه و بی سر و ته نیز فهم و ادراکِ آدمی را تباه می سازد . ]

همچنین سوراخ هایِ دیگرت / می کشاند آبِ فهمِ مُضمَرت


همینطور منافذِ دیگرِ تو ، آبِ فهم و معرفتِ درونی تو را فرو می کشد و محو می سازد . ( مُضمَر = پوشیده شده ، نهان گردیده ) [ بنابراین باید همۀ دریچه های حواس را فرو بندی تا طوفان های دنیوی ، شمعِ روحِ تو را خاموش نسازد ]

گر ز دریا آب را بیرون کنی / بی عوض ، آن بحر را هامون کنی


برای مثال ، هرگاه از یک دریا ، دائماََ آب برود و آبی جایگزینِ آن نشود . مسلماََ آن دریا به صحرای خشک تبدیل خواهد شد . [ کوزه که هیچ حتی اگر آبِ دریا بی آنکه آب های مصرفی اش جبران شود بالاخره به پایان می رسد . ]

بیگه است ، ار نی بگویم حال را / مَدخَلِ اَعواض را و اَبدال را


حیف که دیر وقت است واِلّا مسئلۀ عوض ها و بدل های آبِ دریا را بخوبی شرح می دادم .

کآن عِوض ها و بدل ها بحر را / از کجا آید ز بعدِ خرج ها ؟


و می گفتم که آن مقدار آبی که هر لحظه از دریا خارج می شود از کجا و چگونه دوباره به جای آن ، به دریا باز می گردد ؟

صد هزاران جانور زو می خَورند / ابرها هم از بُرونش می برند


صدها هزار جانور هر لحظه از آبِ دریا می آشامند و ابرها نیز از خارج از دریا ، بخار دریا را به خود می گیرند و در اقصی نقاطِ زمین ، آن ابرها را فرو می بارند .

باز دریا آن عِوض ها می کشد / از کجا ؟ دانند اصحابِ رَشَد


مجدداََ دریا آن مقدار آبی که از دست داده به دست می آورد . امّا از کجا ؟ اهلِ فن می دانند که دریا آب هایی که از دست می دهد چگونه جبران می کند .

قصّه ها آغاز کردیم ، از شتاب / ماند بی مَخلَص درونِ این کتاب


ما حکایاتی را آغاز کردیم ولی به سببِ شتاب در بیان نکته ها ، دنبالۀ آن زنجیروار گفته نشد و ناتمام ماند و مآلاََ مقصودِ ما نیز از آن نامعلوم مانده است . ( مَخلَص = محل گریز به مقصود در شعر و نثر ) [ مولانا از خواننده عذر می خواهد که شتاب در بیانِ نکته های عرفانی و مطالب حکمت آمیز سبب شده که حکایاتِ مثنوی بطورِ پراکنده و در لابلای نکته ها و نتیجه گیری ها دنبال شود . ]

ای ضیاءُ الحق حُسام الدین راد / که فلک و ارکان چو تو شاهی نزاد


ای ضیاء الحق ، حسام الدین جوانمرد که چرخِ گردون و عناصرِ چهارگانه ، مانندِ تو بزرگمردی نیافریده است . [ طبق مفادِ این بیت ، حسام الدین افضل بر جمیعِ عالم بوده است در حالیکه چنین امری متصوّر نیست . چرا که مولانا ، مرادِ او بوده و افضل بر او لذا برخی از شارحان معتقدند که این بیت در وصفِ انسانِ کامل است که اشرف و افضل بر همه ، حضرت ختمی مرتبت (ص) است ( ارمغانِ مثنوی ، ص 99 ) ]

تو به نادر آمدی در جان و دل / ای دل و جان از قدومِ تو خَجِل


ای کسی که دل و روح از تشریف آوردن تو شرمنده است . تو کم به سرای دل و جان تشریف می آوری . [ برخی گفته اند : تو عجب در دل و جان جا گرفته ای ( نثر و شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 221 ) ]

چند کردم مدحِ قومِ مامَضی / قصدِ من ز آنها تو بودی ز اقتضا


من نیکانِ اقوامِ پیشین را بسیار ستوده ام . امّا قصدِ من از ستایش آنان ، تو بوده ای . ( ز اقتضا = از نظر مناسبت و قابلیت ) [ زیرا صوفی حال را نمی گذارد که به گذشته و آینده بپردازد ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 798 ) خوارزمی گوید : اهلِ جان را کار با ماضی و استقبال (مستقبل) نیست بلکه از ذکرِ قومِ ماضی ، جز شرح حالِ خود یا حالِ مصاحبانِ او از اهلِ کمال نیست ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 573 ) ]

خانۀ خود را شناسد خود دعا / تو به نامِ هر که خواهی ، کُن ثنا


دعا جایگاه خود را می شناسد . ای انسان ، تو هر که را می خواهی دعا کن . [ زیرا دعا و ثنا به اسم راجع نمی شود بلکه به مسمّی باز می گردد ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 799 ) اکبرآبادی می گوید : چون انسان کامل ، مظهر اسم «الله» است . جمیعِ محامد و ستایش هایی که از این و آن می شود به او باز می گردد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 132 ) ]

بهرِ کتمانِ مَدیح از نامَحَل / حق نهاده ست این حکایات و مثل


حق تعالی ، حکایات و امثال را برای پنهان داشتن ستودگان از نااهلان وضع کرده است . [ چنانکه در بیت 136 دفتر اوّل فرمود :

خوشتر آن باشد که سرِ دلبران / گفته آید در حدیثِ دیگران ]

گر چنان مدح از تو آمد هم خَجِل / لیک بپذیرد خدا جُهدُ المُقِل


مولانا از اینجا به بعد در ستایش حسام الدین می گوید که مقام عالی او فراتر از الفاظِ مدح آمیز است . اگر چه آن همه ستایش هایی که در حقِ تو گفته شده . از غایت کمالاتِ تو ، شرمنده است امّا خدا سعی و تلاشِ آدمِ بینوا را می پذیرد . [ مُقِل = تهیدست ، نادار / جُهدُ المُقِل = نهایت سعی و تلاش و یا بخشش فردِ تهیدست ]

حق پذیرد کسره ای ، دارد معاف / کز دو دیدۀ کور ، دو قطره کفاف


حق تعالی هر عملِ ناچیز را می پذیرد و به بزرگواری خود می بخشد . زیرا از چشمِ نابینا دو قطره اشک کافی است . [ کسره = شکسته از هر چیزی ، کنایه از ناچیز ]

مرغ و ماهی داند آن ابهام را / که ستودم مجمل این خوش نام را


مرغ و ماهی (همۀ خلایق) ، این ابهام را دریافته است . یعنی همۀ مردم می فهمند که من سربسته و رمزآمیز ، حسام الدینِ خوش نام را ستوده ام .

تا بر او آهِ حسودان کم وزد / تا خیالش را به دندان کم گزد


علت اینکه غالباََ بطور مبهم و پوشیده حسام الدین را ستوده ام اینست که آهِ حسودان به او گزندی نرساند و خیال ، او را با دندانِ کینه و دشمنی نگزد یعنی کینه و عداوتِ او را به دل نگیرند .

خود خیالش را کجا یابد حسود ؟ / در وِثاقِ موش ، طوطی کی غُنود


آدمِ حسود چگونه می تواند به خیالِ او دست یابد ؟ یعنی حسود نمی تواند حقیقتِ حال و مقام حسام الدین را در نظر آورد . چنانکه مثلاََ طوطی چگونه می تواند در سوراخِ موش بیارامد ؟ [ پس خانۀ دل آن موش صفتان نمی تواند حقیقتِ طوطی مثالِ او را تصوّر کند ]

آن خیالِ او بُوَد از اِحتیال / موی ابرویِ وَیست آن ، نی هِلال


خیالاتی که حسود در بارۀ حسام الدین می کند از روی حیله گری است . آنچه می بیند موی ابروان خودِ اوست نه هلالِ ماه . [ مصراع دوم اشاره است به «

حکایت هلال پنداشتن آن شخص خیال را » در دفتر دوم ]

مدح تو گریم برون از پنج و هفت / بر نویس اکنون ، دَقوقی پیش رفت


ای حسام الدین ، من تو را بیرون از حواس پنجگانه و هفت آسمان می ستایم . یعنی با زبانِ پُر راز و رمز تو را ستایش می کنم تا حسودان متوجه نشوند . اینک ای کاتبِ مثنوی ، دنبالۀ حکایت را بنویس که دقوقی برای پیشنمازیِ آن گروه پیش رفت .

پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم


در تحیّات و سَلام الصّالحین / مَدحِ جملۀ انبیا آمد عَجین


با اینکه عنوانِ این بخش ، پیشنماز شدن دقوقی است ولی هیچ بیتی ار آن در باب نیست .

معنی بیت : در سلام های نماز که بر بندگان صالح خدا فرستاده می شود . مدح و ثنای جمیعِ انبیا در آن سرشته شده است . [ پس از سلام اول و در سلام دوم ، بر جمیعِ بندگان صالح خدا سلام می فرستی که در واقع انبیا را نیز مدح و ستایش می کنی زیرا انبیا در شمارِ بندگان صالح حق تعالی هستند . / تحیّات = جمع تحیّت است که معمولاََ سلام معنی کرده اند ، امّا تحیّت اعم از سلام است و از مادّه حیات است یعنی حیات و بقا بر تو باد ( مجمع البیان ، ج 3 ، ص 84 ) / عَجین = معجون ، سرشته ، آمیخته ]

مدح ها شد جملگی آمیخته / کوزه ها در یک لگن در ریخته


همۀ مدح ها در هم می آمیزند ، برای مثال مانند این است که آبِ کوزه های متعدد در یک طشت ریخته شود . [ ممدوحِ حقیقی ، حضرت پروردگار است زیرا هر یک از ممدوحان به واسطۀ صفتی از صفاتِ کمال ، موردِ ستایش قرار می گیرند و چون همۀ کمالات از آنِ حضرت حق است و افرادِ با کمال ، مظاهرِ آن حضرت اند . از اینرو ، ستایش از هر کمال و جمالی ، ستایش از حضرت حق است . ]

ز آنکه خود ممدوح ، جز یک بیش نیست / کیش ها زین روی ، جز یک کیش نیست


زیرا ممدوحِ حقیقی ، بیش از یک ممدوح نیست و سایرِ ممدوحان ، مظهری از مظاهرِ ممدوحِ حقیقی بشمار می روند . به همین دلیل است وحدتِ ادیان وجود دارد . [ در آیاتِ قرآنِ کریم نیز به وحدتِ ادیان تصریح شده است از جمله در آیه 13 سورۀ شوری « خداوند ، برای شما از دین همان را برنهاده که به نوح سفارش کرده بود و آنچه بر تو وحی فرستادیم . همان چیزی بود که بدان ، ابراهیم و موسی و عیسی را سفارش کردیم و آن اینکه : دین را برپای دارید و در آن پراکنده نشوید . خداوند هر که را خواهد برگزیند و کسی را که به سوی او بازگردد هدایت کند » و نیز در آیه 78 سورۀ حج و … ]

دان که هر مدحی به نورِ خود رود / بر صُوَر ، وَ اشخاص عاریت بُوَد


بدان که هر ستایشی به دریای نورِ حضرتِ حق می پیوندد و به خداوند تعلق می گیرد . و اگر هم بر صورت های محسوس و اشخاص تعلق گیرد جنبۀ عاریتی و مجازی دارد نه حقیقی .

مدح ها جز مُستَحق را کی کنند ؟ / لیک بر پنداشت گمره می شوند


آیا امکان دارد که از نااهلان ، ستایش حقیقی به عمل آید ؟ البته که نه . امّا آدمیانِ غافل ، بر اثرِ غلبۀ وَهم و خیال دچارِ اشتباه و گمراهی می شوند . [ خِردمندان و صاحبدلان ، چون خدا را مستجمعِ جمیعِ کمالات می شناسند ، همۀ ستایش ها را متعلق به او می دانند زیرا هر مخلوقی که کمالی دارد از اوست . امّا نابِخردان ، کمالاتِ موجودات را بِالاصاله می پندارند . مولانا می گوید : هر کمالی که در موجودات دیده می شود ناشی از کمالِ الهی است از اینرو هر ستایشی که از کمالِ موجودی شود ، آن ستایش در حقیقت به کمالِ الهی تعلق دارد . ]

همچو نوری تافته بر حایطی / حایط ، آن انوار را چون رابطی


آن نورِ الهی که بر صورت ها و مظاهر تابیده ، در مَثَل مانند نوری است که بر دیوار پرتو می افکند و آن دیوار ، در حکمِ واسطه ای است که نور را منعکس می کند ( شرح ابیات 711 و 712 دفتر دوم ) [ حایط = دیوار ، جمع آن حیطان است / انوارِ حق که در موجودات تابیدن گرفته همانندِ نوری است که بر دیوار می تابد . دیوار نیز به منزلۀ موجودات و ممکنات است . ]

لاجَرَم چون سایه سویِ اصل راند / ضالّ مَه گم کرد و ، ز اِستایش بماند


ناگزیر چون سایه ، یعنی پرتوی که روی دیوار افتاده به اصلِ خود باز می گردد ، شخصی که از موجودیّت ماه خبر ندارد و آن را اصلاََ نیافته است از ستایشِ روشنی دیواری که بر اثرِ تابش نورِ ماه روشن شده دست می کشد . [ زیرا این پرتو موقتاََ تابیده و چند ساعت بعد بر اثرِ احتجاب ماه ، آن پرتو نیز به اصلِ ماه بازمی گردد و دیوار ، تاریک می ماند و آن ستایشگر نادان بالاجبار دست از ستایش دیوار می کشد ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 292 ) ]

یا ز چاهی عکسِ ماهی وانمود / سر به چَه در کرد و آن را می ستود


مثال دیگر ، عکسِ ماه ، درون چاهی می افتد . شخصِ نادان که عکس و منبعِ آن عکس را ندیده ، آن عکس را حقیقتِ ماه تصوّر می کند و به ستایش آن می پردازد . [ در سه بیت اخیر ، مسئلۀ مظهریّتِ خلق نسبت به حق با مثالِ دیوار و پرتوِ منعکس در آن و ماه و عکس آن تبین شده است .

منظور ابیات اخیر : وجودِ حقیقی از طریقِ موجوداتِ مجازی و ممکنات ، تجلّی می کند . شخصِ ظاهربین ، مظاهر حق را می بیند امّا خودِ حق را نمی یابد و در نتیجه دچارِ گمراهی می شود . او هر آن ستایشی که از کمالاتِ موجودات می کند . در واقع ستایش از حق می کند هر چند که او را نمی شناسد ، زیرا که حق تعالی سرچشمه و منشأ همۀ خیرات و کمالات است . ]

در حقیقت مادحِ ماه است او / گر چه جهلِ او به عکسش کرد رُو


امّا او در واقع ، ماه را ستوده است . هر چند که به سبب نادانی ، به عکسِ ماه توجه کرده است . [ یعنی در حقیقت ، ستایش از عکسِ ماه ، ستایش از خودِ ماه است زیرا که مظهر (موجودات) نشان دهنده ظاهر (حق) است . هر چند که او از مظهریّتِ عکسِ ماه ، غافل است . خوارزمی گوید : وقتی که مدح ، مترتّب بر کمال است و کمال غیرِ او نیست و اگر غیرِ او را کمال اعتبار کرده شود هم فایض از اوست . پس هر که را مدح کنند در حقیقت ، مدحِ او باشد . از آنکه تعددِ مظاهر کمال ، کمال را متعدد نگرداند ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 575 ) ]

مدحِ او ، مَه راست ، نی آن عکس را / کفر شد آن ، چون غلط شد ماجرا


او در واقع ، ماه را ستوده است نه عکسِ ماه را ، امّا اگر مدح و ستایش از چیزی با صرفِ نظر از حضرت حق صورت گیرد به کفر می انجامد . یعنی هر گاه اگر کسی کمالِ مخلوق را بالذّات بداند و نه قائم به ذاتِ حق تعالی ، این امر کفر است . زیرا جمیعِ کمالات از حق افاضه می شود .

کز شقاوت گشت گُمرَه آن دلیر / مَه به بالا بود و او پنداشت زیر


آن کسی که از عشقِ صوری و شهوت نفسانی ، گستاخ و شوخ چشم شده به سببِ شقاوتِ روحی به بیراهه رفته است . زیرا ماه در آسمان است و او ( کسی که عکس ماه را بر روی زمین دیده ) می پندارد که آن عکس ، خودِ ماه است . ( شرح بیت 3457 دفتر اوّل )

زین بُتان ، خلقان پریشان می شوند / شهوتِ رانده پشیمان می شوند


مردم به خاطرِ زیبارویان ، غالباََ دچارِ پریشانی روانی می شوند و سرانجام پس از شهوت رانی به ندامت گرفتار می آیند . [ منظور از «بُتان» معشوقان و دلبران است نه بت ها (اَصنام) ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 137 ) ]

ز آنکه شهوت با خیالی رانده است / وز حقیقت دُورتر وامانده است


زیرا او در واقع با خیالی شهوت رانده و از حقیقت دور افتاده است .

با خیالی میلِ تو ، چون پَر بُوَد / تا بدان پَر بر حقیقت بَر شود


عشقِ مجازی تو نیز بر اثرِ یک خیالِ درست همانند پَر و بالی می شود و می تواند به اوجِ حقیقت پرواز کند . [ عشقِ مجازی نیز می تواند به عشقِ حقیقی مبدّل شود . چنانکه مولانا در بیت 111 دفتر اوّل می فرماید :

عاشقی گر زین سَر و گر زان سَر است / عاقبت ما را بدان سَر رهبر است ]

چون براندی شهوتی ، پرَّت بریخت / لنگ گشتیّ و ، آن خیال از تو گریخت


چون به دنبالِ شهوترانی باشی ، پَر و بالِ روحت فرو می ریزد و در نتیجه درمانده و لَنگ می شوی و نمی توانی به سویِ کمالات پرواز کنی و آن خیال نیز از تو می گریزد . ( شرح ابیات 414 تا 416 دفتراوّل )

پَر نگه دار و ، چنین شهوت مَران / تا پَرِ میلت بَرَد سویِ جِنان


اینقدر به دنبالِ امیالِ شهوانی مباش و پَر و بالِ عروجِ آسمانی ات را حفظ کن تا پَر و بالِ شوقت تو را به سوی باغ های بهشت ببرد .

خلق پندارند عشرت می کنند / بَر خیالی پَرِ خود بر می کنند


اکثر مردم خیال می کنند که با شهوترانی ، واقعاََ دارند خوشی ها می کنند در حالی که با خیالی بی اساس ، پرهای عروجِ آسمانی خود را از جا می کنند .

وامدارِ شرحِ این نکته شدم / مُهلتم ده ، مُغسِرم ز آن تن زدم


بر من واجب آمد که این مطلب را یکبارِ دیگر در جای مناسب ، شرح دهم . به من مهلت بده که فعلاََ دچارِ مضیقه هستم و از شرح آن خودداری می کنم . [ مُغسِر = تنگدست و فقیر / تن زدن = خاموش شدن ، امتناع کردن ]

اقتدا کردن قوم ، از پسِ دقوقی


پیش در شد آن دَقوقی در نماز / قوم همچون اطلس آمد ، او طراز


دَقوقی برای اقامۀ نماز ، جلو رفت و آن اولیاء همانند حریر بودند و دقوقی همچون زینتِ حریر . [ مولانا در این بخش به قسمتی از اسرارِ و آدابِ آن می پردازد / طراز =زینتِ پارچه ، حاشیه پارچه که به رنگی متفاوت از متن رنگ آمیزی می شود ]

اقتدا کردند آن شاهان قطار / در پیِ آن مقتدایِ نامدار


آن هفت شاهِ معنوی در حالی که در صف ، پشتِ سرِ دقوقی ایستاده بودند به آن امامِ نامدار اقتدا کردند .

چونکه با تکبیرها مقرون شدند / همچو قُربان از جهان بیرون شدند


همینکه الله اکبر گفتند مانندِ قربانیانِ معبدِ حق ، از این جهان ، رخت بر بستند . [ جنید بغدادی گوید : » هر چیزی را زُبده و برگزیده ای است و زُبده و برگزیدۀ نماز ، تکبیر اوّل است » ]

معنیِ تکبیر این است ای امام / کِای خدا پیشِ تو ما قربان شدیم


معنی حقیقی الله اکبر اینست که ای امام ، و ای خدا ما در حضورِ تو قربان شدیم . [ خوارزمی گوید : پس به حقیقت ، تصدیقِ الله اکبر از کسی درست آید که زنگارِ تعلّقاتِ ماسِوی از روی آینه خاطر بزداید و دست از دامنِ نفسِ خویش که از عالَمِ ظلمات است و از روی طبیعت که معدن شَر و مأوایِ رجس است بازدارد ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 576 ) / امام را در مصراع اوّل باید طبق قاعده اماله ، «اِمیم» خواند . توضیح اماله در شرح بیت 669 دفتر اوّل ]

وقتِ ذبح ، الله اکبر می کُنی / همچنین در ذبحِ نفسِ کُشتنی


وقتی که می خواهی حیوانی را سر ببری ، الله اکبر می گویی . همینطور وقتی که می خواهی نَفسِ امّاره را در راهِ خدا قربانی کنی باید الله اکبر بگویی .

تن چو اسماعیل و ، جان همچون خلیل / کرد جان ، تکبیر بر جسمِ نَبیل


برای مثال ، تن مانندِ اسماعیل است و روح همچون ابراهیمِ خلیل (ع) . همینکه روح ، بر جسم شریف و محبوب ، تکبیر می گوید . [ ادامه معنا در بیت بعد / نبیل = بزرگ ، نجیب ]

گشت کُشته تن ز شهوت ها و آز / شد به بِسمِ الله ، بِسمِل در نماز


جسم از شهوات و آزمندی ها می میرد و با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم ، در نماز ، قربانی حق می شود . [ بِسمِل = ذبح کردن حیوان ، زیرا وقت ذبح کردن باید بسم الله الرحمن الرحیم گقت ]

چون قیامت پیشِ حق صف ها زده / در حساب و در مناجات آمده


مولانا پس از بیان اسرارِ تکبیر و بسم الله الرحمن الرحیم ، به بیانِ اسرارِ قیام و قعود و رکوع و سجود می پردازد و می فرماید : هنگامی که نمازگزاران در پیشگاهِ خداوند ، صف می کشند به حساب پس دادن و راز و نیاز می پردازند .

ایستاده پیشِ یزدان اشک ریز / بر مثالِ راست خیزِ رستخیز


آنان در برابر حق تعالی با چشمانی گریان می ایستند ، درست مانند خلایق که در روز قیامت سر از قبرها برداشته و می ایستند .

حق همی گوید : چه آوردی مرا ؟ / اندرین مهلت که دادم من تو را


حق تعالی می فرماید : ای بنده در طولِ این مدّتی که به تو مهلت دادم چه ارمغانی برای من آورده ای ؟ [ این بیت و چند بیت بعد اشاره است به حدیث « در روز رستاخیز ، آدمیزاده از جای خود گامی پیش نگذارد مگر آنکه در باره پنج چیز از او سؤال شود . در بارۀ عمرش که در چه کاری به پایان رسانده و جوانی اش که در که در چه راهی صرف کرده و اموالش که از چه راهی بدست آورده و در کجا خرج کرده و عملش از آنچه می دانست » ( احادیث مثنوی ، ص 85 ) ]

عمرِ خود را در چه پایان برده یی ؟ / قوت و قُوّت در چه فانی کرده یی ؟


زندگانی خود را در چه کاری به پایان رسانده ای ؟ و امکانات و توانِ خود را در چه راهی صرف کرده ای ؟

گوهرِ دیده کجا فرسوده یی ؟ / پنج حِس را در کجا پالوده یی ؟


بینایی چشمان خود را در کجا و در چه کاری دچار فرسایش کرده ای ؟ و این حواس پنجانه را در کجا و در چه کاری صرف کرده ای ؟

چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش / خرج کردی ، چه خریدی تو ز فرش ؟


تو که چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش را جملگی صرف کرده ای ، بگو ببینم به جای این همه نعمت خدایی که داده ای ، چه چیزی از دورانِ زندگی دنیوی ات به دست آورده ای ؟ [ اشاره است به آیه 36 سورۀ اِسراء « و از آنچه نمی دانی پیروی مکن که همانا گوش و چشم و قلبِ آدمی به روز رستخیز مسئول است » ]

دست و پا دادمت چون بیل و کُلَند / من ببخشیدم ، ز خود آن کی شدند ؟


این من بودم که دست و پایی مانندِ بیل و کلنگ به تو عطا کردم و اِلّا آن اعضاء و جوارح چگونه ممکن بود که خود به خود به وجود آید ؟

همچنین پیغام های دَردگین / صد هزاران آید از حضرت چنین


در روزِ قیامت ، صدها هزار از این قبیل پرسش ها و پیام های دردناک از بارگاه الهی در می رسد .

در قیام ، این گفت ها دارد رجوع / وز خجالت شد دو تا او در رکوع


در حالت قیام ( یا در روز قیامت ) از این نوع سؤالات بسیار می شود و بنده ، شرمنده می شود و چون قدرتِ ایستادن ندارد ناگزیر مانندِ حالتِ رکوع خم می شود .

قُوّتِ اِستادن از خجلت نماند / در رکوع از شرم ، تسبیحی بخواند


از شدّتِ شرمندگی ، توانِ ایستادن ندارد . پس در پیشگاهِ الهی به رکوع می رود و ذکری می گوید : « سبُحانَ رَبی العَظیمِ و بِحَمدِه »

باز فرمان می رسد : بردار سَر / از رکوع و ، پاسخ حق بر شمر


دوباره از پیشگاهِ الهی فرمان می رسد که سر از رکوع بلند کن و جوابِ حضرتِ حق را بده .

سر برآرد از رکوع آن شرمسار / باز اندر رُو فتد آن خام کار


آن بندۀ شرمسار ، سر از رکوع برمی دارد امّا بارِ دیگر آن ناآزمودۀ خام اندیش به سجده می رود و می گوید : سُبحانَ رَبی الاَعلی وَ بِحَمدِه . [ خام کار = کار ناآزموده ، بی وقوف ، بی تجربه ]

باز فرمان آیدش : بردار سَر / از سجود و ، واده از کرده خَبر


دوباره از پیشگاهِ الهی فرمان می رسد : سر از سجده بردار و از اعمال و کرده های خود حرف بزن .

سر بر آرد او دگر ره شرمسار / اندر افتد باز در رُو همچو مار


آن بنده یکبارِ دیگر با شرمساری سر از سجده برمی دارد . لیکن از شدّتِ شرمندگی دوباره مانندِ مار به رُو می افتد یعنی مجدداََ به سجده می رود .

باز گوید : سر بر آر و باز گو / که بخواهم جُست از تو مو به مو


حضرتِ حق تعالی بارِ دیگر به آن بنده می فرماید : سرت را از سجده بردار و اعمالِ خود را شرح بده که دقیقاََ در بارۀ آن سؤال خواهم کرد .

قُوّتِ پا ایستادن نَبوَدَش / که خطابِ هَیبتی بر جان زدش


آن بندۀ شرمسار توانِ ایستادن ندارد زیرا خطابِ پُر هیبتِ حضرت حق بر جانش اثر نهاده است .

پس نشیند ، قَعده ز آن بارِ گران / حضرتش گوید : سخن گو با بیان


خلاصه آن بنده از بارِ گرانِ آن خطاب ، ناچار می نشیند و خداوند به او می گوید : حالا خوب شرح بده .

نعمتت دادم ، بگو شکرت چه بود ؟ / دادمت سرمایه ، هین بنمای سود


به تو آن همه نعمت دادم ، بگو ببینم چگونه شکرِ نعمت ها را به جا آورده ای ؟ و به تو آن همه سرمایه و امکانات دادم . سودش را نشانم بده .

رو به دستِ راست آرَد در سلام / سویِ جانِ انبیا و آن کِرام


بندۀ بیچاره به هنگامِ سلامِ نماز به سمت راست می نگرد ، یعنی روی خود را به سوی ارواحِ پاکِ انبیاء و بزرگمردانِ الهی می کند .

یعنی : ای شاهان ، شفاعت کین لئیم / سخت در گِل ماندش پای و گلیم


یعنی با زبانِ حال می گوید : شفاعتم کنید که این آدمِ فرومایه در گِل و لایِ گناهِ خود ، فرو مانده است .

بیان اشارت نماز سوی دست راست در قیامت


انبیا گویند : روزِ چاره رفت / چاره آنجا بود و ، دست افزارِ زَفت


پیامبران به آن بندگان گناهکار گویند : روزِ چاره جویی سپری شد و چاره و وسیلۀ بزرگ و نیرومند فقط در دنیا بود . [ منظور اینکه چارۀ نجات و وسیلۀ رستگاری که همانا اعمالِ صالحه و اخلاقِ حسنه است مختص به دنیا بود . اینجا موقعِ دیدنِ نتیجۀ اعمال است ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 827 ) ]

مرغِ بی هنگامه ای بدبخت ، رَو / ترکِ ما گو ، خونِ ما اندر مَشَو


تو مرغ بی هنگامی ، ای نگون بخت برو و ما را رها کن و ما را مضطرب و پریشان مکن . [ مرغ بی هنگام = شرح بیت 943 دفتر اوّل / خون ما اندر مَشَو = ما را هم آلودۀ گناهان خویش مکن ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 223 ) ، ما را به گناه خود و در نتیجه به کیفر خود ، آلوده مکن ( مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 317 ) ، ما را به جهت شفاعت نابجا در بارگاه خدا ساقط مکن ( تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، ج 7 ، ص 503 ) ]

رو بگرداند به سویِ دستِ چپ / در تبار و خویش ، گویندش که خَپ


در این هنگام آن بندۀ گناهکار به سمتِ چپ روی می کند و به سوی اقوام و کسانِ خویش متوجه می شود . همینکه آنان متوجۀ این امر می شوند . به او می گویند : خفه شو . [ خَپ = خفه شو ]

هین جوابِ خویش گو با کردگار / ما که ایم ؟ ای خواجه دست از ما بدار


پاسخ آفریدگار را بده ، ای خواجه ما دیگر چه کاره ایم ؟ دست از سرِ ما بردار . [ دو بیت فوق اشاره است به آیه 35 و 36 سورۀ عَبَس « روزِ رستاخیز ، روزی است که انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندش گریزد » ]

نی از این سو ، نی از آن سو چاره شد / جانِ آن بیچاره دل ، صد پاره شد


نه از این طرف چاره ای است و نه از آن طرف ، جانِ آن بیچاره صد تکه می شود .

از همه نومید شد مسکین کیا / پس برآرد هر دو دست اندر دعا


وقتی آن درمانده بزرگ از همه طرف نومید و مأیوس گردد هر دو دستش را به دعا بلند می کند و می گوید : [ ادامه در بیت بعد ]

کز همه نومید گشتم ای خدا / اول و آخِر توییّ و منتها


خداوندا از همگان نومید شده ام . اول و آخر و مرجع و پناهگاهِ همه تویی .

در نماز این خوش اشارت ها ببین / تا بدانی ، کین بخواهد شد یقین


در نماز ، به همۀ این اشارات و رموزِ لطیف توجه کن تا بدانی که همۀ اینها در روزِ قیامت یقیناََ واقع خواهد شد . [ برخی گویند : مراد از «نماز» در این بیت نمازگزار است که راکع و ساجد می شود ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 828 ) ]

بچّه بیرون آر از بیضۀ نماز / سر مزن چون مُرغِ بی تعظیم و ساز


نتیجه و مقصودِ نهایی نماز را باید از صورت و آداب ظاهری آن بدست بیاوری . و مبادا مانندِ مرغ ، بی نظم و ترتیب ، سرت را تند تند پایین و بالا کنی . ( ساز = منظور آمادگی روحی و قلبی است ، لفظاََ به معنی ساختن و سامان است ) [ «بیضۀ نماز» کنایه از آداب ظاهری و صورتِ نماز است که به تخم مرغ تشبیه شده و «بچه بیرون آر» اشاره دارد به اینکه باید تخم را مبدّل به جوجه کنی . بنابراین همانطور که علتِ غایی «تخم» جوجه است . همینطور منظور از آداب و رسومِ ظاهری نماز ، دریافتن روحِ بندگی است . پس ای نماز گزار ، نماز را با خشوع و خضوع بخوان تا از آن حظ و بهره ای ببری . امام محمد غزالی گوید : بدان که آنچه گفتیم ( از آداب نماز ) کالبد و صورتِ نماز بود و این صورت را حقیقتی است که آن روحِ وی است ( کیمیای سعادت ، ج 1 ، ص 165 ) . در حدیث آمده « رسول خدا مرا نهی کرد از نوک زدن مانندِ نوک زدن خروس و نشستن بر نشیمن مانندِ بر نشیمن نشستن سگ و به چپ و راست نگاه کردن مانند روباه » ( احادیث مثنوی ، ص 86 ) و این کنایه از سرسری خواندن نماز است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه پیش رفتن دقوقی به امامت نما ز جماعت

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟