مردی وارث که میراث خود را به هدر داد و فقیر شد

مردی وارث که میراث خود را به هدر داد و فقیر شد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

مردی وارث که میراث خود را به هدر داد و فقیر شد | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4206 تا 4237

نام حکایت : حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر

بخش : 1 از 5 ( مردی وارث که میراث خود را به هدر داد و فقیر شد )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر

مردی که وارث ثروتی هنگفت شده بود . همه را به هدر داد و به خاک سیاه فقر و زاری درنشست . فقر و حرمان چنان دلِ او را بشکست که خالصانه رو به درگاه الهی آورد و از سرِ سوز و گداز دست به نیایش و زاری افراشت . تا آنکه شبی در خواب بشنید که هاتفی بدو می گوید : هر چه زودتر از موطنت یعنی بغداد رهسپار مصر شو که در آن سرزمین حاجتت روا شود . مرد با دلی سرشار از امید آهنگ سفر کرد و راهی مصر شد . وقتی قدم در خاک مصر بنهاد هیچ خرجی برای او نمانده بود زیرا …

متن کامل ” حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات مردی وارث که میراث خود را به هدر داد و فقیر شد

ابیات 4206 الی 4237

4206) بود یک میراثیِ مال و عَقار / جمله را خورد و بماند او عُور و زار

4207) مالِ میراثی ندارد خود وفا / چون به ناکام از گذشته شد جدا

4208) او نداند قدر هم ، کآسان بیافت / کو به کدّ و رنج و کسبش کم شتافت

4209) قدرِ جان زآن می ندانی ، ای فلان / که بدادت حق به بخشش رایگان

4210) نقد رفت و ، کاله رفت و ، خانه ها / ماند چون جغدان در آن ویرانه ها

4211) گفت : یا رَب برگ دادی ، رفت برگ / یا بده برگی و یا بفرست مرگ

4212) چون تهی شد ، یادِ حقّ آغاز کرد / یارب و یارب اَجِرنی ساز کرد

4213) چون پیمبر گفت : مؤمن مِزهَر است / در زمانِ خالیی ناله گر است

4214) چون شود پُر ، مُطربش بنهد ز دست / پُر مشو کآسیبِ دست او خوش است

4215) تی شو و خوش باش بَینَ اِصبَعَین / کز مَیِ لااَین سر مست است اَین

4216) رفت طغیان ، آب از چشمش گشاد / آبِ چشمش ، زرعِ دین را آب داد

4217) ای بسا مُخلِص که نالد در دعا / تا رَوَد دردِ خلوصش بر سَما

4218) تا رَود بالایِ این سقفِ برین / بویِ مِجمَر از اَنینُ المُذنِبین

4219) پس ملائک با خدا نالند زار / کِای مُجیبِ هر دعا ، وی مُستَجار

4220) بندۀ مؤمن تضرّع می کند / او نمی داند بجز تو مُستَنَد

4221) تو عطا بیگانگان را می دهی / از تو دارد آرزو هر مُشتَهی

4222) حق بفرماید که نه از خواریِّ اوست / عینِ تأخیرِ عطا یاریِّ اوست

4223) حاجت ، آوردش ز غفلت سویِ من / آن کشیدش مو کشان در کویِ من

4224) گر برآرم حاجتش ، او وا رَوَد / هم در آن بازیچه مُستَغرَق شود

4225) گر چه می نالد به جان یا مُستَجار / دل شکسته ، سینه خسته ، گو : بزار

4226) خوش همی آید مرا آوازِ او / وآن خدایا گفتن و آن رازِ او

4227) وآنکه اندر لابه و در ماجرا / می فریباند به هر نوعی مرا

4228) طوطیان و بلبلان را ، از پسند / از خوش آوازی قفص در می کُنند

4229) زاغ را و جُغد را اندر قفص / کی کُنند ؟ این خود نیآمد در قفص

4230) پیشِ شاهدباز ، چون آید دو تَن / آن یکی کمپیر و دیگر خوش ذَقَن

4231) هر دو نان خواهند ، او زوتر فَطیر / آرَد و کمپیر را گوید که : گیر

4232) و آن دگر را که خوشستش قد و خَد / کی دهد نان ؟ بل به تأخیر افکند

4233) گویدش : بنشین زمانی بی گزند / که به خانه نانِ تازه می پزند

4234) چون رسد آن نانِ گرمش بعدِ کد / گویدش : بنشین که حلوا می رسد

4235) هم بدین فن دار دارش می کند / وز رَهِ پنهان شکارش می کند

4236) که مرا کاری است با تو یک زمان / منتظر می باش ای خوبِ جهان

4237) بی مرادی مؤمنان از نیک و بَد / تو یقین می دان که بهرِ این بُوَد

شرح و تفسیر مردی وارث که میراث خود را به هدر داد و فقیر شد

بود یک میراثیِ مال و عَقار / جمله را خورد و بماند او عُور و زار


وارثی بود که همۀ اموال و املاک ارثی خود را خورد و ندار و مسکین شد . [ عَقار = متاعِ سرای ، اثاث خانه ، املاک ]

مالِ میراثی ندارد خود وفا / چون به ناکام از گذشته شد جدا


اصولاََ به تجربه ثابت شده که اموالی که از طریق ارث به انسان می رسد به او وفا نمی کند . زیرا این اموال و املاک بر خلافِ میل مُرده از او جدا شده است . یعنی چون مُرده تا آخرین لحظۀ حیات چشم از اموالش فرو نمی بندد پس آن اموال به ورثه وفا نمی کند .

او نداند قدر هم ، کآسان بیافت / کو به کدّ و رنج و کسبش کم شتافت


علاوه بر این ، وارث نیز قدر آن مال را نمی داند . زیرا آن را آسان به دست آورده است . و در راه کسب آن زحمت و رنجی نکشیده است .

قدرِ جان زآن می ندانی ، ای فلان / که بدادت حق به بخشش رایگان


آقای فلانی ، تو نیز قدر جان را نمی دانی . زیرا که خداوند آن را رایگان به تو بخشیده است . [ به همین دلیل است که جان ، این گوهر شریف را صرف امور مبتذل می کنی . ]

نقد رفت و ، کاله رفت و ، خانه ها / ماند چون جغدان در آن ویرانه ها


آن وارث همۀ اموالی که از طریق ارث بدو رسیده بود هدر داد . پس هر چه از اموال و املاک داشت تماماََ از دست داد . و مانند جغد ساکن خرابه ها شد . ( کاله = کالا ، لوازم خانه ، در اینجا منظور اموال میراثی است ) [ وقتی که ارث را تا دینار آخرش خورد و هدر داد . تازه یادِ خدا افتاد و یارب یاربّ اش آغاز شد . ]

گفت : یا رَب برگ دادی ، رفت برگ / یا بده برگی و یا بفرست مرگ


گفت : پروردگارا نعمتم دادی . نعمت از میان رفت . یا دوباره نعمتی کرامت فرما و یا مرگم عطا کن . [ برگ = توشه ، در اینجا مناسب معنی نعمت است ]

چون تهی شد ، یادِ حقّ آغاز کرد / یارب و یارب اَجِرنی ساز کرد


همینکه دستش خالی شد . یادِ خدا افتاد . و ذکر «پروردگارا ، پروردگارا ، پناهم ده» را آغاز کرد . [ اَجِرنی = پناهم دِه / ساز کردن = شروع کردن ، قصد کردن ]

چون پیمبر گفت : مؤمن مِزهَر است / در زمانِ خالیی ناله گر است


پیامبر (ص) فرموده است که مؤمن همچون سازی است که چون شکمش خالی باشد ناله سر دهد . ( مِزهَر = نوعی عود (ساز معروف) است . بدان «عود جاهلی» نیز گفته اند . از آنرو که اعراب جاهلی با آن مأنوس بوده اند . در برخی از نسخه های مثنوی «مِزمَر» مخفّف مِزمار ( = نی ) آمده است . به هر حال در اینجا منظور مطلق ساز است نه ساز خاصّی . ) [ در این بیت «مؤمن» به ساز تشبیه شده است . همانطور که تا ساز ، تو خالی و مُجَوّف نباشد . نغمه و صوتی از آن برنمی خیزد . انسان نیز تا وقتی که درونش از مُشتَهبات و مأکولات رنگارنگ خالی نباشد پرندۀ روحش نغمه سرایی نمی کند . به هر تقدیر اشارت است به این حدیث منسوب به پیامبر « مؤمن به نای مانَد که صدایش نکو نشود جز با تهی بودن درونش » ( احادیث مثنوی ، ص 222 ) ]

چون شود پُر ، مُطربش بنهد ز دست / پُر مشو کآسیبِ دست او خوش است


وقتی که درون ساز پُر شود . نوازنده آن ساز را رها می کند و دیگر با آن نمب نوازد . همینطور اگر درون مؤمن از مُشتَهبات و مأکولات رنگارنگ پُر شود . مطرب ازل در او ترنّم نغمات ملکوتیه نمی کند . ای سالک مبادا درون خود را از امور دنیوی پُر کنی . زیرا که مِضراب های مُطرب ازل خوب و دلنشین است . [ آسیب = ضربه ، کوب ، در اینجا منظور مِضراب است ]

تی شو و خوش باش بَینَ اِصبَعَین / کز مَیِ لااَین سر مست است اَین


از ماسِوَی الله خالی شو و میان دو انگشت او ، یعنی بین صفات جلالیه و جمالیه حضرت حق با خشنودی قرار گیر که عالمِ مکان از شرابِ لامکان سرمست شده است . ( تی = خالی ، تهی / بَینَ اِصبَعَین = به معنی دو انگشت دست است . این اشاره است به حدیث « همانا دل های آدمیزادگان میانِ دو انگشتِ خداوند است و او هر طور خواهد دگرگونش کند » ( شرح اسرار ، ص 37 ) منظور از دو انگشت ، صفت جلال و جمالِ خداوندی است . یعنی دلِ مومن میان دو صفت از صفاتِ متقابلۀ قبض و بسط ، فرح و غم و هدایت و ضلالت است / لااَین = لامکان ) [ ای سالک طریقت همانطور که ساز در دست مطرب ، بلااختیار است . تو نیز خود را به مِضراب های جمالیه و جلالیۀ مطرب باقی بسپار تا نغمات دلنشینی از ساز وجودت به گوش رسد . بدان که همۀ لذّات و خوشی ها أآن سری» است نه «این سرس» ]

رفت طغیان ، آب از چشمش گشاد / آبِ چشمش ، زرعِ دین را آب داد


طغیان او از میان رفت . یعنی چون اموال و املاکش از دست رفت . حالت استغنا و سرمستی اش نیز محو شد . در آن حال دلش شکست و اشک از چشمانش جاری شد . و اشک چشمش مزرعۀ دین را آبیاری کرد . [ اگر گریه و انفعال درونی راستین باشد درخت دین و ایمان آبیاری شود و گذشته جبران گردد .

سببِ تأخیر اجابت دعای مؤمن

ای بسا مُخلِص که نالد در دعا / تا رَوَد دردِ خلوصش بر سَما


چه بسا افراد پاکدل که در اثنای دعا ناله و تضرّع کنند . چنانکه دودِ اخلاصشان به آسمان صعود کند . یعنی اثار و امواج اتصالاتِ روحی شان به عرشیان در رسد .

تا رَود بالایِ این سقفِ برین / بویِ مِجمَر از اَنینُ المُذنِبین


و حتّی از نالۀ گُنه کاران بوی آتش به اوج این آسمانِ رفیع در رسد . [ مِجمَر = آتشدان ، منقل ، در اینجا منظور آتش است / اَنینُ المُذنِبین = نالۀ گنهکاران ]

پس ملائک با خدا نالند زار / کِای مُجیبِ هر دعا ، وی مُستَجار


پس فرشتگان در محضر خداوند سخت می گریند که ای اجابت کنندۀ هر دعا ، و ای پناهگاهِ همگان . [ مُستَجار = پناهگاه ، آنکه در دعا و عرض حاجات بدو پناه برند ]

بندۀ مؤمن تضرّع می کند / او نمی داند بجز تو مُستَنَد


بندۀ با ایمان زاری می کند و تکیه گاهی جز تو نمی شناسد . [ مُستَنَد = تکیه گاه ، هر آنچه بدان استناد کنند ]

تو عطا بیگانگان را می دهی / از تو دارد آرزو هر مُشتَهی


خداوندا ، تویی که حتّی به بیگانگان نیز بخشش می کنی . قهراََ هر شخصِ حاجت خواهی ، چشمِ امید به عطیّه تو دارد . [ مُشتَهی = خواهشگر ، میل کننده ، در اینجا یعنی حاجت خواه ]

حق بفرماید که نه از خواریِّ اوست / عینِ تأخیرِ عطا یاریِّ اوست


حضرت حق به فرشتگان پاسخ می دهد : تأخیر در اجابت دعای اشخاص پاکدل به جهت خوار کردن آنان نیست . بلکه تأخیر در اجابت دعای آنان نفسِ یاری کردن بدانان است .

حاجت ، آوردش ز غفلت سویِ من / آن کشیدش مو کشان در کویِ من


زیرا نیاز ، او را از غفلت بازگرفت و به محضرِ من درآورد . و نیاز ، او را کشان کشان به کوی من آورد . [ ابیات اخیر مستفاد از این حدیث امام صادق (ع) است « بندۀ (مُخلِص) خدا دعا می کند و خداوند به دو فرشته فرماید : دعایش به اجابت رساندم . ولی حاجتش بدو مدهید . زیرا آوازِ او را خوش می دارم . و بندۀ دیگر دعا می کند . خداوند متعال (به فرشتگان) فرماید : در برآوردن حاجتش شتاب دارید که بانگش را خوش نمی دارم ( احادیث مثنوی ، ص 223 ) ]

گر برآرم حاجتش ، او وا رَوَد / هم در آن بازیچه مُستَغرَق شود


اگر من حاجت او را برآورده سازم از شوق و شور آغازینش بیفتد و دوباره دچار غفلت شود . [ وا رَوَد = سرد شود ، از شوق و شور بیفتد ]

گر چه می نالد به جان یا مُستَجار / دل شکسته ، سینه خسته ، گو : بزار


اگر چه او با دلی شکسته و سینه ای خسته با خلوص تمام می نالد و دائماََ خدا را پناهگاه خود خطاب می کند . امّا بگذار با همین حالت به تضرّع و نیایش خود ادامه دهد که نادرحالتی است . [ مُستَجار = کسی که از او پناه خواسته شود ،

خوش همی آید مرا آوازِ او / وآن خدایا گفتن و آن رازِ او


زیرا من نالۀ او و یارب یارب گفتن او و راز و نیازش را خوش می دارم .

وآنکه اندر لابه و در ماجرا / می فریباند به هر نوعی مرا


و من آن بنده ای را که در تضرّع و عرض حاجات خود عنایات مرا به سوی خود جلب می کند خوش می دارم . [ «فریباندن» در اینجا کنایه از جلب عنایات الهی است . ]

طوطیان و بلبلان را ، از پسند / از خوش آوازی قفص در می کُنند


چنانکه مثلاََ مردم طوطیان و بلبلان را به خاطر خوش آوازی شان می پسندند . پس آنها را می گیرند و در قفس می اندازند . [ قفص در می کنند = در قفص می کنند ]

زاغ را و جُغد را اندر قفص / کی کُنند ؟ این خود نیآمد در قفص


امّا مگر ممکن است که زاغ و جغد را در قفس بیندازند ؟ چنین چیزی حتّی در افسانه ها نیز نیامده است .

پیشِ شاهدباز ، چون آید دو تَن / آن یکی کمپیر و دیگر خوش ذَقَن


مثال دیگر ، اگر دو نفر نزدِ یک شاهدباز بروند . یکی از آن دو پیر فرتوت باشد و دیگری خوش سیما . ( کمپیر = سالخوردۀ فرتوت / خوش ذَقَن = خوش چانه ، زیبارُو ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]

هر دو نان خواهند ، او زوتر فَطیر / آرَد و کمپیر را گوید که : گیر


و هر دو از او نان بخواهند . آن نانوای شاهدباز فوراََ نانی فطیر درمی آورد و با عجله به آن پیر فرتوت می دهد و می گوید : این هم نان بگیر و برو . [ زوتر = زودتر / فَطیر = نانی که خمیر آن درست ور نیامده باشد ]

و آن دگر را که خوشستش قد و خَد / کی دهد نان ؟ بل به تأخیر افکند


و امّا به آن دیگری که قامت و رُخسار زیبا دارد کی نان می دهد ؟ قطعاََ کارِ او را به تأخیر می اندازد تا از او لذّت برد .

گویدش : بنشین زمانی بی گزند / که به خانه نانِ تازه می پزند


بدو می گوید : لختی بنشین که در خانه مشغول پختن نان تازه هستند .

چون رسد آن نانِ گرمش بعدِ کد / گویدش : بنشین که حلوا می رسد


و چون بعد از لختی سعی و تلاش ، آن نان گرم برسد باز بدو گوید : بنشین که حلوا هم خواهند آورد . [ کدّ = مشقّت و سختی ، در اینجا به معنی سعی و تلاش است ]

هم بدین فن دار دارش می کند / وز رَهِ پنهان شکارش می کند


بدین حیلت او را معطل می کند و از راهی نهانی او را صید می کند . [ دار دار = کسی را معطل کردن ، ایجاد تأخیر در کار کسی ]

که مرا کاری است با تو یک زمان / منتظر می باش ای خوبِ جهان


بدو می گوید : ای زیبای جهان ، با تو کاری دارم . لحظاتی منتظر باش . [ این تمثیل در بیان سببِ تأخیر اجابت دعای اهل ایمان است . ]

بی مرادیِ مؤمنان از نیک و بَد / تو یقین می دان که بهرِ این بُوَد


تو یقین بدان که اگر خداوند در اجابت دعای مؤمنان در جلب منفعت و دفع مضرّت تأخیر ورزد و آنان را ظاهراََ ناکام گذارد . سببش این است که خداوند آنان را دوست می دارد .

شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه مردی وارث که میراث خود را به هدر داد و فقیر شد

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟