قصد شاه به کشتن امیران و شفاعت کردن ایاز

قصد شاه به کشتن امیران و شفاعت کردن ایاز | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصد شاه به کشتن امیران و شفاعت کردن ایاز | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 4088 تا 4119

نام حکایت : حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر

بخش : 4 از 6 ( قصد شاه به کشتن امیران و شفاعت کردن ایاز )

مثنوی معنوی مولوی

حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر

روزی سلطان محمود غزنوی به دیوان حکومتی رفت در حالیکه همۀ ارکان دولت در آنجا حضور داشتند . سلطان گوهری گرانبها از جیبِ خود درآورد و به وزیر گفت : قیمت این گوهر چقدر است ؟ وزیر گفت : بیش از صد خروار طلا . در این لحظه سلطان بدو گفت : این گوهر را بشکن . وزیر که شکستن گوهر را حیف می دانست از شکستن آن امتناع کرد . سلطان به آن وزیر آفرین گفت و خلعتی بخشید . سپس به فراشباشی گفت : این گوهر را بشکن . او نیز به دلیل حیف دانستن آن ، از این کار تن زد . و سلطان بدو نیز خلعت بخشید . سلطان بر همین منوال نیز همۀ شخصیت های برجستۀ حکومتی را امتحان کرد . تا آنکه نوبت به ایاز رسید . ایاز گفت قیمت این گوهر را نمی توانم وصف کنم ولی چون سلطان امر به شکستن آن می کند . آنرا می شکنم . در این لحظه دو قطعه سنگ از آستین خود درآورد و …

متن کامل ” حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصد شاه به کشتن امیران و شفاعت کردن ایاز

ابیات 4088 الی 4119

4088) پس اَیازِ مِهرافزا برجَهید / پیشِ تختِ آن اُلُغ سلطان دوید

4089) سجده یی کرد و گِلوی خود گرفت / کِای قبادی کز تو چرخ آرَد شگفت

4090) ای هُمایی که همایان فَرّخی / از تو دارند و ، سَخاوت هر سخی

4091) ای کریمی که کرم های جهان / محو گردد پیشِ ایثارت نهان

4092) ای لطیفی که گُلِ سُرخت بِدید / از خجالت پیرهن را بر دَرید

4093) از غَفوریِّ تو غُفران ، چَشم سیر / رُوبَهان بر شیر از عفوِ تو چیر

4094) جز که عفوِ تو که را دارد سَند ؟ / هر که با امرِ تو بی باکی کند

4095) غَفلَت و گُستاخیِ این مُجرمان / از وُفورِ عفوِ توست ای عَفولان

4096) دایماََ غَفلَت ز گُستاخی دَمَد / که بَرَد تعظیم از دیده رَمَد

4097) غَفلَت و نِسیانِ بد آموخته / ز آتشِ تعظیم گردد سوخته

4098) هَیبَتَش بیداری و فَطنت دهد / سهو و نسیان از دلش بیرون جَهَد

4099) وقتِ غارت خواب نآید خلق را / تا بِنَرباید کسی زو دلق را

4100) خواب چون در می رَمَد از بیمِ دلق / خوابِ نسیان کی بُوَد با بیمِ حَلق ؟

4101) لاتُؤاخِذ اِن نَسینا ، شد گواه / که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه

4102) ز آنکه استکمالِ تعظیم او نکرد / ور نه نسیان در نیاوردی نبرد

4103) گر چه نسیان لابُد و ناچار بود / در سبب ورزیدن او مختار بود

4104) که تهاون کرد در تعظیم ها / تا که نسیان زاد یا سهو و خطا

4105) همچو مستی ، کو جنایت ها کند / گوید او : معذور بودم من ز خَود

4106) گویدش لیکن سبب ای زشتکار / از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

4107) بیخودی نآمد به خود ، توش خواندی / اختیارت خود نشد ، توش راندی

4108) گر رسیدی مستی ای بی جهدِ تو / حفظ کردی ساقیِ جان ، عهدِ تو

4109) پشت دارت بودی او و عذرخواه / من غلامِ زَلَّتِ مستِ اِله

4110) عفوهایِ جمله عالَم ذرّه ای / عکسِ عفوت ، ای ز تو هر بهره ای

4111) عفوها گفته ثنایِ عفوِ تو / نیست کُفوَش اَیُّها النّاسُ اتَّقُوا

4112) جانشان بخش و ، ز خُودشان هم مَران / کام شیرینِ تواَند ای کامران

4113) رحم کُن بر وی که رویِ تو بِدید / فُرقَتِ تلخِ تو چون خواهد کشید ؟

4114) از فِراق و هَجر می گویی سُخُن ؟ / هر چه خواهی کُن ، و لیکن این مکن

4115) صد هزاران مرگِ تلخِ شَصت تُو / نیست مانندِ فِراقِ رویِ تو

4116) تلخیِ هَجر از ذُکور و از اِناث / دور دار ای مُجرمان را مُستغاث

4117) بر امیدِ وصلِ تو مُردن خوش است / تلخیِ هَجرِ تو فوقِ آتش است

4118) گبر می گوید : میانِ آن سَقَر / چه غم بودی گَرَم کردی نظر ؟

4119) کآن نظر شیرین کنندۀ رنج هاست / ساحران را خون بهای دست و پاست

شرح و تفسیر قصد شاه به کشتن امیران و شفاعت کردن ایاز

پس اَیازِ مِهرافزا برجَهید / پیشِ تختِ آن اُلُغ سلطان دوید


پس ایاز مهربان و محبوب از جا پرید و به طرف تخت آن پادشاه بزرگ رفت . ( شفاعت = شرح بیت 1784 دفتر سوم ) [ در این بخش «ایاز» آن بندۀ مقرّبی است که به مقام محبوبیت حق رسیده و در پیشگاه حضرت جبّار به شفاعت عاصیان و مُجرمان می پردازد . این ابیات گرچه ظاهراََ از زبان ایاز به سلطان محمود است . لیکن در واقع از زبان انسان کامل به حضرت حق است . ]

سجده یی کرد و گِلوی خود گرفت / کِای قبادی کز تو چرخ آرَد شگفت


ایاز در برابر سلطان محمود سجده ای کرد و گلوی خود را گرفت و گفت : ای پادشاهی که آسمان از عظمت تو حیران است . [ «گلو گرفتن» در اینجا دلالت بر التماس و تضرّع دارد / «قباد» و «کیقباد» در مثنوی مطلقاََ به معنی پادشاه است . ]

ای هُمایی که همایان فَرّخی / از تو دارند و ، سَخاوت هر سخی


ای همایی که همۀ هماها ، سعادت را و همۀ سخاوتمندان ، سخاوت را از تو اخذ کرده اند . [ سخی = بخشنده ، سخاوتمند / هُما = شرح بیت 1643 دفتر پنجم ]

ای کریمی که کرم های جهان / محو گردد پیشِ ایثارت نهان


ای بخشنده ای که بخشش های جهان در برابر عطای تو محو و فانی است .

ای لطیفی که گُلِ سُرخت بِدید / از خجالت پیرهن را بر دَرید


ای لطیفی که وقتی گُلِ سُرخ ، لطافتِ تو را دید از شدّتِ شَرم پیراهن چاک کرد .

از غَفوریِّ تو غُفران ، چَشم سیر / رُوبَهان بر شیر از عفوِ تو چیر


از آمرزگاریِ تو ، آمرزش نیز چشم و دلش سیر شده است و حتّی روباهان به مددِ عفو تو بر شیر غالب آمده اند . [ این بیت بیانی است از غفران بیکران الهی . منظور مصراع دوم اینست که روبه صفتان چون به عفو تو طمع دارند در برابر شیران بیشۀ توحید و تقوی گُستاخی می کنند . ]

جز که عفوِ تو که را دارد سَند ؟ / هر که با امرِ تو بی باکی کند


هر کس در برابر فرمان تو سرپیچی کند . به جز عفوِ تو چه تکیه گاهی دارد ؟

غَفلَت و گُستاخیِ این مُجرمان / از وُفورِ عفوِ توست ای عَفولان


ای جایگاه عفو و گذشت ، بی خبری و جسارت این گنه کاران از کثرتِ عفو توست . [ عَفولان = محل عفو و بخشش ]

دایماََ غَفلَت ز گُستاخی دَمَد / که بَرَد تعظیم از دیده رَمَد


غفلت ، همیشه از گُستاخی ناشی می شود . زیرا بزرگداشت ، دردِ چشم را از میان می برد . یعنی کسی که قدرِ حضرت معبود را بداند و نسبت به او حُرمت قائل شود چشم دلش از عوارض نفسانی پاک می شود و می تواند حقیقت را ببیند . [ رَمَد = دردِ چشم ]

غَفلَت و نِسیانِ بَد آموخته / ز آتشِ تعظیم گردد سوخته


کسی که از غفلت و فراموشی که دو پدیدۀ زشت و ناپسندند . چیزهایی آموخته باشد . بر اثر آتش تعظیم ، آن غفلت و فراموشی می سوزد و از میان می رود . یعنی کسی که اسیرِ دو پدیده روانیِ ناپسند غفلت و نِسیان قرار بگیرد . هر گاه به تعظیم و احترام حضرت معبود مشغول شود آن دو خصلتِ بَد در او نابود می گردد .

هَیبَتَش بیداری و فِطنت دهد / سهو و نسیان از دلش بیرون جَهَد


هیبت و عظمت حضرت حق به انسان بیداری و زیرکی می دهد و خطاکاری و فراموشی از قلب او بیرون رود . [ فِطنت = زیرکی و هوشیاری ]

وقتِ غارت خواب نآید خلق را / تا بِنَرباید کسی زو دلق را


چنانکه مثلاََ در هنگام غارت دشمن ، خواب به چشم مردم نمی آید که مبادا کسی بیاید و رخت و لباس آنان را بدزدد و ببرد .

خواب چون در می رَمَد از بیمِ دلق / خوابِ نسیان کی بُوَد با بیمِ حَلق ؟


در جایی که از ترسِ دزدیده شدن رخت و لباس ، خواب از چشمِ مردم می گریزد . پس با وجودِ ترس از جان چگونه ممکن است که آدمی به خواب فراموشی (غفلت) فرو رود ؟ [ کسانی که به راهزنی نَفس و شیطان واقف اند در طریق سلوک و عقبات آن پیوسته بیدار می مانند تا مبادا این دو حرامی بر آنان غارت آرند و رخت و لباس تقوی و ایمانشان را به یغما برند . ]

لاتُؤاخِذ اِن نَسینا ، شد گواه / که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه


آیه ای که می گوید « مؤاخذه مکن اگر فراموش کردیم » گواه آن است که فراموشی به اعتباری گناه است . [ در قسمتی از آیه 286 سورۀ بقره آمده است « … پروردگارا ما را مؤاخذه مکن در صورتی که فراموش کردیم یا خطا نمودیم … » . مولانا می گوید نسیان با آنکه از روی قصد نباشد ولی به هر حال زیانمند است . ]

ز آنکه استکمالِ تعظیم او نکرد / ور نه نسیان در نیاوردی نبرد


زیرا که فراموشکار تعظیم خداوند را آنطور که شایسته است بجا نمی آورد . و اِلّا به هنگام درگیری با کارها دچار فراموشی نمی شد .

گر چه نسیان لابُد و ناچار بود / در سبب ورزیدن او مختار بود


اگر چه فراموشی امری محتوم و گریز ناپذیر است اما انسان در فرهم آوردن مقدّماتِ فراموشی صاحب اختیار است .

که تهاون کرد در تعظیم ها / تا که نسیان زاد یا سهو و خطا


زیرا وقتی انسان در بزرگداشتِ امرِ خدا سُستی ورزد . یا دچار فراموشی می شود و یا خطا و اشتباه به سراغش می آید . [ تهاون = سستی ، سهل انگاری ]

همچو مستی ، کو جنایت ها کند / گوید او : معذور بودم من ز خَود


مانند آدم مستی که در حالت مستی خطاهایی انجام دهد و سپس زمانی که هوشیار شود . بگوید : من چون در حالت مستی و بی خودی این خطاها را مرتکب شده ام عذرم پذیرفته است .

گویدش لیکن سبب ای زشتکار / از تو بُد در رفتنِ آن اختیار


یکی در جواب آن مست می گوید : ولی ای بَدکار تو خود سبب از دست دادن اختیارت بودی . یعنی اگر شراب نمی خوردی عقلت زوال نمی یافت و مرتکبِ جُرم و جریرت نمی شدی .

بیخودی نآمد به خود ، توش خواندی / اختیارت خود نشد ، توش راندی


آن مستی و بی خویشی ، به صورت خود به خودی سراغِ تو نیامد . بلکه تو آن مستی را طلب کردی . پس اختیارت خود به خود از دست نرفت بلکه تو عمداََ آن را از دست دادی . یعنی درست است که شراب ، عقل را زائل می کند و اختیار آدمی را از او می گیرد . ولی خوردن شراب به اختیار صورت می گیرد . پس مست در ارتکابِ معاصی معذور نیست .

گر رسیدی مستی ای بی جهدِ تو / حفظ کردی ساقیِ جان ، عهدِ تو


اگر مستی و بی خویشی بی هیچ سعی (و قصدی) بر تو عارض می شد مسلماََ ساقیِ جان پیمان تو را حفظ می کرد . یعنی اگر تو بی اختیار دچار مستی می شدی در آن صورت حق تعالی عهدِ ایمانی و توحیدی تو را حفظ می کرد و نمی گذاشت دچارِ معصیتی شوی و اگر هم دچار می شدی اغماض می کرد . [ مولانا در این بیت و بیت بعدی از مستی صوری به مستی معنوی منصرف شده است . ]

پشت دارت بودی او و عذرخواه / من غلامِ زَلَّتِ مستِ اِله


در آن صورت حضرت حق حامی تو می شد و از جانبِ تو عذر می خواست . من غلامِ آن لغزشی هستم که از طرف مستانِ حضرت حق سر زند . [ لغزش و زلّتِ مقرّبان برای محسنان ، ثواب و فضیلت بشمار می آید . ]

عفوهایِ جمله عالَم ذرّه ای / عکسِ عفوت ، ای ز تو هر بهره ای


ای خدایی که جمیعِ احسان ها از توست . همۀ بخشش های جهان ذرّه ای از تجلّیِ بخششِ توست .

عفوها گفته ثنایِ عفوِ تو / نیست کُفوَش اَیُّها النّاسُ اتَّقُوا


همۀ بخشش ها ، بخششِ تو را می ستایند که هیچ همتایی ندارد . ای مردم ( از عصیان امرِ خدا ) خویشتن داری کنید . [ کُفو = همتا ، نظیر ]

جانشان بخش و ، ز خُودشان هم مَران / کام شیرینِ تواَند ای کامران


خداوندا ، جانِ گُنه گاران را ببخش ( یا به گنه کاران جانِ معنوی عطا فرما ) و آنان را از پیشگاهِ خود دور مفرما . زیرا ای کامران ، آنان از عطای تو کامشان شیرین شده است . [ کام شیرین = در اصل بوده است کامِ شیرین . در این بیت ایاز از سلطان محمود خواسته است که آن امیران خطاکار را ببخشد و به سلطان می گوید که آنها تا کنون از الطاف تو شیرین کام بوده اند و زین پس آنان را مشمول الطاف خود کن . لیکن در اصل ولیِّ خدا در درگاه حق به شفاعت آنان پرداخته است . ]

رحم کُن بر وی که رویِ تو بِدید / فُرقَتِ تلخِ تو چون خواهد کشید ؟


بر کسی که روی تو را دیده است رحم کن . او چگونه می تواند طعمِ تلخِ فراق تو را تحمّل کند ؟

از فِراق و هَجر می گویی سُخُن ؟ / هر چه خواهی کُن ، و لیکن این مکن


آیا از فراق و هجران سخن می گویی ؟ هر کاری دوست داری بکن ولی این کار را انجام مده .

صد هزاران مرگِ تلخِ شَصت تُو / نیست مانندِ فِراقِ رویِ تو


مرگ های بیشمار تُو در تُوی تلخ ، مانند فراقِ روی تو نیست . یعنی تلخی فراق حضرت معشوق از تلخی مرگ های بیشماری که توأم با تلخی های مضاعف است بیشتر است .

تلخیِ هَجر از ذُکور و از اِناث / دور دار ای مُجرمان را مُستغاث


ای فریادرسِ گنه کاران ، تلخی هجران را از مرد و زن دور بفرما . [ هَجر = دوری ، هجران / مُستغاث = داد رسنده ، کسی که به فریاد دادخواهان می رسد / ذُکور = جمع ذَکَر به معنی جنس مذّکر / اِناث = جمع اُنثی به معنی جنس مؤنث ]

بر امیدِ وصلِ تو مُردن خوش است / تلخیِ هَجرِ تو فوقِ آتش است


به امید وصال تو جان سپردن دلنشین است . تلخی هجران تو از آتش هم سوزان تر است .

گبر می گوید : میانِ آن سَقَر / چه غم بودی گَرَم کردی نظر ؟


کافر می گوید اگر در میان آتش نظرعنایتی به من می فرمودی چه غمی داشتم ؟ [ گبر = همان کافر است که در بعضی از لهجه های ایرانی بدان «گابور» گفته اند . در ایران ، زردشتیان را گبر گویند . ( تاریخ سیاسی ساسانیان ، ج 2 ، ص 1448 ) و در این بیت و بسیاری از ابیات دیگر مثنوی به معنی کافر آمده است / سَقَر = در لغت به معنی داغ کردن و رنگ چیزی را عوض کردن است ، گفته اند که سَقَر ، درکه ای از درکات دوزخ است ( مجمع البیان ، ج 10 ، ص 388 ) ]

کآن نظر شیرین کنندۀ رنج هاست / ساحران را خون بهای دست و پاست


زیرا که نظر عنایت حضرت حق ، جمیعِ رنج ها را شیرین و دلنشین می کند . چنانکه آن نظر خونبهای دست و پای جادوگران است .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصد شاه به کشتن امیران و شفاعت کردن ایاز

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟