شرح و تفسیر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

شرح و تفسیر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1192 تا 1226

نام حکایت : امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود

بخش : 6 از 14

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …

متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 1192 الی 1226

1192) بر لبِ جُو بود دیواری بلند / بر سرِ دیوار ، تشنۀ دردمند

1193) مانعش از آب ، آن دیوار بود / از پیِ آب ، او چو ماهی زار بود

1194) ناگهان انداخت او خشتی در آب / بانگِ آب آمد به گوشش چون خطاب

1195) چون خطابِ یارِ شیرینِ لذیذ / مست کرد آن بانگِ آبش چون نَبیذ

1196) از صفایِ بانگِ آب ، آن مُمتَحَن / گشت خشت انداز آنجا خشت کن

1197) آب می زد بانگ ، یعنی : هی تو را / فایده چه زین زدن خشتی مرا ؟

1198) تشنه گفت : آبا ، مرا دو فایده است / من ازین صنعت ندارم هیچ دست

1199) فایده اوّل سَماعِ بانگِ آب / کو بُوَد مر تشنگان را چون رُباب

1200) بانگِ او چون بانگِ اسرافیل شد / مُرده را زین زندگی تحویل شد

1201) یا چو بانگِ رَعدِ ایّامِ بهار / باغ می یابد از او چندین نِگار

1202) یا چو بر درویش ، ایّامِ زَکات / یا چو بر محبوس ، پیغامِ نجات

1203) چون دَمِ رحمان بُوَد کآن از یَمَن / می رسد سویِ محمّد بی دَهَن

1204) یا چو بویِ احمدِ مُرسَل بُوَد / کآن به عاصی در شفاعت می رسد

1205) یا چو بویِ یوسفِ خوبِ لطیف / می زند بر جانِ یعقوبِ نحیف

1206) فایدۀ دیگر که هر خشتی کزین / بر کنَم ، آیم سویِ ماء مَعین

1207) کز کمیِّ خشت ، دیوار بلند / پَست تر گردد به هر دفعه که کند

1208) پستیِ دیوار قربی می شود / فصلِ او درمانِ وصلی می شود

1209) سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب / موجبِ قربی که وَاسجُد وَاقتَرِب

1210) تا که این دیوار ، عالی گردن است / مانعِ این سَر فرود آوردن است

1211) سجده نتوان کرد بر آبِ حیات / تا نیابم زین تنِ خاکی نجات

1212) بر سرِ دیوار هر کو تشنه تر / زودتر بر می کنَد خشت و مَدَر

1213) هر که عاشق تر بُوَد بر بانگِ آب / او کلوخِ زفت تر کند از حجاب

1214) او ز بانگِ آب ، پُر مَی تا عُنُق / نشنود بیگانه جُز بانگِ بُلُق

1215) ای خُنُک آن را که او ایّامِ پیش / مُغتَنَم دارد گُزارد وامِ خویش

1216) اندر آن ایّام کش قدرت بُوَد / صحّت و زورِ دل و قوّت بُوَد

1217) و آن جوانی همچو باغِ سبز و تَر / می رَساند بی دریغی بار و بَر

1218) چشمه های قوّت و شهوت ،روان / سبز می گردد زمین و تن بدان

1219) خانه یی معمور و ، سقفش بس بلند / معتدل ارکان و ، بی تخلیط و بند

1220) پیش از آن که ایّامِ پیری در رسد / گَردنت بندد به حَبلِِ مِن مَسَد

1221) خاکِ شوره گردد و ریزان و سُست  / هرگز از شوره ، نباتِ خوش نَرُست

1222) آبِ زور و آبِ شهوت ، مُنقَطِع / او ز خویش و دیگران نامُنتَفِع

1223) ابروان چون پالدُم زیر آمده / چشم را نَم آمده ، تاری شده

1224) از تَشَنُج رُو چو پشتِ سوسمار / رفت نطق و طعم و دندان ها ز کار

1225) روز ، بیگه ، لاشه لنگ و ، ره دراز / کارگه ویران ، عمل رفته ز ساز

1226) بیخ هایِ خویِ بَد محکم شده / قوّتِ بر کندن آن کم شده

شرح و تفسیر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

شخصی تشنه بر دیواری بلند نشسته بود و در بُنِ دیوار ، جویباری زلال روان بود . شخصِ تشنه خشت ها را یکان یکان بر می کند تا دیوار را که مانع وصول او به آب بود بردارد و کامِ تشنۀ خود را سیراب کند . او هر خشتی که برمی کند به درون آب می انداخت و از آوای دلنشین آب ، مسرور می شد . آب بدو نهیب زد که آخر از این کار چه فایده می بری . شخصِ تشنه گفت : دو فایده برم . نخست ، شنیدن آوای آب و دیگر آنکه هر خشتی که برکنم به آب نزدیکتر شوم . سالکینِ الی الله هم که بر دیوارِ طبیعتِ مادی خود نشسته اند . هر یک خود را به حق نزدیکتر بینند .

_ مولانا در این حکایت کوتاه ، سالکی را تصور می کند که با فرو ریختن دیوار علائق جسمانی که همچون حجابی او را از شهود حق بازداشته به وجد می آید .

بر لبِ جُو بود دیواری بلند / بر سرِ دیوار ، تشنۀ دردمند


در کنارِ جویباری ، دیواری بلند قرار داشت و بر سرِ آن دیوار ، تشنه ای دردمند نشسته بود .

مانعش از آب ، آن دیوار بود / از پیِ آب ، او چو ماهی زار بود


دیوارِ بلند ، مانع شده بود که آن تشنه کام به آب رسد . در حالی که دلِ او مانند ماهی در هوایِ آب می تپید .

ناگهان انداخت او خشتی در آب / بانگِ آب آمد به گوشش چون خطاب


آن تشنه کام ناگهان خشتی در میان آب انداخت . صدای آب در گوشِ او مانند سخنی طنین انداخت .

چون خطابِ یارِ شیرینِ لذیذ / مست کرد آن بانگِ آبش چون نَبیذ


آن صدای آب ، مانند صدای معشوقِ شیرین دلربا ، او را مانند شراب ، مست و بیخود کرد . [ نَبیذ = شرابی که از خرما و یا کشمش سازند . ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3670 ) ]

از صفایِ بانگِ آب ، آن مُمتَحَن / گشت خشت انداز آنجا خشت کن


از ذوق و صفایِ صدای آب ، آن تشنه کامِ محنت زده ، خشت های دیوار را می کند و در آب می انداخت .

آب می زد بانگ ، یعنی : هی تو را / فایده چه زین زدن خشتی مرا ؟


آب چنین بانگ برمی آورد که : ای تشنه کام ، از این خشت انداختن ها چه سودی به تو می رسد ؟

تشنه گفت : آبا ، مرا دو فایده است / من ازین صنعت ندارم هیچ دست


مرد تشنه گفت : ای آب ، من از این کار ، دو فایده می برم . و دست از این کار بر نمی دارم .

فایده اوّل سَماعِ بانگِ آب / کو بُوَد مر تشنگان را چون رُباب


نخستین فایده ، شنیدن صدای آب است . زیرا شنیدن صدای آب ، برای تشنگان مانند استماعِ نوای دلنشین رُباب است . [ رُباب = سازی است که در قدیم آن را با زخمه و ناخن و بعدها با کمانچه می نواخته اند . حسینعلی  ملّاح در حافظ و موسیقی ، ص 122 می نویسد : رُباب ، ساز است از خانواده آلاتِ رشته ای … ساز رباب به ظاهر از طریق ایران و کشورهای عربی به مغرب زمین راه یافته و سرانجام به نام ویولن تسمیه شده است . ]

بانگِ او چون بانگِ اسرافیل شد / مُرده را زین زندگی تحویل شد


صدای آب ، مانند بانگِ اسرافیل است که مردگان را زنده می کند .

یا چو بانگِ رَعدِ ایّامِ بهار / باغ می یابد از او چندین نِگار


یا همچون خروشِ رعد در فصل بهار است که باغ و بوستان ، این همه نقش و نگار را از او می یابند .

یا چو بر درویش ، ایّامِ زَکات / یا چو بر محبوس ، پیغامِ نجات


یا در مَثۀ مانند فرا رسیدن وقت پرداخت زکات است که بر بینوا ، نوید نوا یافتن می دهد و یا مانند حکم آزادی برای یک زندانی است .

چون دَمِ رحمان بُوَد کآن از یَمَن / می رسد سویِ محمّد بی دَهَن


برای تشنه کام ، صدای آب همچون دَمِ الهی است که از جانب یمن بی واسطۀ دهان به سوی حضرت محمد (ص) می رسید . [ اشاره است به فرمایش حضرت رسول (ص)  در باره اویس قَرَنی و رابطۀ معنوی و پیوند روحانی آن حضرت با او . «من نَفَسِ خدای رحمان را از جانب یمن می شنوم » اویس از مشاهیر تابعین و اصحاب امام علی (ع) ، اصل وی از یمن بوده است . وی وقتی پیامِ حضرتِ محمِد(ص) را می شنود به اسلام می گرود . ولی هرگز نمی تواند محضرِ آن حضرت را درک کند زیرا به تیمارداری از مادرش مشغول بود و او اجازه نمی داد که یمن را ترک گوید . گویند که در واقعه صفین همراه سپاه امام علی (ع) به شهادت رسید . ارادت غایبانه و صادقانه او به حضرت رسول (ص) و نیز فقر و پارسایی و انزوای او سبب شده است که صوفیان به او توجه تام ورزند و وی را در شمار مشایخ طریقت بحساب آورند . ( تذکرة الاولیا ، ص 33 تا 26 ) ]

یا چو بویِ احمدِ مُرسَل بُوَد / کآن به عاصی در شفاعت می رسد


یا اینکه آن صدای آب ، همانند بوی رحمت حضرت رسول (ص) است که سبب شفاعت گناهکاران می گردد . [ مولانا مقصود خود را از این حکایت ساده در ابیات بعد به خوبی بیان می کند . ]

یا چو بویِ یوسفِ خوبِ لطیف / می زند بر جانِ یعقوبِ نحیف


یا همچون بوی یوسفِ نازنین و زیباست که به روحِ یعقوبِ زار و نزار می رسد . [ اشاره به آیه 94 سوره یوسف است که می فرماید . « هنگامی که کاروان برادران یوسف ، مصر را درنوردید . پدرشان (یعقوب) گفت : بوی یوسف را می شنوم اگر مرا سرزنش نکنید »

فایدۀ دیگر که هر خشتی کزین / بر کنَم ، آیم سویِ ماء مَعین


فایده دیگر آنکه هر خشتی که از این دیوار برمی کنم به آبِ صاف و گوارا نزدیکتر می شوم . [ ماءمَعین = آبِ روانِ روشن و پاک ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3418 ) . اشاره است به آیاتی چون : آیه 45 سوره صافات و آیه 18 سوره واقعه و آیه 30 سوره مُلک « اگر آب ( که مایه زندگی شماست ) به زمین فرو رود . کیست که باز آبِ گوارا برای شما پدید آرد ؟ »

کز کمیِّ خشت ، دیوار بلند / پَست تر گردد به هر دفعه که کند


زیرا هر دفعه که خشتی از دیوار کنده شود . ارتفاع دیوار کمتر و کوتاه تر می شود .

پستیِ دیوار قربی می شود / فصلِ او درمانِ وصلی می شود


کوتاه شدن دیوار ، راهی است به سوی قرب و از میان رفتن آن سبب وصال می شود .

_ می توان گفت که هستی مچازی انسان و جنبۀ حیوانی و مادّی او ، حکم حجابی دارد بس بلند که نمی گذارد روحِ طالب به آبِ حیات و جان بخش حقیقت واصل شود . پس باید این حجاب از سرِ راه برداشته شود . اما قرب ، در لغت به معنی نزدیکی و در اصطلاح صوفیان به معنی زوال حسّ و اضمحلال نَفس است . البته این قرب ، فربِ مکانی نیست . ( لب لباب مثنوی ، ص 421 ) . چنانکه مولانا فرمود :

قرب نه بالا و پستی جُستن است / قربِ حق از حبسِ هستی رَستن است

قرب حق تعالی به دل بنده ، به اندازۀ قرب دلِ بنده است به او . هر چه دل به خدا نزدیکتر ، خدا به دل نزدیکتر . ( مصباح الهدایة ، ص 418 ) . باز در تعریف قرب گفته اند : نزدیکی بُوَد به طاعت و متصف شدن اندر دوام اوقات به عبادت . ( ترجمۀ رسالۀ قشیریه ، ص 124 ) . قرب بر دو نوع است : یکی قرب فرایض و دیگری قرب نوافل .

قرب فرایض : مرتبه ای است که بنده در مقامِ محبت به حالتی رسد که بیخویش شود نه نسبت به خود شعوری داشته باشد و نه نسبت به غیر . و اختیار که از لوازم شعور است از وی سلب شود و در برابر حق ، آلتی بی اراده باشد و هر چه حق از او خواهد به جا آورد . ( لب لباب مثنوی ، ص 422 و 423 ) . مولوب در مقام قرب فرایض می فرماید :

گر مرا ساغر کند ، ساغر شوم / ور مرا خنجر کند ، خنجر شوم

گر مرا چشمه کند ، آبی دهم / ور مرا آتش کند ، تابی دهم

گر مرا باران کند ، خِرمن دهم / ور مرا ناوک گند ، در تن جهم

گر مرا ماری کند ، زهر افکنم / ور مرا یاری کند ، خدمت کنم

قرب نوافل : مقام محبوبیت است . در این مرتبه ، صفاتِ سالک محوِ ذات کبریا می شود و در این مقام حضرت حق است که آلت او می شود . و این مقام خاصِ انبیاء و اولیای عظام است . حضرت مولانا در ابیات 598 تا 605 دفتر اوّل ، این مقام را وصف کرده است . توضیح بیشتر در شرح بیت 1938 دفتر اول آمده است .

وصل : عبارت است از فنای عبد از اوصاف خود و ظهور اوصاف حق در او . و چون سالک متصف گردد به صفاتِ حق و فانی شود در ذاتِ او هر آینه به وصل حقیقی رسد . ( لب لباب مثنوی ، ص 429 )

سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب / موجبِ قربی که وَاسجُد وَاقتَرِب


کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود ، موجبِ قربِ بنده به حق می شود . چنانکه در آیه 19 سوره علق آمده است : « هرگز از او فرمان مبر و در برابر حق سجده آر و به او تقرب جو » [ بی گمان منظور از این سجده ، تنها سَر خَماندن نیست . بلکه مقصود قلع و قمعِ صفات حیوانی و اوصافِ بهیمی است . ابن عربی این سجده را سجده قرب نامد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 415 ) . لَزِب = چسبنده ]

تا که این دیوار ، عالی گردن است / مانعِ این سَر فرود آوردن است


تا وقتی که این دیوار بلند و افراشته باشد . این بلندی مانعِ سر فرود آوردن می شود . [ تا وقتی که دیوار جسم با خشت های اوصافِ حیوانی افراشته شده مانع از تقرب به حضرت حق است . ]

سجده نتوان کرد بر آبِ حیات / تا نیابم زین تنِ خاکی نجات


تا از این جسمِ عنصری و خاکی رهایی پیدا نکنم نمی توانم بر آبِ حیات سجده آورم .

بر سرِ دیوار هر کو تشنه تر / زودتر بر می کنَد خشت و مَدَر


هر کس بر سََرِ دیوار ، تشنه تر باشد . خشت و کلوخ را زودتر می کند . [ هر کس بر سرِ دیوارِ تن ، طالبِ آبِ حیاتِ حقیقت باشد . خشتِ اوصافِ بهیمی و کلوخ صفاتِ حیوانی را زودتر از میان برمی دارد . مَدَر = کلوخ ، گلِ چسبان و گلِ سخت که ریگ نداشته باشد . ( فرهنگِ نفیسی ، ج 5 ، ص 3219 ) ]

هر که عاشق تر بُوَد بر بانگِ آب / او کلوخِ زفت تر کند از حجاب


هر کس بر صدای آب ، شیفته تر باشد . کلوخِ درشت تر را زودتر از دیوار برمی کند .

او ز بانگِ آب ، پُر مَی تا عُنُق / نشنود بیگانه جُز بانگِ بُلُق


او از بانگِ آب ، سیاه مست می شود . اما بیگانه جز صدای شلپ شلپ چیزی نمی شنود . ( این معنی از نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 165 نقل شد ) . [ عُنُق = گَردن / بُلُق = آواز آب هنگامی که سنگ و کلوخ در آن اندازند . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، دفتر دوم ، ص 145 ) ]

ای خُنُک آن را که او ایّامِ پیش / مُغتَنَم دارد گُزارد وامِ خویش


خوشا به سعادت آن کسی که او ایّامِ پیش را یعنی زمانِ جوانی و تازگی را غنیمت بداند و دینِ خود را ادا کند . [ این بیت و ابیات بعدی در اغتنامِ ایام جوانی است . سلوک نیز به دوران جوانی ملیح و نمکین است . ]

اندر آن ایّام کش قدرت بُوَد / صحّت و زورِ دل و قوّت بُوَد


در آن روزها که انسان ، تواناست . دارای صحبت و نیرو و قدرت قلبی است .

و آن جوانی همچو باغِ سبز و تَر / می رَساند بی دریغی بار و بَر


و ایامِ جوانی مانند باغ و بوستان ، سرسبز و پر طراوت است و بیدریغ بار و میوه می دهد . [ همانگونه که بوستانِ سبز و خرم ، میوه می دهد . و بارِ فراوان می آورد . ایّامِ جوانی نیز به واسطۀ اعمال و طاعات ، میوه های معنوی به بار می نشاند و دیگر چون درختان کُهن ، میوه هایش تباه نمی گردد . ]

چشمه های قوّت و شهوت ،روان / سبز می گردد زمین و تن بدان


ازیرا در وجود جوان ، چشمه های نیرو و شهوت روان است و زمینِ تن به سبب آن چشمه ها سبز و تازه می گردد .

خانه یی معمور و ، سقفش بس بلند / معتدل ارکان و ، بی تخلیط و بند


ایامِ جوانی در مَثَل مانند خانه ای است که سقف آن بسیار بلند و افراشته است . و پایه های آن متناسب است و هیچگونه خرابی و رخنه ای در آن پدید نیامده و هیچگونه شمع و ستونی به آن نزده اند . [ بنابراین خانۀ بدن در ایّامِ جوانی از این عوارض مبرّاست . زیرا چهار ستون آن معتدل و سازوار است و بدون انواع داروها سرپا ایستاده . بر عکس ، خانۀ وجودِ پیران و سالخوردگان رو به ویرانی است . چهار ستون آن متزلزل است و با انواع داروها و پرهیزها موقتاََ سرپا ایستاده است . ]

پیش از آن که ایّامِ پیری در رسد / گَردنت بندد به حَبلِِ مِن مَسَد


پیش از آنکه زمانِ پیری فرا رسد و پیری ، گردنت را با ریسمان ببندد . باید فرصت جوانی را غنیمت شمرد . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 5 سوره تبّت . « در گردن او ( همسر ابولهب ) ریسمانی از لیفِ خرما است »

خاکِ شوره گردد و ریزان و سُست  / هرگز از شوره ، نباتِ خوش نَرُست


بدن پیر مانند خاکِ شوره می ریزد و سست می شود . هیچ وقت از شوره زار گیاهِ خوب نمی روید .

آبِ زور و آبِ شهوت ، مُنقَطِع / او ز خویش و دیگران نامُنتَفِع


از وجودِ پیر ، آبِ توانایی و شهوت قطع می شود . و او نه از خود و نه از دیگران نمی تواند فایده ای برد .

ابروان چون پالدُم زیر آمده / چشم را نَم آمده ، تاری شده


ابروهای او مانند دوالِ ستوران ، پهن می گردد و روی چشم فرو می افتد . از چشمانش آب می ریزد و روشنی آن تار می شود . [ پالدُم = دوالی پهن و پاره ای چرمین که دو سرِ آن را بر زین اسب یا پالان ستور دوزند و به زیر دُم دراندازند . ]

از تَشَنُج رُو چو پشتِ سوسمار / رفت نطق و طعم و دندان ها ز کار


بر اثرِ چین و چروک فراوان ، صورتش مانند پشتِ سوسمار می شود . قدرت بیان و احساس مزه های غذا در او از میان می رود و دندان هایش نیز از کار می افتد . [ تَشَنّج = در اینجا به معنی چین خوردگی آمده است ]

روز ، بیگه ، لاشه لنگ و ، ره دراز / کارگه ویران ، عمل رفته ز ساز


روز به شام می رسد . و جسمِ پیر به لاشه ای لنگ تبدیل می گردد و راهِ طولانی در پیش ، کارگاه ویران می شود و شیرازۀ کار از هم می گسلد . [ ایّامِ پیری مانند شب شدنِ روز است و جسم پیر ، ساقط و عاجز می گردد . ولی راهِ الهی را پایانی نیست . و تازه اگر جبرانِ ایّامِ گذشته در دورانِ پیری ، ممکن شود . کارخانۀ وجودِ او ویران و نظامِ آن از هم می پاشد . بنابراین در چنین موسمی محصولی حاصل نمی شود . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 420 ) ]

بیخ هایِ خویِ بَد محکم شده / قوّتِ بر کندن آن کم شده


ریشۀ عدات و خصلت ها در سرشت و نهادِ پیر استوار می گردد . و نیروی برکندن آن نیز رو به کاستی و نقصان می رود . [ خالا اگر می خواهی هوی و هوس را رها کنی و در ایّامِ جوانی و نشاط ، ریشه های پلیدِ اخلاقی را که همچون خار می ماند از زمینِ وجودت برکنی به این حکایت خوب گوش کن ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

دکلمه کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟