شرح و تفسیر کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر را

شرح و تفسیر کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر را

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2981 تا 3012

نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت

بخش : 32 از 32

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …

متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2981 الی 3012

2981) این حکایت بشنو از صاحب بیان / در طریق و عادتِ قزوینیان

2982) بر تن و دست و کتف ها بی گزند / از سَرِ سوزن کبودی ها زنند

2983) سویِ دلاکی بشد قزوینی ای / که کبودم زن ، بکن شیرینی ای

2984) گفت : چه صورت زنم ای پهلوان ؟ / گفت : بر زن صورتِ شیرِ ژیان

2985) طالعم شیر است ، نقش شیر زن / جهد کن ، رنگِ کبودی سیر زن

2986) گفت : بر چه موضعت صورت زنم ؟ / گفت : بر شانه زن آن رَقمِ صَنَم

2987) چونکه او سوزن فرو بردن گرفت / دردِ آن در شانگه ، مسکن گرفت

2988) پهلوان در ناله آمد کای سَنی / مَرمَرا کُشتی ، چه صورت می زنی ؟

2989) گفت : آخِر شیر فرمودی مرا / گفت : از چه اندام کردی ابتدا ؟

2990) گفت : از دُمگاه آغازیده ام / گفت : دُم بگذار ای دو دیده ام

2991) از دُم و دُمگاهِ شیرم دَم گرفت / دُمگهِ او دَمگهم ، محکم گرفت

2992) شیرِ بی دُم باش ، گو ای شیر ساز / که دلم سستی گرفت از زخمِ گاز

2993) جانب دیگر گرفت آن شخص ، زخم / بی مُحابا ، بی مُواسا ، بی ز رحم

2994) بانگ کرد او کین چه اندام است ازو ؟ / گفت : این گوش است ای مردِ نکو

2995) گفت : تا گوشش نباشد ای حکیم / گوش را بگذار و کوته کن گلیم

2996) جانب دیگر خَلِش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد

2997) کین سوم جانب چه اندام است نیز ؟ / گفت : این است اِشکمِ شیر ، ای عزیز

2998) گفت : تا اِشکم نباشد شیر را / چه شکم باید نگارِ سیر را

2999) خیره شد دلاک و بس حیران بماند / تا به دیر انگشت در دندان بماند

3000) بر زمین زد سوزن آن دَم اوستاد / گفت : در عالَم کسی را این فتاد ؟

3001) شیرِ بی دُم و سر و اِشکم که دید ؟ / این چنین شیری خدا خود ، نافرید

3002) ای برادر صبر کن بر دردِ نیش /  تا رهی از نیشِ نَفسِ گَبرِ خویش

3003) کآن گروهی که رهیدند از وجود / چرخِ مِهر و ماهِشان ، آرد سجود

3004) هر که مُرد اندر تنِ او نَفسِ گبر / مر وَرا فرمان بَرد خورشید و ابر

3005) چون دلش آموخت شمع افروختن / آفتاب او را نیارد سوختن

3006) گفت حق در آفتابِ مُنتَجِم / ذکرِ تَزّاور کَذا عَن کَهفِهِم

3007) خار ، جمله لطف ، چون گُل می شود / پیشِ جزوی ، کو سویِ کُل می رود

3008) چیست تعظیمِ خدا ؟ افراشتن / خویشتن را خوار و خاکی داشتن

3009) چیست توحیدِ خدا ؟ آموختن / خویشتن را پیشِ واحد سوختن

3010) گر همی خواهی که بفروزی چو روز / هستی همچون شبِ خود را بسوز

3011) هستی ات در هستِ آن هستی نواز / همچو مِس در کیمیا اندر گداز

3012) در من و ما ، سخت کردستی دو دَست / هست این جملۀ خرابی از دو هست

 

 

شرح و تفسیر کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر را

قزوینیان رسم داشتند که قسمت هایی از بدن خود را خالکوبی کنند . مردی بر صورت پهلوانان نه بر سیرت ایشان ، نزد دلاکی رفت تا نقشی بر بدنش بکوبد . استاد خالکوب از او پرسید : چه نقشی بزنم ؟ پهلوان گفت : نقش شیر را تصویر کن . وقتی که دلاک نیشِ سوزن را بر پوستِ او فرو کرد . درد و سوز شدیدی بر آن پهلوان بی تاب غالب شد و فریادی دردآلود برآورد و از دلاک پرسید که کدامیک از اعضای شیر را نقش می زنی ؟ کفت : دُمِ او را . پهلوان گفت : دُم را رها کن و از جای دیگرش آغاز کن . دلاک شروع به کار کرد و همینکه نیشِ سوزن را بر پوستش خَلاند . این بار نیز فریاد پهلوان بلند شد و گفت : این دیگر کدام عضو شیر است ؟ دلاک گفت : از گوشِ او شروع کرده ام . پهلوان که طاقت نیشِ سوزن نداشت گفت : گوشِ او را نیز رها کن و کار را فیصله بده . دوباره دلاک کار خالکوبی را شروع کرد و باز آن پهلوان نالید و گفت : حالا دیگر کدام عضو شیر نقش می زنی ؟ گفت : نقشِ شکنمِ شیر را . پهلوان گفت : شکم شیر را هم رها کن که درد و سوزِ آن بسیار است . سرانجام دلاک بینوا بیتاب شد و از سرِ خشم و دلتنگی ، بساط خالکوبی را بر زمین کوفت و گفت : آخر در این دنیا ، کسی شیرِ بدون دُم و سر و شکم دیده است ؟ چنین شیری را خدا نیافریده است .

اما در باب مأخذ این حکایت ، استاد فروزانفر می نویسد : مأخذ این حکایت ظریف را بدست نیاوردم و دلیل آنکه مولانا خالکوبی را راه و رسم مردم قزوین می شمارد ، هم نمی دانم . ظاهراََ همانگونه که از قصه گویان شنیده به نظم آورده است . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1232 )

به هر حال مولانا در این داستان می خواهد بگوید هر که خواهان همراهی با انبیاء و اولیاء بزرگوار است و می خواهد به مدارج بالای روحانی و معانی بالای اخلاقی برسد ، باید بر سوزش و درد ریاضت ، صابر باشد و از حرمان نَفسِ امّاره نهراسد .

این حکایت بشنو از صاحب بیان / در طریق و عادتِ قزوینیان


این حکایت را که در باره شیوه و عادت مردم قزوین است . از قصه گو بشنو . ( صاحب بیان = قصه گو )

بر تن و دست و کتف ها بی گزند / از سَرِ سوزن کبودی ها زنند


مردم این شهر بر تن و دست و شانۀ خود ، بی آنکه ناراحت شوند . خال می کوبند . [ کتف = شانه و دوش . کبودی زدن = خال کوبیدن ، خال کوبی ، بدین طریق که با سرِ سوزن پوست را می خراشند و در محلِ خراش ، سُرمه و یا مرکّب می افشانند . خال کوب نقش های مختلفی از قبیل حیوانات و گیاهان و یا چهره آدمی بر روی ساعد و یا سینه و شانه و پشت نقش می زند . خالکوبی از زمانهای دیرین و در عصرِ جاهلیت مرسوم بوده ، و در اسلام ، نهی شده است . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1232 ) ]

سویِ دلاکی بشد قزوینی ای / که کبودم زن ، بکن شیرینی ای


مردی قزوینی نزدِ دلاکی رفت و بدو گفت : از راه شیرینکاری و لطف . بدن مرا خالکوبی کن . [ دلاک = کیسه کِشِ حمام ، در روزکاران پیشین وظیفه دلاک فقط کیسه کشیدن نبود . بلکه کارهای دیگری از قبیل ختنه کردن و حجامت و … بر عهده داشت . ]

گفت : چه صورت زنم ای پهلوان ؟ / گفت : بر زن صورتِ شیرِ ژیان


دلاک گفت : ای پهلوان ، چه نقشی بر بدنت بنگارم ؟ قزوینی گفت : نقش یک شیر ژیان را بزن . [ شیر ژیان = شیرِ خشمگین ]

طالعم شیر است ، نقش شیر زن / جهد کن ، رنگِ کبودی سیر زن


زیرا طالعم شیر است بنابراین بکوش تا نقش یک شیر را با رنگی سیر و غلیظ بر بدنم بزنی . [ طالع = رجوع کنید به شرح ابیات 752 و 753 همین دفتر ]

گفت : بر چه موضعت صورت زنم ؟ / گفت : بر شانه زن آن رَقمِ صَنَم


دلاک گفت : بر کدام قسمت از بدنت این نقش را بکوبم ؟ پاسخ داد ، بر شانه ام .

چونکه او سوزن فرو بردن گرفت / دردِ آن در شانگه ، مسکن گرفت


همینکه دلاک نیش سوزن را بر پوست او فرو برد . از خلیدن سرِ سوزن بر پوست بدنش احساس درد و سوزش کرد .

پهلوان در ناله آمد کای سَنی / مَرمَرا کُشتی ، چه صورت می زنی ؟


آن پهلوان قزوینی نالید و گفت : ای بزرگوار ، تو که مرا کشتی . چه کار می کنی ؟ چه نقشی می زنی ؟ [ سَنی = روشن و بلند ، مجازاََ بلند پایه و بزرگوار ]

گفت : آخِر شیر فرمودی مرا / گفت : از چه اندام کردی ابتدا ؟


دلاک گفت : شما فرمودید که نقش شیر بزنم . پهلوان قزوینی گفت : از کدامیک از اعضای بدنِ شیر ، آغاز به خالکوبی کرده ای ؟

گفت : از دُمگاه آغازیده ام / گفت : دُم بگذار ای دو دیده ام


دلاک گفت : از دُمِ شیر شروع کرده ام . پهلوان قزوینی گفت : ای عزیز من ، دُم را رها کن . لازم نیست دُمَش را نقش بزنی .

از دُم و دُمگاهِ شیرم دَم گرفت / دُمگهِ او دَمگهم ، محکم گرفت


زیرا از دُم و دُمگاه شیر ، نَفَسم بند آمد و جانم به لب رسید . دُمگاه شیر مجرای تنفس مرا بند آورد . [ دَم گرفتن = تنگ آمدن نفس ]

شیرِ بی دُم باش ، گو ای شیر ساز / که دلم سستی گرفت از زخمِ گاز


ای که نقش شیر را بر بدنم می سازی . بگ شیر بی دُم باشد . زیرا دلم از زخمِ گاز و خلیدن سوزن از حال رفت و دچار ضعف شدم .

جانب دیگر گرفت آن شخص ، زخم / بی مُحابا ، بی مُواسا ، بی ز رحم


دلاک وقتی بیتابی آن پهلوان را دید . از جای دیگر شیر شروع بکار کرد . بی آنکه نرمش و مدارا نشان دهد . سوزن را بر تن او کوبید . [ مُحابا = طرفداری کردن ، مجازاََ مدارا و نرمش . مُواسا = یاری دادن ، مجازاََ همراهی و نرمش ]

بانگ کرد او کین چه اندام است ازو ؟ / گفت : این گوش است ای مردِ نکو


باز آن پهلوان قزوینی فریاد بلند کرد که این دیگر کدام عضو شیر است ؟ دلاک جواب داد ای مرد نکوکار ، این گوشِ شیر است .

گفت : تا گوشش نباشد ای حکیم / گوش را بگذار و کوته کن گلیم


پهلوان گفت : گوشش را نیز رها کن ای مرد خردمند . گوش را نقش نزن و کار را مختصر کن . [ کوته کردن گلیم = مجازاََ مختصر کردن ]

جانب دیگر خَلِش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد


دلاک از قسمت دیگر بدن او ، سوزن را فرو کرد . باز قزوینی ناله و فغان سرداد . [ خَلِش = فرو بردن نوکِ تیز بر چیزی ]

کین سوم جانب چه اندام است نیز ؟ / گفت : این است اِشکمِ شیر ، ای عزیز


قزوینی گفت : این سومین جا دیگر کدام عضو است ؟ دلاک گفت : ای عزیز من ، این شکم شیر است .

گفت : تا اِشکم نباشد شیر را / چه شکم باید نگارِ سیر را


قزوینی گفت : از این قسمت نیز صرف نظر کن و شکم برای شیر نقش نکن .

خیره شد دلاک و بس حیران بماند / تا به دیر انگشت در دندان بماند


دلاک از این کارِ قزوینی شگفت زده شد و از شدّت حیرت تا دیر زمانی انگشت در دندان نهاد . یعنی سخت شگفت زده شد که چرا این مرد که مدعی پهلوانی است . از نیشِ سوزنی عاجز و درمانده شده است .

بر زمین زد سوزن آن دَم اوستاد / گفت : در عالَم کسی را این فتاد ؟


استاد خالکوب از روی خشم ، سوزن را بر زمین کوفت و گفت : آیا در جهان تا کنون چنین چیزی رُخ داده است ؟

شیرِ بی دُم و سر و اِشکم که دید ؟ / این چنین شیری خدا خود ، نافرید


دلاک گفت : شیرِ بدون سر و دُم و شکم را که دیده است ؟ اینگونه شیر را خدا نیافریده است . [ نتیجه گیری ای داستان را مولانا این گونه بیان می دارد ]

ای برادر صبر کن بر دردِ نیش /  تا رهی از نیشِ نَفسِ گَبرِ خویش


ای برادر ، بر درد نیش ریاضت و سوز عبادت ، صبر کن تا از نیش و گزند نَفسِ کافرت رهایی یابی . [ درد نیش کنایه از مجاهدۀ با نَفس و ریاضت است . جهاد با نَفس که در فرمایش حضرت ختمی مرتبت (ص) به جهاد اکبر تعبیر شده و از مهم ترین شرط سلوک است . زیرا نَفس خاصیت تلوّن دارد یعنی به رنگ های مختلف در می آید . ممکن است کسی را در جامۀ جاه گمراه کند و دیگری را با غرور بر طاعت و عبادت و یکی را با علم و دیگری را با شهواتِ پَستِ حیوانی و … از اینرو جهاد با نَفس که مهم ترین وظیفه و ریاضت است . عبارت از تهذیبِ اخلاق است . ( مجمع البحرین ، ص 486 ) . در قرآن کریم ، مکرراََ به جهاد با نفس و مقابله با هوی و هوس تاکید شده است . از آن جمله در آیه 135 سوره نساء « از هوای نفس پیروی نکنید . مبادا که از راه عدل کژ روید »

_ عرفا ، جهاد با نفس و ریاضت را یکی از مهم ترین شرطِ سلوک دانسته اند و در اهمیت آن گفته اند « نهاد آدمی آنگه پاک شود که در دریای مجاهدت افتد . کسی که درِ مجاهدت بر خود بسته دارد . لشکر هوی ، وی را به غارت بردارد و بر وی غالب شود و یا بر احوال او مستولی شود تا هرچه کند برای خلق کند » ( مناقب الصوفیه ، ص 53 ) . مولانا در توصیف ریاضت و مجاهدت نَفس گوید :

ای خُنُک آن کو جهادی می کند / بر بدن زجری و دادی می کند

تا ز رنجِ آن جهانی وارهد / برخود این رنجِ عبادت می نهد

جهد کن تا می توانی ای کیا / در طریق انبیاء و اولیاء

کافرم من گر زیانی کرد کس / در ره ایمان و طاعت یک نَفَس

جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر / هر که بی سر بود از این شد بُرد سر

کآن گروهی که رهیدند از وجود / چرخِ مِهر و ماهِشان ، آرد سجود


زیرا آن گروهی که از هستی بشری و اوصاف مادّی خود رهیدند و خلاص شدند . سپهر گردان و خورشید تابان و ماه فروزان در برابر عظمت و بزرگی ایشان به سجده درآمده است .

هر که مُرد اندر تنِ او نَفسِ گبر / مر وَرا فرمان بَرد خورشید و ابر


هرآنکس که نَفسِ سرکش در او بمیرد . خورشید و ابر و کلاََ همه کائنات ، مطیع فرمان او می شوند . [ آدمی با تهذیب خود امیرِ جهان می شود و در تکوین تصرف می کند ]

چون دلش آموخت شمع افروختن / آفتاب او را نیارد سوختن


هر آن کس که شعلۀ عشقِ حقیقی در باطنش زبانه کِشد . خورشید و عوامل طبیعی نمی تواند بر او گزندی رساند . [ عناصر مادی در او تاثیر ندارد بلکه او بر عناصر قاهر است ]

گفت حق در آفتابِ مُنتَجِم / ذکرِ تَزّاور کَذا عَن کَهفِهِم


خداوند در قرآن ، سوره کهف ، آیه 17 ، در حقِ اینان فرمود : « و خورشید را بینی که چون برآید از غارشان به سمت راست گراید و چون فرو رود . به سمتِ چپشان گردد و آنها در فراخنای غارند » [ اکثر مفسران گفته اند : که دَرِ غار به سوی شمال و روبروی بنات النعش بوده است و آفتاب بدین گونه می تافت تا شعاع آن به درون غار نیفتد و اجساد جوانمردان کَهف را نسوزاند . ( مُنتَجِم = تا دیرپای و گذران ، دارای طلوع و غروب منظم ، تابان ) ]

خار ، جمله لطف ، چون گُل می شود / پیشِ جزوی ، کو سویِ کُل می رود


خار مانند گُل سراسر لطف و زیبایی می شود . هرچند جزء است ولی به سوی کُل می رود و به سمتِ مرتبۀ الوهیت که جامع جمیع مراتب هستی است می رود .

چیست تعظیمِ خدا ؟ افراشتن / خویشتن را خوار و خاکی داشتن


تعظیم و بزرگداشت حق تعالی چیست ؟ مسلماََ خویش را همانند خاک ، بی ارزش و خوار و بی مقدار دانستن ، تعظیم خداوند است .

چیست توحیدِ خدا ؟ آموختن / خویشتن را پیشِ واحد سوختن


توحید خدا چیست ؟ آموختن علم معنا و سپس خویش را نزدِ واحد حقیقی سوزاندن است . یعنی وجود موهوم را ساقط کردن و سوزاندن آن در کورۀ عشق الهی و رسیدن به مقام فناء . [ اساس دین مبین اسلام و همه ادیان آسمانی ، توحید است . در قرآن کریم آیات فراوانی بر این معنا دلالت می کند . که یکی از مشهورترین آن سوره توحید یا اخلاص است . که می فرماید : قل هوالله احد … عرفا با الهام از آیات قرآنی ، توحید را آخرین مقام و مقامات سلوک و غایت قصوا می دانند . توحید را عبارت از نفی همه موجودات مجازی و اثبات حق دانسته اند . « توحید ، افکندن اضافتِ بود از خویشتن . نگویید : مرا و به من و از من » ( رسالۀ قشیریه ، ص 519 ) . و یا گفته اند : « توحید عبارت است از محو آثار بشریت و تجرّدِ الهیت » ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1234 ) ]

توحید به چهار قسمت تقسیم شده است . توحید امتثالی : در واقع همان توحید تقلیدی است و در این توحید ، فقط شرک جلی نفی می شود . توحید استدلالی یا علمی : آن است که بندۀ سالک با براهین و ادلّه وجود خدا را اثبات کند . در این مرحله شرکِ جلی برطرف می شود و به علاوه پاره ای از شرک های خفی ، زیرا در این مرحله سالک ، هنوز از کمند «من» و «مایی» نرسته است . توحید حالی : آن چنان باشد که حال توحید ، وصفِ لازمِ موحّد گردد و جملۀ ظلمات رسوم وجود او ، الّا اندک با اشراق نور توحید فانی شود . و او قطره وار در تصرف تلاطم امواج بحرِ توحید افتد . توحید ذوالجلالی :  والاترین مرحلۀ توحید است که همه رنگ ها ، بیرنگ شود و همه چون ها بی چون گردد و همه چیز به اصلِ خود بازگردد .

گر همی خواهی که بفروزی چو روز / هستی همچون شبِ خود را بسوز


اگر می خواهی که همانند روز ، فروزان و شعله ور شوی . وجودِ همچون شبِ تیره و تارت را بسوزان تا هیچ اثری از موجودیت طبیعی ات که اسیر زنجیر شهوات است نماند .

هستی ات در هستِ آن هستی نواز / همچو مِس در کیمیا اندر گداز


ای سالک ، موجودیت خویش را در وجودِ آن بخشنده هستی بگدازان . همانند گداختن مِس در کیمیا . [ همانطور که مِس می گدازد و در کیمیا به زَرِ ناب مبدّل می شود تو نیز مِسِ وجودت را در کیمیای وجود حق تعالی فانی کن تا به بقای حقیقی برسی . ( هستی نواز = منظور حق تعالی است . کیمیا = شرح بیت 516 همین دفتر ) ]

در من و ما ، سخت کردستی دو دَست / هست این جملۀ خرابی از دو هست


تو به «من» و «مایی» سخت چسبیده ای . یعنی همچنان در قید و بندِ هویت کاذب به سر می بری . ولی خبر نداری که همه این تباهی ها و ویرانی های روحی و اخلاقی از دوگانگی حاصل می شود . اینکه تو خود را در مقابل حضرت حق ، کسی بدانی . آشیانه زشتی ها و ام الفساد است .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر را

دکلمه کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر را

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟