شرح و تفسیر فهمیدن مریدان که ذالنون دیوانه نشده در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر فهمیدن مریدان که ذالنون دیوانه نشده
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1430 تا 1446
نام حکایت : امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود
بخش : 9 از 14
پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …
متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1430) دوستان در قصّۀ ذالنون شدند / سویِ زندان و در آن رأیی زدند
1431) کین مگر قاصد کند یا حکمتی است / او درین دین قبله یی و ، آیتی است
1432) دُورِ دُور از عقلِ جون دریایِ او / تا جنون باشد سَفَه فرمایِ او
1433) حاشَ لِلّه از کمالِ جاهِ او / که ابرِ بیماری بپوشد ماهِ او
1434) او ز شرّ عامه اندر خانه شد / او ز ننگِ عاقلان دیوانه شد
1435) او ز عارِ عقلِ کُندِ تن پرست / قاصدا رفته است و دیوانه شده ست
1436) که ببندیدم قوی ، وز سازِ گاو / بر سر و پشتم بزن ، وین را مکاو
1437) تا ز زخمِ لَخت یابم من حیات / چون قتیل از گاوِ موسی ای ثِقات
1438) تا ز زخمِ لَختِ گاوی خوش شوم / همچو کُشتۀ گاوِ موسی گَش شوم
1439) زنده شد کشته ز زخمِ دُمّ گاو / همچو مس از کیمیا شد زَرّ ساو
1440) کُشته برجَست و ، بگفت اسرار را / وانمود آن زمرۀ خون خوار را
1441) گفت روشن : کین جماعت کشته اند / کین زمان در خصمیَم آشفته اند
1442) چونکه کشته گردد این جسمِ گران / زنده گردد هستیِ اسراردان
1443) جانِ او بیند بهشت و نار را / باز داند جملۀ اسرار را
1444) وانماید خونیانِ دیو را / وانماید دامِ خدعه و ریو را
1445) گاو کُشتن هست از شرطِ طریق / تا شود از زخمِ دُمّش جان ، مُفیق
1446) گاوِ نَفسِ خویش را زوتر بکُش / تا شود روحِ خفی زنده و بهُش
دوستان در قصّۀ ذالنون شدند / سویِ زندان و در آن رأیی زدند
وقتی که دوستان ماجرای زندانی شدن ذالنوت را شنیدند . به سوی زندان ( بیمارستان ) روانه شدند و در آنجا به مشورت و رای زنی پرداختند .
کین مگر قاصد کند یا حکمتی است / او درین دین قبله یی و ، آیتی است
شاید او از روی قصد چنین کاری کرده و یا ممکن است در این کار حکمتی باشد . وگرنه ذالنون در دینِ اسلام ، خود قبله و آیتی محسوب می شود .
دُورِ دُور از عقلِ جون دریایِ او / تا جنون باشد سَفَه فرمایِ او
از عقل او که همچون دریا پهناور و ژرف است . بسی بعید می نماید که دیوانگی بر او چیره شود و او را به نادانی فرمان دهد . [ سَفَه فرما = فرمان دهنده به کارهای نابخردانه ]
حاشَ لِلّه از کمالِ جاهِ او / که ابرِ بیماری بپوشد ماهِ او
پناه بر خدا که ذالنون با آن کمالِ والا ، به گونه ای درآید که ابر بیماری ، ماهِ تابانِ عقل و خرد او را بپوشاند . [ حاش لِلّه = پناه بر خدا ، جمله ای است که در مورد تنزیه بکار می رود ]
او ز شرّ عامه اندر خانه شد / او ز ننگِ عاقلان دیوانه شد
ذالنون از گزند عوام الناس ، خانه نشین شد و از عار و ننگ شِبه عاقلان به دیوانگی گرایید . [ عاقلان در اینجا کنایه از کسانی است که فقط عقلِ معاش دارند . و بدان می بالند ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 494 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 475 ) و اسیر کمند دنیا و جاه و مقام اند . گویی که ذالنون با زبان حال می گوید : « اگر عقل این است که این سفلگان دنیا زده دارند . ما را همین دیوانگی بس است » دسته ای از صوفیه را که شوریده و مجذوبِ حق اند . بَهالیل گویند و ذوالنون ظاهراََ حالی اینگونه داشته است . توضیح بیشتر در شرح بیت 238 دفتر اول و بیت 2926 دفتر اول آمده است . ]
او ز عارِ عقلِ کُندِ تن پرست / قاصدا رفته است و دیوانه شده ست
او از ننگِ این عقلِ ناتوان و اسیرِ جسم و تن ، عمداََ رفته و دیوانه شده است . [ عقل کُند = کنایه از عقلِ ضعیف و ناتوان است که قادر به درک حقایق نیست ]
که ببندیدم قوی ، وز سازِ گاو / بر سر و پشتم بزن ، وین را مکاو
مرا محکم ببندید و با شلاق چهارپایان بر سر و کمرم زنید و علت این کار را جویا نشوید . [ سازِ گاو = شلّاق ، تسمه ای چرمین که بدان چهارپا را می رانند ]
تا ز زخمِ لَخت یابم من حیات / چون قتیل از گاوِ موسی ای ثِقات
تا ای یاران مورد اعتمادم ، بر اثر این ضربات ، زندگی پیدا کنم . همانطور که آن مقتول از گاوِ موسی (ع) حیات پیدا کرد . [ اشاره است به ماجرای گاوِ بنی اسرائیل که به نحوِ اجمال در تورات ، سِفرِ تثنیه ، باب 21 آمده . با این تفاوت که آنچه در تورات ذکر شده ، جنبه حکمِ شرعی دارد . ولی آنچه در قرآن آمده ( سوره بقره ، آیه 67 تا 74 ) نقل یک حادثه تاریخی است . مفسران قرآن و مورخان ، این حادثه را به صورت های مختلف نقل کرده اند که خلاصه آن این است :
یکی از ثروتمندان بنی اسرائیل که ثروتی بس کلان داشت . وارثی جز عموزادۀ خویش نداشت . وارث هر چه انتظار مرگِ او را کشید از مردن او خبری نشد . ناگزیر تصمیم گرفت وی را بکشد و از ثروتِ هنگفتِ او به میراث بَرَد . بالاخره وارث با توطئه و تبانی عدّه ای ، او را کُشت و جسدش را در میانۀ راهی افکند و سپس داد و قال راه انداخت و به اصطلاح صحنه سازی کرد و با قیافه ای حق به جانب شکایت نزدِ حضرت موسی (ع) برد ، مردم به جان هم افتادند و هر کس دیگری را به این جنایت متهم می کرد . بالاخره موسی (ع) به امرِ حق تعالی به بنی اسرائیل گفت که باید گاوی ذبح کنید تا قاتل شناخته گردد . قوم گفتند : یا موسی ، آیا ما را مسخره می کنی ؟ موسی جواب داد : من قصدِ استهزاء کسی را ندارم و این یک فرمانِ الهی است . گفتند : پس بگو ببینیم که این گاو چه خصوصیاتی باید داشته باشد ؟ موسی (ع) گفت : گاوی نه سالخورده باشد و نه جوان ، بلکه باید میانِ این دو باشد . گفتند : رنگ آن چه باشد ؟ موسی گفت : رنگِ آن گاو باید زردِ یکدست باشد که بیننده از تماشای آن شادمان شود . به هر حال پس از سوالات بسیار که همه از لجاجت و سماجت آنان حکایت می کرد . طبق اوصافی که موسی (ع) گفته بود ، گاوی فراهم آوردند و ذبح کردند . حضرت موسی (ع) طبق فرمان الهی به آنان دستور داد تا قسمتی از اعضای آن گاو را به مقتول بزنند . همینکه عضوی از آن گاو را به مقتول زدند در دَم زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد و این غائله نیز پایان یافت .
مولانا با اشاره به این حکایت ، این نکته را بازگو می کند که ای انسان ، قلب تو مانند آن مقتول است و نَفسِ امّارۀ تو نیز مانند آن گاو ، تا گاوِ نَفست را ذبح نکنی ، قلب و روحت زنده نمی شود . چنانکه ابیات بعدی این نکته را روشن می کند . [ مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 497 و تفسیر العیاشی ، ج 1 ، ص 46 و تفسیر نمونه ، ج 1 ، ص 1300 ) ]
تا ز زخمِ لَختِ گاوی خوش شوم / همچو کُشتۀ گاوِ موسی گَش شوم
تا در اثر ضربات دُمِ گاو به خوشی رسم . مانند آن مقتول که از گاوِ موسی (ع) زنده شد من نیز مسرور و نیکبخت شوم . [ گَش = خوب و خوش ، شادمانی و خوشی ]
زنده شد کشته ز زخمِ دُمّ گاو / همچو مس از کیمیا شد زَرّ ساو
آن مقتول بر اثر ضربات دُمِ گاو زنده شد . همانگونه که مس به وسیلۀ کیمیا ، طلایی خالص گردد . [ ساو = زرِ خالص ]
کُشته برجَست و ، بگفت اسرار را / وانمود آن زمرۀ خون خوار را
آن مقتول زنده شد و از جایش برخاست و اسرار را بازگو کرد و آن مردمانِ خونخوار را رسوا و بر ملا کرد .
گفت روشن : کین جماعت کشته اند / کین زمان در خصمیَم آشفته اند
آن مقتول ، روشن و آشکار گفت : که این گروه مرا کشته اند . ولی اکنون برای ظاهر سازی ، با دیگران بر سرِ کشته شدن من نزاع می کنند . [ دیگران را متهم می کنند که چرا این بی گناه را کشته اید . و ظاهراََ خود را خوانخواهِ من نشان می دهند . در حالیکه باطناََ خونخوارِ من هستند . در اینجا حضرت مولانا شروع می کند به بیان نتیجه این داستان و می فرماید : ]
چونکه کشته گردد این جسمِ گران / زنده گردد هستیِ اسراردان
اگر این جسمِ سنگین و ستبر همانند آن گاو کشته شود . روحِ رازدان و اسرارشناس آدمی زنده می شود . [ هر گاه آدمی با تیغِ ریاضت ، نفسِ امّاره پُر خوار خود را ذبح کند . روح لطیف او که که از اسرارِ غیب باخبر است به حیاتِ معنوی خود می رسد . ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 498 ) ]
جانِ او بیند بهشت و نار را / باز داند جملۀ اسرار را
روح او پیش از آنکه از این دنیا کوچ کند . بهشت و دوزخ را می بیند و از جمیع اسرار با خبر می شود .
وانماید خونیانِ دیو را / وانماید دامِ خدعه و ریو را
و خونخوارانِ شیطان صفت را نشان می دهد و دام های گسترده حیله و نیرنگِ ایشان را فاش می سازد . [ ریو = خدعه ، نیرنگ ]
گاو کُشتن هست از شرطِ طریق / تا شود از زخمِ دُمّش جان ، مُفیق
یکی از شروطِ اصلی طریقت ، کشتن گاوِ نَفسِ امّاره است . باشد که جان و روان آدمی از ضرباتِ تازیانه آن بهوش آید و آگاه شود . [ تازیانۀ ریاضت ، آدمی را در وادی سلوک و صعود روحی توفیق می بخشد ./ مُفیق = بهوش آینده ]
گاوِ نَفسِ خویش را زوتر بکُش / تا شود روحِ خفی زنده و بهُش
گاوِ نَفسِ امّاره ات را زودتر بکُش . تا روحِ پنهان در باطنت با علم و عقل زنده شود و حیاتِ پاک یابد .
دکلمه فهمیدن مریدان که ذالنون دیوانه نشده
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات