شرح و تفسیر تتمۀ حکایت خرس و آن ابله در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تتمۀ حکایت خرس و آن ابله
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2010 تا 2035
نام حکایت : انکار موسی بر مناجات شبان
بخش : 8 از 13
روزی حضرت موسی (ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بی پیرایه خدا را یاد می کرد . مثلاََ می گفت : ای خدا ، تو کجا هستی که من نوکری تو را کنم . موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم . شپش های جامه ات را بِکُشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم . دستان و پاهایت را نوازش کنم و جایِ خوابِ تو را پاک و پاکیزه کنم . و از این جملات و تعابیر بسیار گفت . تا آنکه حضرت موسی (ع) برآشفت و او را نکوهش کرد . چوپان نیز دل شکسته و غمین راهِ بیابان در پیش گرفت و
متن کامل حکایت انکار موسی بر مناجات شبان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2010) خرس هم از اژدها چون وارهید / و آن کرم از مردِ مردانه بدید
2011) چون سگِ اصحابِ کهف آن خرسِ راز / شد مُلازم در پِیِ آن بُردبار
2012) آن مسلمان سَر نهاد از خستگی / خرس ، حارس گشت از دلبستگی
2013) آن یکی بگذشت و ، گفتش : حال چیست ؟ / ای برادر مر تو را این خرس کیست ؟
2014) قصّه واگفت و حدیثِ اژدها / گفت : بر خرسی مَنِه دل ، ابلها
2015) دوستیِ ابله ، بَتر از دشمنی است / او به هر حیله که دانی راندنی است
2016) گفت : والله از حسودی گفت این / ور نَه خرسی چِه نگری ، این مهر بین
2017) گفت : مِهرِ ابلهان عِشوه دِه است / این حسودیِ من از مِهرش بِه است
2018) هَی بیا با من ، بِران این خرس را / خرس را مگزین ، مَهِل همجنس را
2019) گفت : رَو رَو ، کارِ خود کن ای حسود / گفت : کارم این بُد و ، رزقت نبود
2020) من کم از خرسی نباشم ای شریف / ترکِ او کن ، تا مَنَـت باشم حریف
2021) بر تو دل می لرزدم ز اندیشه ای / با چنین خرسی مرو در بیشه ای
2022) این دلم هرگز نلرزید از گزاف / نورِ حق است این ، نه دعویّ و ، نه لاف
2023) مؤمنم یَنظُر بِنور الله شده / هان و هان ، بگریز از این آتشکده
2024) این همه گفت و به گوشش در نرفت / بَد گمانی مرد را سدّی است زَفت
2025) دستِ او بگرفت و ، دست از وی کشید / گفت : رفتم ، چون نه یی یارِ رشید
2026) گفت : رَو ، بر من تو غمخواره مباش / بوالفضولا ، معرفت کمتر تراش
2027) باز گفتش من عدوّ تو نِیَم / لطف باشد گر بیایی در پِیَم
2028) گفت : خوابستم مرا بگذار ، رَو / گفت : آخِر یار را مُنقاد شَو
2029) تا بخُسبی در پناهِ عاقلی / در جوارِ دوستیِ صاحبدلی
2030) در خیال افتاد مَرد از جِدّ او / خشمگین شد ، زود گردانید رُو
2031) کین مگر قصدِ من آمد ، خونی است / یا طمع دارد ، گدا و تونی است
2032) یا گِرو بسته ست با یاران بدین / که بترساند مرا زین همنشین
2033) خود نیامد هیچ از خُبثِ سِرش / یک گمانِ نیک ، اندر خاطرش
2034) ظَنِ نیکش جُملگی بر خرس بود / او مگر مر خرس را همجنس بود
2035) عاقلی را از سگی تهمت نهاد / خرس را دانست اهلِ مِهر و داد
خرس هم از اژدها چون وارهید / و آن کرم از مردِ مردانه بدید
خرس همینکه از دستِ اژدها نجات پیدا کرد و آن جوانمردی را از آن مردِ دلاور دید . [ ادامه معنا در بیت بعدی ]
چون سگِ اصحابِ کهف آن خرسِ راز / شد مُلازم در پِیِ آن بُردبار
آن خرسِ ناتوان مانند سگِ اصحابِ کهف ، همراه آن مرد شد که در بلاها و حادثه ها بُردبار و صبور باشد .
آن مسلمان سَر نهاد از خستگی / خرس ، حارس گشت از دلبستگی
آن مردِ مسلمان از فرطِ خستگی سَر بر زمین نهاد و خرس هم به سبب دلبسته شدن به آن مرد ، نگهبان او شد .
آن یکی بگذشت و ، گفتش : حال چیست ؟ / ای برادر مر تو را این خرس کیست ؟
شخصِ خِردمندی از آنجا می گذشت ، به آن مرد گفت : ای برادر ماجرا چیست ؟ این خرس با تو چه نسبتی دارد و اصلا کیست ؟
قصّه واگفت و حدیثِ اژدها / گفت : بر خرسی مَنِه دل ، ابلها
آن مردِ دلاور ، حدیثِ اژدها را بازگو کرد . امّا آن مردِ خِردمند گفت : ای نادان ، به دوستی خرس ، دل ، مبند .
دوستیِ ابله ، بَتر از دشمنی است / او به هر حیله که دانی راندنی است
زیرا دوستی نادان از دشمنی بدتر است . به هر تدبیری که می دانی او را از خود بران .
گفت : والله از حسودی گفت این / ور نَه خرسی چِه نگری ، این مهر بین
آن مردِ دلاورِ ساده لوح وقتی این سخن را شنید . پیشِ خود به گمان بَد افتاد و گفت : به خدا قسم ، این شخص ، این حرف ها را از رویِ حسادت می زند . سپس به او گفت : تو چرا به خرس بودن او نگاه می کنی ؟ تو به مِهر و صفای او نگاه کن .
گفت : مِهرِ ابلهان عِشوه دِه است / این حسودیِ من از مِهرش بِه است
آن مردِ خِردمند گفت : مِهر و دوستی نابخردان ، فریبنده است . اگر خیال می کنی من حسادت می ورزم . بدان که این حسادتِ من از مِهر و دوستی خرس برای تو بهتر است . [ عشوه دِه = فریبنده ]
هَی بیا با من ، بِران این خرس را / خرس را مگزین ، مَهِل همجنس را
های ، مردِ غافل بیا و همراهِ من شو و این خرس را از خود بِران . خرس را به دوستی و همراهی برنگزین و همجنسِ خود را رها مساز . [ هَی = لفظی است برای تنبیه و آگاه سازی ، های ]
گفت : رَو رَو ، کارِ خود کن ای حسود / گفت : کارم این بُد و ، رزقت نبود
آن دلاورِ نادان به آن خردمند گفت : ای حسود ، برو برو ، پیِ کارت و خودت را نصیحت کُن . خِردمند گفت : کارِ من همین بود که تو را متوجّهِ خطرِ خرس کنم . ولی گویا قسمتِ تو نیست که از آن نصایح بهره مند شوی .
من کم از خرسی نباشم ای شریف / ترکِ او کن ، تا مَنَـت باشم حریف
ای مردِ شریف ، من کمتر از خرس که نیستم . تو خرس را رها کن تا من همنشین و همراهِ تو شوم . [ همنشینِ خردمندان شو تا رستگار شوی نه همنشینِ نابخردان که هستی تو را غارت کنند . ]
بر تو دل می لرزدم ز اندیشه ای / با چنین خرسی مرو در بیشه ای
من قلباََ برای سرنوشتِ تو اندیشناک هستم و دلم لرزان است . هرگز با چنین خرسی به جنگل مرو . یعنی هیچ جا با او همراه مشو .
این دلم هرگز نلرزید از گزاف / نورِ حق است این ، نه دعویّ و ، نه لاف
قلبِ من هیچوقت بیهوده به لرزه درنمی آید . هنانا ارشاد و نصیحتِ من ، نورِ حق است . نه ادّعا و یاوه گویی . [ روشن بینان از منظری بالا به جهان درنگرند . از اینرو حوادث را بیش از وقوع دریابند . ]
مؤمنم یَنظُر بِنور الله شده / هان و هان ، بگریز از این آتشکده
من مؤمنی هستم که با نورِ خدا نظر می کنم . بهوش باش و بهوش باش که از این آتشگاه باید بگریزی . [ مصراع اوّل اشاره به حدیثی دارد که در شرح بیت 2634 دفتر اوّل آمده است . ]
این همه گفت و به گوشش در نرفت / بَد گمانی مرد را سدّی است زَفت
آن خردمند ، این همه اندرز داد ولی به گوشِ دلِ او فرو نرفت . زیرا گمان بَد بر آدمی ، حجابی ستبر است .
دستِ او بگرفت و ، دست از وی کشید / گفت : رفتم ، چون نه یی یارِ رشید
آن خردمند ، دستِ آن دلاورِ ساده لوح را گرفت که همراهِ خود ببرد . ولی آن ساده لوح ، دساِ خود را از دستِ او کشید . خردمند وقتی این حال را دید گفت : حالا که رشد یافته نیستی و نمی توانی صواب را از ناصواب تمیز دهی ، من رفتم .
گفت : رَو ، بر من تو غمخواره مباش / بوالفضولا ، معرفت کمتر تراش
آن نادان از فرطِ حماقت به آن خردمندِ دلسوز گفت : برو ، تو غمِ مرا نخور ، ای یاوه گویی که خود را دانا و حکیم نشان می دهی . اینقدر اظهار فضل و معرفت مکن .
[ بُوالفضول = شرح بیت 3231 دفتر اوِل ، در اینجا بصورت منادی آمده است ]
باز گفتش من عدوّ تو نِیَم / لطف باشد گر بیایی در پِیَم
دوباره آن خردمند به او گفت : من دشمنِ تو نیستم . اگر دنبالِ من بیایی . واقعاََ لطف کرده ای . [ فایده و سود این کار نصیبِ خودِ تو می شود و به خود نیکی کرده ای . ]
گفت : خوابستم مرا بگذار ، رَو / گفت : آخِر یار را مُنقاد شَو
آن دلاورِ نادان گفت : من الان خوابم می آید . مرا رها کن و برو به دنبالِ کارِ خودت ، خردمند گفت : این دَمِ آخر بیا و حرف مرا گوش کن .
تا بخُسبی در پناهِ عاقلی / در جوارِ دوستیِ صاحبدلی
تا در پناهِ شخصی خردمند بخوابی و در کنارِ دوستی صاحبدل بیاسایی .
در خیال افتاد مَرد از جِدّ او / خشمگین شد ، زود گردانید رُو
آن مردِ نادان از تلاش و کوشش آن مرد خردمند دچارِ بَدگمانی شد . پس با حالتی غضب آلود ، بی درنگ روی از آن خردمند برگرداند و گفت : [ ادامه معنا در بیت بعدی ]
کین مگر قصدِ من آمد ، خونی است / یا طمع دارد ، گدا و تونی است
نکند این شخص ، قصدِ کشتن مرا دارد و یا نکند طَمَعی در من بسته و یا اصلاََ گدا و آس و پاس است . [ تونی = آتشدان حمام های قدیم را تون گویند و تونی ، کسی بوده که آتشدانِ خمام ها را روشن می کرده . این شغل از پَست ترین مشاغل آن زمان به شمار می آمده است . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 208 ) ]
یا گِرو بسته ست با یاران بدین / که بترساند مرا زین همنشین
یا نکند با دوستان خود شرط بسته است که با این یاوه ها مرا از این همنشین مهربان (خرس) بترساند . [ گرو بستن = شرط بستن ]
خود نیامد هیچ از خُبثِ سِرش / یک گمانِ نیک ، اندر خاطرش
آن نادان به علّتِ پلیدی درون ، حتی یک گمانِ نیک به خاطرش نرسید .
ظَنِ نیکش جُملگی بر خرس بود / او مگر مر خرس را همجنس بود
آن مردِ نادان ، همۀ نیک گمانی اش متوجّه خرس بود . او گویا با خرس همجنس بود زیرا این همه ، نسبت به او تمایل نشان می داد ولی از آن عاقلِ فرزانه رُخ برتافت .
عاقلی را از سگی تهمت نهاد / خرس را دانست اهلِ مِهر و داد
آن نادان از روی سگ منشی ، به آن مردِ خردمند اتهام زد . ولی خرس را اهلِ دوستی و عدالت به شمار آورد .
دکلمه تتمۀ حکایت خرس و آن ابله
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات