سببِ رجوع کردن آن مهمان به خانۀ مصطفی

سببِ رجوع کردن آن مهمان به خانۀ مصطفی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

سببِ رجوع کردن آن مهمان به خانۀ مصطفی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 118 تا 167

نام حکایت : حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ

بخش : 3 از 19 ( سببِ رجوع کردن آن مهمان به خانۀ مصطفی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ

تنی چند از کافران از راهی دور به مسجد درآمدند و به پیامبر (ص) گفتند که ما را به عنوان مهمان بپذیر . پیامبر رو به اصحابِ خود کرد و فرمود هر کدامتان یکی از این افراد را به خانۀ خود ببرد و از او پذیرایی کند . هر یک از آنان بیدرنگ یکی از کافران را انتخاب کردند و با خود بردند . امّا در آن میان یکی از کافران که بس جسیم و تنومند بود باقی ماند و کسی حاضر نشد او را به خانۀ خود ببرد . زیرا از ظاهرش پیدا بود که پُرخورست . پیامبر وقتی دید که کسی حاضر نیست میزبانِ او شود . خود ، او را به خانه بُرد تا از او پذیرایی کند . چون وقتِ شام رسید اهلِ خانۀ پیامبر پی در پی طعام می آوردند و …

متن کامل ” حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات سببِ رجوع کردن آن مهمان به خانۀ مصطفی

ابیات 118 الی 167

118) کافرک را هَیکلی بُد یادگار / یاوه دید آن را و گشت او بی قرار

119) گفت : آن حُجره که شب جا داشتم / هیکل آنجا بی خبر بگذاشتم

120) گر چه شَرمین بود شَرمش حرص بُرد / حرص اژدرهاست ، نه چیزی ست خُرد

121) از پی هیکل شتاب اندر دوید / در وِثاقِ مصطفی ، و آن را بدید

122) کان یَدُالله ، آن حَدَث را هم به خَود / خوش همی شوید ، که دُورش چشمِ بَد

123) هَیکلش از یاد رفت و ، شد پدید / اندرو شوری ، گریبان را درید

124) می زد او دو دست را بر رُو و سَر / کلّه را می کوفت بر دیوار و دَر

125) آنچنانکه خون از بینیّ و سَرش / شد روان و رحم کرد آن مِهترش

126) نعره ها زد ، خلق جمع آمد بر او / گبر گویان : اَیُّهَاالنّاسُ احذَرُوا

127) می زد او بر سَر که ای بی عقل سَر / می زد او بر سینه کای بی نور بَر

128) سَجده می کرد او که ای کُلِّ زمین / شرمسارست از تو این جزوِ مَهین

129) تو که کُلّی ، خاضعِ امرِ ویی / من که جزوَم ، ظالم و زشت و غَوی

130) تو که کُلّی خوار و لرزانی ز حق / من که جزوم در خِلاف و در سَبَق

131) هر زمان می کرد رُو بر آسمان / که ندارم رویِ این قبلۀ جهان

132) چون ز حد بیرون ، بلرزید و طپید / مصطفی اش در کنارِ خود کشید

133) ساکنش کرد و بسی بنواختش / دیده اش بگشاد و داد اِشناختش

134) تا نگرید ابر ، کی خندد چَمَن ؟ / تا نگرید طفل ، کی جوشد لَبَن ؟

135) طفلِ یک روزه همی داند طریق / که بگریم تا رسد دایۀ شفیق

136) تو نمی دانی که دایۀ دایگان / کم دهد بی گریه شیر او رایگان ؟

137) گفتِ فَلیَبکُوا کثیراََ ، گوش دار / تا بریزد شیرِ فضلِ کردگار

138) گریۀ ابرست و سوزِ آفتاب / اُستُنِ دنیا ، همین دو رشته تاب

139) گر نبودی سوزِ مِهر و اشکِ ابر / کی شدی جسم و عَرَض زَفت و ستبر ؟

140) کی بُدی معمور این هر چار فصل ؟ / گر نبودی این تَف و این گریه اصل

141) سوزِ مِهر و گریۀ ابرِ جهان / چون همی دارد جهان را خوش دهان

142) آفتابِ عقل را در سوز دار / چشم را چون ابرِ اشک افروز دار

143) چشمِ گریان بایدت ، چون طفلِ خُرد / کم خور آن نان را ، که نان آبِ تو بُرد

144) تن چون با برگ است روز و شب از آن / شاخِ جان در برگ ریزست و خزان

145) برگِ تن بی برگیِ جان است زود / این بباید کاستن ، آن را فزود

146) اَقرِضُواالله ، قرض دِه این برگِ تن / تا بِرُوید در عِوَض در دل ، چمن

147) قرض دِه ، کم کُن از این لقمۀ تنت / تا نماید وَجهِ لاعَینُ رَأَت

148) تن ز سِرگین ، خویش چون خالی کند / پُر ز مُشک و دُرِّ اِجلالی کند

149) این پلیدی بدهد و پاکی بَرَد / از یُطَهِّرکُم تنِ او بر خورَد

150) دیو می ترساندت که هین و هین / زین پشیمان گردی و گردی حَزین

151) گر گُدازی زین هوس ها تو بدن / بس پشیمان و غمین خواهی شدن

152) این بخور ، گرم است و دارویِ مِزاج / و آن بیاشام از پیِ نفع و علاج

153) هم بدین نیّت که این تن مَرکب است / آنچه خُو کرده ست آنَش اَصوَب است

154) هین مگردان خُو که پیش آید خلل / در دِماغ و دل بزاید صد علل

155) این چنین تهدیدها آن دیوِ دون / آرَد و بر خلق خوانَد صد فسون

156) خویش جالینوس سازد در دوا / تا فریبد نَفسِ بیمارِ تو را

157) کین تو را سود است از درد و غمی / گفت آدم را همین ، در گندمی

158) پیش آرَد هَیهَی و هَیهات را / وز لَویشه پیچد او لَبهات را

159) همچو لبهای فَرَس در وقتِ نعل / تا نماید سنگِ کمتر را چو لعل

160) گوشهاات گیرد او چون گوشِ اسب / می کشانَد سویِ حرص و سویِ کسب

161) بر زند بر پات نعلی ز اشتباه / که بمانی تو ز دردِ آن ز راه

162) نعلِ او هست آن تردّد در دو کار / این کنم یا آن کنم ؟ هین هوش دار

163) آن بکُن که هست مُختارِ نَبی / آن مکن که کرد مجنون و صَبی

164) حُفَّتِ الجَنّة ، به چه محفوف گشت ؟ / بِالمَکارِه  که ازو افزود کشت

165) صد فسون دارد ز حیلت وز دَها / که کند در سَلّه ، گر هست اژدها

166) گر بُوَد آبِ روان ، بر بنددش / ور بُوَد حَبرِ زمان ، بر خنددش

167) عقل را با عقلِ یاری یار کُن / اَمرُهُم شُوری بخوان و کار کُن

شرح و تفسیر سببِ رجوع کردن آن مهمان به خانۀ مصطفی

کافرک را هَیکلی بُد یادگار / یاوه دید آن را و گشت او بی قرار


آن کافرِ حقیر بُتی یادگار داشت و چون دید آن را گم کرده پریشان شد . [ هَیکل = تعویذ ، آنچه بر خویش حمایل کنند از حِرز و تعویذ ، کالبد ، پیکر ، در اینجا مراد بُت است / یاوه = گم شده ]

گفت : آن حُجره که شب جا داشتم / هیکل آنجا بی خبر بگذاشتم


با خود گفت : در اتاقی که دیشب خوابیده بودم . آن را در آن اتاق جا گذاشته ام .

گر چه شَرمین بود شَرمش حرص بُرد / حرص اژدرهاست ، نه چیزی ست خُرد


اگر چه او از فعلِ قبیح خود خجلت زده بود . امّا حرص ، خجالتش را از میان برد . زیرا حرص واقعا اژدهاست و چیزِ کوچکی نیست . [ شَرمین = خجالت زده ]

از پی هیکل شتاب اندر دوید / در وِثاقِ مصطفی ، و آن را بدید


آن کافر برای پیدا کردنِ بُت با شتاب واردِ اتاقِ محمّد مصطفی (ص) شد و آن حالِ وخیم را دید . [ وِثاق = اتاق ]

کان یَدُالله ، آن حَدَث را هم به خَود / خوش همی شوید ، که دُورش چشمِ بَد


دید که آن دستِ خدا ، یعنی رسول الله که چشمِ بَد از او دور باد با دستِ خود آن کثافت ها را به خوبی و خوشی می شوید . [ یَدالله = شرح بیت 1918 دفتر دوم ]

هَیکلش از یاد رفت و ، شد پدید / اندرو شوری ، گریبان را درید


بُتِ خود را فراموش کرد و چنان شور و حالی در او ایجاد شد که گریبانِ خود چاک می داد .

می زد او دو دست را بر رُو و سَر / کلّه را می کوفت بر دیوار و دَر


او دو دستی بر سر و روی خود می زد و سرش را به در و دیوار می کوفت .

آنچنانکه خون از بینیّ و سَرش / شد روان و رحم کرد آن مِهترش


بطوری که خون از دماغ و سرش جاری شد و دلِ آن مردِ بزرگوار ( پیامبر ) به حالِ او سوخت .

نعره ها زد ، خلق جمع آمد بر او / گبر گویان : اَیُّهَاالنّاسُ احذَرُوا


آن کافر فریادها می زد و مردم در اطرافش گِرد آمدند . و در آن حال می گفت : ای مردم از من حَذَر کنید . یعنی من چنان دچارِ شور و مستی شده ام که اختیاری از خود ندارم پس بهتر است از اطرافم پراکنده شوید . [ اِحذَرُوا = حذر کنید ، بپرهیزید ]

می زد او بر سَر که ای بی عقل سَر / می زد او بر سینه کای بی نور بَر


آن کافر بر سرِ خود می کوفت و می گفت : ای سرِ بی عقل . و بر سینه اش می زد و می گفت : ای سینه ای که از نورِ ایمان بی بهره ای .

سَجده می کرد او که ای کُلِّ زمین / شرمسارست از تو این جزوِ مَهین


آن کافر سجده می کرد و می گفت : ای کُلِّ زمین ، این جزوِ حقیر از تو شرمنده است . ( مِهین = خوار و حقیر ) [ مراد از « کُلِّ زمین » حضرت نبی اکرم (ص) است . و مراد از «زمین» ، کُلِّ عالَم . از آنرو که پیامبر (ص) ، زُبده و خلاصۀ کُلِ عالَم است . وجه دیگری که انقروی ذکر کرده اینست که خطابِ مهمانِ رسول خدا به زمین باشد . یعنی : ای زمین این حقیر که جزیی از وجودِ توست از تو شرمنده است . زیرا تو که کُلِ هستی و جسمی عظیم داری مطیع و منقادِ امرِ حقی در حالی که من که جزیی از وجودِ تو هستم سرکش و عصیانگرم . زیرا به موجبِ آیه 55 سورۀ طه ، خلقت انسان از زمین بوده است و به موجب آیه 11 سورۀ فصّلت ، زمین و آسمان مطیعِ امرِ حق اند . ]

تو که کُلّی ، خاضعِ امرِ ویی / من که جزوَم ، ظالم و زشت و غَوی


تو که به مثابۀ کُل هستی . در برابرِ فرمانِ حق خاضعی . امّا من که جزوم ، ظالم و زشت و گمراهم . ( غَوی = گمراه ) [ حکیم سبزواری گوید : سببِ شرمساری من اینست که قاعدتاََ جزء باید مطیعِ کُل باشد . در حالی که کُل در اینجا مطیع است و جزء سرکش و عاصی ( شرح اسرار ، ص 232 ) . بحرالعلوم حاصل بیت را اینگونه بیان داشته است : تو ای رسولِ خدا که کُل و مظهرِ جامعی ، منقادِ امرِ حقی . و من با آنکه جزء هستم مخالفِ امرِ حق ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 6 ، ص 12 ) . ]

تو که کُلّی خوار و لرزانی ز حق / من که جزوم در خِلاف و در سَبَق


تو که به منزلۀ کُل هستی در برابر حضرت حق حقیری و از هیبت و جبروتِ او بر خود می لرزی . امّا من که موجود جزیی هستم با امرِ حق مخالفت می کنم و از حدِّ خود پا فراتر می نهم . [ در سَبَق = در پیشی گرفتن ، در اینجا به معنی از حد گذشتن ]

هر زمان می کرد رُو بر آسمان / که ندارم رویِ این قبلۀ جهان


آن کافر هر لحظه رو به آسمان می کرد و می گفت : من رویی ندارم که به این قبلۀ جهانیان نظر کنم . [ این قبلۀ جهان = مراد شخص نبی اکرم (ص) است ]

چون ز حد بیرون ، بلرزید و طپید / مصطفی اش در کنارِ خود کشید


چون آن کافر بیش از حد لرزید و مضطرب شد . حضرت محمّد مصطفی (ص) او را در آغوشِ خود گرفت .

ساکنش کرد و بسی بنواختش / دیده اش بگشاد و داد اِشناختش


به او آرامش بخشید و موردِ لطف و نوازشِ خود قرار داد . و چشمِ دلش را باز کرد و بدو معرفت عطا فرمود .

تا نگرید ابر ، کی خندد چَمَن ؟ / تا نگرید طفل ، کی جوشد لَبَن ؟


برای مثال ، تا ابر گریه نکند ، یعنی نبارد . کی ممکن است که چمن شاداب و خرّم شود ؟ و تا کودکِ شیر خوار گریه سَر ندهد کی ممکن است که در پستانِ مادرش شیر به جوشش آید ؟ [ لَبَن = شیر ]

طفلِ یک روزه همی داند طریق / که بگریم تا رسد دایۀ شفیق


حتّی طفلِ یک روزه هم راهِ شیر خوردن را بلد است . او با زبانِ حال می گوید : باید گریه کنم تا دایۀ مهربان نزدِ من آید .

تو نمی دانی که دایۀ دایگان / کم دهد بی گریه شیر او رایگان ؟


آیا تو این مطلب را نمی دانی که دایۀ دایگان ، یعنی حضرت پروردگار بدونِ گریۀ بندگان ، کمتر شیر لطف را به آنان می نوشاند ؟

گفتِ فَلیَبکُوا کثیراََ ، گوش دار / تا بریزد شیرِ فضلِ کردگار


این فرمایش حق که فرموده است : « باید بسیار بگریند » را گوش کن . تا شیرِ فضلِ الهی فرو ریزد . [ برخی « فَلیَبکُوا کثیراََ » را مفعول فعل «گفت» دانسته اند . و آن اشاره است به آیه 82 سورۀ توبه « پس باید بخندند اندکی و بگریند بسیار و این کیفر اعمالی است که مرتکب شده اند » این آیه در بارۀ منافقان است و مولانا از آن فقط اقتباس لفظی کرده است . ]

گریۀ ابرست و سوزِ آفتاب / اُستُنِ دنیا ، همین دو رشته تاب


گریه ابر و حرارت آفتاب ، ستونِ دنیاست . تو نیز به گریه و سوزِ قلبی متوسل شو . [ منظور از «تاب» اینست که به این دو امر توسل جو . ]

گر نبودی سوزِ مِهر و اشکِ ابر / کی شدی جسم و عَرَض زَفت و ستبر ؟


اگر حرارتِ خورشید و بارش ابر نبود کی ممکن بود که جوهر و عَرَض نشو و نما کند و بزرگ شود ؟ [ منظور از «جسم» در اینجا جوهر است و منظور از «اشک ابر» بارش برف و باران است . توضیحِ جوهر و عَرَض در شرح بیت 2110 دفتر اوّل مده است . ]

کی بُدی معمور این هر چار فصل ؟ / گر نبودی این تَف و این گریه اصل


اگر حرارتِ خورشید و بارش ابر اصل و منشأ نشو و نمای موجودات نبود . چگونه ممکن بود که فصولِ چهار گانۀ طبیعت سر و سامان پیدا کند . [ تَف = حرارت ، گرما ]

سوزِ مِهر و گریۀ ابرِ جهان / چون همی دارد جهان را خوش دهان


حال که حرارتِ خورشید و بارش ابرهای جهان ، کام دنیا را شیرین می کند و موجب رشد و نموّ می شود . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

آفتابِ عقل را در سوز دار / چشم را چون ابرِ اشک افروز دار


تو نیز خورشیدِ عقلت را گرم و فروزان کن و چشمت را مانندِ ابر گریان بدار .

چشمِ گریان بایدت ، چون طفلِ خُرد / کم خور آن نان را ، که نان آبِ تو بُرد


باید مانندِ آن طفلِ خُردسال ، چشمی گریان داشته باشی . از آن نان کمتر بخوذ زیرا نان ، آبروی تو را می ریزد . [ انکسار و رقّتِ قلب و لطافتِ روح از ثمراتِ ایمان است . دل های سنگین و قسیّ از نورِ ایمان تهی هستند . از اینرست که در ادعیه شریفه ، گریه و خضوع قلبی بسیار موردِ تأکید قرار گرفته است . حضرت علی (ع) در انتهای دعای کمیل می فرماید : « رحم آر بر کسی که سرمایه ای جز امید و سِلاحی جز گریه ندارد » . مراد از «نان» در مصراع دوم ، ، حُطام دنیاست و ]

تن چون با برگ است روز و شب از آن / شاخِ جان در برگ ریزست و خزان


اگر جسمِ تو روزان و شبان از توشه و آذوقه برخوردار شود . شاخۀ روحِ تو دچار برگ ریزی و پاییز خواهد شد . [ برگ = در مصراع اوّل به معنی آذوقه و رِزقِ مادّی و در مصراع دوم به معنی برگ درخت است . ) [ پس پرداختن به لذّات و شهوات ، روحِ تو را ضعیف و بی رونق می کند . ]

برگِ تن بی برگیِ جان است زود / این بباید کاستن ، آن را فزود


توشۀ جسم باعثِ بی توشه ماندن روح می شود . پس باید هر چه زودتر از جیرۀ جسم بکاهی و بر جیرۀ روح بیفزایی .

اَقرِضُواالله ، قرض دِه این برگِ تن / تا بِرُوید در عِوَض در دل ، چمن


طبق حکم « به خدا قرض دهید » . از توشۀ جسم بگیر و به خدا قرض بده تا به عوضِ آن در دلت چمن بروید . [ در قسمتی از آیه بلند سورۀ مزمّل آمده است « … به خداوند قرضی نکو دهید … » در آیه 11 و 18 سورۀ حدید ، آیه 17 سورۀ تغابن و آیه 245 سورۀ بقره ، نیز مسئله قرض الحسنه دادن به خداوند مطرح شده است .

منظور مولانا از دادن قرض به خداوند اینست که انسان برای نیل به کمالات والای روحی و اخلاقی باید از شهواتِ نفسانی و لذّاتِ جسمانی بگذرد . و این را با عبارت « قرض دادن به خداوند » بیان می دارد و نتیجۀ این قرض اینست که آدمی به اضعافِ مضاعف بهرۀ روحی می برد . ]

قرض دِه ، کم کُن از این لقمۀ تنت / تا نماید وَجهِ لاعَینُ رَأَت


به خدا قرض بده و از غذای جسمت بکاه . تا به تو رخساره ای نشان دهد که هیچ چشمی آن را ندیده است . [ در مصراع دوم اقتباسی لفظی شده از حدیث قدسی « حق تعالی فرمود : فراهم آوردم برای بندگانِ نیکو کِردارم ، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلبِ انسانی خطور کرده است » ( احادیثِ مثنوی ، ص 93 و 94 ) ]

تن ز سِرگین ، خویش چون خالی کند / پُر ز مُشک و دُرِّ اِجلالی کند


هر گاه آدمی درونِ خود را از مدفوع تهی سازد . حضرت حق وجودِ او را پُر از مُشک و مرواریدهای شاهوار می کند . یعنی اگر وجودِ خود را از شهوات خالی کنی ، درونت پُر از معارفِ والا می شود . [ مولانا در امرِ پرهیز از طعام و شهوات سخت عامل بود . وقتی از اهلِ خانه می پرسید . امروز در خانه چیزی یافت می شود ؟ اگر می گفتند نه ، منبسط می شد و می گفت : الحمدالله که امروز خانۀ ما شبیه خانۀ محمّد (ص) است . و اگر می گفتند آری یافت می شود . ناراحت می شد و می گفت : از این خانه بویِ فرعون می آید . ]

این پلیدی بدهد و پاکی بَرَد / از یُطَهِّرکُم تنِ او بر خورَد


این کار ، پلیدی و ناپاکی را می دهد و در عوض ، پاکی می گیرد . و وجودش از حقیقتِ آیه تطهیر برخوردار می شود . ( یُطَهِّرکُم = پاک کند شما را ) [ در مصراعِ دوم از قسمتی از آیه 33 سورۀ احزاب اقتباسِ لفظی شده است . این آیه در میانِ محدّثان و مفسّران به آیه تطهیر آوازه یافته است . و عموم شیعیان و اکثرِ محدّثانِ اهلِ سنّت مراد از «اهل البیت» را که در این آیه مذکور افتاده حضرت محمّد (ص) و علی و فاطمه و حسن و حسین ( سلام الله علیهم اَجمعین ) می دانند . و تنها اندکی از مفسّران و محدّثانِ اهلِ سنّت به دلیل آنکه در آیات قبل سخن از زنان پیامبر (ص) رفته . مراد از «اهل البیت» را زنان آن حضرت دانسته اند . به هر حال مولانا در این بیت از آن آیه فقط استفادۀ لفظی کرده است . و امّا ترجمه آیه « … همانا خداوند خواهد که پلیدی را از شما اهلِ بیت زُداید و شما را پاک گرداند به پاکی تمام » ]

منظور بیت : هر کس خود را از پلیدی های نفسانی و رذائلِ اخلاقی مصون دارد و به حکمِ الهی جسم و روحش از نور ایمان و ایقان برخوردار گردد .

دیو می ترساندت که هین و هین / زین پشیمان گردی و گردی حَزین


شیطان تو را می ترساند و می گوید : حواست جمع باشد که از این کار پشیمان و اندوهگین خواهی شد . یعنی اگر از لذّاتِ دنیوی و شهواتِ نفسانی حداکثر بهره را نبری بعدها که پیر و در هم شکسته شدی از این فرصت های از دست داده نادم و خاسر خواهی شد . [ حَزین = غمگین ]

گر گُدازی زین هوس ها تو بدن / بس پشیمان و غمین خواهی شدن


باز همو گوید : اگر تو جسمت را از هوس های حیوانی و نفسانی بزدایی و راهِ ریاضت در پیش گیری بسیار نادم و پشیمان خواهی شد .

این بخور ، گرم است و دارویِ مِزاج / و آن بیاشام از پیِ نفع و علاج


شیطان به تو می گوید : این غذا را بخور که طبعی گرم دارد و داروی مزاج است و برای آنکه معالجه و کامروا شوی فلان شراب را بنوش . [ شیطان برای وسوسۀ انسان متوسل به اباطیلی حقیقت نما می شود و برای گمراه کردن آدمی حتّی دلایل عقلی و شرعی اقامه می کند . ]

هم بدین نیّت که این تن مَرکب است / آنچه خُو کرده ست آنَش اَصوَب است


با این نیّت و به خاطرِ اینکه جسم ، مرکوبِ توست باید بخوری و بیآشامی و به هر چیزی که جسمت بدان عادت کرده بدو بده که این کار برایش بهتر است . ( اَصوَب = درست تر ) [ انقروی می گوید : حدیثی وارد شده است : « نَفسِ تو مرکوبِ توست . پس با او به نرمی رفتار کن » و باز می گوید حدیثی دیگر آمده که با مصراعِ دوم تناسب دارد « به هر بدنی چیزی دِه که بدان خو گرفته است » ( شرح کبیر انقروی ، ج 12 ، ص 59 ) ]

هین مگردان خُو که پیش آید خلل / در دِماغ و دل بزاید صد علل


مبادا عادت خود را تغییر دهی زیرا این کار موجبِ نقصان و اختلالِ سلامتی تو می گردد و بسیاری از بیماری ها در مغز و قلبت پیدا می شود .

این چنین تهدیدها آن دیوِ دون / آرَد و بر خلق خوانَد صد فسون


آن شیطانِ پَست با چنین وساوسی ، انسان را تحتِ تأثیر قرار می دهد و افسون هایی بسیار بر گوشِ آنان می خواند .

خویش جالینوس سازد در دوا / تا فریبد نَفسِ بیمارِ تو را


شیطان در دارو و درمان ، خود را جالینوس حکیم نشان می دهد تا نَفسِ معیوبِ تو را فریب دهد . [ توضیح جالینوس در شرح بیت 24 دفتر اوّل ]

کین تو را سود است از درد و غمی / گفت آدم را همین ، در گندمی


شیطان به تو می گوید که این کار برای تو مفید و تو را از درد و اندوه می رهاند . شیطان وقتی که می خواست آدم را به خوردنِ گندم ترغیب کند از همین گونه حرف ها می زد . [ وقتی که ابلیس می خواست آدم و حوا را به خوردن شجرۀ ممنوعه ترغیب کند دلایلی واهی تراشید .

پیش آرَد هَیهَی و هَیهات را / وز لَویشه پیچد او لَبهات را


شیطان تو را به انواعِ حیله ها ، وسوسه می کند و با وسیله ای مخصوص لبهایت را می بندد . [ لَویشه = ریسمانی که به شکلِ حلقه بر سرِ چوبی نصب کنند و لب های اسب و خَرِ چموش را در آن حلقه نهند تا حرکت نابجا نکند . ]

همچو لبهای فَرَس در وقتِ نعل / تا نماید سنگِ کمتر را چو لعل


درست مانندِ وقتی که لب های اسب را می بندند و نعلش می کنند . شیطان نیز همانطور لب های تو را می بندد تا سنگِ بی ارزش را به تو لعل بنمایاند . [ فَرَس = اسب ]

گوشهاات گیرد او چون گوشِ اسب / می کشانَد سویِ حرص و سویِ کسب


شیطان گوش های تو را می گیرد . همانطور که گوش های اسب را می گیرند و آنگاه تو را به سویِ حرص و کسب و کارِ دنیوی می کشد .

بر زند بر پات نعلی ز اشتباه / که بمانی تو ز دردِ آن ز راه


بر پایت نعلی از سرگردانی می زند که بر اثرِ دردِ آن از راه رفتن باز می مانی .

نعلِ او هست آن تردّد در دو کار / این کنم یا آن کنم ؟ هین هوش دار


نعلِ شیطان عبارت است از تردید در انجام دو کار ، مثلاََ پیشِ خود می گویی : این کار را بکنم یا آن کار را ؟ بهوش باش و از دامِ شیطان حَذر کن . [ تردّد = دو دلی ، مردّد بودن ، تردید ]

آن بکُن که هست مُختارِ نَبی / آن مکن که کرد مجنون و صَبی


کاری را انجام بده که موردِ رضایت پیامبر است و کاری مکن که دیوانه و کودک انجام می دهند . [ صَبی = کودک ]

حُفَّتِ الجَنّة ، به چه محفوف گشت ؟ / بِالمَکارِه  که ازو افزود کشت


بهشت پوشیده شده است . امّا با چه چیزی ؟ با چیزهایی سخت و ناگوار . زیرا کشتزار با آن سختی ها و ناگواری ها بالنده می شود . ( مخفوف = فرا گرفته شده ، پوشیده شده / مکاره = ناپسندی ها ، ناگواری ها ) [ رجوع شود به شرح بیت 1837 دفتر دوم ]

صد فسون دارد ز حیلت وز دَها / که کند در سَلّه ، گر هست اژدها


شیطان از نیرنگ و زیرکی ، افسون های فراوانی دارد و حریفِ خود را اگر چه مانندِ اژدها قوی باشد به دامِ خویش می افکند . [ دَها = زیرکی / سَلّه = سَبَد ، در اینجا مراد دام است ]

گر بُوَد آبِ روان ، بر بنددش / ور بُوَد حَبرِ زمان ، بر خنددش


اگر حریف مانندِ آبِ روان باشد جلو او را مسدود می کند و اگر دانشمندِ دهر هم که باشد به ریشش می خندد . ( حَبر = دانشمند ) [ بیانی است از سلطۀ نیرومند شیطان و وساوسِ مؤثرِ او . ]

عقل را با عقلِ یاری یار کُن / اَمرُهُم شُوری بخوان و کار کُن


عقل را با عقلِ دوستی دیگر یار و مصاحب کن . و آیه مربوط به مشورت کردن را تلاوت کن و بدان عمل کن . [ مصراع دوم اشاره است به قسمتی از آیه 38 سورۀ شوری « … و کار خود را در میان خود به مشورت نهند … » . طبرسی می گوید : شوری و مشاوره وسیله است برای جلوگیری از خودرأیی و خود کامگی در مسایل . و همو روایتی آورده که انصار پیش از ظهور اسلام و قبل از هجرت پیامبر (ص) به مدینه ، عادتاََ کارهای خود را به مشورت می نهادند و خداوند در این آیه کارِ آنان را ستوده است ( مجمع البیان ، ج 9 ، ص 33 ) . و در آیه ای دیگر پیامبر را امر به مشورت با امّت می کند . وقتی که پیامبر با مقامِ والایِ عصمت و نبوّت و اتصالش به منبعِ وحی مأمور به شوری است . دیگران جای خود دارند . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه سببِ رجوع کردن آن مهمان به خانۀ مصطفی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. زرقانی 4 سال پیش

    سلام علیکم.
    متشکرم از زحمات شما عزیزان.
    جالب بود .
    چقدر انسان باید خدارا شکر کند که در زمانی که بسیاری از انسانها و حتی علما اولیا بزرگ خدارا قبول ندارند ، انسان توفیق دوست داشتن آنها و قدم برداشتن در راه آنها و خدمت به طریق آنها را پیدا می کند .
    موید و منصور باشید
    یاعلی

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟