رفتن شخصی بالای درخت و خوردن و ریختن میوه ها

رفتن شخصی بالای درخت و خوردن و ریختن میوه ها | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

رفتن شخصی بالای درخت و خوردن و ریختن میوه ها | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3077 تا 3110

نام حکایت : حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی

بخش : 1 از 11 ( رفتن شخصی بالای درخت و خوردن و ریختن میوه ها )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی

شخصی بالای درختی رفت و شاخه های آن را محکم می تکاند و میوه ها را می خورد و بر زمین می ریخت . صاحب باغ آمد و گفت : خجالت بکش ، داری چه کار می کنی ؟ آن شخص با گستاخی تمام گفت : بنده ای از بندگان خدا می خواهد میوه ای از باغ خدا بخورد . این کار چه ایرادی دارد ؟ صاحب باغ دید بحث و مجادله با او فایده ای ندارد . پس غلام تُرک خود را صدا زد و گفت : آن چوب و طناب را بیاور تا جواب مناسبی به این دزد بدهم . دست و پای دزد را بستند و صاحب باغ محکم با چوب او را مضروب کرد . دزد می گفت …

متن کامل ” حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات رفتن شخصی بالای درخت و خوردن و ریختن میوه ها

ابیات 3077 الی 3110

3077) آن یکی می رفت بالایِ درخت / می فشاند آن میوه را دزدانه سخت

3078) صاحبِ باغ آمد و گفت : ای دنی / از خدا شرمیت کو ؟ چه می کنی ؟

3079) گفت : از باغِ خدا ، بندۀ خدا / گر خورد خرما که حق کردش عطا

3080) عامیانه چه ملامت می کنی ؟ / بُخل بر خوانِ خداوندِ غنی ؟

3081) گفت : ای اَیبک بیاور آن رَسَن / تا بگویم من جوابِ بُوالحَسَن

3082) پس ببستش سخت آن دَم بر درخت / می زد او بر پشت و ساقش چوب ، سخت

3083) گفت : آخِر از خدا شرمی بدار / می کُشی این بی گُنه را زارِ زار

3084) گفت : از چوبِ خدا ، این بنده اش / می زند بر پشتِ دیگر بنده اش

3085) چوبِ حق و پشت و پهلو آنِ او / من غلام و آلتِ فرمانِ او

3086) گفت : توبه کردم از جبر ای عَیار / اختیارست ، اختیارست ، اختیار

3087) اختیارات ، اختیارش هست کرد / اختیارش چون سواری زیرِ گَرد

3088) اختیارش اختیارِ ما کند / امر ، شد بر اختیاری مُستَنَد

3089) حاکمی بر صورتِ بی اختیار / هست هر مخلوق را در اقتدار

3090) تا کشد بی اختیاری صید را / تا بَرَد بگرفته گوشِ او زَید را

3091) لیک بی هیچ آلتی صنعِ صَمَد / اختیارش را کمندِ او کند

3092) اختیارش زید را قیدش کند / بی سگ و بی دام حق صیدش کند

3093) آن دُروگر حاکمِ چوبی بُوَد / و آن مُصوِّر حاکم خوبی بُوَد

3094) هست آهنگر بر آهن قَیِّمی / هست بنّا هم بر آلت حاکمی

3095) نادر این باشد که چندین اختیار / ساجد اندر اختیارش بنده وار

3096) قدرتِ تو از جمادات در نَبَرد / کی جمادی را از آنها نفی کرد

3097) قدرتش بر اختیارات آنچنان / نفی نکند اختیاری را از آن

3098) خواستش می گوی بر وجهِ کمال / که نباشد نسبتِ جبر و ضلال

3099) چونکه گفتی کفرِ من خواستِ وی است / خواستِ خود را نیز می دان که هست

3100) ز آنکه بی خواهِ تو خود کفرِ تو نیست / کفرِ بی خواهش تناقض گفتنی ست

3101) امر ، عاجز را قبیح است و ذَمیم / خشم بتّر خاصه از ربِّ رحیم

3102) گاو گر یوغی نگیرد می زَنند / هیچ گاوی که نَپَرّد شد نَژند ؟

3103) گاو چون معذور نَبوَد در فُضول / صاحبِ گاو از چه معذور است و دُول ؟

3104) چون نه یی رنجور ، سر را بر مَبَند / اختیارت هست ، بر سِبلَت مَخَند

3105) جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی / بی خود و بی اختیار آنگه شوی

3106) آنگه آن مَی را بُوَد کُلّ اختیار / تو شوی معذورِ مطلق ، مست وار

3107) هر چه کوبی ، کُفتۀ مَی باشد آن  / هر چه رُوبی ، رُفتۀ مَی باشد آن

3108) کی کند آن مست جز عدل و صواب / که ز جامِ حق کشیده ست او شراب

3109) جادُوان فرعون را گفتند : بیست / مست را پروایِ دست و پای نیست

3110) دست و پای ما ، مَیِ آن واحد است / دستِ ظاهر ، سایه است و کاسد است

شرح و تفسیر رفتن شخصی بالای درخت و خوردن و ریختن میوه ها

آن یکی می رفت بالایِ درخت / می فشاند آن میوه را دزدانه سخت


شخصی بالای درخت رفته بود و دزدانه میوه ها را از شاخه های درخت می تکاند .

صاحبِ باغ آمد و گفت : ای دنی / از خدا شرمیت کو ؟ چه می کنی ؟


صاحب باغ آمد و گفت : ای فرومایه ، مگر از خدا حیا نمی کنی ؟ مشغول چه کاری هستی ؟ [ دَنی = فرومایه ، پست ]

گفت : از باغِ خدا ، بندۀ خدا / گر خورد خرما که حق کردش عطا


آن شخص گفت : مگر چه اشکالی دارد که بندۀ خدا از باغِ خدا خرمایی بخورد که حضرت حق به او عطا کرده است ؟

عامیانه چه ملامت می کنی ؟ / بُخل بر خوانِ خداوندِ غنی ؟


چرا مانند مردم عوام ، بندۀ او را سرزنش می کنی ؟ چرا بر سفرۀ نعمتِ خداوندِ بی نیاز بخل می ورزی ؟

گفت : ای اَیبک بیاور آن رَسَن / تا بگویم من جوابِ بُوالحَسَن


صاحب باغ گفت : آهای اَیبک ، آن طناب را بیاور تا جوابِ این شخص را بدهم . [ اَیبک = از نام های غلامان تُرک است / بُوالحسن = در اینجا اسمی است معادل فلان و بهمان ]

پس ببستش سخت آن دَم بر درخت / می زد او بر پشت و ساقش چوب ، سخت


پس صاحب باغ آن شخص را محکم بر درخت بست و به شدّت با چوب بر پشت و ساقِ پایش می کوفت .

گفت : آخِر از خدا شرمی بدار / می کُشی این بی گُنه را زارِ زار


شخص مضروب به صاحب باغ گفت : آخر از خدا شرم کن . تو که داری مرا به بدترین وضع می کُشی .

گفت : از چوبِ خدا ، این بنده اش / می زند بر پشتِ دیگر بنده اش


صاحب باغ بر سبیل طنز و تعریض گفت : این بندۀ خدا با چوب خدا دارد بر پشت بندۀ دیگر خدا می کوبد .

چوبِ حق و پشت و پهلو آنِ او / من غلام و آلتِ فرمانِ او


این چوب ، چوب خداست و پشت و پهلوی مضروب نیز به خدا تعلق دارد . و من نیز غلام و آلت فعل و فرمان خداوندم .

گفت : توبه کردم از جبر ای عَیار / اختیارست ، اختیارست ، اختیار


شخص مضروب گفت : ای جوانمرد از اعتقاد به جبر توبه کردم . واقعاََ که اختیار است ، اختیار است ، اختیار .

اختیارات ، اختیارش هست کرد / اختیارش چون سواری زیرِ گَرد


اختیاراتی که در وجودِ انسان ها نهفته شده از اختیار خدا به وجود آمده است . اختیار او مانندِ اسب سواری است که در انبوه گرد و غبار پنهان شده است .

اختیارش اختیارِ ما کند / امر ، شد بر اختیاری مُستَنَد


اختیار خدا اختیار ما را آفریده است . امر و نهی (تکلیف و تعهد) متکی بر اختیار انسان است یعنی چون انسان موجودی مختار است پس حق تعالی او را مسئول اعمالش کرده است و کلاََ اوامر و نواهی با وجود اختیار ، معقول و مقبول است . چنانچه انسان اختیاری نداشت امر و نهی و تکلیف نیز بر او ساقط می شد . ( مُستَنَد = تکیه داده شده ) [ وقتی قبول کنیم که انسان مظهر اسماء و صفات الهی است و از جمله اسماء و صفات الهی ، مُرید (= با اراده) و اراده است . پس نتیجه می گیریم که انسان نیز بطور نسبی دارای اراده و اختیار است . ]

حاکمی بر صورتِ بی اختیار / هست هر مخلوق را در اقتدار


حکمرانی بر موجودات بی اختیار در حیطۀ قدرت هر آفریده ای است .

منظور بیت : سلطه و حکمرانی بر موجودات بی اختیار از هر آفریده ای برمی آید ولی حکمرانی بر موجودات مختار ( = آدمیان ) مختصِ ذاتِ احدیّت است .

تا کشد بی اختیاری صید را / تا بَرَد بگرفته گوشِ او زَید را


تا آن موجود حاکم صید را بی آنکه اختیاری داشته باشد به دنبال خود بکشاند و گوش فلان و بهمان را بگیرد و بِبَرَد . [ زید = معادل فلان و بهمان است و در اینجا مراد کسی است که اسیر و مقهور دیگری واقع شده مانند غلامان و بردگان که در برابر صاحب خود اختیاری ندارند . ]

لیک بی هیچ آلتی صنعِ صَمَد / اختیارش را کمندِ او کند


اما قدرت و خلاقیّتِ خداوندِ بی نیاز بدون هیچ وسیله ای اختیار انسان را کمندِ خودِ او می کند . [ ضمیر «ش» در «اختیارش» مربوط می شود به «زید» در بیت قبل ]

منظور بیت : خداوند بدون احتیاج به ابزار و آلتی ، اختیار انسان را به صورت کمندی درمی آورد و با آن او را به دنبال ارادۀ خود می کشاند . آری اختیار ما مقهور اختیار حضرت حق است .

اختیارش زید را قیدش کند / بی سگ و بی دام حق صیدش کند


اختیار انسان ، او را به بند می کشد . خداوند بدون سگ و دام ، او را صید می کند .

آن دُروگر حاکمِ چوبی بُوَد / و آن مُصوِّر حاکم خوبی بُوَد


برای مثال ، نجّار بر چوب تسلّط دارد و نقّاش نیز بر نقوش زیبا . [ دُروگر = درودگر ، نجّار ]

هست آهنگر بر آهن قَیِّمی / هست بنّا هم بر آلت حاکمی


مثال دیگر ، آهنگر بر آهن مسلّط است . بنّا بر ابزارِ بنّایی . [ دو بیت فوق بر سبیل تمثیل گفته شده که بسط دهندۀ مطلب بیت 3089 همین بخش است . ]

نادر این باشد که چندین اختیار / ساجد اندر اختیارش بنده وار


شگفتا که این همه اختیار ، بنده وار در برابر اختیار خداوند سجده می کند .

قدرتِ تو از جمادات در نَبَرد / کی جمادی را از آنها نفی کرد


قدرت و اقتداری که تو در برخورد با جمادات بکار می بری کی ممکن است که جماد بودن را از آنها سلب کند ؟ [ مولانا می گوید که : هر چند اختیار حق تعالی بر جمیع اختیارات غالب است . لیکن موجب نفی آنها نمی شود . او به این قاعدۀ حکما اشارت دارد که « هر امر ذاتی تخلف پذیر و تبدّل پذیر نیست » . تو ای انسان با آنکه می توانی بر جمادات سیطره یابی ولی نمی توانی جمادیت را از آنها سلب کنی . همینطور چون انسان ذاتاََ متحرک بِالاراده است . هر چند ارادۀ حق بر او غالب است . لیکن ارادۀ حق ، ارادۀ انسان را نفی نمی کند . پس انسان مسئول اعمال خود است . ]

قدرتش بر اختیارات آنچنان / نفی نکند اختیاری را از آن


قدرت خداوند نیز اختیارات را از بندگان سلب نمی کند .

خواستش می گوی بر وجهِ کمال / که نباشد نسبتِ جبر و ضلال


ارادۀ الهی را به کاملترین وجه بیان کن تا به جبر و گمراهی منسوب نشوی . اگر قهر و غلبۀ ارادۀ الهی را به گونه ای بیان کنی که موجب نفی ارادۀ انسان شود دچار جبر و کژی شده ای و اگر بگویی که ارادۀ حق تعالی موجب سلب ارادۀ بشری نمی شود سخنی صحیح گفته ای . ]

چونکه گفتی کفرِ من خواستِ وی است / خواستِ خود را نیز می دان که هست


چون تو می گویی که کفرِ من به ارادۀ خدا متحقّق شده . بدان که در انتخاب این کفر ارادۀ تو نیز دخالت دارد . [ انسان مطلقاََ مجبور نیست بلکه راه هدایت و ضلالت را به خواست خود انتخاب می کند . ]

ز آنکه بی خواهِ تو خود کفرِ تو نیست / کفرِ بی خواهش تناقض گفتنی ست


زیرا بدون ارادۀ تو هرگز کفرِ تو تحقّق پیدا نمی کند و تحقّق کفر بدون اراده و اختیار نوعی تناقض گویی است . [ وقتی فرد کافر بگوید : « من اجباراََ دچار کفر شده ام » این هم متضمّنِ اثبات کفر است و هم نفی کفر . و هم گویای جبر است و هم اختیار . زیرا معنی اش اینست که من کفر را نمی خواستم (اختیار) ولی اقتدار الهی مرا بر کفر مجبور کرده است (جبر) . پس عقیده به جبر به تناقض می انجامد . ]

امر ، عاجز را قبیح است و ذَمیم / خشم بتّر خاصه از ربِّ رحیم


امر و نهی کردن بر شخص ناتوان امری زشت و نکوهیده است و خشم گرفتن بر شخص مجبور بویژه از طرف پروردگار مهربان بدتر و قبیح تر است . ( ذَمیم = مذموم ، ناپسند ) [ اگر شخصی عاجز و درمانده باشد و نتواند تکالیفِ محوله را به انجام رساند ( مانند دیوانگان و صِغار ) جایز نیست که آمر به قهر و غضب متوسل شود بخصوص این کار از حضرت حق که حکیم و قبیح است قبیح تر می نماید . ]

گاو گر یوغی نگیرد می زَنند / هیچ گاوی که نَپَرّد شد نَژند ؟


برای مثال ، گاوی را که از نهادن یوغ امتناع کند می زنند . اما آیا گاوی که پرواز نکند حقیر و زبون می شود ؟ ( یوغ = چوبی که بر گردن گاو شخم زن می نهند ) [ گاو چون استعداد قبول یوغ را دارد همه انتظار دارند که به یوغ گردن نهد و اگر امتناع ورزد مضروب شود . اما همه می دانند که گاو استعداد پرواز ندارد و لذا کسی به گاو نمی گوید بِپَر . و اگر نَپَری ، کتک می خوری . ]

گاو چون معذور نَبوَد در فُضول / صاحبِ گاو از چه معذور است و دُول ؟


در جایی که گاو اگر از انجام کارهای در حدِ توانِ خود سرکشی کند معذور نباشد . آیا صاحب گاو معذور و معاف می گردد ؟ یعنی وقتی از حیوان توقّع داریم در حدِ مقدوراتش کارهای محوّله را انجام دهد آیا از انسان چنین توقعی نباید داشت . [ معذور نَبوَد در فُضول = یعنی در سرکشی و تجاوز از کارهای محوله عذرش پذیرفته نیست / دُول = انقروی آن را به معنی ضعیف و ناتوان گرفته است ( شرح کبیر انقروی ، ج 13 ، ص 970 ) و چون شخص ناتوان از تکلیف معاف است لذا معنی معاف از آن مستفاد می شود . ]

چون نه یی رنجور ، سر را بر مَبَند / اختیارت هست ، بر سِبلَت مَخَند


وقتی بیمار نیستی سَرت را بی جهت مَبَند . وقتی تو اختیار داری خود را مسخره مکن . [ مصراع اول اشاره است به ضرب المثل « سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند » ]

جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی / بی خود و بی اختیار آنگه شوی


بکوش تا از جام عشق حضرت حق تازگی و نشاط یابی . در آن صورت بی خویش و بی اختیار می شوی . [ در اینجا مولانا به جبر خاصه اشارت می کند که از استغراق در حق پیش می آید . شرح بیت 1465 دفتر اوّل ]

آنگه آن مَی را بُوَد کُلّ اختیار / تو شوی معذورِ مطلق ، مست وار


در آن صورت همۀ اختیارات با شرابِ عشقِ الهی است . و تو مانند مستان مطلقاََ معذور خواهی شد .

هر چه کوبی ، کُفتۀ مَی باشد آن / هر چه رُوبی ، رُفتۀ مَی باشد آن


در این حال هر چه بکوبی ، کوبیدۀ شراب است . و هر چه را بروبی ، روبیدۀ شراب است . ( کُفته = مخفّف کوفته به معنی کوبیده شده / رُوبی = بروبی ، جارو کنی / رُفته = روبیده شده ) [ این جبر ، جبرِ خواص است و با جبر عوام که برای گریز از مسئولیت بهانه های جبریانه می تراشد فرق دارد . ]

کی کند آن مست جز عدل و صواب / که ز جامِ حق کشیده ست او شراب


آن که از شراب عشق الهی مست شده جز عدل و راستی چه خواهد کرد ؟

جادُوان فرعون را گفتند : بیست / مست را پروایِ دست و پای نیست


چنانکه جادوگران به فرعون گفتند : درنگ کن ، زیرا آدم مست هراسی از بریده شدن دست و پای خود ندارد . ( بیست = مخفّف بایست ، توقف کن ) [ اشاره است به قسمتی از آیه 49 سورۀ شعراء « … دست و پای شما را به خلاف هم می بُرم ( دست چپ با پای راست و دست راست با پای چپ ) و آنگاه همه شما را به دار در می کنم » ]

دست و پای ما ، مَیِ آن واحد است / دستِ ظاهر ، سایه است و کاسد است


دست و پای حقیقی ما شراب عشق حضرت احدیّت است . دست و پای ظاهری ، سایه از آن دست و پای حقیقی نیست و بی آب و تاب است . ( کاسد = بی رونق ، بی آب و تاب ) [ طبق حدیث قُزب نوافل ، بنده ای که مقرّب درگاه حضرت حق می گردد . حق تعالی اعضاء و جوارح او می شود . یعنی این بنده با فانی شدن در حضرت حق بقای حقیقی می یابد . شرح بیت 1938 دفتر اوّل ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه رفتن شخصی بالای درخت و خوردن و ریختن میوه ها

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟