دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 1624 تا 1633
نام حکایت : حکایت درویشی که در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت خلوت
بخش : 2 از 11 ( دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن )
خلاصه حکایت درویشی که در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت خلوت
درویشی در کوهساری به دور از خلق می زیست . در آن کوهسار ، درختان سیب و گلابی و انار ، فراوان یافت می شد و او از آن تغذیه می کرد و در همانجا نیز به مراقبه و ذکر و فکر مشغول بود . روزی آن درویش با خدای خود عهد می کند که هرگز میوه ای از درخت نچیند و تنها به میوه هایی بسنده کند که باد از شاخساران بر زمین می ریزد .درویش مدّتی بر این پیمان ، پایدار ماند تا آنکه قضای الهی ، امتحانی برای او رقم زد . از آن پس دیگر هیچ میوه ای از شاخه ها بر زمین نمی ریخت و …
متن کامل « حکایت درویشی که در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت خلوت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن
ابیات 1624 الی 1633
1624) آن یکی آمد به پیشِ زرگری / که ترازو دِه که بر سنجم زری
1625) گفت : خواجه رَو ، مرا غلبیر نیست / گفت : میزان دِه ، بر این تَسخُر مَایست
1626) گفت : جارویی ندارم در دکان / گفت : بس بس این مَضاحک را بمان
1627) من ترازویی که می خواهم بده / خویشتن را کر مکن ، هر سو مَجِه
1628) گفت : بشنیدم سخن ، کر نیستم / تا نپنداری که بی معنیستم
1629) این شنیدم ، لیک پیری مرتعش / دست لرزان ، جسمِ تو نامُنتَعِش
1630) و آن زرِ تو هم قُراضۀ خُردو مُرد / دست لرزد ، پس بریزد زرِ خُرد
1631) پس بگویی : خواجه جارویی بیار / تا بجویم زرِ خود را در غبار
1632) چون بروبی ، خاک را جمع آوری / گوییَم : غلبیر خواهم ای جرَی
1633) من ز اوّل دیدم آخِر را تمام / جای دیگر رَو از اینجا والسّلام
شرح و تفسیر دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن
پیرمردی می خواهد خُرده طلاهای خود را وزن کند . نزدِ زرگری می رود و از او ترازو می خواهد . زرگر می گوید : غربال ندارم . پیرمرد به تصوّرِ اینکه وی را مورد تمسخر قرار داده ترشرویی می کند و باز ترازو می طلبد . و زرگر این بار می گوید : جارو ندارم . و نهایتاََ زرگر برای او توضیح می دهد که نه قصد استهزاء دارم و نه کر و ناشنوا هستم . بلکه می دانم تو با این کلانسالی و لرزش دست هر گاه بخواهی خُرده طلای خود را وزن کنی . بیمِ آن رود که دستان لرزانت خُرده های طلا را بر زمین ریزد و برای پیدا کردن آن هم به جارو نیاز داری و هم به غربال که خاکِ زمین را ببیزی و خُرده طلاهایت را به دست آری . در این حکایت ، زرگر مظهر عارفان راستین است که به اقتضای اسمِ ظاهر و باطن ، از صورت هر چیز باطنِ آن را درمی یابند . و آن پیرمرد ، کنایه از آدمیان معمولی و سطحی نگر است که متوجه ایما و اشاره کلماتِ بزرگان نمی شوند .
آن یکی آمد به پیشِ زرگری / که ترازو دِه که بر سنجم زری
کسی به نزدیکِ زرگری آمد و به او گفت : به من ترازویی بده تا طلایی را وزن کنم .
گفت : خواجه رَو ، مرا غلبیر نیست / گفت : میزان دِه ، بر این تَسخُر مَایست
زرگر گفت : برو من غربال ندارم . پیرمردی که دنبالِ ترازو بود گفت : ای زرگر ، من که از تو غربال نخواستم . ترازو بده و مرا مسخره نکن . [ غلبیر = غربال ]
گفت : جارویی ندارم در دکان / گفت : بس بس این مَضاحک را بمان
زرگر این دفعه به آن پیرمرد گفت : من در دکانم هیچ جارویی ندارم ، پیرمرد گفت : ای زرگر ، دیگر شوخی و مسخره بازی بس است . [ بمان = توقف کن ]
من ترازویی که می خواهم بده / خویشتن را کر مکن ، هر سو مَجِه
ترازویی که می خواهم به من بده و خود را به ناشنوایی نزن و از این شاخ به آن شاخ نپر .
گفت : بشنیدم سخن ، کر نیستم / تا نپنداری که بی معنیستم
زرگر گفت : من حرفِ تو را شنیدم و ناشنوا هم نیستم . مبادا خیال کنی که من شخصیتی بی معنی و هزل دارم . [ یا مبادا خیال کنی که حرف های بیهوده می زنم ]
این شنیدم ، لیک پیری مرتعش / دست لرزان ، جسمِ تو نامُنتَعِش
حرفت را شنیدم ، ولی تو پیری لرزان هستی ، دست هایت می لرزد و اندامی ناتوان دارد . [ مُنتَعش = آن که پس از افتادن برمی خیزد / نامُنتَعش = در اینجا سست و نااستوار آمده است ]
و آن زرِ تو هم قُراضۀ خُردو مُرد / دست لرزد ، پس بریزد زرِ خُرد
و تازه طلایی هم که می خواهی وزن کنی ، خُرد و ریز است . وقتی که بخواهی آن را وزن کنی ، دستت می لرزد و خُرده های طلا روی زمین پخش می شود .
پس بگویی : خواجه جارویی بیار / تا بجویم زرِ خود را در غبار
سپس به من خواهی گفت : ای زرگر ، یک جارو بیاور تا خرده های طلاهایم را از میانِ گرد و خاک پیدا کنم .
چون بروبی ، خاک را جمع آوری / گوییَم : غلبیر خواهم ای جرَی
و چون خاک ها را جارو کنی به من خواهی گفت : ای دلاور مرد و یا ای وکیل و ضامن ، یک غربال می خواهم تا خرده های طایم را از خاک جدا کنم . [ جَری = دلیر و شجاع ، وکیل و ضامن ، در برخی از نسخه ها حَری ( بدون نقطه ) آمده به معنی شایسته و سزاوار ]
من ز اوّل دیدم آخِر را تمام / جای دیگر رَو از اینجا والسّلام
من همۀ این کارها را از اول پیش بینی می کردم یعنی نتیجه کار را از همان آغاز دریافتم و می دانستم که سرانجامِ کارِ تو به همین کارها که گفتم کشیده خواهد شد . از اینجا به جای دیگر برو . والسّلام .
دکلمه دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات