بیرون رفتن خلق به سوی آن درخت | شرح و تفسیر

بیرون رفتن خلق به سوی آن درخت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیرون رفتن خلق به سوی آن درخت | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2472 تا 22503

نام حکایت : حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد

بخش : 9 از 11 ( بیرون رفتن خلق به سوی آن درخت )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد

مردی در زمان حضرت داود (ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد : « خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و مشقّتی به من عطا فرما » مردم وقتی که دعاهای به ظاهر یاوه و بی اساسِ او را می شنیدند مسخره اش می کردند . ولی او به تَسخُرها وقعی نمی نهاد و همچنان به کارِ دعا و نیایش و درخواستِ روزیِ بی زحمت مشغول بود . تا اینکه روزی غرقِ در دعا بود که گاوی یله ، دوان دوان به درِ خانۀ او آمد و با ضرباتِ شاخِ ستبر و تیزش قفل و بندِ در را شکست و درونِ خانه شد و آن مرد ، بیدرنگ دست و

متن کامل « حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار بیرون رفتن خلق به سوی آن درخت

ابیات 2472 الی 2503

2472) چون برون رفتند سویِ آن درخت / گفت : دستش را سپس بندید سخت

2473) تا گناه و جُرمِ او پیدا کنم / تا لوایِ عدل بر صحرا زنم

2474) گفت : ای سگ ، جَدِ این را کشته ای / تو غلامی ، خواجه زین رُو گشته ای

2475) خواجه را کُشتی و بُردی مالِ او / کرد یزدان آشکارا حالِ او

2476) آن زنت او را کنیزک بوده است / با همین خواجه ، جَفا بنموده است

2477) هر چه زو زایید ، ماده یا که نر / مِلکِ وارث باشد آنها سَر به سَر

2478) تو غلامی ، کسب و کارت مِلکِ اوست / شرع جُستی ؟ شرع بستان ، رَو ، نکوست ؟

2479) خواجه را کُشتی به اِستم زار زار / هم برینجا خواجه گویان : زینهار

2480) کارد از اِشتاب کردی زیر خاک / از خیالی که بدیدی سهمناک

2481) نَک سرش با کارد در زیرِ زمین / باز کاوید این زمین را همچنین

2482) نامِ این سگ هم نبشته کارد بَر / کرد با خواجه چنین مکر و ضرر

2483) همچنان کردند ، چون بشکافتند / در زمین آن کارد و سَر را یافتند

2484) ولوله در خلق افتاد آن زمان / هر یکی زنّار بُبرید از میان

2485) بعد از آن گفتش : بیا ای دادخواه / دادِ خود بستان ، بدآن رویِ سیاه

2486) هم بدان تیغش بفرمود او قِصاص / کی کند مکرش ز علمِ حق خلاص ؟

2487) حلمِ حق گرچه مُواساها کند / لیک چون از حد بشد ، پیدا کند

2488) خون نَخُسپد ، در فتد در هر دلی / میلِ جُست و جوی کشفِ مشکلی

2489) اقتضایِ داوریِ ربِ دین / سر برآرد از ضمیرِ آن و این

2490) کان فلان چون شد ؟ چه شد ؟ حالش چه گشت ؟ / همچنانکه جوشَد از گلزار ، کشت

2491) جوششِ خون باشد آن واجُست ها / خارش دل ها و بحث و ماجَرا

2492) چونکه پیدا گشت سِرِ کارِ او / معجزۀ داود شد فاش و دو تُو

2493) خلق ، جمله سر برهنه آمدند / سر به سجده بر زمین ها می زدند

2494) ما همه کورانِ اصلی بوده ایم / از تو ما ، صد گون عجایب دیده ایم

2495) سنگ با تو در سخن آمد شهیر / کز برای غَزوِ طالوتم بگیر

2496) تو به سه سنگ و فلاخن آمدی / صد هزاران مرد را بر هم زدی

2497) سنگ هایت صد هزاران پاره شد / هر یکی هر خصم را خونخواره شد

2498) آهن اندر دستِ تو چون موم شد / چون زِره سازی تو را معلوم شد

2499) کوه ها با تو رَسائل شد شَکور / با تو می خوانند چون مُقری زَبور

2500) صد هزاران چشمِ دل بگشاده شد / از دَمِ تو غیب را آماده شد

2501) و آن قوی تر زآنهمه کین دایم است / زندگی بخشی که سرمد قایم است

2502) جانِ جمله معجزات این است خَود / کو ببخشد مُرده را جانِ اَبَد

2503) کشته شد ظالم ، جهانی زنده شد / هر یکی از نو خدا را بنده شد

شرح و تفسیر بیرون رفتن خلق به سوی آن درخت

چون برون رفتند سویِ آن درخت / گفت : دستش را سپس بندید سخت


هنگامی که مردم همراهِ حضرت داود (ع) به سوی ان درخت بیرون آمدند . آن حضرت به همراهان خود گفت : دست های این ملعون را از پشت محکم ببندید .

تا گناه و جُرمِ او پیدا کنم / تا لوایِ عدل بر صحرا زنم


تا گناه و تباهکاری او را آشکار سازم و پرچمِ عدل و داد در دشت و هامون به اهتزاز درآورم .

گفت : ای سگ ، جَدِ این را کشته ای / تو غلامی ، خواجه زین رُو گشته ای


سپس حضرت داود (ع) به آن ملعون چنین خطاب کرد : ای سگ سیرت ، تو جَدِ این شخص را کشته ای . تو در واقع یک غلامی ، امّا با کُشتنِ آن مظلوم به مقامِ خواجگی و بزرگی رسیده ای . [ برخی از شارحان مثنوی عقیده دارند که آن ملعون ( صاحب گاو ) دو قتل مرتکب شده نه یک قتل ، زیرا علاوه بر پدرِ آن مردِ فقیر ، در دورانِ نوجوانی نیز جَدِ او را نیز کشته است ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 183 ) ]

خواجه را کُشتی و بُردی مالِ او / کرد یزدان آشکارا حالِ او


آن خواجه بی گناه را کشتی و اموالِ او را تصاحب کردی ، امّا حق تعالی حقیقتِ ماجرای قتلِ او را بر همگان آشکار نمود .

آن زنت او را کنیزک بوده است / با همین خواجه ، جَفا بنموده است


زنِ تو نیز کنیزِ آن خواجه بوده و در عین حال با این خواجه ( کشنده گاو ) نیز ستم ها کرده است . [ گویا همسرِ آن ملعون نیز با وی در این کارِ پلید شرکت داشته است . بهتر است «همین خواجه» را اشاره به کشندۀ گاو بدانیم نه خواجۀ مقتول . ]

هر چه زو زایید ، ماده یا که نر / مِلکِ وارث باشد آنها سَر به سَر


هر فرزندِ پسر یا دختر که آن زن به دنیا آورده تماماََ به آن خواجه تعلق دارد .

تو غلامی ، کسب و کارت مِلکِ اوست / شرع جُستی ؟ شرع بستان ، رَو ، نکوست ؟


تو بنده و غلامی بیش نیستی و هر چه از طریقِ کسب و کار بدست آورده ای به او تعلق دارد . تو طالب حکمِ شرع بودی ؟ باشد ، هیچ اشکالی ندارد . این هم حکمِ شرع که می خواستی . بگیر و برو ، آیا خوب است ؟ [ آن ملعونِ فریفتار با دستِ خود ، خود را به چنگالِ عُقابِ عِقاب سپرد . در حالی که اگر آن گاوِ مذبوح را طلب نمی کرد و همچون مالباختگانِ مظلوم ، فریاد دادخواهی برنمی آورد . کوسِ رسوائیش به صدا در نمی آمد . ]

خواجه را کُشتی به اِستم زار زار / هم برینجا خواجه گویان : زینهار


ای ملعونِ ستمکار ، تو خواجۀ خود را ظالمانه و با طرزِ فجیعی کُشتی . در حالی که آن خواجۀ مظلوم از تو امان می خواست .

کارد از اِشتاب کردی زیر خاک / از خیالی که بدیدی سهمناک


وقتی که سرِ آن مظلوم را بریدی از شدّتِ وهم و خیالِ ترسناکی که بر تو غالب شده بود با شتابِ تمام کارد را زیرِ خاک پنهان کردی .

نَک سرش با کارد در زیرِ زمین / باز کاوید این زمین را همچنین


اکنون سَرِ آن خواجه همراه با آن کارد در زیرِ زمین مدفون است . همین قسمتِ زمین را بکنید تا هر دو پیدا شود .

نامِ این سگ هم نبشته کارد بَر / کرد با خواجه چنین مکر و ضرر


نامِ این سگ سیرت نیز روی آن کارد ، حَک شده است . این ملعون با خواجۀ خویش اینگونه مکر و حیله ای بکار بُرد و بدین سان او را به آسیب و گرند خود دچار کرد . [ کارد بَر = بر کارد ]

همچنان کردند ، چون بشکافتند / در زمین آن کارد و سَر را یافتند


مردم بلافاصله شرع کردند به کندن و کاویدن زمین ، و چون خاک ها را کنار زدند . در زیرِ آن ، هم کارد پیدا شد و هم سرِ آن خواجۀ مظلوم .

ولوله در خلق افتاد آن زمان / هر یکی زنّار بُبرید از میان


مردم همینکه صِدقِ کلامِ حضرت داود (ع) را دیدند . هنگامه ای بر پا کردند و هر یک از انان ، از روی صدق و صفا به حقانیت آن حضرت ایمان آورد .

بعد از آن گفتش : بیا ای دادخواه / دادِ خود بستان ، بدآن رویِ سیاه


سپس حضرت داود (ع) به طریقِ استهزاء به آن ملعونِ ستمکار گفت : ای کسی که خواهانِ اجرای عدالت و احکامِ شرعی . بیا و اینک با آن همه روسیاهی ات دادِ خود را بستان . [ ای مظلوم ( مرد فقیر ) دادِ خویش را بستان که آن ستمکار ( صاحب گاو ) روسیاه است ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 949 ) . و یا : ای مظلوم ( مرد فقیر ) که در آغاز ظاهراََ مُجرم و روسیاه بودی . اینک بیا دادِ خود را از آن ظالم بستان . ]

قِصاص فرمودن داود (ع) ، خونی را


هم بدان تیغش بفرمود او قِصاص / کی کند مکرش ز علمِ حق خلاص ؟


حضرت داود (ع) فرمان داد که او را با همان کارد قصاص کنند . حیلۀ آن ملعونِ ستمکار چگونه می تواند او را از علمِ حق تعالی نجات دهد ؟ یعنی مکر و حیله اش طبق قانونِ الهی به خودش بازگشت و رسوایی به بار آورد و رازش فاش شد .

حلمِ حق گرچه مُواساها کند / لیک چون از حد بشد ، پیدا کند


هر چند حِلم و صبرِ خداوند با بدکاران ، خیلی مدارا می کند ولی هر گاه تباهکاری انان از حدّش تجاوز کند . خداوند آنان را رسوا می کند . ( مُواسا = مدارا کردن ، یاری کردن ) [ امام المتقین می فرماید « و اگر خداوند به ستمکار ، مهلت دهد هرگز از مؤاخذۀ او در نمی گذرد » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبۀ 96 ) ]

خون نَخُسپد ، در فتد در هر دلی / میلِ جُست و جوی کشفِ مشکلی


خونِ به ناحق ریخته ، هرگز هدر نمی رود . بلکه میل به جستجو و یافتن قاتل و سبب قتل در هر دلی پیدا می شود . [ خون خسپیدن = کنایه از پایمال شدن و به هدر رفتن خونِ کسی است ]

اقتضایِ داوریِ ربِ دین / سر برآرد از ضمیرِ آن و این


حکم و داوری صاحب روزِ جزا چنین اقتضا می کند که رازِ درونِ این و آن مکشوف شود . [ خداوند طبعِ مردم را کنجکاو آفریده ، از اینرو وقتی قتلی مشکوک رُخ می دهد . بعضی از آنها شرع می کنند به جستجو و کنجکاوی تا بدانند سبب قتل چیست و قاتل کیست . « حساسیت انسان ها در در بارۀ خونی که به ناحق ریخته می شود . وجدان های آدمیان را خودآگاه یا ناخودآگاه می شوراند . گویی قطراتِ آن خونِ ریخته شده از پیاله ای است که تمامِ خون های آدمیان را در یک جا جمع کرده است . این حساسیت وجدانی نمی تواند جنبۀ طبیعی داشته باشد . بلکه ناشی از داوری خداوندی است که پیش از رستاخیز برای حفظِ جانِ آدمیان و تلخی احساسِ نقص در پیکرِ مجموعۀ انسان ها صورت می گیرد . زیرا انسان در حالِ اعتدالِ روانی با قطعِ نظر از اینکه کشته شدن یک انسان ، ممکن است ضرری را هم بر او وارد سازد یا سودی را از دستِ او بگیرد یک حالت شکنجۀ روحی همراه با بُهتِ پُر معنایی را در درونِ خود درمی یابد که فابل تفسیر با دلسوزی به همنوع و ستم طبیعی نیست ( تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، ج 8 ، ص 91 ) » ]

کان فلان چون شد ؟ چه شد ؟ حالش چه گشت ؟ / همچنانکه جوشَد از گلزار ، کشت


مردم کنجکاو شروع می کنند به سؤالاتی از این قبیل : راستی فلانی چه بر سرش آمد ؟ عاقبتش به کجا انجامید ؟ اصلاََ برای چه کشته شد ؟ خلاصه این نوع سؤالات در دلِ مردم پدید می آید . همانطور که در گلزار ، سبزه ها و گل هایی می روید .

جوششِ خون باشد آن واجُست ها / خارش دل ها و بحث و ماجَرا


آن جُستجوهای مکرر و آن دغدغه های خاطر و وسوسه های دل و بحث و گفتگوها در بارۀ قتل ، همان جوشش و حرکتِ خون است .

چونکه پیدا گشت سِرِ کارِ او / معجزۀ داود شد فاش و دو تُو


همینکه رازِ کارِ او ( آن مدعی گاو ) آشکار شد . معجزۀ حضرت داود (ع) ظاهر گشت و تأثیرِ آن مضاعف شد .

خلق ، جمله سر برهنه آمدند / سر به سجده بر زمین ها می زدند


همۀ مردم با سرهای برهنه به حضورِ حضرت داود (ع) آمدند و در برابرش به سجده افتادند .

ما همه کورانِ اصلی بوده ایم / از تو ما ، صد گون عجایب دیده ایم


آنها گفتند : با اینکه ما صد نوع معجزه از تو دیده ایم امّا باز در شمارِ نابینایان حقیقی قرار داشتیم .

سنگ با تو در سخن آمد شهیر / کز برای غَزوِ طالوتم بگیر


یکی از آن معجزات این است که سنگ ، آشکارا با تو به سخن درآمد و گفت : ای داود ، مرا برای جنگ در کنار طالوت ( بر ضدِ جالوت ) بگیر و حفظ کن . [ حکایتِ طالوت و کشته شدن جالوت به دستِ داود (ع) در آیه 247 تا 252 سورۀ بقره مندرج است . طالوت نخستین پادشاهِ بنی اسرائیل است و گفته اند که وی به واسطۀ بلندی قامت ، آن لقب را یافته است . وی با اینکه از نظر نسب و ثروت ، شأنی نداشت به امارت قومِ بنی اسرائیل انتخاب شد و لشکری کم تعداد و با ایمان فراهم آورد و به نبرد با جالوت ستمگر شتافت . جالوت به آوردگاه آمد و با صدایی رعدآسا مبارز طلبید . داود که در آن وقت نوجوانی بیش نبود با فلاخنی که در دست داشت . چند سنگ را چنان با مهارت و دقت و قدرت پرتاب کرد که پیشانی و سرِ جالوت را شکافت و او بیدرنگ بر خاک غلتید و لشکریانش ترسیدند و پا به فرار گذاشتند و بنب اسرائیل پیروز شد ( مجمع البیان ، ج 2 ، ص 350 و 351 ) ]

تو به سه سنگ و فلاخن آمدی / صد هزاران مرد را بر هم زدی


تو ای داود با سه سنگ و یک فلاخن واردِ کارزار شدی و صدها هزار نفر را پراکنده کردی .

سنگ هایت صد هزاران پاره شد / هر یکی هر خصم را خونخواره شد


ای داود ، آن چند سنگی که به سوی دشمن ( یعنی به طرف جالوت ) پرتاب کردی . صد هزار تکه شد و هر یک از آن پاره سنگ ، خونِ دشمنی بر زمین ریخت .

آهن اندر دستِ تو چون موم شد / چون زِره سازی تو را معلوم شد


وقتی که صنعت زره سازی را آموختی . آهن در دستِ تو مانند موم ، نرم شد . [ اشاره است به آیات 10 و 11 سورۀ سبا که توضیح آن در شرح بیت 703 دفتر سوم آمده است ]

کوه ها با تو رَسائل شد شَکور / با تو می خوانند چون مُقری زَبور


کوه ها سپاسگزارانه با تو ای داود ، همآواز شدند و همچون خوانندگان ، کتاب زبور می خواندند . [ رسائل = همراهان ، همآوازان ، جمع رَسیل / مُقری = خواننده و معلمِ قرآنِ کریم ، در اینجا خوانندۀ زبور موردِ نظر است / زبور = کتاب اسمانی حضرت داود (ع) ، مزامیر و سروده هایی که با نی می خواندند ]

صد هزاران چشمِ دل بگشاده شد / از دَمِ تو غیب را آماده شد


بر اثرِ نَفَسِ گرمِ تو صدها هزار چشمِ دل باز شد و برای مشاهدۀ عالَمِ غیب اماده گردید .

و آن قوی تر زآنهمه کین دایم است / زندگی بخشی که سرمد قایم است


و از میانِ آن همه معجزات ، قوی ترین معجزه ، معجزه ای است که با آن زندگانی دائمی و ابدی می بخشی و آن معجزه همانا ایمان و ایقان است .

جانِ جمله معجزات این است خَود / کو ببخشد مُرده را جانِ اَبَد


زبده و جانِ یک معجزه اینست که به مردگان ، حیاتِ جاودان بخشد . یعنی روحِ همۀ معجزات این است که مرده دلان و پژمردگانِ روحی را نشاط و حیات ببخشد و اِلّا تنها انجامِ کارهای خارق عادت ، مقصودِ معجزاتِ انبیاء و کراماتِ اولیاء نبوده است . [ توضیح بیشتر در شرح بیت 3229 دفتر دوم ]

کشته شد ظالم ، جهانی زنده شد / هر یکی از نو خدا را بنده شد


آن ستمکار کشته شد و با کشته شدن او جهانی حیات پیدا کرد و هر یک از جهانیان دست از انکار خود برداشتند و دوباره به بندگی خدا پرداختند . [ اشاره است به آیه 179 سورۀ بقره « و ای خردمندان ، شما را اندر قصاص کردن ، زندگانی است تا مگر پروا پیشه کنید » ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیرون رفتن خلق به سوی آن درخت

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟