حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد

حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد

مردی در زمان حضرت داود (ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد : « خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و مشقّتی به من عطا فرما » مردم وقتی که دعاهای به ظاهر یاوه و بی اساسِ او را می شنیدند مسخره اش می کردند . ولی او به تَسخُرها وقعی نمی نهاد و همچنان به کارِ دعا و نیایش و درخواستِ روزیِ بی زحمت مشغول بود . تا اینکه روزی غرقِ در دعا بود که گاوی یله ، دوان دوان به درِ خانۀ او آمد و با ضرباتِ شاخِ ستبر و تیزش قفل و بندِ در را شکست و درونِ خانه شد و آن مرد ، بیدرنگ دست و پای آن حیوان را بست و به تیغِ تیز ، سرش را برید . صاحبِ گاو ، وقتی گاوِ خود را کشته و خونین دید . گریبانِ آن مردِ فقیر را گرفت و بدو گفت : ای بی رحمِ سنگدل ، چرا گاوِ مرا کشتی ؟ کُشندۀ گاو جواب داد : من گناهی ندارم . مدّتی بود از خدا روزی حلال درخواست می کرده و اینک دعایم مستجاب شده است . صاحبِ گاو با شنیدن این جوابِ به ظاهر سر بالا ، سراپا خشم شد و با ضرب و شتم او را به محکمۀ عدل حضرت داود (ع) بُرد . داود (ع) گفت : چه شده ؟ چه خبر است ؟ صاحبِ گاو گفت : ای پیامبر خدا به دادم برس که این مرد به جفا و ستم گاوِ مرا کشته است . آن حضرت رو به متهم کرد و گفت : چرا مالِ این مرد را تلف کردی ؟ به چه دلیل شرعی و یا عُزفی ، گاوِ او را کشتی ؟ کشندۀ گاو گفت : ای داود ، من مدّتِ هفت سال ، روز و شب از درگاهِ الهی درخواست می کردم که رزقی حلال و بی مشقّت به من عطا فرما . این درخواست ، اجابت شد و من نه برای خوردنِ گوشتِ آن حیوان ، بلکه به شکرانۀ مقبول افتادن دعایم ، آن زبان بسته را ذبح کردم .

حضرت داود (ع) پس از استماعِ سخنان دو طرفِ دعوی به سوی محرابِ عبادت و خلوتگاهِ خود رفت و مدّتی را در کارِ این دو به تفکر سپری کرد و سرانجام وحی الهی در این باره در رسید و حقیقتِ ماجرا بر او مکشوف گشت . داود (ع) از خلوتگاه به در آمد تا حکمِ نهایی را در این ماجرا اعلام کند . او به صاحب گاو گفت : دست از دعاوی بی اساسِ خود بردار که حق با کُشندۀ گاو است . نه تنها او ستمی در بارۀ تو مرتکب نشده بلکه باید همۀ اموالت را نیز به او بدهی . با شنیدن این حکم ، آه و فغان صاحبِ گاو به آسمان بلند شد و دیوانه وار به این سو و آن سو می رفت و از مردم کمک می خواست . مردم نیز با کمالِ تعجب و رقّتِ قلب ، حق را به صاحبِ گاو می دادند و او را مظلوم می انگاشتند . از اینرو د رحکم و داوری داود (ع) نیز شک کردند و اعتراض ها شروع شد . حضرت داود (ع) وقتی این اعتراض ها را دید احساس کرد که وقتِ افشای حقیقتِ حال فرا رسیده است . پس به مردم گفت برخیزید و با هم به صحرا برویم تا به شما ثابت کنم که حق از آنِ کیست . جملگی راهی شدند . رفتند و رفتند تا به درختی تناور و پر شاخ و برگ رسیدند . داود (ع)  گفت : که از زیرِ این درخت بوی خون به مشام می رسد . این تبه کار ( صاحب گاو ) در سال های قبل ، پدرِ این مردِ فقیر ( کشندۀ گاو ) را کشته و همۀ اموالش را تصاحب کرده است . رازِ این جنایت در طولِ سالیان ، پوشیده ماند . امّا حرص و طمع این شخص ( صاحب گاو ) باعث شد که شکایت به محکمۀ من بیاورد و مظلوم نمایی کند . همین امر پرده از رازِ جنایتش برداشت . سپس داود (ع) رو به مردم کرد و گفت : این تبه کار ( صاحب گاو ) برای تصاحب اموالِ پدرِ این مرد ( کشندۀ گاو ) ، او را با کارد می کشد و چون شتاب زده بوده ، جسد را همراه کارد در این ناحیه مدفون می کند . اینک زمین را حفر کنید تا حقیقتِ ماجرا بر شما کشف شود . مردم بلافاصله خاک برداری می کنند و جسد را همراهِ کارد می یابند و سرانجام ، مجرم نیز قصاص می شود .

مأخذ آن ، حکایتی است که در قصص الانبیاء ثعلبی ، ص 234 و تفسیر ابوالفتوح رازی ، ج 4 ، ص 460 آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 100 و 101 ) و اینک اصل حکایت :

عِکرمه گفت از عبدالله عباس (روایت شده) که دو مرد از بنی اسرائیل ، پیشِ داود آمدند و یکی بر دیگری دعوی کرد که او گاوی از آنِ من غصب می دارد و مدعی ضعیف بود و مدعی علیه قوی بود . داود (ع) مدعی را گفت : بیّنه داری ؟ گفت : نه ، مدعی علیه را گفت : تو که صاحبِ یدی ، بیّنه داری  . گفت : نه ، گفت برخیزید تا من در کارِ شما نگرم . ایشان برفتند . داود (ع) آن شب در خواب دید که او را گفتند : این مردِ مدعی علیه را پیش خوان و بفرمای تا او را بکُشند . و از خواب درآمد و گفت : این چه خواب است که من دیدم ؟ و اعتماد نتوان کردن ، توقف باید کرد . یک بارِ دیگر بدید ، توقف کرد . دیگر باره بدید ، با تهدید کس فرستاد و ایشان را حاضر کرد و گفت : خدای ، مرا فرموده است و وحی کرد بر من در خواب که تو که مدعی علیه هستی ، تو را بکشم . گفت : مرا بی بیّنتی بکشی ؟ گفت : مرا نگفتند که بیّنت طلب کنم . مرا امری کردند بر قتلِ تو و من فرمان خدای را تأخیر نکنم . چون مرد بدانست که لابد او را بخواهند کشتن . گفت : یا نبی الله دانی تا قصۀ من چیست ؟ من پدر این مرد را بکشتم و این گاو را از او بستده ام . مرا نه برای گاو می فرماید کشتن ، خدای برای خونِ آن مرد می فرماید . داود (ع) بفرمود تا او را به قصاص آن مرد بکشتند به اقرارِ او .

این حکایت از بیت 1450 آغاز می شود و موقتاََ نقلِ آن در بیت 1489 رها می گردد و مجدداََ ادامه حکایت از بیت 2306 از سر گرفته می شود و سرانجام در بیت 2503 خاتمه می یابد . در این حکایت موضوعاتی از قبیلِ الحاح و اصرار در دعا ، لزوم وارستگی روحی و اخلاقی قاضی در قضاوت صحیح ، مسئلۀ گواهی دادن دست و پا و اعضاء و جوارح آدمی در قیامت و … با بیانی شیوا و بلیغ بازگو شده است .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

شرح و تفسیر مردی که طالب روزی حلال و بی کسب و رنج بود

شرح و تفسیرعذر گفتن نظم کننده و مدد خواستن

شرح و تفسیربیان آنکه علم را دو پر و گمان را یک پر است

شرح و تفسیر مثال رنجور شدن آدمی به وهمِ تعظیمِ خلق

شرح و تفسیر باز شرح کردن آن طالب روزی حلال بی رنج

شرح و تفسیر شنیدن داود نبی سخن هر دو خصم را

شرح و تفسیر در خلوت رفتن داود تا هر چه حق است پیدا شود

شرح و تفسیر عزم کردن داود به خواندن خلق بدان صحرا

شرح و تفسیر بیرون رفتن خلق به سوی آن درخت

شرح و تفسیر بیان آنکه نفسِ آدمی جای آن مدعی گاو است

شرح و تفسیر گریختن عیس (ع) بر فراز کوه از احمقان

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟