باقی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی | شرح و تفسیر

باقی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

باقی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 412 تا 431

نام حکایت : فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او

بخش : 5 از 11 ( باقی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او

 

در روزگاران پیشین ، شهر نشینی توانگر با یک روستایی طمعکار آشنا شده بود . هر گاه روستایی به شهر می آمد یکسر سراغِ خانۀ او را می گرفت و هفته ها و ماه ها مهمانِ او می شد . بالاخره روزی آن روستایی به شهری می گوید : ای سَرورِ من ، آقای من ، چرا برای گردش و تفریح به روستای ما تشریف نمی آوری ؟ تو را به خدا برای یکبار هم که شده ، دستِ اهل و عیالت را بگیر و سری به روستای ما بزن که یقیناََ به شما خوش خواهد گذشت . آن شهری نیز برای ردّ درخواست او عذرها می آورد و بهانه ها می تراشید و …

متن کامل « حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار باقی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی

ابیات 412 الی 431

412) شد ز حد ، هین بازگرد ای یارِ گُرد / روستایی ، خواجه را بین خانه بُرد

413) قصۀ اهلِ سبا یک گُوشه نِه / آن بگو کآن خواجه چون آمد به دِه ؟

414) روستایی در تملّق شیوه کرد / تا که حَزمِ خواجه را کالیوه کرد

415) از پیام اندر پیام ، او خیره شد / تا زلالِ حزمِ خواجه تیره شد

416) هم از اینجا کودکانش در پسند / نَرتَع و نَلعَب ، به شادی می زدند

417) همچو یوسف ، کِش ز تقدیرِ عجب / نَرتَع و نَلعَب ببُرد از ظلِّ اَب

418) آن نه بازی ، بلکه جان بازی است آن / حیله و مکر و دَغاسازی است آن

419) هر چه از یارت جدا اندازد آن / مشنو آن را ، کآن زیان دارد ، زیان

420) گر بُوَد آن سودِ صد در صد ، مگیر / بهرِ زَر ، مَسکُل ز گنجور ای فقیر

421) این شنو که چند یزدان زَجر کرد / گفت اصحابِ نَبی را گرم و سرد

422) ز آنکه بر بانگِ دُهُل در سالِ تنگ / جُمعه را کردند باطل بی درنگ

423) تا نباید دیگران ارزان خرند / ز آن جَلَب صرفه ز ما ایشان بَرند

424) ماند پیغمبر به خلوت در نماز / با دو سه درویشِ ثابت ، پُر نیاز

425) گفت : طبل و لهو و بازرگانیی / چونتان بُبرید از ربّانیی ؟

426) قَد فَضَضتُم نَحوَ قَمحِِ هائماََ / ثُمَّ خَلَّیتُم نَبیّاََ قائماََ

427) بهرِ گندم ، تخمِ باطل کاشتید / و آن رسولِ حق را بگذاشتید

428) صحبتِ او خَیر مِن لهوَست و مال / بین که را بگذاشتی ؟ چشمی بمال

429) خود ، نشد حرصِ شما را این یقین / که منم رزّاق و خَیرُالرّازقین

430) آنکه گندم را ز خود روزی دهد / کی توکّل هات را ضایع نهد ؟

431) از پیِ گندم ، جُدا گشتی از آن / که فرستادست گندم ز آسمان

شرح و تفسیر باقی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی

شد ز حد ، هین بازگرد ای یارِ گُرد / روستایی ، خواجه را بین خانه بُرد


ای دوستِ دلاور ، بیانِ اسرارِ ربّانی از اندازه گذشت . بهوش باش و بازگرد و از حالِ خواجه حرف بزن و ببین که آن روستایی ، خواجه را به خانه اش بُرد .

قصۀ اهلِ سبا یک گُوشه نِه / آن بگو کآن خواجه چون آمد به دِه ؟


داستانِ قومِ سبا را کنار بگذار و بگو که آن خواجه چگونه واردِ دِه شد ؟

روستایی در تملّق شیوه کرد / تا که حَزمِ خواجه را کالیوه کرد


روستایی به قدری در چاپلوسی با مهارت و تَردَستی کار کرد که حَزم و احتیاطِ خواجه را از میان بُرد و او را گیج و حیران کرد . [ شیوه کردن = نکو کردن کاری ، در بیت فوق به معنی مبالغه / کالیوه = حیران و سرگردان ، پریشان ]

از پیام اندر پیام ، او خیره شد / تا زلالِ حزمِ خواجه تیره شد


خواجه از پیغام های پی در پیِ آن روستایی گیج و حیرت زده شد تا آنکه آبِ صافِ و زُلالِ احتیاط و دوراندیشی او تیره و تار شد .

هم از اینجا کودکانش در پسند / نَرتَع و نَلعَب ، به شادی می زدند


از این طرف نیز بچه های خواجه با شادی و خرسندی می گفتند : می رویم گردش و بازی می کنیم . ( نَرتَع = گردش می کنیم ، به قولِ راغب اصفهانی ، رَتع در اصل به معنی علف خوردن چهارپایان است و استعمالِ آن در مورد انسان ، جنبۀ استعاری دارد و به معنی گردش کردن و لذّت بردن است ( مفردات ، ص 192 ) / نَلعَب = بازی می کنیم )  [ خلاصه از یک طرف روستایی با پیغام هایِ فریب کارانه اش ، خواجه را تحتِ تأثیر قرار داد و از طرفِ دیگر اصرارِ بچه ها در رفتن به روستا او را مجبور به رفتن می کرد . در مصراع دوم اشاره است به یکی از آیات سورۀ یوسف که شرح آن در بیت بعدی آمده است . ]

همچو یوسف ، کِش ز تقدیرِ عجب / نَرتَع و نَلعَب ببُرد از ظلِّ اَب


مانند حضرتِ یوسف (ع) که بر اثرِ تقدیر و سرنوشتِ شگفت انگیز ، جملۀ « گردش کنیم و بازی کنیم » او را از از سایۀ پدر بیرون بُرد . [ اشاره است به آیۀ 12 سورۀ یوسف « وی (یوسف) را فردا فرست با ما ، تا بگردد و بازی کند و ما او را نگهداریم » اگر ( اَب = پدر ) را پدرِ معنوی بگیریم می توان چنین برداشتی نیز عرضه کرد : حرامیان دین و ایمان با وعده هایِ بی اساس خود ، سالکانِ یوسف صفت را از ظلِ عنایت پیشوایان و راهنمایان حق دور می کنند . ]

آن نه بازی ، بلکه جان بازی است آن / حیله و مکر و دَغاسازی است آن


آن ، بازی نیست بلکه جان بازی است و حیله و فریب و نیرنگ بازی است . [ آن لهو و لعبی است که نَفسِ آدمی بدان می پردازد و در واقع هلاکت است ]

هر چه از یارت جدا اندازد آن / مشنو آن را ، کآن زیان دارد ، زیان


هر چیزی که تو را از محبوبِ حقیقی ات دور و مهجور سازد ، به آن اعتنا نکن که سخت به زیانت تمام می شود .

گر بُوَد آن سودِ صد در صد ، مگیر / بهرِ زَر ، مَسکُل ز گنجور ای فقیر


اگر چیزی که تو را از محبوبِ حقیقی ات دور می سازد . صد در صد به نفعِ تو هم که باشد ، باز نباید طالبِ آن شوی . ای بینوا به خاطرِ دِرهم و دینار از صاحبِ گنج جدا مشو .

این شنو که چند یزدان زَجر کرد / گفت اصحابِ نَبی را گرم و سرد


به این مطلب توجه کن که خداوند چقدر یاران و پیروانِ پیامبر (ص) را از لهو و لعب بازداشته و جقدر به آنان سخنان گرم و سرد گفته است . یعنی گاهی با لطف و نرمی و گاهی با قهر و خشنونت حرف زده است . [ زَجر = بازداشتن ، آزار دادن ، اذیت کردن ، سرزنش نمودن ]

ز آنکه بر بانگِ دُهُل در سالِ تنگ / جُمعه را کردند باطل بی درنگ


زیرا آنها در یکی از سال های قحطی با شنیدن بانگِ طبل ، نماز جمعه را بیدرنگ رها کردند و رفتند . [ اشاره به آیه 11 سورۀ جمعه « و هرگاه داد و ستد و یا سرگرمی و لهوی بینند بدان سو شتابند و تو را در حالیکه ایستاده ای رها کنند . بگو آنچه در نزدِ خداست از لهو و سرگرمی و داد و ستد بهتر است و خداوند بهترین روزی دهندگان است » در تفاسیر قرآن کریم شأن نزول های مختلفی در این باب آمده که به نقلِ یکی از آنها بسنده می کنیم .

در یکی از سالهای خشکسالی و گرسنگی و افزایش نرخ اجناس ، کاروانی تجاری از شام سر رسید و باری از مواد غذایی با خود آورد . اتفاقاََ آن روز جمعه بود و پیامبر (ص) مشغول ایرادِ خطبۀ نماز ، طبقِ عادت کاروانیان ، برای اطلاع مردم از ورود کاروان ، طبل می نواختند . ناگهان مردم ، صفِ نماز را ترک گفتند و شتابان به سوی بازار دویدند . تنها پیامبر (ص) با دوازده مرد و یک زن در مسجد ماندند و بیرون نرفتند و به خطبه و نماز ادامه دادند . پیامبر (ص) فرمود : اگر این چند نفر هم مسجد را ترک می کردند ، از آسمان سنگ بر ایشان فرو می بارید . ( مجمع البیان ، ج 10 ، 287 ) ]

تا نباید دیگران ارزان خرند / ز آن جَلَب صرفه ز ما ایشان بَرند


تا مبادا دیگران ، اجناس کاروان را ارزان تر بخرند و بواسطۀ خرید آن اجناس ، سودِ بیشتری از ما ببرند . [ جَلَب = آنچه از شهری به شهر دیگر صادر کنند . چنانچه در خطبۀ 223 نهج البلاغه به سپاه و لشکر ، جَلَب اطلاق شده زیرا سپاه از سرزمینی به سرزمینِ دیگر کشانده می شود . ]

ماند پیغمبر به خلوت در نماز / با دو سه درویشِ ثابت ، پُر نیاز


پیامبر (ص) با چند نفر فقیر که در دین و ایمان ثابت قدم بودند . در آن مسجد که خلوت شده بود به نماز ادامه دادند .

گفت : طبل و لهو و بازرگانیی / چونتان بُبرید از ربّانیی ؟


حق تعالی در توبیخ آن جمع که نماز را ترک کرده بودند گفت : چگونه آوای طبلِ کاروانِ تجاری و لهو و داد و ستد ، شما را از فرستادۀ خدا جُدا کرد ؟

قَد فَضَضتُم نَحوَ قَمحِِ هائماََ / ثُمَّ خَلَّیتُم نَبیّاََ قائماََ


براستی که شما با حالتی سرگشته به سویِ گندم شتافتید و آنگاهِ پیامبرِ خویش را در حالیکه ایستاده بود تنها گذاشتید . [ فَضَضتُم = پراکنده کردن / قَمحِِ = گندم / نَحوَ قَمحِِ = به سوی گندم / هائماََ = سرگشته ، راه رفتن از روی عشق و ندانستن مقصد / خَلَّیتُم = خالی گذاشتید ]

بهرِ گندم ، تخمِ باطل کاشتید / و آن رسولِ حق را بگذاشتید


به طمعِ گندم ، بذرِ فاسد و تباه شده کاشتید و آن فرستادۀ بر حق را تنها گذاشتید .

صحبتِ او خَیر مِن لهوَست و مال / بین که را بگذاشتی ؟ چشمی بمال


در حالی که همنشینی با رسول خدا از سرگرمی و دارایی بهتر است . چشمانت را بمال و سپس نگاه کن ببین چه کسی را رها کرده ای .

خود ، نشد حرصِ شما را این یقین / که منم رزّاق و خَیرُالرّازقین


حرص و آزمندی مانع شد از اینکه به این سخنِ حق یقین کنید . منم روزی دهنده و بهترین روزی دهنده . ]

آنکه گندم را ز خود روزی دهد / کی توکّل هات را ضایع نهد ؟


آن خدایی که به گندم روزی می دهد . یعنی نشو و نمایش می دهد و به مرحله ای می رساند که قُوت و غذای مردم شود ، چگونه توکّل های تو را بی ثمر می گذارد ؟

از پیِ گندم ، جُدا گشتی از آن / که فرستادست گندم ز آسمان


برای دستیابی به گندم از او جدا شدی در حالی که همو از آسمان برای شما گندم فرستاده است . [ بارانِ آسمان ، زمین را می رویاند و گندم حاصل می شود ]

دکلمه باقی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟