باز شرح کردن آن طالب روزی حلال بی رنج | شرح و تفسیر

باز شرح کردن آن طالب روزی حلال بی رنج | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

باز شرح کردن آن طالب روزی حلال بی رنج | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2306 تا 2375

نام حکایت : حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد

بخش : 5 از 11 ( انکار آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد

مردی در زمان حضرت داود (ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد : « خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و مشقّتی به من عطا فرما » مردم وقتی که دعاهای به ظاهر یاوه و بی اساسِ او را می شنیدند مسخره اش می کردند . ولی او به تَسخُرها وقعی نمی نهاد و همچنان به کارِ دعا و نیایش و درخواستِ روزیِ بی زحمت مشغول بود . تا اینکه روزی غرقِ در دعا بود که گاوی یله ، دوان دوان به درِ خانۀ او آمد و با ضرباتِ شاخِ ستبر و تیزش قفل و بندِ در را شکست و درونِ خانه شد و آن مرد ، بیدرنگ دست و

متن کامل « حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار باز شرح کردن آن طالب روزی حلال بی رنج

ابیات 2306 الی 2375

2306) یادم آمد آن حکایت کآن فقیر / روز و شب می کرد افغان و نفیر

2307) وز خدا می خواست روزیِ حلال / بی شکار و رنج و کسب و انتقال

2308) پیش از این گفتیم بعضی حالِ او / لیک تعویق آمد و ، شد پنج تُو

2309) هم بگوییمش ، کجا خواهد گریخت ؟ / چون ز ایرِ فضلِ حق حکمت بریخت

2310) صاحبِ گاوش بدید و ، گفت : هین / ای بظلمت گاوِ من گشته رهین

2311) هین چرا کشتی بگو گاوِ مرا / ابلهِ طرّار ، انصاف اندر آ

2312) گفت : من روزی ز حق می خواستم / قبله را از لابه می آراستم

2313) آن دعایِ کهنه ام شد مُستَجاب / روزیِ من بود ، کُشتم ، نَک جواب

2314) او ز خشم آمد گریبانش گرفت / چند مشتی زد به رویش ناشکفت

2315) می کشیدش تا به داودِ نبی / که : بیا ای ظالمِ گیج غَبی

2316) حجّتِ بارِد رها کُن ای دَغا / عقل در تن آور و ، با خویش آ

2317) این چه می گویی ؟ دعا چه بوَد ؟ مخند / بر سر و ریشِ من و ، خویش ای لَوَند

2318) گفت : من با حق دعاها کرده ام / اندرین لابه بسی خون خورده ام

2319) من یقین دارم ، دعا شد مُستَجاب / سر بزن بر سنگ ای مُنکر خِطاب

2320) گفت : گِرد آیید هین یا مسلمین / ژاژ بینید و فُشارِ این مَهین

2321) ای مسلمانان دعا مالِ مرا / چون از آنِ او کُند بهر خدا ؟

2322) گر چنین بودی ، همۀ عالَم بدین / یک دعا ، اَملاک بُردندی به کین

2323) گر چنین بودی ، گدایانِ ضَریر / محتشم گشته بُدندی و ، امیر

2324) روز و شب اندر دعااند و ، ثنا / لابه گویان که : تو مان دِه ای خدا

2325) تا تو نَدهی ، هیچکس نَدهَد یقین / ای گشاینده ، تو بگشا بندِ این

2326) مَکسبِ کوران بُوَد لابه و ، دعا / جز لبِ نانی نیابند از عطا

2327) خلق گفتند : این مسلمان راستگوست / وین فروشندۀ دعاها ظلم جُوست

2328) این دعا کی باشد از اسبابِ مِلک / کی کشید این را شریعت خود به سِلک ؟

2329) بیع و بخشش ، یا وصیّت یا عطا / یا ز جنسِ این ، شود مِلکی تو را

2330) در کدامین دفتر است این شرعِ نو ؟ / گاو را تو باز دِه یا حَبس رَو

2331) او به سویِ آسمان می کرد رُو / واقعۀ ما را نداند غیرِ تو

2332) در دلِ من آن دعا انداختی / صد امید اندر دلم افراختی

2333) من نمی کردم گزافه آن دعا / همچو یوسف دیده بودم خواب ها

2334) دید یوسف ، آفتاب و اختران / پیشِ او سجده کنان ، چون چاکران

2335) اعتمادش بود بر خوابِ درست / در چَه و زندان جز آن را می نَجُست

2336) ز اعتمادِ آن نبودش هیچ غم / از غلامی ، وز مَلامِ بیش و کم

2337) اعتمادی داشت او بر خوابِ خویش / که چو شمعی می فروزیدش ز پیش

2338) چون درافگندند یوسف را به چاه / بانگ آمد سمعِ او را از اِله

2339) که تو روزی شَه شوی ای پهلوان / تا بمالی این جَفا در رویشان

2340) قایلِ این بانگ نآید در نظر / لیک دل بشناخت قایل را ز اثر

2341) قوّتیّ و ، راحتیّ و ، مُسنَدی / در میانِ جان فتادش ز آن ندا

2342) چاه شد بر وَی بدآن بانگِ جلیل / گُلشن و بزمی چون آتش بر خلیل

2343) هر جَفا که بعد از آنش می رسید / او بدآن قوّت به شادی می کشید

2344) همچنانکه ذوقِ آن بانگِ اَلَست / در دلِ هر مؤمنی تا حشر هست

2345) تا نباشد بر بلاشان اعتراض / نی ز امر و نهیِ حقشان اِنقباض

2346) لقمۀ حکمی که تلخی می نهد / گُلشکر آن را گوارش می دهد

2347) گُلشکر آن را که نَبوَد مُستَنَد / لقمه را ز انکارِ او قَی می کند

2348) هر که خوابی دید از روزِ اَلَست / مست باشد در رهِ طاعات ، مست

2349) می کشد چون اُشترِ مست این جوال / بی فُتور و ، بی گُمان و ، بی ملال

2350) کفکِ تصدیقش به گِردِ پوزِ او / شد گواهِ مستی و دلسوزِ او

2351) اُشتر از قوّت چو شیرِ نَر شده / زیرِ ثِقلِ بار ، اندک خور شده

2352) ز آرزوی ناقه صد فاقه بر او / می نماید کوه پیشش تارِ مو

2353) در اَلَست آن کو چنین خوابی ندید / اندرین دنیا نشد بنده و مرید

2354) ور بشد ، اندر تردّد ، صد دله / یکزمان شکرستش و ، سالی گِله

2355) پای پیش و ، پای پس ، در راهِ دین / می نهد با صد تردّد بی یقین

2356) وامدارِ شرحِ اینم ، نَک گرو / ور شتابستت ، ز اَلَم نَشرَح شنو

2357) چون ندارد شرحِ این معنی کران / خر به سویِ مُدّعیِ گاو ران

2358) گفت : کورم خواند زین جُرم آن دَغا / بس بلیسانه قیاس است ای خدا

2359) من دعا کورانه کی می کرده ام ؟ / جز به خالق کُدیه کی آورده ام ؟

2360) کور از خلقان طمع دارد ز جهل / من ز تو ، کز توست هر دشوار ، سهل

2361) آن یکی کورم ز کوران بشمرید / او نیاز و جان و اخلاصم ندید

2362) کوری عشق ست این کوریِ من / حُبِ یُعمی و یُصِمّ است ای حَسَن

2363) کورم از غیرِ خدا ، بینا بدو / مقتضای عشق این باشد بگو

2364) تو که بینایی ، ز کورانم مدار / دایرم بر گِردِ لطفت ای مدار

2365) آنچنانکه یوسفِ صِدّیق را / خواب بنمودی و گشستش مُتّکا

2366) مر مرا لطفِ تو ، هم خوابی نمود / آن دعایِ بی حَدَم بازی نبود

2367) می نداند خلق ، اسرارِ مرا / ژاژ می دانند گفتارِ مرا

2368) حقشان ست و ، چه داند رازِ غیب ؟ / غیرِ علّامِ سِر و ، ستّارِ عیب

2369) خصم گفتش : رُو به من کُن ، حق بگو / رُو چه سویِ آسمان کردی عمو ؟

2370) شَید می آری ، غلط می افکنی / لافِ عشق و ، لافِ قربت می زنی

2371) با کدامین روی ، چون دل مُرده یی / روی سویِ آسمان ها کرده یی ؟

2372) غُلغلی در شهر افتاده از این / آن مسلمان می نهد رُو بر زمین

2373) کای خدا این بنده را رسوا مکن / گر بَدَم ، هم سِرِ من پیدا مکن

2374) تو همی دانی و شب های دراز / که همی خواندم تو را با صد نیاز

2375) پیشِ خلق این را اگر خود قدر نیست / پیشِ تو همچون چراغِ روشنی ست

شرح و تفسیر باز شرح کردن آن طالب روزی حلال بی رنج

یادم آمد آن حکایت کآن فقیر / روز و شب می کرد افغان و نفیر


حکایت آن فقیر به خاطرم آمد که روز و شب برای روزی حلال بدون رنج و سعی ، ناله و فغان می کرد .

وز خدا می خواست روزیِ حلال / بی شکار و رنج و کسب و انتقال


و او از خدا روزی حلال می خواست امّا نه از راهِ سعی و تلاش . بلکه بدون شکار و رنج و کسب و حرکت .

پیش از این گفتیم بعضی حالِ او / لیک تعویق آمد و ، شد پنج تُو


قبل از این ، شمه ای از احوالِ او را بیان کردیم . ولی سخن به درازا کشید و بیانِ تمام و کمالِ حکایت او به تعویق افتاد و پنج لایه شد . یعنی در خلالِ نقلِ حکایتِ آن مرد ، سخنان و حکایات دیگری پشتِ هم آمد و باعث شد که حکایتِ آن مرد ، ناتمام بماند .

هم بگوییمش ، کجا خواهد گریخت ؟ / چون ز ایرِ فضلِ حق حکمت بریخت


امّ اکنون وقتِ آن رسیده که شرح دهیم که وقتی از ابرِ فضل و رحمتِ الهی ، باران حکمت فرو بارید . عاقبتِ حالِ آن مرد چه شد و به کجا انجامید .

صاحبِ گاوش بدید و ، گفت : هین / ای بظلمت گاوِ من گشته رهین


صاحبِ گاو وقتی آن مرد را دید گفت : بدان که گاوِ من رهینِ ستم تو شده . یعنی گاوِ من قربانی ستمکاری تو شد .

هین چرا کشتی بگو گاوِ مرا / ابلهِ طرّار ، انصاف اندر آ


هان ای نادانِ دزد ، انصافاََ بگو ببینم چرا گاوِ مرا کشتی ؟ [ طرّار = دزد ، سارق ]

گفت : من روزی ز حق می خواستم / قبله را از لابه می آراستم


آن مردِ فقیر گفت : من از حق تعالی روزیِ حلال می خواستم و قبله گاه را از ناله و زاریِ خود آراسته و مزیّن می کردم .

آن دعایِ کهنه ام شد مُستَجاب / روزیِ من بود ، کُشتم ، نَک جواب


آن دعای دیرینه ام به اجابت رسید و چون آن گاو ، روزیِ مقدّرِ من بود . آن را کشتم . این بود جوابِ تو .

او ز خشم آمد گریبانش گرفت / چند مشتی زد به رویش ناشکفت


صاحبِ گاو ، خشمگین شد و جلو آمد و یقۀ آن مرد را گرفت و چون بیتاب شده بود . بی اختیار چند مشت به صورت آن مرد ، فرو کوفت .

رفتن هر دو خصم نزد داود علیه السّلام


می کشیدش تا به داودِ نبی / که : بیا ای ظالمِ گیج غَبی


خلاصۀ کلام اینکه صاحبِ گاو ، آن مردِ فقیر را کشان کشان پیشِ داود نبی (ع) می برد و به او می گفت : بیا ای ستمگر گیج و کودن . [ غَبی = کُند ذهن ، گول ، نادان ]

حجّتِ بارِد رها کُن ای دَغا / عقل در تن آور و ، با خویش آ


ای حیله گر ، دلایل سست و بی اساس را رها کن و هوش و حواست را جمع کن و به خود آی .

این چه می گویی ؟ دعا چه بوَد ؟ مخند / بر سر و ریشِ من و ، خویش ای لَوَند


این یاوه ها چیست می گویی ؟ دعا دیگر چیست ؟ ای کاهل و ای بیکاره ، من و خودت را به بازی و استهزاء مگیر . [ لَوَند = کاهل ، بیکاره ]

گفت : من با حق دعاها کرده ام / اندرین لابه بسی خون خورده ام


آن مردِ فقیر گفت : من دعاهای فراوان به درگاه خدا کرده ام و در این تضرّع ها و زاری ها بسی خونِ دل خورده ام .

من یقین دارم ، دعا شد مُستَجاب / سر بزن بر سنگ ای مُنکر خِطاب


آن مردِ فقیر به صاحبِ گاو گفت : من یقین دارم که دعایم موردِ اجابتِ حضرتِ پروردگار قرار گرفته ، حالا ای یاوه گو برو سَرت را به سنگ بکوب . [ مُنکر خطاب = بدسخن ، آنکه حرفِ زشت می زند ]

گفت : گِرد آیید هین یا مسلمین / ژاژ بینید و فُشارِ این مَهین


صرحبِ گاو فریاد زد . آهای مسلمانان ، بیایید و ببینید این مردک چه یاوه هایی بر هم می بافد . [ فُشار = بیهوده گویی و هذیان / مَهین = خوار ، زبون ]

ای مسلمانان دعا مالِ مرا / چون از آنِ او کُند بهر خدا ؟


ای مسلمانان ، محضِ رضای خدا ، شما قضاوت کنید . آیا ممکن است که دعا باعث شود که مالِ من نصیبِ او شود .

گر چنین بودی ، همۀ عالَم بدین / یک دعا ، اَملاک بُردندی به کین


اگر قرار باشد که دعا ، مالِ مرا بگیرد و به او بدهد . در اینصورت همۀ مردمِ دنیا از رویِ تجاوز و دشمنی ، اموالِ یکدیگر را با دعا تصاحب می کنند .

گر چنین بودی ، گدایانِ ضَریر / محتشم گشته بُدندی و ، امیر


اگر وضع بدین منوال بود . همۀ گدایانِ عاجز در شمارِ توانگران و امیرانِ جهان می شدند . [ ضَریر = نابینا ]

روز و شب اندر دعااند و ، ثنا / لابه گویان که : تو مان دِه ای خدا


زیرا آن گدایان ، روز و شب به دعا و نیایش حق مشغول اند و دائماََ تضرع و زاری می کنند که ، خدایا تو روزی ما را برسان .

تا تو نَدهی ، هیچکس نَدهَد یقین / ای گشاینده ، تو بگشا بندِ این


ای خدا تا تو چیزی عطا نکنی . یقیناََ هیچکس چیزی به ما نخواهد داد . ای گشایندۀ گِره مشکلات . تو گِره از کارِ ما برگشا .

مَکسبِ کوران بُوَد لابه و ، دعا / جز لبِ نانی نیابند از عطا


کار و کاسبی گدایان عاجز ، زاری و تضرع است . با این همه جز لبِ نان ، چیزی عایدِ آنها نمی شود .

خلق گفتند : این مسلمان راستگوست / وین فروشندۀ دعاها ظلم جُوست


وقتی که مردم ، حجّت های آن دو مرد را شنیدند گفتند : این مسلمان ، راست می گوید . و این دعا فروش ( آن مردِ فقیر ) ستمکار است .

این دعا کی باشد از اسبابِ مِلک / کی کشید این را شریعت خود به سِلک ؟


زیرا این دعا چگونه می تواند دلیل بر مالکیت کسی شود ؟ و شریعت چگونه ممکن است چنین حکمی داشته باشد ؟ و اِلّا دعا که نمی تواند منشأ مالکیت شود . [ سِلک = کشیدن چیزی در چیزی دیگر ]

بیع و بخشش ، یا وصیّت یا عطا / یا ز جنسِ این ، شود مِلکی تو را


مردم گفتند : یک مِلک یا بوسیلۀ خرید و فروش و بخشیدن ( هبه کردن ) و یا از طریقِ وصیّت و عطا نمودن و خلاصه راه هایی از این قبیل ممکن است از کسی به دیگری برسد و اِلّا تنها با دعا کردن ، اموالِ کسی به آن دیگری نمی رسد .

در کدامین دفتر است این شرعِ نو ؟ / گاو را تو باز دِه یا حَبس رَو


این دین و آیین جدید در کدام کتاب نوشته شده ؟ خلاصه مردم به آن مردِ فقیر گفتند : یا گاو را پس بده و یا باید به زندان بروی .

او به سویِ آسمان می کرد رُو / واقعۀ ما را نداند غیرِ تو


مردِ فقیر رو به آسمان کرد و گفت : خداوندا ، ماجرای ما را غیر از تو کسی نمی داند .

در دلِ من آن دعا انداختی / صد امید اندر دلم افراختی


خداوندا تو بودی که آن دعا را به دلِ من الهام کردی و صد نوع امید در دلم نهادی .

من نمی کردم گزافه آن دعا / همچو یوسف دیده بودم خواب ها


من آن دعا را بیهوده نمی کردم ، بلکه مانند حضرتِ یوسف (ع) رویاهای صادق دیده بودم .

دید یوسف ، آفتاب و اختران / پیشِ او سجده کنان ، چون چاکران


حضرت یوسف (ع) در رویا دید که خورشید و ستارگان همچون خدمتکاران در برابرش به سجده می روند . [ اشاره است به آیه 4 سورۀ یوسف « یاد ار زمانی را که یوسف به پدرش گفت : ای پدر در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می کنند » از ابن عباس روایت شده است که در آدینه شبی حضرت یوسف (ع) به خواب می بیند که یازده ستاره از آسمان ، فرود آمدند و در برابر او سجده کردند و نیز می بیند که خورشید و ماه از آسمان فرود آمدند و در برابرش به سجده درآمدند . تأویلِ یازده ستاره ، یازده برادر او بود و خورشید و ماه ، پدر و مادر او ( مجمع البیان ، ج 5 ، ص 209 ) . این رویا از قبیلِ رویاهایی است که بخشی از آن محتاج به تأویل است و بخشی از آن عیناََ واقع می شود . چنانکه یازده ستاره و خورشید و ماه تأویل شد . امّا سجدۀ آنان عیناََ تحقق یافت ( مرصادالعباد ، ص 291 ) ]

اعتمادش بود بر خوابِ درست / در چَه و زندان جز آن را می نَجُست


چون حضرت یوسف (ع) به صدقِ رویای خود اعتماد داشت از اینرو در چاه و زندان فقط در انتظارِ تحققِ رویای خود بود و به چیز دیگری نمی اندیشید .

صوفیه ، حضرت یوسف (ع) را مظهر اسمِ نور می دانند و به این اعتبار ، کشفِ یوسف (ع) را کشفی مثالی دانسته اند زیرا عالَمِ مثال ، عالَمی لطیف و نورانی است . لذا او در علمِ تعبیر رویا ، کامل بود و مرادِ حق را از صورت های مثالی و رویایی درمی یافت ( شرح فصوص الحکم خوارزمی ، ج 1 ، ص 333 ) . چرا که عارفِ حقیقی از صورت های محسوس و نامحسوس می تواند حقایق را درک کند . چنانکه وقتی به آیاتِ طبیعی و آفاقی حق تعالی می نگرد در زندانِ صورت ها فرو نمی ماند بلکه دلِ او از ظاهر به باطن نقب می زند . همینطور وقتی به آیاتِ انفسی نیز نظر می کند صورت های مُخیّل و رویایی نیز برای او مکشوف می شوند .

ز اعتمادِ آن نبودش هیچ غم / از غلامی ، وز مَلامِ بیش و کم


چون او به رویای خود اعتماد داشت یعنی چون یقیناََ می دانست که این رویا تحقق خواهد یافت از اینرو از غلام بودن و ملامت های این و آن و از زیادت و نقصان هیچ اندوهی نداشت . [ مَلام = سرزنش ]

اعتمادی داشت او بر خوابِ خویش / که چو شمعی می فروزیدش ز پیش


حضرت یوسف (ع) به صدقِ رویای خویش واقعاََ یقین داشت . زیرا آن رویا همچون شمعی فروزان در برابرش می درخشید .

چون درافگندند یوسف را به چاه / بانگ آمد سمعِ او را از اِله


وقتی که برادران حضرت یوسف (ع) ، او را به چاه افکندند . از بارگاهِ ایزدِ منّان ، این ندا به گوش او رسید .

که تو روزی شَه شوی ای پهلوان / تا بمالی این جَفا در رویشان


یوسفا ، ای پهلوانِ عرصۀ تقوا و پاکدامنی ، تو سرانجام روزی امیر خواهی شد و ستمِ برادرانِ خود را به رویشان خواهی آورد . [ حضرت یوسف (ع) پس از سالها مرارت ، به امارت مملکت مصر رسید و زمانی که خشکسالی ، کنعان را احاطه کرده بود . حضرت یعقوب (ع) دگر بار پسرانِ خود را برای دریافت غلّه راهی سرزمین مصر کرد و چون با حضرت یوسف (ع) مواجه شدند . آن حضرت ستم و بدکرداری های آنان را به رویشان آورد . در آیه 89 سورۀ یوسف آمده است « یوسف به برادران خود گفت : آیا می دانید که آنگاه که نادان بودید با یوسف و برادرش ( بنیامین ) چه کردید ؟ » ]

قایلِ این بانگ نآید در نظر / لیک دل بشناخت قایل را ز اثر


گویندۀ این ندا که حضرت حق بود به چشم دیده نمی شد ولیکن قلبِ عارفِ یوسف (ع) ، از طریقِ مشاهدۀ آثار ، آن گوینده را شناخت . [ این بیت اشاره دارد به یکی از طرقِ القای وحی که در آیه 51 سورۀ شوری آمده است و آن القای وحی بواسطه و از وراء حجاب است و نیز می تواند بیان کننده این نکته باشد که القای این معنا به طریق الهام بوده است . زیرا تفاوتِ وحی و الهام اینست که در وحی ، القاء کننده معلوم است و امّا در الهام ، معلوم نیست . ( الهام = شرح بیت 1008 دفتر اوّل / وحی = شرح بیت 1461 دفتر اوّل ) ]

قوّتیّ و ، راحتیّ و ، مُسنَدی / در میانِ جان فتادش ز آن ندا


بر اثرِ این ندایِ ربّانی ، حضرت یوسف (ع) قوّتِ قلب و آرامش و اعتمادی پیدا کرد .

چاه شد بر وَی بدآن بانگِ جلیل / گُلشن و بزمی چون آتش بر خلیل


چاهِ تنگ و تاریک بر اثرِ آن ندای با شکوهِ ربّانی در نظرِ حضرت یوسف (ع) به گُلزار و مجلسِ جشن و سُروری مبدّل شد . همانگونه که آتش بر حضرتِ ابراهیم خلیل ، گلستان شد .

هر جَفا که بعد از آنش می رسید / او بدآن قوّت به شادی می کشید


از وقتی که این ندایِ جلیل به آن حضرت رسید . دیگر هر جفایی که به او می رسید به مدد آن قوّت قلب ، شادمانه آن را تحمل می کرد .

همچنانکه ذوقِ آن بانگِ اَلَست / در دلِ هر مؤمنی تا حشر هست


همانگونه که لذّتِ روحانی ندای اَلَست در دلِ هر مؤمنی تا به روزِ رستاخیز خواهد ماند . [ ذوق = شرح بیت 3239 دفتر دوم / اَلَست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل ]

تا نباشد بر بلاشان اعتراض / نی ز امر و نهیِ حقشان اِنقباض


تا به سببِ آن ذوقِ روحانی که از بانگِ اَلَست در دلِ هر مؤمن پدید آمده است . آنان بر بلاهای مقدّر اعتراضی نکنند و از امر و نهی حضرت حق ، ملول و دلتنگ نشوند .

لقمۀ حکمی که تلخی می نهد / گُلشکر آن را گوارش می دهد


در اینجا مولانا ، به لذّتِ روحانی حاصل از خِطابِ اَلَست ، استعارتاََ «گلشکر» اطلاق می کند ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 895 ) گلشکرِ خِطابِ اَلَست ، لقمه های تلخناکِ اوامر و نواهی و قضا و قَدَر الهی را در جانِ مؤمنان ، هضم می کند . [ گُلشکر = انگبین ، شربتی از ترکیبِ برگِ گُلِ سرخ و شکر ]

گُلشکر آن را که نَبوَد مُستَنَد / لقمه را ز انکارِ او قَی می کند


امّا کسی که از این گلشکر ، مدد نگیرد . به سببِ آنکه لقمۀ اوامر و نواهی و و قضا و قدر الهی را تلخناک و بدمزه می یابد آن را بالا می آورد و استفراغ می کند . [ عاصی و سرکش می شود . چه طبعِ او خواهانِ لقمه های نفسانی و طعام های شهوانی است . ]

هر که خوابی دید از روزِ اَلَست / مست باشد در رهِ طاعات ، مست


هر کس که از روزِ اَلَست ، رویایی دیده باشد ، یعنی در این شبِ دنیا با دیدۀ قلبش ، صورتی معنوی از آن روز مشاهده کرده باشد . او در راهِ طاعتِ خدا مست و سرخوش است ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 896 ) [ اینکه گفتیم «شب دنیا» بواسطۀ این است که مولانا و سایر صوفیه و عرفا ، دنیا را به اعتبارِ پوشیدگی و احتجابِ آن «به شب» تشبیه کرده اند و گذشته از این معمولاََ آدمی در شب ها بخواب می رود و رویاهایی می بیند . از این رو مصراع اوّل ، معنی «شب» را القاء می کند . ]

منظور بیت : کسانی که در این دنیا ، عهد و پیمانِ فطری و توحیدی را فراموش نکرده اند و هنوز صورتی معنوی از آن پیمان را در روح و قلبِ خود دارند . طبعاََ طاعات و عبادات برای آنان ، جنبۀ ذوقی و نشاطِ روحانی دارد . از اینرو آن را عاشقانه انجام می دهند .

می کشد چون اُشترِ مست این جوال / بی فُتور و ، بی گُمان و ، بی ملال


چنین شخصی همانندِ شتری مست ، بارِ سنگین طاعت و عبادت را بی هیچ سستی و تردید و ملالتی بر دوش می کشد .

کفکِ تصدیقش به گِردِ پوزِ او / شد گواهِ مستی و دلسوزِ او


مولانا در اینجا به طریقِ استعارۀ تخییلیّه ، کف را که در اطرافِ دهان و پوزۀ شترِ مست پدید می آید به عارفِ عاشق نسبت می دهد و منظور از آن ، اوجِ سرمستی و شیدایی عارفان است .

معنی بیت : عارفِ عاشقی که همچون شترِ مست ، بار امانتِ الهی را می کشد ، کفِ تصدیق و اطاعت و رضا به قضا که در اطرافِ دهانش پیدا می شود . گواه بر شیدایی و دلسوختگی اوست .

اُشتر از قوّت چو شیرِ نَر شده / زیرِ ثِقلِ بار ، اندک خور شده


برای مثال ، شتری که مست شده باشد از شدّتِ ذوق و شوق همچون شیری نر می شود و زیرِ بارِ سنگین ، اندک علوفه ای می خورد . [ حال که حیوانی بر اثرِ شوق و شورِ مستی ، ترکِ غذا می کند ای انسان تو مگر از شتر کمتری ؟ تو نیز سزاوار است که با عشق و جذبۀ الهی ، دهانۀ انبانِ شهوات را فرو بندی . ]

ز آرزوی ناقه صد فاقه بر او / می نماید کوه پیشش تارِ مو


در اینجا حضرت مولانا ، محبوبِ حقیقی را به «ناقه» تشبیه کرده و می فرماید : شتر مست در آرزوی شتر مادّه ، گرسنگی ها می کشد و سختی ها تحمّل می کند و از شدّتِ شور و مستی ، کوه در نظرش ، تارِ مویی بیش جلوه نمی کند . [ چنانکه حق تعالی در آیه 45 سورۀ بقره فرموده « یاری بجویید از شکیبایی و نماز و براستی که نماز باری گران است مگر بر خداپرستان » بنابراین بارِ سنگینِ طاعت و عبادت برای عاشقانِ حق ، مطبوع و نشاط انگیز می نماید و بر دیگران تلخناک و ناگوار ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 172 ) ]

در اَلَست آن کو چنین خوابی ندید / اندرین دنیا نشد بنده و مرید


هر کس که در عالَمِ اَلَست چنین رویایی ندیده ، در این دنیا بندۀ صالح و ارادتمندی نمی شود .

ور بشد ، اندر تردّد ، صد دله / یکزمان شکرستش و ، سالی گِله


و تازه اگر چنین شخصی در این دنیا بنده و ارادتمندِ حضرتِ حق شود . قطعاََ بندگی او با صد نوع شک و تردید همراه است . اگر او لحظه ای شکرگزار درگاهِ الهی باشد در عوض یک سال نیز شروع می کند به شکایت و اعتراض .

پای پیش و ، پای پس ، در راهِ دین / می نهد با صد تردّد بی یقین


چنین شخصی در راهِ دین ، استوار گام بر نمی دارد بلکه همیشه با صد نوع شک و تردید حرکت می کند . و چون یقین ندارد در حرکتِ خود ، یک گام به پیش می نهد و یک گام به پس . [ مناسب است با آیه 143 سورۀ نساء « اهلِ نفاق ، میان اهلِ ایمان و اهلِ کفر ، متردّدند . نه به اینان می گروند و نه به آنان . و هر که را خدا بیراه سازد ، راهی برای او نتوانی یافت » ]

وامدارِ شرحِ اینم ، نَک گرو / ور شتابستت ، ز اَلَم نَشرَح شنو


این حقایق و اسرارِ ربّانی را باید شرح دهم و من از این نظر مدیونِ مخاطبانِ خود هستم . اگنون شمّه ای از آن اسرار و حقایق را به عنوان گرو بازگو کردم ولیکن اگر برای استماعِ آن شتاب دارید از سورۀ انشراح بشنوید . [ در سورۀ انشراح آیات 1 تا 4 آمده است « آیا (ای محمد) سینۀ تو را نگشادیم ؟ و برنداشتیم از تو بارِ گران ، همانا باری که بر پشتِ تو سنگینی می کرد » امّا منظور مولانا از استناد به این آیات اینست که اگر حق تعالی سینۀ مبارکِ رسول خدا را با عشق و معرفت خود ، فراخی نمی داد . مسلماََ آن حضرت بارِ گرانِ وظایف پیامبری و یا طاعات و عبادات را نمی توانست بر دوش کشد . ]

چون ندارد شرحِ این معنی کران / خر به سویِ مُدّعیِ گاو ران


چون شرح این معنا ، بی حد و بیکران است . پس مرکوبِ کلام را به سوی صاحبِ گاو بران تا ببینیم ماجرای او به کجا رسید .

گفت : کورم خواند زین جُرم آن دَغا / بس بلیسانه قیاس است ای خدا


آن مردِ فقیر رو به درگاه الهی آورد و گفت : پروردگارا آن حیله گر بخاطرِ این کارِ من که بظاهر ، جُرم می نماید . مرا «کور» خواند . خداوندا این قیاس ، قیاسی ابلیس وار است . ( دَغا = ناراست ، نادرست ، حیله گر ) [ ابلیس وار بودن قیاسِ صاحبِ گاو از دو وجه است : یکی آنکه او خود را برتر از آن فقیر می دانست و وی را تحقیر می کرد . دیگر آنکه تضرّع و دعای آن فقیر را با دعای گدایان عاجز ، یکسان می شمرد در حالیکه دعای او با گدایان خیلی فرق داشت . چرا که او فقط به درگاهِ الهی عرض حاجت کرده بود و حال آنکه گدایان از مردم تقاضای برآورده شدن حاجات خود را دارند ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 901 ) ]

من دعا کورانه کی می کرده ام ؟ / جز به خالق کُدیه کی آورده ام ؟


من کی مانندِ گدایانِ عاجز دعا کرده ام و کی به جز حضرت خالق متعال به کسی عرضِ حاجت کرده ام ؟ [ کُدیه = گدایی ، سختی روزگار ]

کور از خلقان طمع دارد ز جهل / من ز تو ، کز توست هر دشوار ، سهل


گدایانِ عاجز به سببِ جهل و نادانی خود به جای آنکه عرضِ حاجت به درگاهِ خدا برند از مردم تقاضا می کنند . در حالی که من چشمِ امید به درگاهِ تو دارم که هر دشواری به عنایت تو آسان شود .

آن یکی کورم ز کوران بشمرید / او نیاز و جان و اخلاصم ندید


آن کور باطنی ( صاحب گاو ) مرا جزو کوران به حساب آورد . در حالی که نیاز و روح و اخلاصِ مرا نتوانست درک کند . [ بلکه مانندِ ابلیس به هیأتِ ظاهری ام نگاه کرد . ]

کوری عشق ست این کوریِ من / حُبِ یُعمی و یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من ، دچارِ کوری باشم . آن کوری قطعاََ کوری عشق است نه کوریِ معمولی . ای حَسَن بدان که عشق ، موجبِ کوری و کری عاشق می شود .

کورم از غیرِ خدا ، بینا بدو / مقتضای عشق این باشد بگو


کوری من به این معنی است که از مشاهدۀ غیر خدا واقعاََ کورم و فقط او را می توانم ببینم . زیرا مقتضای عشق همین است . این مطلب را بگو .

تو که بینایی ، ز کورانم مدار / دایرم بر گِردِ لطفت ای مدار


پروردگارا ، تو که بینایی . مرا در شمارِ کوران به حساب میاور . ای مدارِ عاشقان و ای مَطافِ نیازمندان . من در اطرافِ کوی لطف و احسان تو می گردم .

آنچنانکه یوسفِ صِدّیق را / خواب بنمودی و گشستش مُتّکا


همانگونه که به یوسفِ صدّیق ، رویایی نشان دادی و آن رویا ، تکیه گاهِ او شد . [ مُتّکا = تکیه گاه ]

مر مرا لطفِ تو ، هم خوابی نمود / آن دعایِ بی حَدَم بازی نبود


الهی ، لطفِ تو به من نیز رویایی نشان داد و مسلماََ آن دعاها و راز و نیازهاِ بی شمارِ من ، بیهوده و بازیچه نبود .

می نداند خلق ، اسرارِ مرا / ژاژ می دانند گفتارِ مرا


مردم به اسرارِ درونِ من ، واقف نیستند . از اینرو سخنانِ مرا ، یاوه و بی اساس می دانند .

حقشان ست و ، چه داند رازِ غیب ؟ / غیرِ علّامِ سِر و ، ستّارِ عیب


البته اگر مردم چنین گُمانی در بارۀ من دارند . در این گمانِ خود کاملاََ حق دارند . زیرا اسرارِ جهانِ غیب را چه کسی می داند ؟ مسلماََ هیچکس ، جز خداوند که دانندۀ غیب و پوشانندۀ عیب است .

خصم گفتش : رُو به من کُن ، حق بگو / رُو چه سویِ آسمان کردی عمو ؟


دشمن ( صاحب گاو ) به آن مزدِ فقیر گفت : عمو جان چرا رویت را کردی به اسمان و داری حرف می زنی ؟ رویت را به من کن و حرفِ حساب بزن .

شَید می آری ، غلط می افکنی / لافِ عشق و ، لافِ قربت می زنی


حیله گری می کنی و ظاهر سازی ، از عشق و نزدیکی به حق دَم می زنی . [ شَید = مکر و حیله ، ریا ، تزویر / غلط افکندن = غلط انداختن ، ایجادِ اشتباه کردن ، ظاهر را بر خلافِ باطن نشان دادن ]

با کدامین روی ، چون دل مُرده یی / روی سویِ آسمان ها کرده یی ؟


تو که دل مرُده ای . با کدام رویی روی به آسمان ها می کنی ؟ [ تو که قلبی بی ایمان و پژمرده داری ، چگونه روی به درگاهِ حق می کنی ؟

غُلغلی در شهر افتاده از این / آن مسلمان می نهد رُو بر زمین


خلاصه از مشاجرۀ میانِ صاحبِ گاو و آن مردِ فقیر در میانِ اهالی شهر ، هنگامه ای بر پا شد . و آن مسلمان ( مرد فقیر ) رخساره بر زمین نهاد و چنین گفت :

کای خدا این بنده را رسوا مکن / گر بَدَم ، هم سِرِ من پیدا مکن


خداوندا ، این بنده را رسوا مکن . اگر واقعاََ بد هم که باشم باز اسرارِ مرا فاش مساز .

تو همی دانی و شب های دراز / که همی خواندم تو را با صد نیاز


تو ای خدا می دانی و آن شب های دراز نیز گواهِ حالِ من است که من با صد نوع راز و نیاز ، تو را خواندم .

پیشِ خلق این را اگر خود قدر نیست / پیشِ تو همچون چراغِ روشنی ست


هر چند این دعاها در نظرِ مردم ، ارزشی ندارد . امّا پیشِ تو ، این حالِ من همچون چراغی فروزان است .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه باز شرح کردن آن طالب روزی حلال بی رنج

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. فرامک 5 سال پیش

    سلام و سپاس فراوان سالها دور از وطن به دنبال چنین مرجعی بودم. ان شالله که به زودی تمام ابیات علاوه بر تفاسیر دیگر در دسترس عموم‌ قرار گیرد تا همگان از دریای بیکران مثنوی سیراب شوند

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟