باز جواب گفتن ابلیس به معاویه | شرح و تفسیر

باز جواب گفتن ابلیس به معاویه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

باز جواب گفتن ابلیس به معاویه | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2672 تا 2699

نام حکایت : بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است

بخش : 5 از 15 ( باز جواب گفتن ابلیس به معاویه )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است

حکایت کرده اند که معاویه در گوشه ای از کاخ خود خوابیده بود . درهای ورودی کاخ از اندرون بسته بود تا کسی مزاحم خواب او نشود . او در خوابی ژرف فرو رفته بود که ناگهان ، شبحی او را از خواب بیدار می کند . معاویه آسیمه سر از خواب بیدار می گردد ولی کسی را نمی بیند پیشِ خود می گوید : همۀ درهای کاخ که بسته است ، پس این شخصِ موهوم از کجا به اندرون درآمده است ؟ برمی خیزد و به جستجو می پردازد و بالاخره با شبحی برخورد می کند و به او می گوید : کیستی ؟ پاسخ می دهد : ابلیس ، معاویه می پرسد : چرا مرا بیدار کردی ؟ می گوید : وقتِ نماز است ، تو را بیدار کردم تا فوراََ …

متن کامل « حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار باز جواب گفتن ابلیس به معاویه

ابیات 2672 الی 2699

2672) گفت ابلیسش گُشای ، این عَقد را / من مِحَکّم قلب را و نقد را

2673) امتحانِ شیر و کلبم کرد حق / امتحانِ نقد و قلبم کرد حق

2674) قلب را من کی سیه رو کرده ام ؟ / صَیرَفیّ ام ، قیمتِ او کرده ام

2675) نیکوان را رَه نمایی می کنم / شاخه های خشک را بر می کنم

2676) این علف ها می نهم از بهرِ چیست ؟ / تا پدید آید که حیوان ، جنسِ کیست

2677) گرگ از آهو چو زاید کودکی / هست در گرگیش و آهویی شکی

2678) تو گیاه و استخوان ، پیشش بریز / تا کدامین سُو کُند او گام ، تیز

2679) گر به سوی استخوان آید ، سگ است / ور گیاه خواهد ، یقین آهو رَگ است

2680) قهر و لطفی جُفت شد با همدگر / زاد از این هر دو ، جهانی خیر و شر

2681) تو گیاه و استخوان را عرضه کن / قُوتِ نَفس و ، قُوتِ جان را عرضه کن

2682) گر غذای نَفس جوید ، اَبتَر است / ور غذای روح خواهد ، سَرورست

2683) گر کُند او خدمتِ تن ، هست خَر / ور رَود در بحرِ جان ، یابد گُهَر

2684) گر چه این دو مختلف خیر و شرند / لیک این هر دو ، به یک کار اندرند

2685) انبیا طاعات ، عرضه می کنند / دشمنان ، شهوات عرضه می کنند

2686) نیک را چون بَد کنم ، یزدان نِیَم / داعیَم من ، خالقِ ایشان نِیَم

2687) خوب را من زشت سازم ، رب نِه ام / زشت را و خوب را آیینه ام

2688) سوخت هندو آیینه از درد را / کین سیه رُو می نماید مرد را

2689) او مرا غمّاز کرد و ، راستگو / تا بگویم زشت کو و خوب کو

2690) من گواهم ، بر گُوا زندان کجاست ؟ / اهلِ زندان نیستم ، ایزد گُواست

2691) هر کجا بینم نهالِ میوه دار / تربیت ها می کنم من دایه وار

2692) هر کجا بینم درختِ تلخ و خشک / می بُرم ، تا وارَهد از پُشک ، مُشک

2693) خشک گوید باغبان را کِای فتا / مر مرا چه می بُری سَر بی خطا ؟

2694) باغبان گوید : خَمُش ای زشت خو / بس نباشد خُشکیِ تو جُرمِ تو ؟

2695) خشک گوید : راستم من ، کژ نِیَم / تو چرا بی جُرم می بُریّ پَیَم ؟

2696) باغبان گوید : اگر مسعودیی / کاشکی کژ بودیی ، تو بودیی

2697) جاذبِ آبِ حیاتی گشتیی / اندر آبِ زندگی آغشتیی

2698) تخمِ تو بَد بوده است و ، اصلِ تو / با درختِ خوش نبوده وصلِ تو

2699) شاخِ تلخ ، ار با خوشی وَصلَت کند / آن خوشی اندر نهادش بَر زند

شرح و تفسیر باز جواب گفتن ابلیس به معاویه

گفت ابلیسش گُشای ، این عَقد را / من مِحَکّم قلب را و نقد را


ابلیس به معاویه گفت : این گره را باز کن ، یعنی این نکتۀ دقیق و پیچیده را درک کن . من در واقع سنگِ مِحَک سکه های خالص و تقلبی هستم . [ از این بیت به بعد ، حضرت مولانا اسرار و نکاتِ غامضی را از زبانِ ابلیس بیان می کند که با عقاید متداول و معهودِ مذهبی در نمی سازد ، لیکن باید در این نکات نیک تأمل کرد . ]

امتحانِ شیر و کلبم کرد حق / امتحانِ نقد و قلبم کرد حق


حضرت حق مرا وسیلۀ آزمایش شیر و سگ و وسیلۀ آزمایش سکۀ سَرَه و ناسَرَه قرار داد . [ شیر ، کنایه از نیکان و سگ ، کنایه از بَدان است . کلب = سگ ]

قلب را من کی سیه رو کرده ام ؟ / صَیرَفیّ ام ، قیمتِ او کرده ام


من کی سکۀ تقلبی و ناسَرَه را رسوا کرده ام ؟ من یک صرّافم که فقط بهای آن را تعیین کرده ام . [ در اینجا ابلیس می گوید من خالق شُرور نیستم . بلکه شُرور در نهادِ آدمیان سرشته شده ، به این دلیل که هرگاه قصدِ ایشان می کنم به ندای من پاسخِ مثبت می دهند . اگر سنخیتی میان نهادِ آدمیان و دعوت و اضلالِ من نبود چنین پاسخی داده نمی شد . صیرفی = صرّاف ]

نیکوان را رَه نمایی می کنم / شاخه های خشک را بر می کنم


من نیکان را راهنمایی می کنم و شاخه های خوشیده ، را هرس می کنم . یعنی بَدان را گمراه و تباه می کنم .

این علف ها می نهم از بهرِ چیست ؟ / تا پدید آید که حیوان ، جنسِ کیست


این علف ها را برای چه پیشِ حیوان می گذارم ؟ مسلماََ بدین خاطر است که نوع آن حیوان معلوم شود . [ منظور از علف در اینجا ، خواهش های نفسانی و امورِ فریبندۀ دنیوی است . ]

گرگ از آهو چو زاید کودکی / هست در گرگیش و آهویی شکی


برای مثال ، اگر گرگ از آهویی بچه دار شود ، باید در بارۀ گرگ بون و آهو بودن آن دو شک کرد . [ به این معنی که بچه گرگ زاده است یا آهو زاده ]

تو گیاه و استخوان ، پیشش بریز / تا کدامین سُو کُند او گام ، تیز


تو جلو آن بچۀ حیوان ، علف و استخوان بریز و آنگاه ببین به کدامیک با شتاب پیش می رود .

گر به سوی استخوان آید ، سگ است / ور گیاه خواهد ، یقین آهو رَگ است


اگر این بچه حیوان به سمتِ استخوان روی آورد ، معلوم می شود که ماهیّتِ این حیوان سگ است . و اگر به طرفِ گیاه آمد ، بی گمان اصل و نَسَبِ آهو دارد .

قهر و لطفی جُفت شد با همدگر / زاد از این هر دو ، جهانی خیر و شر


قهر و لطف با هم درآمیخت و در نتیجۀ آمیختن این دو ، جهانی پدید می آید که آمیزه ای از خیر و شر است . [ عرفا می گویند که فرشتگان و فرشته خویان ، مظهرِ اسماء لطیفه اند و شیاطین و شیطان صفتان ، مظهرِ اسماء قهریه ( شرح اسرار ، ص 158 ) ]

تو گیاه و استخوان را عرضه کن / قُوتِ نَفس و ، قُوتِ جان را عرضه کن


تو گیاه و استخوان را عرضه کن و غذای نفسانی و غذای روحانی را نشان بده .

گر غذای نَفس جوید ، اَبتَر است / ور غذای روح خواهد ، سَرورست


اگر آن شخص ، خواهانِ طعامِ نفسانی باشد ، ناقص و بی دنباله می ماند ، و اگر غذای روحانی بخواهد ، بزرگ و مهتر می شود . [ در اینجا منظور از ابتر اینست که هر کس به زندگی حسّی و بهیمی محدود شود . از سراسر زندگانی او هر چند که طولانی هم باشد نتیجه و اثرِ مثبتی بر جای نمی ماند . بلکه خوشی ها و لذایذ او جملگی بر فناست . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 538 )  ابتر = بی دنباله ، سترون ]

گر کُند او خدمتِ تن ، هست خَر / ور رَود در بحرِ جان ، یابد گُهَر


اگر او به تیمارِ تن بپردازد ، حتماََ یک الاغ است ولی اگر به دریای روح و روان درآید و در ژرفای معنویت غرقه شود ، حتماََ گوهرهای کمال را صید می کند .

گر چه این دو مختلف خیر و شرند / لیک این هر دو ، به یک کار اندرند


اگر چه این دو با هم اختلاف دارند زیرا یکی خیر است و دیگری شر ، ولی این دو در واقع یک کار را می کنند . [ اختلاف خیر و شر در مفهوم است و نه در وجود ( شرح اسرار ، ص 159 ) در کُل هستی هر چه است خیر است . منتهی نسبت به انسان به اعتباری خیر می نماید و به اعتباری شر ، به هر حال خیر و شر چرخۀ تکامل هستی را به حرکت درآورده است . ]

انبیا طاعات ، عرضه می کنند / دشمنان ، شهوات عرضه می کنند


پیامبران به درگاه خدا طاعت می برند در حالی که حق ستیزان ، شهوت و خواهش نَفس به درگاهِ الهی می برند .

نیک را چون بَد کنم ، یزدان نِیَم / داعیَم من ، خالقِ ایشان نِیَم


من چگونه می توانم نیک را به بَد مبدّل کنم ، من که خدا نیستم . من فقط مردم را به شر و بدی دعوت می کنم . آفرینندۀ آنان که نیستم . [ دعوت کننده با مجبور کننده فرق دارد ، من (شیطان) مردم را به بدی فرا می خوانم ]

خوب را من زشت سازم ، رب نِه ام / زشت را و خوب را آیینه ام


من پروردگار نیستم ولی می توانم خوب را به بد تبدیل کنم . من در واقع آیینه زشتی و زیبایی هستم .

سوخت هندو آیینه از درد را / کین سیه رُو می نماید مرد را


برای مثال ، هندو که ذاتاََ چهره ای سیاه دارد از روی غم و اندوه آیینه را می سوزاند . زیرا می گوید این آیینه مرا سیاه نشان می دهد .

او مرا غمّاز کرد و ، راستگو / تا بگویم زشت کو و خوب کو


خداوند ، مرا آشکار کننده و راستگو قرار داده است . تا بگویم زشت کیست و زیبا کیست . [ در بیت اخیر اشاره است به داستانی که در باب یازدهم ، جزو ششم نثرالدر آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 74 ) : یکی از تازیان صحرا نشین ، آینه ای می یابد وخود را در آن تماشا می کند . از آنرو که رخساره ای زشت داشت . از تماشای چهره خود پریشان می شود و آینه را به زمین می افکند و می گوید : بی جهت نیست که صاحبت ، تو را بیرون افکنده است . غمّاز = شرح بیت 33 دفتر اوّل ]

من گواهم ، بر گُوا زندان کجاست ؟ / اهلِ زندان نیستم ، ایزد گُواست


من تنها یک گواه هستم ، گواه را کجا به زندان می برند ؟ من مستحقِ زندان نیستم ، این چیزی است که خدا گواهی می دهد . [ از نظرِ شرعی هیچگاه شاهد را به زندان نمی برند ]

هر کجا بینم نهالِ میوه دار / تربیت ها می کنم من دایه وار


من هر جا که نهالی میوه دار ببینم یعنی وقتی با صالحان روبرو شوم مانند دایه و باغبانی دلسوز به پرورش آن می پردازم . [ ابلیس می گوید که وقتی به سراغِ صالحان می رود ، آنان از شرِ من به خدا پناه می برند و همین امر باعث می شود که مرتبۀ قرب و توکلشان بالاتر رود . از اینرو ابلیس ، رشد دهندۀ اهل صلاح می شود ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 902 ) ]

هر کجا بینم درختِ تلخ و خشک / می بُرم ، تا وارَهد از پُشک ، مُشک


ولی هر جا که درخت تلخ و خوشیده ای ببینم ، آن را قطع می کنم تا مُشگِ دلاویز از سرگین دل آزار جدا شود . [ ابلیس می گوید : وقتی که با طالحان روبرو شوم و ایشان را از کمال و معنا ، عاری ببینم با تیغِ مکر و ضلال تباهشان سازم تا میان اهلِ صلاح که درونی همچون مُشکِ دلاویز دارند از طالحان که روح و روانی متعفن دارند جدایی و فرق نهم ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 902 ) بنابر مفاد ابیات اخیر ، ابلیس وسیلۀ امتحان خلق الله است . ]

خشک گوید باغبان را کِای فتا / مر مرا چه می بُری سَر بی خطا ؟


آن درخت خوشیده به باغبان گوید : ای جوانمرد ، بی آنکه جُرم و جریرتی از من سر زند . چرا سرِ مرا می بُری ؟

باغبان گوید : خَمُش ای زشت خو / بس نباشد خُشکیِ تو جُرمِ تو ؟


باغبان در جواب می گوید : خاموش باش ای بدسرشت ، آیا خشکی و خوشیدگی تو جُرم و گناه تو نیست ؟

خشک گوید : راستم من ، کژ نِیَم / تو چرا بی جُرم می بُریّ پَیَم ؟


درخت خشک با زبان حال به باغبان می گوید : من که قامتی راست و مستقیم دارم و اصلاََ کجی در من نیست . پس چرا بی هیچ نقص و عیبی مرا از ریشه و اساس قطع می کنی ؟

باغبان گوید : اگر مسعودیی / کاشکی کژ بودیی ، تو بودیی


باغبان می گوید : اگر تو فرخندگی و سعادت می داشتی ، کاش کج بودی . ولی تر و تازه بودی . [ مراد از «درخت تر» مردم عارف و با ایمان است که درخت روح و روانشان با آبِ معرفت و ایمان ، همواره تر و تازه است . و منظور از «درخت خشک» افراد بی ایمان و فاقدِ معرفت است . ابلیس همچون باغبانی است که در باغِ این جهان می گردد و درختان خوشیده را با داسِ هوی و تبر دَغا قطع می کند ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 903 و 904 ) ]

جاذبِ آبِ حیاتی گشتیی / اندر آبِ زندگی آغشتیی


اگر تو چنان بودی ، آبِ حیات را به خود جذب می کردی و به آبِ حیات آغشته می شدی .

تخمِ تو بَد بوده است و ، اصلِ تو / با درختِ خوش نبوده وصلِ تو


اصل و بذرِ تو بَد بوده و تو هیچ پیوندی با درخت خوب و نیک اصل نداشته ای .

شاخِ تلخ ، ار با خوشی وَصلَت کند / آن خوشی اندر نهادش بَر زند


اگر شاخۀ یک درخت تلخ و بَد اصل را به درختی خوب پیوند زنند ، خوبی این درخت به وجود آن درخت راه می یابد و آن را نیز اصلاح می کند . [ این تمثیل بر اهمیت صحبت دلالت دارد . شرح بیت 2687 دفتر اوّل ]

دکلمه باز جواب گفتن ابلیس به معاویه

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟