شرح و تفسیر تمامی قصه زنده شدن استخوان ها به دعای عیسی

شرح و تفسیر تمامی قصه زنده شدن استخوان ها به دعای عیسی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر تمامی قصه زنده شدن استخوان ها به دعای عیسی

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 457 تا 502

نام حکایت : هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه

بخش : 10 از 10

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

ماه رمضان فرا رسیده بود . مردم برای دیدن هلال ماه ، بر کوهی فراز آمده بودند . ناگهان یکی از آن میان به عُمر ( خلیفه دوم مسلمین ) روی کرد و گفت : اینک هلال ماه را در پهنۀ لاجوردین آسمان می بینم . عُمر به آسمان درنگریست ولی هلالی ندید . به آن شخص روی کرد و گفت : این چه را که تو به شکل هلال می بینی در واقع هلال نیست بلکه خیالِ یاوۀ تو است . زیرا که من به …

متن کامل حکایت هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 457 الی 502

457) خواند عیسی نامِ حق بر استخوان / از برایِ التماسِ آن جوان

458) حکمِ یزدان از پیِ آن خام مَرد / صورتِ آن استخوان ها را زنده کرد

459) از میان بَرجَست یک شیرِ سیاه / پنجه ای زد ، کرد نقشش را تباه

460) کلّه اش برکند ، مغزش ریخت زود / مغزِ جَوزی کاندرو مغزی نبود

461) گر وَرا مغزی بُدی ، اشکستنش / خود نبودی نقص ، اِلّا بر تَنش

462) گفت عیسی : چون شتابش کوفتی ؟ / گفت : ز آن رو که تو زو آشوفتی

463) گفت عیسی : چون نخوردی خونِ مَرد ؟ / گفت : در قسمت نبودم رزقِ خَورد

464) ای بسا کس همچو آن شیرِ ژیان / صیدِ خود ناخورده رفته از جهان

465) قسمتش کاهی نَه و ، حرصش چو کوه / وجه نَه و ، کرده تحصیلِ وجود

466) ای مُیَسّر کرده ما را در جهان / سُخره و بیگار ، ما را وا رهان

467) طعمه بنموده به ما ، و آن بوده شَست / آنچنان بنما به ما آن را که هست

468) گفت آن شیر : ای مسیحا ، این شکار / بود خالص از برایِ اعتبار

469) گر مرا روزی بُدی اندر جهان / خود چه کارستی مرا با مُردگان ؟

470) این سزایِ آنکه یابد آبِ صاف / همچو خر ، در جو بمیزد از گزاف

471) گر بداند قیمتِ آن جُوی ، خر / او به جای پا نهد در جُوی ، سَر

472) او بیابد آنچنان پیغمبری / میرِ آبی زندگانی پروری

473) چون نمیرد پیشِ تو کز اَمرِ کُن ؟ / ای امیرِ آب ، ما را زنده کُن

474) هین سگِ نَفسِ تو را زنده مخواه / کو عدوِ جانِ توست از دیرگاه

475) خاک بر سَر استخوانی را که آن / مانعِ این جان بُوَد از صیدِ جان

476) سگ نِه ای ، بر استخوان چُون عاشقی ؟ / دیوچه وار از چه بر خون عاشقی ؟

477) آن چه چشم است آنکه بیناییش نیست / ز امتحان ها جز که رسواییش نیست ؟

478) سهو باشد ظنّ ها را گاه گاه / این چه ظن است ، این که کور آمد ز راه ؟

479) دیده آ ، بر دیگران ، نوحه گری / مدّتی بنشین و بر خود می گِری

480) ز ابرِ گریان ، شاخ ، سبز و تر شود / ز آنکه شمع از گریه ، روشن تر شود

481) هر کجا نوحه کنند ، آنجا نشین / ز آنکه تو اولیتری اندر حَنین

482) ز آنکه ایشان در فراقِ فانی اند / غافل از لعلِ بقایِ کانی اند

483) ز آنکه بر دل ، نقشِ تقلید است بند / رَو به آبِ چشم ، بَندش را بّرَند

484) ز آنکه تقلید ، آفتِ هر نیکو است / کَه بُوَد تقلید ، اگر کوهِ قوی است

485) گر ضریری لَمتُرست و تیز خشم / گوشت پاره اش دان چو او را نیست چشم

486) گر سخن گوید ، ز مو باریک تر / آن سِرش را ز آن سخن نَبوَد خبر

487) مستی ای دارد ز گفتِ خود ، ولیک / از بَرِ وَی تا به مَی راهی است نیک

488) همچو جُوی ست او ، نه او آبی خورد / آب ازو بر آب خواران بگذرد

489) آب در جُو ، ز آن نمی گیرد قرار / ز آنکه آن جُو نیست تشته و آب خوار

490) همچو نایی ، نالۀ زاری کند / لیک پیکارِ خریداری کُند

491) نوحه گر باشد مُقلّد در حدیث / جز طمع نَبوَد مرادِ آن خَبیث

492) نوحه گر گوید حدیثِ سوزناک / لیک کو سوزِ دل و ، دامانِ چاک ؟

493) از مُحَقق تا مُقلّد فرق هاست / کین چو داودست و ، آن دیگر صَداست

494) منبعِ گفتارِ این ، سوزی بُوَد / و آن مُقَلّد ، کهنه آموزی بُوَد

495) هین مشو غِرّه بدان گفتِ حَزین / بار بر گاوست و ، بر گردون حَنین

496) هم مقلّد نیست محروم از ثواب / نوحه گر را مُزد باشد در حساب

497) کافر و مومن خدا گویند لیک / در میانِ هر دو فرقی است نیک

498) آن گِدا گوید خدا ، از بهرِ نان / متّقی گوید خدا ، از عینِ جان

499) گر بدانستی گدا از گفتِ خویش / پیشِ چشمِ او نه کم ماندی ، نه بیش

500) سال ها گوید خدا آن نان خواه / همچو خر ، مُصحَف کشَد از بهرِ کاه

501) گر به دل در تافتی گفتِ لبش / ذره ذره گشته بودی قالَبَش

502) نامِ دیوی ، ره بَرَد در ساحری / تو به نامِ حق پشیزی می بَری ؟

شرح و تفسیر تمامی قصه زنده شدن استخوان ها به دعای عیسی

خواند عیسی نامِ حق بر استخوان / از برایِ التماسِ آن جوان


حضرت عیسی (ع) به خاطر تقاضای آن جوان ، نامِ شریف حق را بر استخوان خواند .

حکمِ یزدان از پیِ آن خام مَرد / صورتِ آن استخوان ها را زنده کرد


حکم و امر الهی به سبب تقاضای آن مردِ نادان ، صورت آن استخوانهای پوسیده را زنده کرد . [ خام مَرد = شخص خام و نا آزموده ]

از میان بَرجَست یک شیرِ سیاه / پنجه ای زد ، کرد نقشش را تباه


ناگهان شیری سیاه از آن میان جَست و پنجه ای زد و آن مرد را هلاک کرد .

کلّه اش برکند ، مغزش ریخت زود / مغزِ جَوزی کاندرو مغزی نبود


سرِ او را از تن جدا کرد و مغزش را روی زمین ریخت . سرِ او مانند گردویی پوک و میان تهی بود و در واقع هیچ مغزی نداشت .

گر وَرا مغزی بُدی ، اشکستنش / خود نبودی نقص ، اِلّا بر تَنش


اگر او واقعاََ مغزی می داشت . با آن شکسته شدن جسمش و هلاک گشتنش هیچ نقصی به او نمی رسید . بلکه تنها این نقص به جسمش وارد می شد .

گفت عیسی : چون شتابش کوفتی ؟ / گفت : ز آن رو که تو زو آشوفتی


حضرتِ عیسی (ع) به شیر گفت : چرا اینقدر زود او را در هم کوبیدی ؟ شیر پاسخ داد : زیرا که تو به دستِ او خشمگین و پریشان حال شدی .

گفت عیسی : چون نخوردی خونِ مَرد ؟ / گفت : در قسمت نبودم رزقِ خَورد


حضرت عیسی (ع) گفت : پس چرا خونِ این مرد را نخوردی ؟ شیر پاسخ داد : در قسمتم مقدّر نشده بود که این رزق و روزی را بخورم .

ای بسا کس همچو آن شیرِ ژیان / صیدِ خود ناخورده رفته از جهان


چه بسیارند کسانی که مانند این شیرِ خشمگین و مهاجم ، هنوز شکارِ خود را نخورده از دنیا رفته اند . [ با آنکه آن شیر ، شکارش را هلاک کرده بود با این حال نتوانست از آن بخورد . زیرا که ارزاق مقسوم و مقدِرند . ]

قسمتش کاهی نَه و ، حرصش چو کوه / وجه نَه و ، کرده تحصیلِ وجود


حتی به اندازه کاهی ، نصیب و قسمت ندارد . ولی آزمندی و حرصش مانند کوه ، سترگ و عظیم است . او در نزدِ حق آبرویی ندارد . ولی ثروت و اموالِ بیشماری به دست آورده است . [ معنی دیگر مصراع دوم : نزد خدا اعتباری ندارد اما در میان خلق محترم است . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 87 ) ]

مولانا در مثنوی به کرّات از سعی و تلاش و کسب و کار تقدیر کرده است . لیکن در عینِ حال از حرص و آز آدمیان نیز انتقاد کرده است . زیرا این خوی ، هادم حیات بشر است و زندگانی فرد و اجتماع را تیره و ناگوار می سازد .

ای مُیَسّر کرده ما را در جهان / سُخره و بیگار ، ما را وا رهان


ای آنکه کارهای دشوار را برای ما در جهان آسان کرده ای . ما را از کارهای بی فایده نجات ده . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 87 )

طعمه بنموده به ما ، و آن بوده شَست / آنچنان بنما به ما آن را که هست


آنچه به نظر ما شکار می نماید . یعنی خیال می کنیم که به طعمه ای دست یازیده ایم . در واقع دام است . خداوندا ، هر چیز را آنگونه که هست به ما نشان بده . [ مأخوذ از حدیثِ « خداوندا ، پدیده ها را آنگونه که هستند به ما نشان بده » ( احادیث مثنوی ، ص 45 ) . شَست = قلابِ ماهیگیری ]

گفت آن شیر : ای مسیحا ، این شکار / بود خالص از برایِ اعتبار


آن شیر خشمگین گفت : ای مسیح ، این شخص را که کشتم و نخوردمش . فقط برای عبرت مردم بود .

گر مرا روزی بُدی اندر جهان / خود چه کارستی مرا با مُردگان ؟


اگر در این جهان روزی و نصیبی برای من بود با مُردگان چه کار داشتم . [ اگر من در دنیا نصیب داشتم که در میان اموات نمی خوابیدم ]

این سزایِ آنکه یابد آبِ صاف / همچو خر ، در جو بمیزد از گزاف


شیر گفت : این است سزای کسی که آب زلال را پیدا می کند . اما از روی نادانی مانند الاغ در آن ادرار کند . [ بمیزد = بول کند ، ادرار کند ]

گر بداند قیمتِ آن جُوی ، خر / او به جای پا نهد در جُوی ، سَر


اگر الاغ ارزش آن چشمه را بداند . مسلماََ برای پا نهادن در جوی ، سر می نهد .

او بیابد آنچنان پیغمبری / میرِ آبی زندگانی پروری


اگر آن ابله چنان پیامبری یابد که فرمانروای آبِ حیات باشد و زندگانی بخش . [ ادامه مطلب در بیت بعد ]

چون نمیرد پیشِ او کز اَمرِ کُن ؟ / ای امیرِ آب ، ما را زنده کُن


چگونه در برابر آن پیامبر جان نبازد و نگوید : ای فرمانروای آبِ حیات ، ما را به فرمان خداوند ، زنده کن ؟ [ آن ابله با پیامبری ملاقات کرده بود که می توانست به جان ها حیات طیّبه بخشد . ولی از سرِ نادانی و بلاهت از آن حضرت می خواهد که تنها اجسام و ابدان را حیات بخشد . ( اَمرِ کُن = توضیح در شرح ابیات 1789 دفتر اول ، 2440 دفتر اول ، 2466 دفتر اول ) ]

هین سگِ نَفسِ تو را زنده مخواه / کو عدوِ جانِ توست از دیرگاه


بهوش باش ، و سگِ نَفسِ خود را زنده مخواه که او از زمانهای پیشین و ادوار دیرین دشمنِ جان و روح تو بوده است .( اشاره است به حدیثی که شرح آن در بیت 906 دفتر اول گذشت )

خاک بر سَر استخوانی را که آن / مانعِ این جان بُوَد از صیدِ جان


خاک بر سرِ آن استخوانی که این سگ را از شکارِ جان باز می دارد . [ منظور از استخوان ، تنِ مادّی است و منظور از سگ ، آدمیانِ آزمند و دنیا پرست . این جسم که به مثابۀ استخوان بی مقدار است نمی گذارد انسان های آزمند و هوی پرست به دنبالِ صیدِ معانی و کسب معانی باشد . همۀ همّ و غمّ اینان ، تیمار تن و پروردنِ بدن است . ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 422 ) . « گویند پادشاهی را سگِ تازیِ شکاری بود . قلّادۀ زرین در گردن ، چون شاه سوار می شد و به شکار می رفت . سررشتۀ آن سگ را به دست می گرفت و آن سگ از پی می دوید . روزی آن کس در حینِ رفتن پاپس کشید . شاه فرمود : ببینید چه واقع شد ؟ عرض کردند ، در حینِ راه استخوانی دید و پاپس کشید . فرمود رشته را گسیخته و او را واگذاشتند ولی قلّاده را بیرون نکردند که چون به خود آید از مقاماتِ قُرب یاد کند . ( شرح اسرار ، ص 106 ) ]

سگ نِه ای ، بر استخوان چُون عاشقی ؟ / دیوچه وار از چه بر خون عاشقی ؟


اگر واقعاََ سگ نیستی پس چرا شیفتۀ استخوانی ؟ و چرا مانند زالو به مکیدنِ خون ، حریص و آزمندی ؟ [ دیوچه = زالو / دیوچه وار = مانند زالو ]

آن چه چشم است آنکه بیناییش نیست / ز امتحان ها جز که رسواییش نیست ؟


این چه چشمی است که نه بینایی دارد و نه از آزمایش ها جز رسوایی چیز دیگری به بار نمی آورد ؟ [ همینطور هر کس که فاقد بصیرت باشد . در واقع او انسان نیست زیرا نمی تواند میانِ سره و ناسره فرق نهد ]

سهو باشد ظنّ ها را گاه گاه / این چه ظن است ، این که کور آمد ز راه ؟


گاهی در گمان ها نیز سهو و خطا دیده می شود . ولی این چه گمانی است که از دیدن راه ، نابینا و عاجز است ؟

دیده آ ، بر دیگران ، نوحه گری / مدّتی بنشین و بر خود می گِری


ای دیده ، تو که بر دیگران نوحه می خوانی و اندوهشان می خوری . بیا و مدّتی بنشین و بر حالِ خود گریه کن . [ دیده آ = ای دیده بیا ،  « آ » در این بیت امرِ حاضر است یعنی بیا و هم حرف ندا یعنی ای دیده . ]

ز ابرِ گریان ، شاخ ، سبز و تر شود / ز آنکه شمع از گریه ، روشن تر شود


برای مثال ، بر اثر بارش ابر ، شاخ و برگ ، سبز و تر و تازه می شوند . به همین دلیل نیز شمع هر چه بیشتر گریه کند ، پر نورتر می شود .

هر کجا نوحه کنند ، آنجا نشین / ز آنکه تو اولیتری اندر حَنین


در هر کجا که گریه و زاری سر می دهند . همانجا بنشین ، زیرا که تو برای گریستن سزاوارتری .

ز آنکه ایشان در فراقِ فانی اند / غافل از لعلِ بقایِ کانی اند


زیرا که آن نوحه گران در فراق چیزهای فناپذیر می گریند . در حالی که آنان از لعلِ معدنی جاودان غافل اند . [ آنکه بر امور فانی نگران است از گنجینه های حیات جاودان معنوی بی خبر است .

ز آنکه بر دل ، نقشِ تقلید است بند / رَو به آبِ چشم ، بَندش را بِرَند


زیرا نقشِِ تقلید سدّی است بر دل تو . برو و با گریستن ، آن سد را ویران کُن و از جای برکن . [ این بیت برای مصراع دوم بیت 481 بیان تعلیل است . بَند = سد ، دیواری که جلو آب کشند / بِرَند = در لغت به معنی تراشیدن و رنده کردن است ولی در اینجا به معنی کندن و ویران کردن است ]

ز آنکه تقلید ، آفتِ هر نیکو است / کَه بُوَد تقلید ، اگر کوهِ قوی است


زیرا که تقلید ، آفت و آسیب هر امرِ نیک است . برای مثال ، تقلید اگر مانند کوه هم که باشد . در واقع کاهی بیش نیست .

گر ضریری لَمتُرست و تیز خشم / گوشت پاره اش دان چو او را نیست چشم


اگر نابینایی ، تَنی گوشت آلود و طبعی تُند و خشمگین دارد . باید او را پاره گوشتی بدانی ، زیرا که چشم ندارد . [ تمثیلی است برای آنان که مدّعی معرفت و حقیقت اند . ولی در واقع بهره ای از آن ندارند . اینان ظاهری آراسته و با اُبهت دارند ولی هیچگونه ارزش حقیقی ندارند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 423 ) . [ ضریر = نابینا ، کور / لَمتُر = چاق و فربه ، درشت اندام ]

گر سخن گوید ، ز مو باریک تر / آن سِرش را ز آن سخن نَبوَد خبر


اگر آدمِ مُقلّد نکنه هایی دقیق و باریکتر از مو هم بیان کند . قلب و روحش از آن سخنان بی خبر است . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 2271 تا 2282 دفتر اول آمده است . سِر = شرح بیت 293 همین ]

مستی ای دارد ز گفتِ خود ، ولیک / از بَرِ وَی تا به مَی راهی است نیک


آدمِ مُقلّد از سخنان خود سرمست می شود . ولی او با شراب ، فاصله بسیاری دارد .

همچو جُوی ست او ، نه او آبی خورد / آب ازو بر آب خواران بگذرد


شخصِ مُقلّد در مَثَل مانند جویِ آب است . جوی ، هرگز جرعه ای از آب نمی نوشد اما آبِ آن به تشنگان و نوشندگانِ آب می رسد . [ همینطور آبِ معانی و معارف در باطنِ انسانِ مُقلّد که طوطی وار کلمات اولیاءالله را بر زبان جاری می سازد تأثیری نمی گذارد و او را به طریق مردانِ حق نمی کشد . در حالی که شنوندگانِ مستعد از آن کلمات علیا بهره مند می شوند و خود را در طریقِ اولیاءالله قرار می دهند ]

آب در جُو ، ز آن نمی گیرد قرار / ز آنکه آن جُو نیست تشته و آب خوار


اینکه آب در جوی نمی ماند به این دلیل است که جویِ آب ، نه تشنه است و نه خورنده آب .

همچو نایی ، نالۀ زاری کند / لیک پیکارِ خریداری کُند


مُقلّد اگر چه مانند نی می نالد و نغمه می سراید . ولی در واقع او برای جلب مشتری تلاش می کند . [ جوش و خروش مُقلّد و آنکه کلماتِ اولیاءالله لقلقۀ لسان کرده ، فقط برای جلبِ مُستَمعین و احسنت احسنت آنان است ]

نوحه گر باشد مُقلّد در حدیث / جز طمع نَبوَد مرادِ آن خَبیث


برای مثال ، نوحه خوان از روی تقلید ، کلماتی با سوز و گداز بر زبان می آورد . این پلید منظوری جز طمع ندارد .[ نوحه گر = نوحه خوان ]

نوحه گر گوید حدیثِ سوزناک / لیک کو سوزِ دل و ، دامانِ چاک ؟


نوحه خوان ، سخنان پر سوز و گدازی می گوید . ولی کجاست سوزِ دل و دامانی که براستی برای نیکخواهی چاک شده باشد . [ او در کار حرفه ای عمل می کند . دیگران را می گریاند تا به دستمزد برسد ]

از مُحَقق تا مُقلّد فرق هاست / کین چو داودست و ، آن دیگر صَداست


میانِ شخصِ محقّق و شخصِ مُقلّد ، تفاوت های بسیاری است زیرا که به عنوان مثال ، محقّق مانند حضرت داود (ع) است و مُقلّد مانند انعکاسِ صوت . [ تورات ، داود را مُغنّیِ شیرین بنی اسرائیل خوانده است . بنا به نقل قاموس کتاب مقدّس ، زبور را از آن جهت مزامیر نامیده اند که هماهنگ با نی سروده می شده است . از این سخنان بخوبی استفاده می شود که الحانِ خوشِ داود از قدیم در نزدِ یهود معروف بوده و قرآن مجید نیز بدان اشاره فرموده . ( سوره سبا ، آیه  ) . و از راهِ اخبار و احادیث در ادبیات عرب و ایرانیان منعکس گردیده است . خصوصاََ عرفا که با سماع سازگار بودند برای تجلیل موسیقی بدان احادیث استناد کرده اند و در باره لحن خوش داود داستان ها سراییده اند . ( اعلام قرآن ، ص 258 ) ]

منظور بیت : شخصِ مُحقّق و آنکه حقیقتاََ به معانی و معارف رسیده مانند حضرت داود است از این جهت که او خود ، منشأ الحان و ترنّماتِ خوش بود . وقتی که در کوهستان ها می خواند . نوای دلنشین او در کوه انعکاس می یافت . مُقلّد مانند کوه است که منشأ و موجد الحان و اصوات نیست . بلکه کارِ آن طنین و انعکاس صوت است . بنابراین هر چه از معانی و معارف بر زبان او جاری شود . در واقع منشأ آن سخنان ، مردان حق است نه او . چرا که مُقلّد فقط الفاظی را برای مطامع دنیوی وِردِ زبان می کند .

منبعِ گفتارِ این ، سوزی بُوَد / و آن مُقَلّد ، کهنه آموزی بُوَد


منبع و منشأ گفتار مُحقّق ، سوزِ دل و اخلاص است . ولی آن مُقلّد سخنان کهنه را تکرار می کند . [ یعنی مُقلّد ، حرفهای پیشین و سخنان دیرین را حفظ کرده و عیناََ آن را به خلق الله تحویل می دهند . بی آنکه حقیقت آن را دریافته باشند ]

هین مشو غِرّه بدان گفتِ حَزین / بار بر گاوست و ، بر گردون حَنین


ای شنونده ، آگاه باش مبادا گولِ سخنان اندوهبار و سوزناک آن مُقلّد را بخوری . به عنوان مثال ، بار را گاو برمی دارد ولی گاری ناله سر می دهد . [ مصراع دوم اشاره است به ضرب المثل : بار بر گاو و ناله بر گردون . که بصورت دیگر هم می گویند : زور بر گاو … ( امثال و حکم ، ج 1 ، ص 357 و ج 2 ، ص 929 ) . این مَثَل در بیان فرق میان مُقلّد و مُحقّق گفته آمد . ( گردون = ارابه و گاری ) ]

هم مقلّد نیست محروم از ثواب / نوحه گر را مُزد باشد در حساب


با همۀ این احوال ، مُقلّد از ثواب و پاداش محروم نیست . بلکه نوحه گران را نیز در روزِ حساب مزد می دهند . [ ثواب را اگر به معنی معروف آن بگیریم مراد این است که بالاخره به مرتبه ای از اجرِ معنوی می رسد . ولی اگر آن را به معنی مزد بگیریم مقصود بیت کاملا متفاوت می شود . ]

کافر و مومن خدا گویند لیک / در میانِ هر دو فرقی است نیک


گر چه کافر و مومن هر دو خدا خدا می گویند . ولی میان آن دو فرقی بسیار است . [ چنانکه در آیه 38 سوره زُمَر آمده است « اگر از کافران سوال کنی که چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده است ؟ حتماََ می گویند : خدا »

آن گِدا گوید خدا ، از بهرِ نان / متّقی گوید خدا ، از عینِ جان


برای مثال ، گدا برای رسیدن به نان خدا خدا می گوید . ولی شخصِ پرهیزگار از روی دل و جان خدا خدا می گوید .

گر بدانستی گدا از گفتِ خویش / پیشِ چشمِ او نه کم ماندی ، نه بیش


اگر گدا مفهوم سخن خویش را می دانست . یعنی اگر از عظمتِ نامِ الله آگاه بود . در برابر دیدگان او هیچ چیز خواه کم و خواه زیاد ، ارزشی نداشت . [ بر خدا توکل می کرد و به غنای دل می رسید و دیگر خاک و طلا برایش یکسان می شد ]

سال ها گوید خدا آن نان خواه / همچو خر ، مُصحَف کشَد از بهرِ کاه


آن کس که در طلب نان است و سالیان دراز خدا خدا گوید مانند خری است که برای خوردن کاه و جو کتاب خدا را بر پشت حمل می کند . [ اشاره است به آیه 5 سوره جمعه . « مَثَلِ کسانی که الفاظ تورات را حفظ کردند ولی به حقیقت آن نرسیدند  به مفاد آن عمل نکردند . بسانِ خرانند که کتابها بر پشتِ خود دارند » ]

گر به دل در تافتی گفتِ لبش / ذره ذره گشته بودی قالَبَش


اگر سخنانی که بر لبانش جاری می شد به قلبش نور می افشاند . وجودش بر اثر آن انوار ذره ذره می شد . [ آیه 21 سوره حشر . « اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم هر آینه می دیدی که از ترسِ خدا خاشع و متلاشی می شد » ]

نامِ دیوی ، ره بَرَد در ساحری / تو به نامِ حق پشیزی می بَری ؟


نامِ شیطان در جادوگری موردِ استفاده قرار می گیرد و ساحر را به مقصود می رساند . آیا تو می خواهی با نامِ حق تعالی پشیزی به دست آوری ؟ [ اگر بَرَد را در مصراع اول بُرَد بخوانیم معنا این است : نام شیطانی ، قطع طریق حق می کند و در ساحری کمال تأثیر را می بخشد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 182 ) ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه تمامی قصه زنده شدن استخوان ها به دعای عیسی

دکلمه تمامی قصه زنده شدن استخوان ها به دعای عیسی

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟