شرح و تفسیر غزل شماره 16 دیوان حافظ شیرازی

شرح و تفسیر غزل شماره 16 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 16 دیوان حافظ شیرازی

شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 16 دیوان حافظ شیرازی

دیوان حافظ شیرازی
متن کامل ابیات 1 الی 11

1) خمی که ابرویِ شوخِ تو در کمان انداخت / به قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت

2) نبود نقش دو عالم که رنگِ اُلفت بود / زمانه طرحِ محبت نه این زمان انداخت

3) به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد / فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت

4) شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن / که آبِ رویِ تو آتش در ارغوان انداخت

5) به بزمگاهِ چمن دوش مست بگذشتم / چو از دهانِ توام غنچه در کمان انداخت

6) بنفشه طرّه مفتولِ خود گره می زد / صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت

7) ز شرمِ آنکه به رویِ تو نسبتش کردم / سمن به دستِ صبا خاک در دهان انداخت

8) من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش / هوایِ مغبچگانم در این و آن انداخت

9) کنون به آبِ میِ لعل خرقه می شویم / نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت

10) مگر گشایشِ حافظ در این خرابی بود / که بخشش ازلش در میِ مُغان انداخت 

11) جهان به کام من اکنون شود که دورِ زمان / مرا به بندگیِ خواجه جهان انداخت

 

 

 

 

 

شرح و تفسیر غزل شماره 16 دیوان حافظ شیرازی

خَمی که ابرویِ شوخِ تو در کمان انداخت / به قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت


خَمی که ابروی شوخ و قشنگت در کمان انداخت یعنی خود را قوسی شکل کرد . به قصد کشتن من زار و ناتوان است . خطاب به جانان گوید : ابروانت را به شکل کمان کرده ای . کمانی کردن ابروانت فقط برای انداختن تیرِ غمزه و کشتن من است .

نبود نقش دو عالم که رنگِ اُلفت بود / زمانه طرحِ محبت نه این زمان انداخت


هنوز صورت دو عالَم به وجود نیامده بود که مابین ارواح الفت و آشنایی و دوستی وجود داشت . پس زمانه بنیاد محبت و یا قاعده دوستی را تازه در این زمان نیانداخته است . یعنی علاقه و محبتی که مابین عاشق و معشوق وجود دارد همان علاقه و محبت ازلی است که مابین ارواح بوده است .

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد / فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت


به سبب یک ناز که با صد غرور ، نرگس برای خودنمایی کرد ، فریب و مکر چشمت تعصباَََ در برابر نرگس به جهان صد فتنه انداخت . یعمی گفت در جایی که من هستم ، کرشمه وظیفه تو نیست . این را گفت و عالم را پُر از فتنه کرد . ( خود فروشی = خود را فروختن . فریب = گول . کرشمه = ناز )

شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن / که آبِ رویِ تو آتش در ارغوان انداخت


در حالیکه شراب خورده و عرق هم کرده بودی . کی به چمن رفتی که از لطافت و صفوت تو آتش به ارغوان افتاد . یعنی قرمزی ارغوان از رشکِ روی تو است .

به بزمگاهِ چمن دوش مست بگذشتم / چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت


دیشب مستانه به بزمگاه چمن رفتم . چون غنچه شباهتی که به دهان تو داشت مرا به گمان انداخت . یعنی عجبا ، غنچه هم به دهان جانان شباهت پیدا می کند ؟ پس به شک افتادم و به چمن رفتم و دیدم فی الواقع غنچه به دهان تو شبیه است .

بنفشه طرّه مفتول خود گره می زد / صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت


بنفشه زلف خود را گره می زد و در همان حال صبا حکایت زلف تو را به میان کشید . زلف تابدار را به بنفشه تشبیه کرده اند . ( مفتول = پیچ خورده . گره می زد = پیچ و تاب می داد )

ز شرمِ آنکه به رویِ تو نسبتش کردم / سمن به دستِ صبا خاک در دهان انداخت


از شرم آنکه به روی تو تشبیه اش کردم . سمن با دست صبا خاک به دهانش انداخت . یعنی حاشا من چه لیاقت آن را دارم که به دهان جانان تشبیهم کنند و با گفتن این تنزه و تبری کرد . ( شرم = خجالت . سمن = گلی سفید رنگ . خاک در دهان انداخت = در جایی که می خواهند بگویند حاشا که لایق این نیست ، این جمله را بکار می برند )

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش / هوای مغبچگانم در این و آن انداخت


من از زهد و تقوایی که داشتم هرگز گِردِ می و مطرب نمی گشتم یعنی هرگز از اینها اطلاع نداشتم اما عشق و محبت پسر بچه های میخانه مرا به طرف می و مطرب کشاند . یعنی این باده نوشی و استماع ساز از اختلاط و علاقه به آنها برایم حاصل شد زیرا اختلاط ، همرنگی را با آنها ایجاب می کند . ( این اشاره به مطرب و آن اشاره به می است )

کنون به آبِ میِ لعل خرقه می شویم / نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت


اکنون با شراب قرمز خرقه خود را می شویم . اما چه فایده آنچه از ازل مقدر شده و نصیب شخص است نمی توان از بین برد . حاصل سخن اینکه ، باده نوشی من ازلی است و هرگز با وسایل عارضی از بین نمی رود .

مگر گشایشِ حافظ در این خرابی بود / که بخششِ ازلش در میِ مُغان انداخت


گویا گشایش کار حافظ در این باده نوشی و مستی بوده که لطف ازلی خداوند او را به میِ مغان انداخت . حاصل سخن اینکه ، باده نوشی او با اختیار خود نبوده بلکه حکمِ ازلی است که برایش اینطور جاری است . ( مراد از خرابی ، مستی است )

جهان به کامِ من اکنون شود که دورِ زمان / مرا به بندگی خواجۀ جهان انداخت


حالا دیگر دنیا بر وفق مراد من می گردد زیرا که گردش روزگار مرا به خدمت آصف عهد درآورد . یعنی ملازمت ایشان را برایم میسر ساخت . ( مراد از خواجۀ جهان ، قوام الدین حسن است که حافظ حمایت او را اعتراف کرده است )

دکلمه غزل شماره 16 دیوان حافظ شیرازی

دکلمه غزل شماره 16 دیوان حافظ شیرازی

زنگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی

به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :

به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد

نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .

پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .

بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .

یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت

تخلص خواجه ، حافظ است . و …

متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی

ا

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح سودی بر حافظ – جلد اول – ترجمۀ عصمت ستارزاده – انتشارات نگاه

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟