شرح و تفسیر غزل شماره 15 دیوان حافظ شیرازی

شرح و تفسیر غزل شماره 15 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 15 دیوان حافظ شیرازی

شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 15 دیوان حافظ شیرازی

دیوان حافظ شیرازی
متن کامل ابیات 1 الی 10

1) ای شاهد قدسی که کِشَد بندِ نقابت / وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

2) خوابم بشد از دیده در این فکرِ جگرسوز / کاغوش که شد منزلِ آسایش و خوابت

3) درویش نمی پُرسی و ترسم که نباشد / اندیشه آمرزش و پروای ثوابت

4) راهِ دلِ عشاق زد آن چشمِ خماری / پیداست از این شیوه که مستست شرابت

5) تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت / تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت

6) هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی / پیداست که نگارا بلند است جنابت

7) دور است سرِ آب از این بادیه هشدار / تا غولِ بیابان نفریبد به سرابت

8) تا در رهِ پیری به چه آئین رَوی ای دل / باری به غلط صرف شد ایامِ شبابت

9) ای قصرِ دلفروز که منزلگه اَمنی / یارب مکُناد آفت ایام خرابت

10) حافظ نه غلامیست که از خواجه گُریزد / صلحی کُن و بازآ که خرابم ز عتابت

 

 

 

 

 

شرح و تفسیر غزل شماره 15 دیوان حافظ شیرازی

ای شاهدِ قدسی که کِشد بندِ نقابت / وی مرغِ بهشتی که دهد دانه و آبت


ای محبوب قدسی یا ای فرشته قدسی ، که بندِ نقابت را باز می کند ؟ یعنی که به تماشای دیدار مطهّرت مشرف می گردد ؟ بند کشیدن کنایه از دیدن روی محبوب است . یعنی وصالت برای که میسّر می گردد . و ای مرغ بهشتی دانه و آب تو را که می دهد ؟ یعنی مأکولات و مشروبات تو را که تهیه می کند .

خوابم بشد از دیده در این فکرِ جگرسوز / کاغوش که شد منزلِ آسایش و خوابت


خوابم از چشم رفت از این فکر جگرسوز که آغوش که خوابگاه تو شد یعنی در آغوش که خوابیده و غنوده ای .

درویش نمی پُرسی و ترسم که نباشد / اندیشه آمرزش و پروایِ ثوابت


احوالی از درویش نمی پُرسی یعنی درویش را مورد تفقد قرار نمی دهی . می ترسم که فکر آمرزیدگی و کسب ثواب نداشته باشی . یعنی از اینکه احوالی از درویش نمی پُرسی و به حالش رسیدگی نمی کنی . می ترسم که از احوال مذکور در تو نباشد یعنی فکر مورد عفو قرار گرفتن و کسب ثواب نداشته باشی .

راهِ دلِ عشاق زد آن چشمِ خماری / پیداست از این شیوه که مستست شرابت


آن چشم مخمورانه راهِ دلِ عشاق را زد یعنی با تیر غمزه و مژگان خود دل عشاق را دیوانه کرد . از این شیوه و صنعت پیداست که شرابت قتال است . یعنی از شدت مستانگی است که چشمانت دل ها را دیوانه کرد و مستانگی شدید هم از قتال بودن شراب است .

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت / تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت


تیری که از غمزه بر دلم زدی به هدف اصابت نکرد و خطا رفت . عجبا ، فکر صائب تو بعد از این چه تدبیر کند . یک تیر دیگر هم می زند به قلبم ؟ یا اینکه اهمال نموده و ترک می کند .

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی / پیداست نگارا که بلند است جنابت


هر ناله و فریاد و فغانی که کردم نشنیدی . معلوم می شود ای نگار ، پیشگاه تو خیلی بلند است و رفیع . یعنی از کمال رفعت ناله کسی به آنجا نمی رسد که بشنوی . چنانکه گفت اند : یارب غمِ ما را که به عرضِ تو رساند / کانجا که تویی باد رسیدن نتواند .

دور است سرِ آب از این بادیه هشدار / تا غولِ بیابان نفریبد به سرابت


در این بادیه عشق ، سرچشمه وصال دور است . عقلت را جمع کن که غول یعنی رقیب ، تو را با دروغ گول نزند . یعنی با دادن وعدۀ وصال جانان ، تو را به تهلکه نیاندازد . [ هشدار = در اینجا به معنی عقلت را جمع کن . غول = آدم بیابانی را گویند که به عقیده عوام الناس وجود خارجی دارد ولی حدیث شریف نفی کرده است ]

تا در رهِ پیری به چه آئین رَوی ای دل / باری به غلط صرف شد ایامِ شبابت


ای دل عجبا که در طریق پیری یعنی هنگام پیری به چه آیین و به چه طریق سلوک می کنی . ایام جوانی تو که بیهوده تلف شد . یعنی جوانی را با غرور و جهالت گذراندی . لااقل در پیری جبران کن . [ آیین = اسلوب و قانون . باری = لااقل . شباب = جوانی ]

ای قصرِ دلفروز که منزلگه اَمنی / یارب مکُناد آفتِ ایام خرابت


خواجه به قصر جانان خطاب کرده و می فرماید : ای قصری که سبب سرور و خوش حالی می باشی و منزلگه دوستی و آشنایی هستی . از خدا مسئلت می نمایم که آفت ایام خرابت نکند . [ دلفروز = باعث سرور خاطر . آفت = بلا ]

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد / صلحی کُن و بازآ که خرابم ز عتابت


حافظ غلامی نیست که از خواجه خود بگریزد . یعنی اگر هزار بلا هم بیند از خواجه خود فراری نمی شود . حالا لطف کن و خشم و غضب را ترک کن یعنی از رویه ات عدول کن که از عتاب ات خرابم . [ حافظ از جور و جفایت تو را ترک نمی کند و از پیشت نمی رود اما از عتاب ات بیش از حد متالم است . پس حالا لطف کن و عتاب را ترک کن . ( عتاب = آزردن . بازآ = در اینجا به معنی عودت و عدول است ) ]

دکلمه غزل شماره 15 دیوان حافظ شیرازی

دکلمه غزل شماره 15 دیوان حافظ شیرازی

زنگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی

به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :

به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد

نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .

پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .

بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .

یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت

تخلص خواجه ، حافظ است . و …

متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی

ا

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح سودی بر حافظ – جلد اول – ترجمۀ عصمت ستارزاده – انتشارات نگاه

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟