قصه اهل ضروان و بیان حیلت کردن ایشان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
قصه اهل ضروان و بیان حیلت کردن ایشان | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 474 تا 496
نام حکایت : فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او
بخش : 7 از 11 ( قصه اهل ضروان و بیان حیلت کردن ایشان )
خلاصه حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او
در روزگاران پیشین ، شهر نشینی توانگر با یک روستایی طمعکار آشنا شده بود . هر گاه روستایی به شهر می آمد یکسر سراغِ خانۀ او را می گرفت و هفته ها و ماه ها مهمانِ او می شد . بالاخره روزی آن روستایی به شهری می گوید : ای سَرورِ من ، آقای من ، چرا برای گردش و تفریح به روستای ما تشریف نمی آوری ؟ تو را به خدا برای یکبار هم که شده ، دستِ اهل و عیالت را بگیر و سری به روستای ما بزن که یقیناََ به شما خوش خواهد گذشت . آن شهری نیز برای ردّ درخواست او عذرها می آورد و بهانه ها می تراشید و …
متن کامل « حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار قصه اهل ضروان و بیان حیلت کردن ایشان
ابیات 474 الی 496
474) قصه اصحابِ ضَروان خوانده یی / پس چرا در حیله جویی مانده یی ؟
475) حیله می کردند کژدُم نیشِ چند / که بُرند از روزیِ درویشِ چند
476) شب همه شب می سِگالیدند مَکر / روی در رو کرده ، چندین عَمرو و بکر
477) خُفیه می گفتند سِرها آن بَدان / تا نباید که خدا دریابد آن
478) با گِل اَنداینده ، اِسگالید گِل / دست ، کاری می کند پنهان ز دل ؟
479) گفت : اَلا یَعلَم هَواک مَن خَلَق ؟ / اِنّ فی نَجواک صِدقاََ اَم مَلَق ؟
480) کیفَ یَغفَل عَن ظَعین قَد غَدا / مَن یُعایِن اَینَ مَثواهُ غَدا
481) اَینَما قَد هَبِطا اَو صَعِدا / قَد تَوَلّاهُ وَ اَحصی عَدَدا
482) گوش را اکنون ز غفلت پاک کُن / استماعِ هجرِ آن غمناک کن
483) آن زکاتی دان که غمگین را دَهی / گوش را چون پیشِ دستانش نهی
484) بشنوی غم هایِ رنجورانِ دل / فاقۀ جانِ شریف از آب و گِل
485) خانۀ پُر دود دارد پُر فَنی / مَر وَرا بگشا ز اِصغا رَوزنی
486) گوشِ تو ، او را چو راهِ دَم شود / دودِ تلخ از خانۀ او گم شود
487) غمگساری کُن تو با ما ای رَوی / گر به سویِ رَبِ اَعلی می روی
488) این تَردّد ، حبس و زندانی بُوَد / که بنگذارد که جان ، سویی رود
489) این بدین سو ، آن بِدان سو می کشَد / هر یکی گویا : مَنَم راهِ رَشَد
490) این تردّد عَقبۀ راهِ حق است / ای خُنُک آن را که پایش مُطلق است
491) بی تردّد می رود در راهِ راست / ره نمی دانی ، بجو گامش کجاست
492) گامِ آهو را بگیر و ، رَو معاف / تا رسی از گامِ آهو تا به ناف
493) زین رَوِش بر اوجِ اَنور می روی / ای برادر گر بر آذر می روی
494) نَی ز دریا ترس و ، نَی از موج و کف / چون شنیدی تو خِطابِ لا تَخَف
495) لاتَخَف دان چونکه خُوفت داد حق / نان فرستد چون فرستادت طَبَق
496) خوف ، آن کس راست کو را خوف نیست / غصّه آن کس راست کین جا طوف نیست
شرح و تفسیر قصه اهل ضروان و بیان حیلت کردن ایشان
قصه اصحابِ ضَروان خوانده یی / پس چرا در حیله جویی مانده یی ؟
آیا داستانِ مردمِ ضَروان را خوانده ای ؟ اپر خوانده ای پس چرا دست از حیله گری و نیرنگبازی بر نمی داری ؟
مردمِ ضَروان را اَصحابُ الجَنّة ( = صاحبان بوستان ) نیز خوانده اند . چنانکه در قرآن کریم همین نام بر آنان اطلاق شده است . به گفتۀ مفسران ضَروان در سرزمینِ یَمَن بوده و تا شهر صنعا دوازده میل فاصله داشته است . این بوستان از آنِ مردی کلانسال و خیرخواه بود که هر ساله به قدرِ کفافِ خود و خانوارش سهمی از محصول باغ برمی داشت و بقیه را میانِ فقیران و بینوایان تقسیم می کرد . . پس از مرگ وی ، فرزندانش باغ را به میراث می برند و روشِ پسندیدۀ پدر را خوش نمی دارند و راهِ زُفتی و تنگ چشمی پیشه می کنند و سهمی برای فقیران در نظر نمی گیرند . شبی با خود قرار می گذارند تا سحرگاهان و دور از چشمِ بینوایان راهی باغ شوند و محصولاتِ آن را برچینند . غافل از اینکه صاعقه آن باغ را به خاکستری سیاه مبدّل کرده است . ( تفاسیر قرآن کریم ، ذیل آیه 17 تا 32 سورۀ قلم )
حیله می کردند کژدُم نیشِ چند / که بُرند از روزیِ درویشِ چند
چند تن از آدم هایی که آزار و ایذایشان مانند نیشِ عقرب بود ، حیله بکار بُردند تا رزق و روزی چند نفر بینوا را قطع کنند . [ کژدُم نیش = یعنی کسی که آزار و اذیّتش مانند نیشِ عقرب مردم را دردمند و جروح می سازد ]
شب همه شب می سِگالیدند مَکر / روی در رو کرده ، چندین عَمرو و بکر
سراسر شب در فکرِ حیله سازی بودند و چند عَمرو و بکر یعنی فلان آدم و بهمان شخص روبروی یکدیگر می نشینند و در بارۀ محروم کردن حقوق بینوایان مذاکره می نمودند . [ عمرو و بکر = دو اسم ، اشاره به شخصِ مبهم مانند فلان و بهمان ]
خُفیه می گفتند سِرها آن بَدان / تا نباید که خدا دریابد آن
آن مردمِ بَدنهاد با یکدیگر مخفیانه و پوشیده حرف می زدند تا مبادا خداوند از اسرارِ آنان آگاه شود . [ اشاره است به آیه 22 سورۀ قلم « صاحبان بوستان ، رفتند و با یکدیگر پوشیده سخن همی گفتند ]
با گِل اَنداینده ، اِسگالید گِل / دست ، کاری می کند پنهان ز دل ؟
انسان که به دستِ قدرتِ الهی ، از گِل ساخته شده . با خدا که خمیرۀ او را آفریده به مکر و حیله پرداخت . آیا دست می تواند بدور از نظارت و آگاهی قلب ، کاری انجام دهد ؟ مسلماََ نمی تواند . [ گِل اَنداینده = در لغت به معنی کسی است که گِل کاری و گِل مالی می کُند . در اینجا به حضرت حق اشاره دارد . زیرا او وجودِ آدمی را از خاک و گِل پدید آورده است . گِل نیز در اینجا به وجودِ انسان اشارت دارد که از خاک و گِل آفریده شده است . بنابراین همۀ موجودات و از آن جمله انسان ، در برابرِ مشیّتِ الهی مقهور و مغلوب اند . ]
گفت : اَلا یَعلَم هَواک مَن خَلَق ؟ / اِنّ فی نَجواک صِدقاََ اَم مَلَق ؟
حق تعالی فرمود : آن کس که تو را آفریده از میل و خواهش تو آگاهی ندارد ؟ آیا او نمی داند که در راز گویی تو صداقت وجود دارد و یا چاپلوسی ؟ [ اشاره است به آیه 14 سورۀ مُلک « آیا آن که همه چیز را از نهان و پیدا آفریده از آن آگاه نیست در حالی که اوست دانا به دقایقِ امور و آگاه از همه چیز » بنابراین ای انسان ، باطن خود را صاف و زُلال کُن و دست از رنگ و نیرنگ بردار . ]
کیفَ یَغفَل عَن ظَعین قَد غَدا / مَن یُعایِن اَینَ مَثواهُ غَدا
کسی که جایگاهِ فردای کوچنده ای را می بیند چگونه از احوالِ وی که سحرگاه کوچیده است غافل خواهد شد ؟ [ ظَعین = رونده ، کوچ کننده ( آنندراج ، ج 4 ، ص 2864 )
اَینَما قَد هَبِطا اَو صَعِدا / قَد تَوَلّاهُ وَ اَحصی عَدَدا
هر جا که آن کوچنده فرود آید و یا بالا رود ، آن شخصِ آگاه و بینا ، بر وی تسلّط دارد و حسابِ کارِ او را می داند . [ مصراعِ دوم اشاره دارد به آیه 28 سورۀ جِن « تا داند رسول که فرشتگان برسانیدند پیغام هایِ پروردگارشان را ، و خداوند بدآنچه نزدِ ایشان است دانایی دارد و بشمارَد هر چیزی را بی کاست و فزود » در اینجا اشاره به احاطۀ علمی خداوند شده است . ]
گوش را اکنون ز غفلت پاک کُن / استماعِ هجرِ آن غمناک کن
حضرت مولانا از داستان اصحابِ ضَروان در تبیین احوالِ اهلِ ایمان استفاده می کند و می فرماید : اینک گوشِ جانِ خود را از غبارِ غفلت پاک کن و نالۀ فراق آن بینوایان اندوهگین را بشنو . [ ای طالبِ ایمان گوشِ جانت را از نسیان و غفلت پاک کن و مانند اصحابِ ضَروان مباش که به سبب توجه به دنیا و اموالِ آن دچارِ غفلت شدند و نتوانستند ناله های مظلومان را استماع کنند . ]
آن زکاتی دان که غمگین را دَهی / گوش را چون پیشِ دستانش نهی
اگر به شرحِ قصۀ اندوه و ناراحتی غمگینان گوش فرا دهی . این کار را به منزلۀ صدقه و زکاتی بدان که به آنان می دهی .
بشنوی غم هایِ رنجورانِ دل / فاقۀ جانِ شریف از آب و گِل
گوش خود را برای شنیدن داستانِ اندوه غمدیدگان آماده کن . زیرا روحِ شریف و عزیز آنان به سبب تقیّد و وابستگی به آب و گِل ( جسم مادّی و کالبد عنصری ) دچار نیاز و بینوایی شده است .
خانۀ پُر دود دارد پُر فَنی / مَر وَرا بگشا ز اِصغا رَوزنی
روحِ شریف و عزیز که آکنده از علوم و فنون است . در خانۀ پُر دود و دَمِ جسم حبس شده است . پس ای طالبِ معانی ، از راهِ استماعِ پیامِ الهی و کلماتِ اولیاء ، دریچه ای به رویِ آنن باز کن . [ اِصغا = گوش دادن ، گوش فرا داشتن ]
گوشِ تو ، او را چو راهِ دَم شود / دودِ تلخ از خانۀ او گم شود
ای طالبِ معانی ، هر گاه به پیامِ الهی و کلماتِ اولیاء گوش فرا دهی ، مانندِ این است که برای روحِ اسیر در تاریکخانۀ جسم ، مجرایی جهتِ نَفَس کشیدن قرار داده ای . در نتیجه دودِ تلخِ جهالت و غفلت از خانۀ روح بیرون می رود و از انبوهیِ آن کاسته می شود .
غمگساری کُن تو با ما ای رَوی / گر به سویِ رَبِ اَعلی می روی
ای سالک ، یا ای کسی که از معارفِ ربّانی سیراب و بالنده ای و یا ای کسی که از عوالِمِ معانی روایت می کنی ، هر گاه به سویِ پروردگار برتر می روی با ما نیز غمخواری کن و دستِ ما را نیز بگیر . [ رَوی = روایت کننده ، سیراب و تازه ، دنباله رونده ، همۀ این معانی می تواند موردِ نظر باشد . ]
این تَردّد ، حبس و زندانی بُوَد / که بنگذارد که جان ، سویی رود
این تردید و دو دلی به مثابۀ زندان است و نمی گذارد روح ، به جانبی میل کند و امری را انتخاب کند . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 1456 تا 1459 دفتر اوّل ]
این بدین سو ، آن بِدان سو می کشَد / هر یکی گویا : مَنَم راهِ رَشَد
هریک از دو امرِ موردِ تردید و گمان ، روحِ آدمی را به سمتِ خود می کشد . یعنی هر کدام از آن دو امر ادعا می کند که راهِ صواب و راست من هستم .
این تردّد عَقبۀ راهِ حق است / ای خُنُک آن را که پایش مُطلق است
این تردید و دو دلی به مثابۀ گردنۀ راهِ حق است . خوشا به سعادت کسی که پای روح و روانش از ریسمانِ دو دلی آزاد است . [ عقبه = گردنه ، راه بالای کوهستانی ]
بی تردّد می رود در راهِ راست / ره نمی دانی ، بجو گامش کجاست
آن کسی که دچارِ تردید نیست ، بیدرنگ در راهِ راست می رود . ای تردید کننده اگر راه را نمی دانی . رَدِّ پای او را سراغ بگیر و آن را پیدا کُن .
گامِ آهو را بگیر و ، رَو معاف / تا رسی از گامِ آهو تا به ناف
ردِ پای آهو را بگیر و با خیالِ آسوده پیش برو تا بر اثرِ ردِ پای آهو به نافۀ خوشبویِ آهویِ حقیقت برسی . [ گامِ آهو = اشاره دارد به اقوال و افعال و آثارِ باقی مانده از انبیاء و اولیاء الله ، زیرا آنان آهوانِ صحرایِ حقیقت اند . ]
زین رَوِش بر اوجِ اَنور می روی / ای برادر گر بر آذر می روی
ای برادر ، با این سلوک و طی طریق ، بر اوجِ انوارِ حقیقت خواهی رسید به شرط آنکه با آتشِ ریاضت و شعلۀ محبت و زحمت طی طریق کنی . ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 208 )
نَی ز دریا ترس و ، نَی از موج و کف / چون شنیدی تو خِطابِ لا تَخَف
همینکه ندای «مترس» را شنیدی ، نه از دریا بیمی به خود راه بده و نه از موج و نه از کفِ آن . [ مصراع دوم اشاره دارد به ایه 68 سورۀ طه « گفتم مترس که همانا تو برتری »
لاتَخَف دان چونکه خُوفت داد حق / نان فرستد چون فرستادت طَبَق
وقتی که حق تعالی به کسی خوف و بیم دهد ، یعنی بنده ای را به مقامِ خوف از حق برساند به دنبالش او را به مقامِ امن و اطمینان می رساند . چنانکه مثلا هرگاه کسی برای تو طبق بفرستد به دنبالش نان نیز خواهد فرستاد . [ خوف = شرح بیت 3615 دفتر اوّل ]
خوف ، آن کس راست کو را خوف نیست / غصّه آن کس راست کین جا طوف نیست
در آخرت ، ترس از آنِ کسی است که در این دنیا از حق تعالی نترسد و به مقامِ خوف نایل نشود و اندوه و غصّه از آنِ کسی است که در دنیا در کویِ حق و حقیقت گام نزده باشد .
دکلمه قصه اهل ضروان و بیان حیلت کردن ایشان
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات