قصه آن مطرب که در بزم امیر تُرک غزل خواند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
قصه آن مطرب که در بزم امیر تُرک غزل خواند | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 703 تا 722
نام حکایت : حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه
بخش : 5 از 10 ( قصه آن مطرب که در بزم امیر تُرک غزل خواند )
خلاصه حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه
در روزگاران پیشین عاشقی بود که از عشق بسیار دم می زد و خود را مشتاق سینه چاک معشوق نشان می داد . روزی معشوق بدو پیغام داد که امشب به فلان جا بیا و به انتظار من باش تا سرِ فلان ساعت نزدت بیایم . عاشق طبق قرار در وعده گاه حاضر شد و منتظر ماند . امّا چون مدّتِ انتظار به طول انجامید . جناب عاشق از فرطِ خستگی رویِ زمین ولو شد و به خوابی عمیق فرو رفت . معشوق دقایقی بعد سر رسید و عاشق را در حال خُرناس دید . پس برای تأدیبِ او مقداری گردو در جیبش ریخت …
متن کامل ” حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات قصه آن مطرب که در بزم امیر تُرک غزل خواند
ابیات 703 الی 722
703) مُطرب آغازید پیشِ تُرکِ مست / در حجابِ نغمه اسرارِ اَلَست
704) من ندانم که تو ماهی یا وَثَن ؟ / من ندانم تا چه می خواهی ز من ؟
705) من ندانم که چه خدمت آرَمَت ؟ / تن زنم یا در عبارت آرَمَت ؟
706) این عجب که نیستی از من جدا / می ندام من کجاام ؟ تو کجا ؟
707) می ندانم که مرا چون می کشی / گاه در بَر ، گاه در خون می کشی
708) هنچنین لب در ندانم باز کرد / می ندانم ، می ندانم ساز کرد
709) چون ز حَد شد می ندانم از شِگِفت / تُرکِ ما را زین حَراره دل گرفت
710) برجهید آن تُرک و دَبُّوسی کشید / تا عَلَیها بر سرِ مطرب رسید
711) گُرز را بگرفت سرهنگی به دست / گفت : نه ، مُطرب کُشی این دَم بَد است
712) گفت : این تکرارِ بی حدّ و مَرَش / کوفت طبعم را ، بکوبم من سرش
713) قلتبانا می ندانی ، گُه مَخور / ور همی دانی ، بزن مقصود بَر
714) آن بگو ای گیج که می دانی اش / می ندانم می ندانم در مکش
715) من بپرسم کز کجایی ، هَی مُری ؟ / تو بگویی : نه ز بلخ و نه از هَری
716) نه ز بغداد و نه مَوصِل نه طراز / در کشی در نی و نی راهِ دراز
717) خود بگو من از کجاام ، باز رَه / هست تَنقیحِ مَناط اینجا بَلَه
718) یا بپرسیدم : چه خوردی ناشتاب ؟ / تو بگویی : نه شراب و نه کباب
719) نه قَدید و نه ثَرید و نه عدس / آنچه خوردی ، آن بگو ، تنها و بس
720) این سخن خایی دراز از بهرِ چیست ؟ / گفت مطرب : زآنکه مقصودم خفی ست
721) می رَمَد اثبات پیش از نفیِ تو / نفی کردم تا بَری اثبات بُو
722) در نوا آرم به نفی این ساز را / چون بمیری ، مرگ گوید راز را
شرح و تفسیر قصه آن مطرب که در بزم امیر تُرک غزل خواند
مُطرب آغازید پیشِ تُرکِ مست / در حجابِ نغمه اسرارِ اَلَست
مطرب در حضور آن ترکِ مست یعنی امیر ، اسرارِ ازل را در پرده های موسیقی آشکار کرد . ( اَلَست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل ) [ مراد از «حجاب» پرده های رایج در موسیقی قدیم است که شامل دوازده آهنگ می شد . شرح بیت 11 دفتر اول ]
من ندانم که تو ماهی یا وَثَن ؟ / من ندانم تا چه می خواهی ز من ؟
مطرب می گفت : من نمی دانم که تو ماه هستی یا بُت ؟ من نمی دانم تو از من چه می خواهی . [ وَثَن = بُت ]
من ندانم که چه خدمت آرَمَت ؟ / تن زنم یا در عبارت آرَمَت ؟
من نمی دانم که چه خدمتی برای تو بجا آورم ؟ آیا ساکت باشم و یا کمالات تو را به زبان آورم ؟ [ از اینجا تا بیت 707 لحنِ ابیات به گونه ای است که می توان آن را راز و نیاز عاشق با حضرت حق تلقی کرد . که بیانی است از معیّت خداوند : معیت ماخوذ است از قسمتی از آیه 4 سوره حدید ” و هو معکم اینَ ما کنتم ( او با شماست هر جا که باشید ) . معیت در اصطلاح عرفا و حکمای الهی بدین معنی است که همه چیز ، قائم به حق است و حق تعالی در همه جا و همه حال با موجودات است . چنانکه امام علی (ع) در کلامی عمیق و سخنی انیق فرماید : « حضرت حق تعالی با موجودات است اما نه آنگونه که همسنخ آنان باشد . و به جز موجودات است اما نه آنطور که از آنان جدا باشد » ]
این عجب که نیستی از من جدا / می ندام من کجاام ؟ تو کجا ؟
شگفت اینست که تو از من جدا نیستی . و نمی دانم که من کجا هستم و تو کجایی ؟
می ندانم که مرا چون می کشی / گاه در بَر ، گاه در خون می کشی
نمی دانم که چگونه مرا جذب می کنی . گاهی مرا در آغوش می کشی و گاهی غرقه به خون می کنی . [ گاه خداوند با لطف و گاه با قهر ، بنده را مجذوب خود می کند . ]
هنچنین لب در ندانم باز کرد / می ندانم ، می ندانم ساز کرد
مطرب همینطور لب به «نمی دانم» گشود و پی در پی می خواند : نمی دانم ، نمی دانم .
چون ز حَد شد می ندانم از شِگِفت / تُرکِ ما را زین حَراره دل گرفت
چون «نمی دانم نمی دانمِ» مطرب از حد گذشت . تُرکِ ما ، یعنی امیر به خاطر بی صبری از این تصنیف دلگیر شد . [ حراره = تصنیف ، سرورد ، گرمی ، علاقه فراوان ]
برجهید آن تُرک و دَبُّوسی کشید / تا عَلَیها بر سرِ مطرب رسید
آن امیرِ تُرک از جا پَرید و گُرزی کشید تا اینکه ناگاه بر سرِ مطرب رسید .
گُرز را بگرفت سرهنگی به دست / گفت : نه ، مُطرب کُشی این دَم بَد است
یکی از سرهنگان گُرز را از دستِ امیر گرفت و گفت : نه ، این کار را نکن . در این موقعیّت کشتن مطرب کارِ خوبی نیست .
گفت : این تکرارِ بی حدّ و مَرَش / کوفت طبعم را ، بکوبم من سرش
امیرِ تُرک گفت : این تکرار نامحدود و بی حسابِ او حالم را به هم زده است . بگذار با این گُرز سرش را بکوبم . [ مَر = حساب ، شمار / بی مَر = بی حساب بی شمار ]
قلتبانا می ندانی ، گُه مَخور / ور همی دانی ، بزن مقصود بَر
ای بی ناموس ، اگر حرف بلد نیستی گُه نخور . و اگر بلدی مقصودت را بیان کن . [ بر مقصود بزن = منظور اینست که سخن بلیغ بگو تا مقصودت را خوب بیان کنی ]
آن بگو ای گیج که می دانی اش / می ندانم می ندانم در مکش
ای گیج ، چیزی را بگو که می دانی . اینقدر بانگِ «نمی دانم نمی دانم» سر مده .
من بپرسم کز کجایی ، هَی مُری ؟ / تو بگویی : نه ز بلخ و نه از هَری
ای ریاکار ، من از تو سؤال می کنم که اهلِ کجایی ؟ تو جواب می دهی نه از بلخ هستم و نه از هرات . [ مُری = ریاکار ]
نه ز بغداد و نه مَوصِل نه طراز / در کشی در نی و نی راهِ دراز
نه از بغداد هستم و نه از مَوصل و نه از طَراز . و در نه نه گفتن راهِ طویلی می پیمایی . یعنی پشت سر هم نه نه می گویی . [ موصل = از شهرهای شمال عراق واقع در کنارۀ غربی رود دجله است و از اهمّ مناطق نفتی عراق به شمار می رود . خرابه های نینوا در حوالی آن شهر است ( معین (اعلام) ، ج 6 ، ص 2047 ) / طَراز = شهری در ترکستان شرقی ]
خود بگو من از کجاام ، باز رَه / هست تَنقیحِ مَناط اینجا بَلَه
تو فقط بگو من اهلِ فلان جا هستم و خود را راحت کن . در اینجا یعنی در حضور من مقصود را کم کم فاش کردن نشانۀ بلاهت و کودنی است . [ بَلَه = بلاهت و ابلهی / تَنقیحِ مَناط = در بیان مولانا تعبیری است از اینکه کسی مطلب و منظور خود را با تأنّی فاش کند یعنی شاخ و برگ ابهام را اندک اندک از مقصود خود بزداید ]
یا بپرسیدم : چه خوردی ناشتاب ؟ / تو بگویی : نه شراب و نه کباب
یا مثلاََ از تو می پرسم : صبحتنه چه غذایی خورده ای ؟ تو می گویی نه شراب خورده ام و نه کباب . [ ناشتاب = به معنی ناشتا و کسی که صبحانه نخورده باشد ( برهان قاطع ، ج 4 ، ص 2099 ) ]
نه قَدید و نه ثَرید و نه عدس / آنچه خوردی ، آن بگو ، تنها و بس
نه گوشت خشکیدۀ نمک سُود خورده ام و نه ثَرید (آبگوشت) و نه عدس . فقط چیزی را که خورده ای بگو . [ قَدید = گوشت خشک کردۀ نمک سود ]
این سخن خایی دراز از بهرِ چیست ؟ / گفت مطرب : زآنکه مقصودم خفی ست
این نشخوار کلام و تطویل گفتار برای چیست ؟ مطرب گفت : زیرا مقصود من پنهان است . ( سخن خایی = سخن را پیچ و تاب دادن ) [ مولانا در این بیت و دو بیت بعدی مقصود نهایی خود را از این حکایت بیان می کند . ]
می رَمَد اثبات پیش از نفیِ تو / نفی کردم تا بَری اثبات بُو
پیش از نفی ، اثبات از تو فرار می کند . یعنی مادام که به نفی های مقدماتی و لازم نرسی به اثبات حقیقی دست نخواهی یافت .
در نوا آرم به نفی این ساز را / چون بمیری ، مرگ گوید راز را
این ساز را با نغمۀ منفی می نوازم تا آنگاه که مُردی . مرگ ، راز بقا را برای تو بازگو کند . [ «مطرب» در سه بیت اخیر در کسوت آموزگار حقیقت و مرشدی با کمال ظاهر می شود . «در نوا آوردن ساز» با «مطرب» تناسب دارد . ]
منظور سه بیت اخیر : تا هستیِ مجازی و منِ کاذب خود را نفی نکنی و از خودبینی و زوائدِ بربستۀ خود دست نکشی به معرفت هستیِ حقیقی نائل نخواهی شد .
مراد از «مرگ» در این بیت ، مرگِ اختیاری و موتِ ارادی است که عبارت است از میراندنِ منِ کاذب و محوِ هویّتِ تصنّعی و مجازی خود . چنانکه بخش بعدی نیز در بسط و تفصیل مرگ اختیاری است .
دکلمه قصه آن مطرب که در بزم امیر تُرک غزل خواند
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات