قصه آن حکیم که دید طاوسی پَرِ زیبای خود را می کند

قصه آن حکیم که دید طاوسی پَرِ زیبای خود را می کند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه آن حکیم که دید طاوسی پَرِ زیبای خود را می کند | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 536 تا 556

نام حکایت : حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود

بخش : 4 از 15 ( قصه آن حکیم که دید طاوسی پَرِ زیبای خود را می کند )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود

سگی در حالِ جان کندن بود . صاحبش که یکی از صحرانشینان عرب بود در کنارش نشسته بود و اشکی سوزان می ریخت . عابری از آنجا می گذشت حالِ زارِ او را دید و از او پرسید : چرا می گریی ؟ از غمِ چه کسی داغ دار شده ای ؟ صاحبِ سگ گفت : از همۀ مالِ دنیا سگی وفادار داشتم که اینک در حالِ مُردن است . هم نگهبانم بود و هم برایم شکار می کرد . عابر پرسید : به چه سبب می میرد ؟ آیا زخم و آسیبی به او رسیده است ؟ صاحبِ سگ …

متن کامل ” حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه آن حکیم که دید طاوسی پَرِ زیبای خود را می کند

ابیات 536 الی 556

536) پَرِّ خود می کند طاوسی به دشت / یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت

537) گفت : طاوسا ، چنین پَرِّ سَنی / بی دریغ از بیخ چون بر می کنی ؟

538) خود دلت چون می دهد تا این حُلَل / برکنی ، اندازیش اندر وَحَل ؟

539) هر پَرَت را از عزیزی و پسند / حافظان در طَیِّ مُصحَف می تهند

540) بهرِ تحریکِ هوایِ سودمند / از پَرِ تو بادبیزن می کنند

541) این چه ناشُکری و چه بی باکی است ؟ / تو نمی دانی که نقّاشش کی است

542) یا همی دانی و نازی می کنی ؟ / قاصدا قَلعِ طِ رازی می کنی ؟

543) ای بسا نازا که گردد آن گناه / افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه

544) ناز کردن خوشتر آید از شِکر / لیک ، کم خایش ، که دارد صد خطر

545) ایمن آبادست آن راهِ نیاز / ترک نازش گیر و ، با آن رَه بساز

546) ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال / آخِرُالاَمر ، آن بر آن کس شد وَبال

547) خوشیِ ناز ار دَمی بفرازَدَت / بیم و توسِ مُضمَرَش بگدازدت

548) وین نیاز ، ار چه که لاغر می کند / صَدر را چون بدرِ انور می کند

549) چون ز مُرده زنده بیرون می کشد / هر که مُرده گشت ، او دارد رَشَد

550) چون ز زنده مُرده بیرون می کند / نَفسِ زنده سویِ مرگی می تند

551) مُرده شو تا مُخرِجُ الحَیِّ الصَّمَد / زنده یی زین مُرده بیرون آورد

552) دَی شوی ، بینی تو اِخراجِ بهار / لیل گردی ، بینی ایلاجِ نهار

553) بَر مَکن آن پَر که نپذیرد رفو / روی ، مَخراش از عزا ای خُوب رَو

554) آن چنان رُویی که چون شمسِ ضُحاست / آن چنان رُخ را خراشیدن خطاست

555) زخمِ ناخن بر چنان رُخ کافری ست / که رُخِ مَه در فِراقِ او گریست

556) یا نمی بینی تو رویِ خویش را / تَرک کُن خویِ لِجاج اندیش را

شرح و تفسیر قصه آن حکیم که دید طاوسی پَرِ زیبای خود را می کند

طاوسی در هامونی ، پر و بالِ زیبا و رنگینِ خود را می کند و بر زمین می ریخت . در این اثنا فیلسوف نمایی که این کارِ طاوس را بیهوده تلّقی می کرد پیش رفت و بدو گفت : چطور راضی می شوی که این پر و بالِ زیبا را از خود بَرکنی و در گِل و لای افکنی ؟ هیچ خبر داری که این پر و بالِ تو چه ارزشی دارد ؟ واقعاََ که نادان و ناسپاسی .

طاوس بدو جواب داد : از اینجا دور شو که تو فردی ظاهر گرایی و تنها به آب و رنگ دل خوش کرده ای . مگر نمی دانی که همین پَر و بالِ زیبا چه بلایی سرِ من و همنوعانِ من آورده است ؟ مگر نمی دانی که صیّادان ، شب و روز در کمینِ ما می نشینند و دام می گسترند . بگو بدانم جان عزیزتر است یا حفظِ ظاهر .

مرحوم فروزانفر مأخذِ این حکایت را از ابیاتِ سعدالدین شرف الحکماء کافیِ بخاری می داند و آن را از لباب الالباب نقل کرده است .

طاوس را بدیدم می کنَد پَرِّ خویش / گفتم مکُن که پَرِّ تو با زیب و با فر است

بگریست زار زار و مرا گفت : ای حکیم / آگه نیی که دشمنِ جانِ من این پَر است

ای خواجه ، پَرّ و بالِ تو دان که پَرِّ توست / زیرا که شخصِ پاک تو طاوسِ دیگر است

در این حکایت ، «طاوس» کنایه از عارفانِ بِالله و ژرف اندیشانِ وارسته ای است که دل از ظواهرِ دنیا شسته اند تا روحِ خود را از تباهی هایِ مرسوم پاک دارند و آن حکیم مثالِ ظاهربینان فضل فروشی است که به اسرارِ روحی و باطنیِ روشن بینان وقوف ندارند و بدین جهت عدمِ التفاتِ آنان به آرایشِ دنیوی و نفسانی را می نکوهند و آنان را که خاک و طلا در نظرشان یکسان است مجنون خطاب می کنند .

پَرِّ خود می کند طاوسی به دشت / یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت


طاوسی در هامونی پَرهای خود را می کند و حکیم نیز برای گشت و گذار به آنجا رفت بود . [ در اینجا «حکیم» کنایه از کسانی است که دانش و بینش سطحی دارند . امّا خود را مظهرِ فضل و معرفت دانند . گاه مولانا آنان را با لفظ «فلسفی» یاد کرده است . ]

گفت : طاوسا ، چنین پَرِّ سَنی / بی دریغ از بیخ چون بر می کنی ؟


حکیم به آن طاوس گفت : ای طاوس چرا این پَرهای گرانقدر خود را بی هیچ ملاحظه ای از ریشه بیرون می آوری ؟ [ سَنی = بلند مرتبه ، رفیع ]

خود دلت چون می دهد تا این حُلَل / برکنی ، اندازیش اندر وَحَل ؟


چگونه دلت می آید که این جامه های نو را بکنی و میانِ گِل و لای افکنی ؟ [ حُلَل = جمع حُلّه به معنی لباسِ نو / وَحَل = گِل و لای ]

هر پَرَت را از عزیزی و پسند / حافظان در طَیِّ مُصحَف می تهند


هر یک از پَرهایِ تو را حافظانِ قرآن چنان عزیز و محبوب می دارند که در لایِ صفحاتِ قرآن می گذارند . ( طیِّ مُصحَف = میانِ قرآن ، لای اوراقِ قرآن ) [ کسانی که به حفظ و ختمِ قرآنِ کریم مبادرت می ورزند و لایِ قرآن چیزی را به عنوانِ نشان قرار می دهند تا شماره صفحۀ موردِ نظر را گم نکنند و یا موقعِ تلاوت آن را به دست گیرند تا اگر وضو ندارند قرآن را مستقیماََ مسّ نکنند . البته معمولاََ کاغذی را به شکلِ خاصی تا می کنند و لایِ قرآن می گذارند . گاه از پَرِ طاوس نیز استفاده می کنند . ]

بهرِ تحریکِ هوایِ سودمند / از پَرِ تو بادبیزن می کنند


برای به حرکت درآوردنِ هوایِ مطبوع از پَرِ تو بادبزن می سازند .

این چه ناشُکری و چه بی باکی است ؟ / تو نمی دانی که نقّاشش کی است


این دیگر چه نوع ناشُکری و گُستاخی است ؟ مگر نمی دانی که مُصوّر و نقش زنندۀ آن کیست ؟ [ این نقّاشِ ازل است که همۀ زیباییرا نقش زده است . ]

یا همی دانی و نازی می کنی ؟ / قاصدا قَلعِ طِ رازی می کنی ؟


یا آنکه نقّاشِ ازل را که بال و پَرِ تو را به انواعِ رنگ آراسته می شناسی و استغنا نشان می دهی ؟ و عمداََ این نقش و نگارها را می کنی ؟ [ قاصدا = از روی قصد ، عمداََ / قَلع = کندن / طِراز = زینت و نقش و نگار جامه ، جامۀ فاخر ]

ای بسا نازا که گردد آن گناه / افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه


چه بسا ناز و استغنایی که به گناه انجامد . و بنده را از چشمِ شاه بیندازد . [ مسلماََاستغنا نمودن در برابرِ حضرتِ حق روا نیست زیرا به فرمایش قرآنِ کریم این استغنا موجبِ طغیان می شود . ]

ناز کردن خوشتر آید از شِکر / لیک ، کم خایش ، که دارد صد خطر


گر چه استغنا نمودن و ناز کردن از شِکر هم شیرین تر است امّ تو نباید این شِکر را بِجَوی . زیرا خطراتِ بسیاری دارد . ( خایش = جویدن ) [ استغنایِ بنده نسبت به خدا موجبِ قهرِ الهی می شود . زیرا به گفتۀ کلام الله : « آدمی به گاهِ استغنا طاغی شود » ]

ایمن آبادست آن راهِ نیاز / ترک نازش گیر و ، با آن رَه بساز


راهِ نیاز ، راهی پُر از امنیّت و آسودگی است . ناز و استغنا را رها کن و در راهِ نیاز حرکت کُن و با آن راه بساز . [ اگر بشر خود را از حضرتِ حق بی نیاز بداند همین احساسِ بی نیازی ، شقاوتِ بزرگی بشمار رود . ]

ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال / آخِرُالاَمر ، آن بر آن کس شد وَبال


چه بسا ناز و استغنا کننده ای که بال و پَری زند یعنی در راهِ بی نیازی به خدا حرکتی می کند و نهایتاََ همان استغنا برای او عذاب و گرفتاری می شود .

خوشیِ ناز ار دَمی بفرازَدَت / بیم و توسِ مُضمَرَش بگدازدت


اگر چه لذّتِ استغنا نشان دادن تو را لحظه ای سربلند می کند امّا ترس و هراس نهفته در آن تو را تحلیل می برد و آب می کند . [ مُضمَر = پوشیده و پنهان ]

وین نیاز ، ار چه که لاغر می کند / صَدر را چون بدرِ انور می کند


اگر چه احساسِ نیاز به حضرت حق تو را فروتن و خاکسار می کند امّا در عوض سینۀ تو را مانندِ ماهِ شبِ چهارده روشن تابان می گرداند . [ صَدر = سینه ، قلب ]

چون ز مُرده زنده بیرون می کشد / هر که مُرده گشت ، او دارد رَشَد


چون خداوند ، مُرده را از زنده بیرون می آورد . هر کس که بمیرد هدایت را بیابد . ( رَشَد = به راه راست رفتن ) [ به شرح بیت بعد توجه شود . ]

چون ز زنده مُرده بیرون می کند / نَفسِ زنده سویِ مرگی می تند


و چون او از زنده ، مُرده را بیرون می آورد . نَفسِ زنده به سوی مرگ می گراید . ( می تَنَد = در اینجا به معنی می گراید است ) [ دوبیت اخیر ناظر است به آیه 95 سورۀ انعام « براستی که خداوند شکافندۀ دانه و هسته است . زنده را از مُرده بیرون آورد و مُرده را از زنده . اینست خداوند . به کدامین بیراهه روید ؟ » ]

منظور دو بیت فوق : از آنجا که حق تعالی مُرده را از زنده و زنده را از مُرده خارج می کند . اگر در این دنیا نَفسِ امّارۀ خود را قمع و ضبط کنی و به مرگ اختیاری ( شرح بیت 4 دفتر اوّل ) برسی و به هدایتِ الهی نائل شوی . در آن صورت به بقای جاودانه و حیاتِ طیّبه دست یابی . این یکی از اصولِ بنیادین مکتبِ عرفانی مولاناست که در جای جای آثار و مکتوباتِ او تصریح شده است . مرگ اختیاری فقط مخصوصِ صاحبدلان رهیده از بندِ ما و منی است . عرفای دیگر نیز این مطلب را گفته اند . نجم رازی گوید : « امّا مُرده را بی اختیار می برند . روندۀ زنده آن است که به قدمِ خود از صفاتِ خاکی بگذرد نه از صورتِ خاک » ( مرصاد العباد ، ص 373 ) .

مُرده شو تا مُخرِجُ الحَیِّ الصَّمَد / زنده یی زین مُرده بیرون آورد


مُرده شو ، یعنی از نَفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوندِ بی نیاز که زنده را بیرون می آورد . زنده ای را از مُردۀ تو بیرون بیاورد . [ مُخرِجُ الحَی = بیرون آورندۀ زنده / صمد = از اسماء الله است به معنی بی نیاز ]

دَی شوی ، بینی تو اِخراجِ بهار / لیل گردی ، بینی ایلاجِ نهار


اگر تو زمستان شوی . یعنی اگر تو درختِ وجودت را از برگ و بار انانیّت و من و مایی بتکانی و لخت و عریان سازی . خواهی دید که حضرتِ حق از باطنِ تو بهارِ معنوی را آشکار خواهد کرد و درختِ وجودت را از برگ ها و شکوفه ها و میوه های حقیقت و معرفت آکنده می سازد . و اگر شب شوی . یعنی هر گاه از رونق و جلوه گری نَفسِ امّارۀ خود ممانعت کنی و یا هر گاه جانبِ خُمول و گمنامی و گریز از شهرت طلبی را پیشۀ خود سازی خواهی دید که حضرت حق روزِ پُر فُروزِ معرفت را در باطنت تابان سازد . [ «دی» و «بهار» و «شب» و «روز» در اینجا معنی استعاری دارند . مصراع دوم اشارت است به آیه 61 سورۀ حج « این بدان سبب است که خداوند ، شب را در روز اندر سازد و روز را در شب . و براستی که خداوند شنوا و بیناست » ]

منظور بیت : اگر از ظاهرگرایی و ظاهربینی پرهیز کنی ، حقیقت بین خواهی شد و روح و جانت به زیورِ کمالاتِ معنوی مُزیّن خواهد گردید .

بَر مَکن آن پَر که نپذیرد رفو / روی ، مَخراش از عزا ای خُوب رَو


مولانا با استنتاج از این حکایت می فرماید : ای طالبِ حقیقت آن پَری را مَکن که به هیچ وجه نتوان التیام و پیوندش داد و ای زیبا رُو به سببِ عزا و ماتم رُخسارت را خراش مَده . ( رُفو = دوختن پارگی و سوراخ لباس )  [ مراد از «پَر» در اینجا احوال حسنه و قوای روحانی است ( شرح کبیر انقروی ، ج 12 ، ص 208 ) ]

منظور بیت : مبادا با روی آوردن به شهوات ، احوالِ روحانی خود را زائل کنی که در آن صورت خاسر خواهی بود .

آن چنان رُویی که چون شمسِ ضُحاست / آن چنان رُخ را خراشیدن خطاست


خراشیدن و مجروح کردن رُخساری که مانندِ آفتابِ تابان است . عملی است خطا . [ ضُحی = لفظاََ به معنی خورشیدِ چاشتگاه و وقت ارتفاع آفتاب است / شمسِ ضُحی = خورشیدِ تابان ، مقتبس از آیه اوّل سورۀ شمس « سوگند به خورشید و روشنی چاشتگاهانش » امّا منظور از « شمسِ ضُحی » در اینجا « نَفسِ مطمئنّه » و منظور از «خراشیدن» ، افکارِ دنیایی و نفسانی است که توضیح هر دو در  بیت 557 و 558 بخش بعد آمده است . ]

زخمِ ناخن بر چنان رُخ کافری ست / که رُخِ مَه در فِراقِ او گریست


بر چنان رُخسارِ شریفی ناخن کشیدن و خراشیدن کفر است . همان رُخساری که ماهِ تابان از فراقِ آن گریان است . همان رُخساری که ماهِ تابان از فراقِ آن یکسان است . [ گریان شدن ماه = منظور عاشق شدن ماه است ، یعنی حتّی ماه نیز به چهرۀ معنوی انسان عشق می ورزد . در حالی که ماه مظهرِ زیبایی و جلوه گری است . پس همۀ افلاک و نجوم در برابرِ انسان کامل خاضع و خاشع اند . ]

یا نمی بینی تو رویِ خویش را / تَرک کُن خویِ لِجاج اندیش را


ای غافل یا تو رُخسارۀ معنوی خود را نمی بینی و یا اگر می بینی به سببِ غلبۀ نفسانیّات خود را به ندیدن می زنی . پس اخلاقِ ستیز گرانایۀ خود را ترک کُن و از افکار حق ستیز دست بردار .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصه آن حکیم که دید طاوسی پَرِ زیبای خود را می کند

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟