شرح و تفسیر غزل شماره 11 دیوان غزلیات شمس تبریزی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 11 دیوان غزلیات شمس تبریزی
شاعر : جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 11 دیوان غزلیات شمس تبریزی
1) ای طوطی عیسی نَفَس ، و ای بلبل شیزین نوا / هین زُهره را کالیوه کن ، زان نغمه های جان فزا
2) دعویِّ خوبی کن ، بیا ، تا صد عدو و آشنا / با چهرۀ چون زعفران ، با چشمِ تر آید گُوا
3) غم ، جمله را نالان کند ، تا مرد و زن افغان کند / که : داد دِه ما را ز غم ، کو گشت در ظلم ، اژدها
4) غم را بدَرّانی شکم با دُورباشِ زیر و بم / تا غلغل افتد در عدم از عدلِ تو ای خوش صدا
5) ساقی ، تو ما را یاد کن ، صد خیک را پُر باد کن / ارواح را فرهاد کن ، در عشقِ آن شیرین لِقا
6) چون تو سِرافیلِ دلی ، زنده کنی آب و گِلی / در دَم ز راه مُقبِلی ، در گوشِ ما نَفخۀ خدا
7) ما همچو خِرمن ، ریخته ، گندم به کاه ، آمیخته / هین از نسیمِ بادِ جان ، کَه را ز گندم کُن جدا
8) تا غم به سوی غم رَوَد ، خُرَّم سوی خُرَّم رود / تا گِل به سوی گِل رود ، تا دل برآید بر سَما
9) این دانه های نازنین ، محبوس مانده در زمین / در گوشِ یک بارانِ خوش ، موقوفِ یک بادِ صَبا
10) تا کارِ جان چون زر شود ، با دلبران هم بَر شود / پا بود ، اکنون سَر شود ، کَه بود اکنون کهربا
11) خاموش کُن ، آخِر دَمی ، دستور بودی ، گفتمی / سِرّی که نفکنده ست کس ، در گوشِ اِخوانِ صفا
ای طوطی عیسی نَفَس ، و ای بلبل شیزین نوا / هین زُهره را کالیوه کن ، زان نغمه های جان فزا
ای ولیِّ کامل و ای سالک واصل که دمی مسیحایی داری و مرده دلان را زنده می کنی . و ای بلبل خوش نغمۀ باغ احدیّت ، اینک وقت آن رسیده است که با نغماتِ ربّانی و الحان رحمانی خود حتّی زُهره را که خداوند خنیاگری است ، سرگشته و حیران کنی .
بلبل شیرین نوا = بلبل خوش نغمه / هین = به هوش باش / کالیوه = سرگشته و حیران / نغمه های جان فزا = مجازاََ مراد از کشف اسرارِ ربّانی توسط ولیِّ کامل و عارف واصل است ]
زُهره = سیاره ای است در منظومۀ شمسی . مدار آن بین عُطارد و زمین است . زهره ، روشن ترین سیارۀ منظومۀ شمسی و کمی کوچک تر از زمین است . این اختر در زبان فارسی نام هایی از قبیل ناهید و بیدخت دارد . فرنگیان بدان ونوس گویند ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 486 و 487) .
دعویِّ خوبی کن ، بیا ، تا صد عدو و آشنا / با چهرۀ چون زعفران ، با چشمِ تر آید گُوا
زیبایی خود را آشکار کن تا صد دوست و دشمن عاشق تو شوند . و نشان عاشقی شان ، چهره های زردفام چون زعفران و چشمان اشکبارشان است . [ گُوا = همان گُواه است ]
غم ، جمله را نالان کند ، تا مرد و زن افغان کند / که : داد دِه ما را ز غم ، کو گشت در ظلم ، اژدها
غم های دنیوی همه را نالان کرده ، چندان که زن و مرد در شیون و زاری اند . اینک نوبت آن رسیده است که دادِ ما را از لشکر غم واستانی ، زیرا غم در ستمکاری و بیدادگری ، اژدهایی آدم خوار شده است .
غم = از نظر مولانا ، غم از دلبستگی آدمی به چیزی پدید می آید و اگر این دلبستگی وجود نداشته باشد ، گرد و غُبار غم نیز بر دامن خاطرش نمی نشیند . آدمی از کمترین زیانی که بدو می رسد ، غمین و فسرده دل می شود ، ولی در همان حال از مصائبی ویرانگر که بر هزاران تن وارد شده است خَم به ابرو نمی آورد ، برای اینکه تعلّق خاطری به آنان ندارد . و اگر هم از مصائب دیگران خاطرش اندکی تیره و تار شود ، از آن روست که می ترسد آن بلا روزی بر سرِ خود او نیز بیاید . بنابراین قوی ترین اسباب غم ، غریزۀ حُبِّ ذات و تعلّق خاطر است . روزی کسی از غمناکی خود نالیدن کرد . مولانا فرمود : همه دلتنگی های دنیا از دلبستگی به دنیاست . هر دم که از این جهان آزاد باشی و خود را غریب دانی ، در هر رنگ بنگری و هر مزه بچشی ، دانی که با او نمانی و جای دیگر می روی . دلتنگ نباشی (مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 401) . در دفتر اوّل مثنوی ، ابیات 2296 و 2297 آمده :
این همه غم ها که اندر سینه هاست / از بخار و گرد بود و بادِ ماست
این غمان بیخ کن چون داسِ ماست / این چنین شد و آن چنان وسواس ماست
امّا جز غم های رایج دنیوی ، نوعی دیگر از غم هست که به انسان های خاص تعلّق دارد و هر کسی سزاوار داشتن چنین غمی نیست . غم کمال یابی ، غم وصال به حضرت معشوق ، غم انسان برین شدن ، غم بیچارگان و درماندگان را خوردن ، غم عدالت و نوع دوستی ، غم هنر ، غم دانش ، جملگی از این نوع است .
غم را بدَرّانی شکم با دُورباشِ زیر و بم / تا غلغل افتد در عدم از عدلِ تو ای خوش صدا
تو ای طوطی خوش نوا ، با نیزۀ نغمه های زیر و بم خود ، شکم غم را می درانی و از بین می بری تا در این دنیا که عدمی بیش نیست یعنی وجود حقیقی ندارد از عدل تو ولوله ای به پا شود . [ این بیت صراحت دارد بر اینکه در این غزل مراد از «طوطی عیسی نَفَس» یکی از قوّالان مجلس سماع مولاناست . و به احتمال قوی او همان زکی قوّال است . و مولانا او را «خواجه زکی» لقب داده و غزلی هم در وصف او و نوازندگی او سروده است . که با این بیت آغاز می شود ( غزل 2145 ) .
شب شد ای خواجه زکی آخر آن یار تو کو / یار خوش آواز تو آن خوش دم و شش تار تو کو ]
دورباش = نیزه ای دو شاخه که مأموران به دست می گیرند و پیشاپیش شاهان حرکت می کنند و مردم را با آن عقب می رانند .
زیر و بم = دو نوع صدا در موسیقی است . «زیر» صدای نازک و لطیف را گویند و «بم» صدای درشت و خشن را نامند . در اصطلاح مولانا «زیر» نماینده آهنگ حزین و «بم» نماینده آهنگ شادی انگیز است (رباب رومی ، ج 1 ، ص 493) .
عدم = در این بیت کنایه از همین دنیاست که «نیست هست نماست» . یعنی تعیّن موهوم و غیر حقیقی دارد .
ساقی ، تو ما را یاد کن ، صد خیک را پُر باد کن / ارواح را فرهاد کن ، در عشقِ آن شیرین لِقا
ای ساقی روحانی و ای عیسی دَم ، تو به یادِ ما باش و در روان خالی و تهی ما هوای عشق را بِدَم . یعنی با نغمات دلنشین خود ما را سرشار از شادی و معنویت کن . و با این آهنگ های خوش ، روح ها را به فرهادِ شیرین خواه تبدیل گردان . یعنی همه را عاشق آن معشوق ازل و ابد کن که دیدارش بس شیرین است .
خیک = ظرفی است از چرم به صورت یک انبان و در آن آب و شراب و دوغ می ریختند .
صد خیک را پر باد کن = کنایه از دمیدن روح معنوی و عاشقانه و نشاط حقیقی در مخاطبان است .
ارواح را فرهاد کن = همگان را عاشق کن ، ظاهراََ مراد از فرهاد ، فرهاد کوه کن است که داستان عشق او و شیرین معروف است .
شیرین لِقا = آنکه دیدارش دلنشین باشد .
چون تو سِرافیلِ دلی ، زنده کنی آب و گِلی / در دَم ز راه مُقبِلی ، در گوشِ ما نَفخۀ خدا
ای مطرب خوش نوا ، تویی اسرافیل دل ها و جان ها . چون دل های افسرده و مُرده را به حیات حقیقی درمی آوری . تویی که این آب و گِل ، یعنی آدمیان را زنده می گردانی . پس برای آنکه به نیک بختی حقیقی برسیم ، در گوش جانِ ما نفخۀ ربّانی بِدَم .
آب و گِل = در اینجا کنایه از وجود انسان که خمیرمایه اش از آب و گِل است .
دَر دَم = بِدَم / ز راهِ مقبلی = به جهت حصول اقبال / نَفخۀ خدا = دمیدن خدا ( آیه 9 سورۀ سجده و آیه 29 سورۀ حجر )
اسرافیل = یکی از چهار فرشتۀ مقرّب الهی ( سه فرشتۀ دیگر : میکادیل ، عزرائیل ، جبرئیل ) . نام اسرافیل نه در قرآن آمده و نه در تورات . امّا در روایات اسلامی فراوان از او یاد شده است . اسرافیل به موجب روایات در آستانۀ رستاخیز سه بار در لوله ای کاواک (شیپور مانند) می دمد :
1 – نفخۀ فَزَع = با این دمیدن جهان به لرزه درمی آید .
2 – نفخۀ صَعق = با این دمیدن همۀ زندگان بمیرند .
3 – نفخۀ بَعث = با این دمیدن جان ها به کالبدهای خود درآیند و رستاخیز بر پا شود .
ما همچو خِرمن ، ریخته ، گندم به کاه ، آمیخته / هین از نسیمِ بادِ جان ، کَه را ز گندم کُن جدا
ما مانند خِرمن روی زمین ریخته شده ایم و مانند گندم و کاه در هم آمیخته ایم . یعنی ما در این دنیا بَد و خوبمان در هم آمیخته است . اینک نسیم لطف ربّانی را بر ما وزان گردان تا کاهِ ناخالصی و وجود مجازی مان از گندم خلوص و وجود حقیقی مان جدا شود . [ «کاه» در این غزل نماد جنبۀ مادّی و جسمانی انسان ، و «گندم» نماد جنبۀ روحانی و ملکوتی اوست . ]
در هم آمیختن کاه و گندم = بر دو وجه قابل حمل است :
1 – دنیا سرای تزاحم و آمیختگی است . صالح و طالح و نیک و بد در کنار هم می زیند . در دفتر اوّل مثنوی ، ابیات 2570 تا 2574 آمده :
اهلِ نار و اهلِ خُلد را بین هم دکان / در میان شان بَرزَخِ لایَبغیان
اهلِ نار و اهلِ نور آمیخته / در میان شان ، کوهِ قاف انگیخته
همچو در دکان ، خاک و زر کرد اختلاط / در میان شان صد بیابان و رِباط
بحر را نیمیش شیرین چون شکر / طعم ، شیرین ، رنگ ، روشن چون قمر
نیم دیگر تلخ همچون زَهرِ مار / طعم ، تلخ و رنگ ، مَظلِم ، قیروار
2 – وجه دوم که در بیانات مولانا بیشتر است آنکه : هر فردی از افراد بشری آمیزه ای است از خیر و شر ، خوبی و بدی و قوّت و ضعف . و وجود آدمی در همین آمیخته های ناسازوار و ساختار نابُردار تعریف می شود . در دیوان شمس ، غزل 2309 ابیات 9 و 10 آمده :
گفتم ز کجایی تو ؟ تَسخُر زد و گفت : ای جان / نیمیم ز ترکستان ، نیمیم ز فَرغانه
نیمیم ز آب و گِل ، نیمیم ز جان و دل / نیمیم لب دریا ، نیمی همه دُردانه
و در دفتر دوم مثنوی ، بیت 3035 آمده :
زآنکه نیمِ او ز عیبستان بُده ست / و آن دگر نیمش ز غیبستان بُده ست
و در دفتر پنجم مثنوی ، بیت 2479 آمده :
نیمِ تو مُشک است و نیمی پُشک هین / هین مَیفزا پُشک ، افزا مُشکِ چین
تا غم به سوی غم رَوَد ، خُرَّم سوی خُرَّم رود / تا گِل به سوی گِل رود ، تا دل برآید بر سَما
با وزیدن نسیم جان بخش آن مطرب روحانی ، غم های دنیوی و ظاهری و همۀ جنبه های دنیای مادّی از روح آدمی جدا گردد . و جمیع شادی های حقیقی و پایدار به سوی اهلش برود . و تا اینکه گِل و لای مادّیات و جسمانیات از بال و پرِ دل و جان زدوده گردد و پرندۀ دل و جان به سوی آسمان ملکوت پرواز کند .
این دانه های نازنین ، محبوس مانده در زمین / در گوشِ یک بارانِ خوش ، موقوفِ یک بادِ صَبا
این دانه های عزیز و گران قدر یعنی ارواحِ لطیف در قفسِ زمین ، که در جسم مادّی حبس شده اند و منتظرند که باران و نسیم نغمه های لطیف تو بر آن ها بوزد تا این روح ها مانند دانه از زمین جسم بشکفند و از قفس تن رها شوند .
دانه های نازنین = کنایه از دل و جان لطیف که در زمین تن محبوس است . با دمیدن نسیم بهار معنوی شکافته و شکفته می شود .
در گوشِ = در انتظارِ .
باران = در آثار مولانا با اقتباس از آیه 57 سورۀ اعراف و 48 فرقان و 63 نمل ، کنایه از رحمت واسعۀ حضرت حق است .
بادِ صبا = بادی معتدل و روح پرور و شکوفا کنندۀ گل ها و رونق دهندۀ گیاهان و درختان است . طبع بادِ صبا معتدل است و از بُرج حَمَل (بهار) بوزد . این باد برای بدن سودمند است و اَخلاطِ بَد را دفع می کند . صبا در عین حال نماد فیض و فوزی است رحمانی از سوی حضرت معشوق که قبض ها و فروبستگی های روح و روان را می گشاید .
تا کارِ جان چون زر شود ، با دلبران هم بَر شود / پا بود ، اکنون سَر شود ، کَه بود اکنون کهربا
بنابراین وقتی استعداد شنیدن الحان عرفانی وجود داشته باشد و سپس نغمات ، طنین انداز گردد . جانِ مخاطب به مرتبۀ زر شدن می رسد ، یعنی بسیار گران قیمت می شود و با سایر دلبران مَه رو (کروبیان و قدسیان آسمان) همنشین و همراه می گردد . چنانکه مثلاََ اگر تا پیش از شنیدن الحان به منزلۀ پا بود ، اکنون تبدیل به سر می شود و قدر و بها پیدا می کند . چون سر مرکز فهم و معرفت است . و اگر تا آن لحظه مثلاََ کاه بود ، از آن لحظه به بعد به کهربا تبدیل می شود . بنابراین امور قدسی آدم پایین را به انسان برین تبدیل می کند .
هم بَر = همدوش و پهلو به پهلو ،
کَه = کاه ، در اینجا نماد عاشق است . عشق در هر دلی که درآید سیر استکمالی پدید می آورد و نقص ها را به کمال بَدَل می سازد و عاشق را به مقام معشوقی می رساند .
کهربا = صمغی است زرد رنگ و شفّاف و شکننده و بویی خوش دارد . و اگر به پارچه ای پشمی مالش دهند خاصیّت الکتریسیته ای پیدا می کند و کاه و خُرده کاغذ را جذب می کند . کهربا را جهت ساختن گردن بند و ابزار زینتی بکار می برند (فرهنگ معین ، ج 3 ، ص 3142) ، در اینجا نماد معشوق است
خاموش کُن ، آخِر دَمی ، دستور بودی ، گفتمی / سِرّی که نفکنده ست کس ، در گوشِ اِخوانِ صفا
اینک لب فرو بند و دیگر از تأثیر اسرارآمیز الحان و نغمات قوّالان مجلس سماع بیش از این مگو که اگر اجازه ای می داشتم کشف اسرار می کردم و اسرار رازهای نهفته و سر به مُهر را که تا کنون هیچ کس به برادران اهل صفا نگفته است فاش می کردم .
دستور بودی = اگر اجازه ای می بود .
گغتمی = به سیاق زبانی قدما یعنی می گفتم .
اِخوان صفا = جمعیتی بودند نواندیش و مخالف قشری گری در تفکر دینی . رویکردی فلسفی و عرفانی و تا حدّی باطنی داشتند و بنا به اقتضای روزگار و از خوف جان به صورت سرّی و زیرزمینی فعالیت می کردند . از این رو نام بیشتر آنان پوشیده مانده است . این گروه روشنفکر دینی در قرن چهارم هجری در بصره تشکیل شد و بصره شهری بود که بیشتر ساکنانش ایرانی و ایرانی تبار بودند . این جمعیت فرهنگی طرفدار مهربانی و صفای هر چه بیشتر در میان جامعه بودند و با هر گونه تبعیض و تحقیر مبارزه می کردند و معتقد بودند که روح ادیان یکی است و اختلافات دینی ظاهری است و نباید به آن دامن زد . برخی از عقاید اخوان الصفا در صوفیه و حکما و فلاسفۀ اسلامی تأثیر کرده است . امّا منظور مولانا در اینجا از اخوان صفا ، عارفان راستین است ضمن آنکه اشارتی نیز بدان جمعیت دارد . مولانا و عارفان و حکما مشرب اخوان صفا را به دیدۀ خرسندی می نگریستند .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
غزلیات مولانا ثبت لحظه های سُکر و بی خویشی های اوست .
من خَمُش کردم و در جوی تو افکندم خویش / که ز جوی تو بُوَد رونقِ شعرِ ترِ من
به گفتۀ یکی از اقدامِ تذکره ها : « اکثر کلمات مولانا در حالت سُکر در بیان آمده است » ( زندگی نامه مولانا ، سپهسالار ، ص 46 ) . این غزلیات از حیث موسیقیایی و اُرکستراسیونِ واژگان در سراسر تاریخ ادبیات ایران ، همتا ندارد و گویی رقص و سماع مولانا و یارانش با تمام شور و شکوه در غزلیات او تابش یافته است . در این غزلیات معنی چنان بر لفظ ، پیشی گرفته که گاه بی هیچ حذری مرزهای سنّتی و کلیشه ای غزل را درمی نوردد و قواعد کهنه عروض و قافیه را در هم می ریزد و نوآوری می کند …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان غزلیات شمس تبریزی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح دیوان شمس تبریزی از مولانا جلال الدین محمد بلخی – جلد اوّل – نوشته کریم زمانی