شرح و تفسیر غزل شماره 58 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 58 دیوان حافظ شیرازی
شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 58 دیوان حافظ شیرازی
1) سَرِ ارادتِ ما و آستان حضرتِ دوست / که هر چه بر سرِ ما می رود ارادتِ اوست
۲) نظیر دوست ندیدم اگر چه از مَه و مهر / نهادم آینه ها در مقابلِ رُخِ دوست
۳) صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد / که چون شکنجِ ورق های غنچه تو بر توست
4) نه من سبوکشِ این دیرِ رند سوزم و بس / بسا سرا که در این کارخانه سنگِ سبوست
۵) مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشانش / که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
۶) نثارِ رویِ تو هر برگِ گُل که در چمن است / فدایِ قدِ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
7) زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است / چه جایِ کلکِ بریده زبانِ بیهده گوست
8) رُخِ تو در دلم آمد مُراد خواهم یافت / چرا که حالِ نکو در قفایِ فالِ نکوست
9) نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ طلب است / که داغ دارِ ازل همچو لالۀ خودروست
سَرِ ارادتِ ما و آستان حضرتِ دوست / که هر چه بر سرِ ما می رود ارادتِ اوست
با کمال ارادت و صفا سر به آستان کرمش نهادیم . زیرا هر چه بر سرِ ما رود به اراده او است و ما تابع اراده او هستیم .
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مَه و مهر / نهادم آینه ها در مقابلِ رُخِ دوست
مثل دوست یعنی جانان را ندیدم اگر چه از ماه و مهر مقابل روی دوست آینه ها قرار دادم یعنی ماه و مهر آن توانایی را ندارند که جمال بی مثال دوست در آن ها نمودار شود . زیرا روی او از ماه و خورشید اعلی و ارفع است
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد / که چون شکنجِ ورق های غنچه تو بر توست
حال دلتنگی ما را صبا چگونه شرح دهد که چون برگ های غنچه چین چین و تو در تو است . یعنی پرده های دلِ ما بی حد و بی پایان است . و در هر پرده اش درد و الم و سوز و گداز و محنت و حسرت فراوان وجود دارد . صبا که به اندرون دلِ ما راه ورود ندارد . فقط از رویش می وزد و می گذرد . پس چگونه می تواند این همه آلام ما را شرح دهد . [ خواجه در این بیت از اندوه ها شکایت می کند ]
نه من سبوکشِ این دیرِ رند سوزم و بس / بسا سرا که در این کارخانه سنگِ سبوست
در این دیری که رندها را می سوزانند . باده نوش و میخواره فقط من نیستم . بلکه خیلی سرها در این کارخانه ، خاک سبو است . یعنی در دیر این دنیای کهنه ، تنها من نیستم که آلوده عشق و محبت و الفت شده ام . بلکه عابرین یعنی سلف نیز از این کارخانه با عشق و محبت رفته اند که خاکِ سرهای آن ها مملو از بوی عشق و محبت است . [ سبوکش= سبوی کوچک ، سبود دستی / دیر = کلیسا / رند سوزم = سوزندۀ رند ]
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشانش / که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
گویا زلفِ عنبرافشان را شانه زده ای که باد غالیه سا گشت . یعنی خیلی معطر شد و خاک هم بوی عنبر می دهد . حاصل کلام : همینکه تو زلف عنبرافشان را شانه زدی . باد و خاکِ عالم تماماََ معطر گشت . باد با عطر غالیه و خاک با عطر عنبر . [ مگر = در اینجا به معنی گویا / عنبر افشان = عنبر پاشنده / غالیه = ترکیبی است خوش بو از مشک و عنبریات / غالیه سا = نرم کردن غالیه ]
نثارِ رویِ تو هر برگِ گُل که در چمن است / فدایِ قدِ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
هر برگ گلی که در چمن است نثار روی تو باد . و هر سروبُنی که در کنار جوی است فدای قدِ تو باد . [ مراد از « هر سَروبُن » تعبیر از کثرت است یعنی تمام سروبن ها فدای تو باد ]
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است / چه جایِ کلکِ بریده زبانِ بیهده گوست
زبان قوۀ ناطقه در بیان اشتیاق آن جانان لال است یعنی عاجز است . و آن طور که لازم است نمی تواند شرح و وصف نماید . پس چه رسد به قلم زبان بریده و بیهوده گو . حاصل کلام : قوۀ ناطقه که حی و زنده است در وصفِ شوقِ جانان گنگ و لال می باشد . پس چه رسد به قلمی که از جمادات است و به دو صفت زبان بریده و بیهوده گو هم متصف می باشد . آیا می تواند شرح اشتیاق را بطور واقع بیان کند .
رُخِ تو در دلم آمد مُراد خواهم یافت / چرا که حالِ نکو در قفایِ فالِ نکوست
خیالِ رُخِ تو به مخیله ام آمد ، انشاءالله که به مرادم خواهم رسید . زیرا که همیشه حالِ نکو به دنبال فال نکو است . یعنی مصور شدن رُخِ تو در خاطرم مبارک فالی است که به دنبالش وصلت دست خواهد داد .
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ طلب است / که داغ دارِ ازل همچو لالۀ خودروست
دل حافظ نه فقط حالا در آتشِ طلب است یعنی برای وصال جانان فقط حالا نیست که در آتش عشق می سوزد . بلکه چون لالِ خودرو از ازل داغدارِ آتش بوده است . خلاصه حافظ از آن کسانی است که با دلِ سوزان آمد و با دلِ سوزان هم رفت . [ داغدار = صاحب داغ / ازل = بی آغاز و ابد / خودرو = خود به خود سبز شده و رشد نموده نه در اثر توجه و تربیت کسی ]
دکلمه غزل شماره 58 دیوان حافظ شیرازی
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح سودی بر حافظ – جلد اول – ترجمۀ عصمت ستارزاده – انتشارات نگاه